نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

دنیای مجازی

به نام حضرت دوست


سلام و عرض ادب و احترام

   اینم از پست جنجال برانگیزه دختر خاله نیاز ...

******************************


سلام به همه نیمکت نشینهای محترم و عزیز
اول از همه بگم اصلا منتظر یه آپ جالب نباشین ... من به این پسر خاله هم گفتم ، من بلد نیستم مثله شماها بنویسم اما بازم اصرار کرد .... اقا بیاین برین وبلاگمو ببینید همش چرت و پرته!!.... همین جا از همتون بابت خوندن اراجیف من عذرخواهی میکنم و معتقدم که حرمت نیمکت خیلی با لاتر از این حرفا بود که من بخوام توش مطلب بنویسم .... به هر حال ... امین مقصره ... برید یقه اونو بگیرید...!!!

راستش من خیلی فکر کردم تا یه موضوع خاص پیدا کنم ...تنها موضوع مهمی که به نظرم اومد صحبت کردن در مورد همین دنیای مجازیه که منو شما از طریقش با هم اشنا شدیم....من دوست دارم در مورد این دنیا صحبت کنین...انگیزه تون از اومدن و نوشتن تو این دنیا چیه؟؟....نظرتون نسبت به دوستانی که تو این دنیا پیدا میکنین چیه؟؟؟....به نظرتون ربط دادن این دنیای مجازی به دنیای حقیقی چقدر میتونه درست یا غلط باشه؟؟؟.....به نظرتون ادمایی که میان تو این دنیا و یه عده شون نقاب به چهره دارن چقدر میتونن قابل اعتماد باشن؟؟؟....اصلا با این نقاب موافقید یا نه؟؟؟.....به نظرتون مثلا من چقدر میتونم روی اینکه امین پسر خاله عزیزمه حساب کنم(به طور مثال)....و از همه مهمتر به نظرتون چقدر میشه رو دوستیهایی که تو این دنیا به وجود میاد و گاها به ازدواج هم کشیده میشه حساب کرد؟؟؟...اگه قرار باشه یه درصد اهمیت به این دنیا بدین اون درصد چقدره؟؟.....

شاد باشید و همیشه شادی افرین....

******************************

حرف های یواشکی :
1- ضمن تشکر مجدد از گل پسر عمو که مثل همه شما عزیزان ، از ضیق وقتش هم برای نیمکت مایه گذاشت و ... هیچی بابا ، اصلا ولش کنید (!) راستش من در آخرین کامنت محمد ، آخرین اخطارم رو دریافت کردم (!) برای همین میترسم که باز جو بگیرم و پیاز داغش رو زیاد کنم ، در نتیجه ییهو کارت قرمز بگیرم و از نیمکت اخراج بشم
2- اگه این داداش شهرامم نبود ، احتمالا من فاتحۀ کل ادبیات فارسی رو میخوندم ... شماها چرا بهم نگفتید که در پست قبلیم دغدغه رو اشتباه نوشتم (!) مگه شما فاس داران ادبیات پارسی نیستید !!!... مرجان از تو دیگه انتظار نداشتم
3- لطفا کامنت های پست دختر خاله نیاز هم مثل همیشه  ، کاملا واضح و شفاف باشه (آخه یه چند وقتیه که پست جنجالی و بحث برانگیز روی نیمکت نگذاشتیم ، گفتم شاید یادتون رفته باشه !) ... دوست دارم از این طرف (یعنی خونۀ ما !) اون طرفش (یعنی خونۀ شما !) بصورت دوبلکس قابل ارزیابی (و یا حتی طولیابی !) باشه ، البته با حفظ حجاب و سایر مسائل شرعی (هزار بار بهت گفتم که غریبه ، از این حرفا نزن زشته ... وبلاگ تو رو هم میبندن و بی خانمان میشی هاااا ) منظورم اینه که میخوام با کامنت هاتون ، ته ته دلتون دیده بشه (یاا... ، یاا... ، سرلخت نباشه کسی !!!) ... مخلص کلام اینکه دوست دارم برای بخش آخر سوال نیاز که مربوط میشه به درصد دادن ؛ یه درصد (اینش دلبخواهیه ؛ جون من آزادی عمل رو حال میکنید !) به کلیت دنیای مجازی بدید و یک درصد اختصاصی و ویژه هم به نیمکت (غریبه شخصا تضمین میکنه که به بیشترین درصد ، یک حوری به همراه کمک هزینۀ ازدواج داده خواهد شد !) ... همون طور که دیدید من اصلا شماها رو راهنمائی و ترغیب نکردم
3- محض اطلاع نیمکت نشینها باید اعلام کنم که : زحمت پست بعدی نیمکت رو آبجی سمیرا خواهد کشید
4- خبر ، خبر ... بدین وسیله فوران تبریک و تهنیت خودم و کلیه نیمکت نشینا رو خدمت محمد گوگولی مگولیه کوچکولو موچکولوی ناز و خوگشل (!) تقدیم میکنم و امیدوارم که صد هزار ساله بشه ... محمد جان ، تولدت مبارک عزیزم  

یا حق

نظرات 76 + ارسال نظر
مونیکا جمعه 21 اردیبهشت 1386 ساعت 08:49 ب.ظ

ببین من زیاد نفهمیدم ها
بحثای اینجا چه خبریه؟
کلا ی گم من این دنیای مجازی رو از واقعی بیشتر دوست دارم چون کاملا حق انتخاب و تسلط روش دارم و هرطور خودم بخوام و در کنار هرکس بخوام می سازمش.با دوستای گلی مثل تو فاطمه مرجان و بقیه

مرجان پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1386 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام عمه خوشکل و ریزه میزه من !
بوسسسسسسسسسسسسسسس
عمه بیام تو بغلت عمه جونم ! میدونی عمه ! من یه مهربون رو از خودم رنجوندم دلشو شکستم ، اومدم توی بغلت اعتراف کنم که خیلی کارم اشتباه بوده اونم اساسی !
حالا عمه بگو دل یه مهربونو چطور میشه بدست بیارم ؟ من هرچی بهش مهربونی کنم به پای مهربونی های اون که نمیرسه . پس راه علاجش غیر اینه . تازه منکه مهربونی بلد نیستم من فقط بلدم عصبانی بشم جیغ بزنم گریه کنم اشک بریزم . وحشتناک میشم من
دوستت دارم عمه جونم ! اون مهربون دل شکسته رو چیکارش کنم ؟
اصن همش تقصیر این گیگیلیه ! همه این خرابکاریها از گور گیگیلی بلند میشه ، بعدش ۵ برابر بیشتر از خودم دوسش دارین ! من به گیگیلی حسودیم میشه ! شاید روزی تصمیم گرفتم که بکشمش . فقط کافیه ۲ روز بهش شکولات ندم

حیتا چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام
اوووووووووووووووه چه خبره اینجا؟!
نیمکتو گذاشتین رو سرتون!!!!!
۱-امین خان!
دیگه نبینم پشت سر آقای ما اینجوریا حرف بزنیاااا
بنده ی خوب خدا ! صب تا شب میره سر کار یه لقمه نون حلال در بیاره...خوب قناعتم خوب چیزیه والا...خلاصه دفه آخرت باشه هاااا گفته باشم!!!(عمه خشنه!)

۲-منم فقط قدم قد خاله ریزه است والا خیلی وقته از آبو گل در اومدم..نمیدونم چرا هر چی غذا می خورم بزرگ نمیشم!(گریه)

۳-آق محمد...تولدت مبارک!
ایشالله صد ساله شی..نه! صدوبیست ساله شی...نه!صدو بیست سال کمه...«همیشه زنده باشی»(با صدا و آهنگ عمو پورنگ بخونید لطفا!)

۴-فاطمه جون عزیزم!من همیشه با توام گل قشنگ زندگی من!(بخصوص اگه طرف حسابت امین و شهرامی باشن!)

۵-این مرجانی چقد خشنهههههههه....من مرجانی خودموننو می خوام(گریه)همون که دم به دقه عمشو می بوسید..میگم نکنه از این پر جوجه ها به خوردش دادین؟!!

۶-اینم به افتخار سروناز «خلاق» عزیزم!
ایول...ایول...سرونازو ایول...(صد بار تکرار شود!)

۷-میگم این پدرام خان یکمی کلاسش از نیمکت بالاتره هااایه موقع فلسفه ای چیزی نخوندی برادر؟!

۸-سر فرصت نظرمو میگم نیاز جنجال برانگیزم...باشه؟

غریبه چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 08:46 ب.ظ

سلام بروبچ
این دفعه به صورت کاملا سفارشی با نیاز شروع میکنم ... بابا دختر خاله تو دیگه کی هستی ... بابا تو دیگه کی هستی ... حالا همه بگن : « تو دیگه کی هستی !!!» ((-:
قبل از اینکه ازت انتقاد کنم (!) بخاطر دعوت همگانیت که باعث شد دوستان جدیدی به نیمکتمون راه پیدا کنند ، ازت یه عاااااااااااااااااااااالمه ، تشکر میکنم (ببین چه همست !... تازه اگه دست هات بیش از این جا میداشتند ، یه کم هم سپاس به انضمام قدردانی ، تقدیمت می کردم !)
و اما در مورد گریه هااااات ... ببینم ، اون کامنت اولی که من نوشتم ، بیشتر مطالبش مال کی بوووود (؟!) نه مرگ من ، پس اون طوماری که من برای پست تو نوشتم ، مال عمه ام بوووود (منظورم عمه حیتائیه ! خنده ) بعدشم ، من در کامنت دومم ، سعی کردم در مورد نظراتی که در خلال این دو کامنتم اضافه شده ، صحبت کنم ، نه همۀ کامنت هاااا ؛ چرا که جواب کامنت های قبلیش رو در نظر اولم ، تا حدودی داده بوودم و کاملا هم این حقیقت بر همگان مشهوده که در بین دو کامنت غریبه ، هیچ کامنتی به نام نیاز دیده نمیشه (!) پس گریه های تو بی مورده ... حالا هم دخمل خوبی باش و اشکات رو پاک کن ، وگرنه به داداشت میگم که در این وضعیت ناموزون ، یه عکس ازت بگیره و به عنوان تبلیغات منفی ، به خاستگارات نشان بده (!) حالا خود دانی ... (خنده با یه نموره زبل بازی !)

هیچی دیگه عمه جون ، گردنمون رو به تیغۀ گیوتین تقدیر سپردیم و شهادتین مون رو خوندیم (یه خندۀ بی مورد ! البته از نوع تلخش !)
بعدشم (!) ما آخر نفهمیدم که تو عمه ای یا خاله (؟!) ریزه ای یا درشته (؟!) کوچیکه ای یا بزرگه و .... (اینم یه خندۀ دیگه البته از نوع شیرینش !!!)

آره داداش شهرامی ، میبینی تو رو خدا (!) من نمیدونم مگه این خانواده کلا چندتا جنس ذکور داره که همه در تارومارکردنشون ، کمر همت بستند !... نه ، جون من این بی رحمی نیست !!! (خنده)
اما خودمونیم داداش ، این ته تغاریه غواص خوبی از آب در میاد هاااا ... نظرت چیه که روی این بخش سرمایه گذاری کنیم (؟!) میتونیم بفرستیمش دنبال بقایای کشتیه تایتانیک (!) بعدش هم آبجی مرجان مطلب برای نوشتن پیدا میکنم ، هم ما پولدار میشیم و هم انرژی های بلاتکلیف این بچه به یه دردی میخوره !...

بابا غلدر ، بابا غول تشن ، بابا زنجیر پاره کن ، بابا آبجی مرجان ، بابا ...
میگم تو هم وقتی خشمی هستی ، خیلی وحشتناک میشی هاااا ، مخصوصا دندونات ، مثل موش میشه ، اونم از نوع سبیل کلفتش (خنده !)
بابا آبجی ، تو رو جون غریبه جریان این جوجه ها رو بی خیال شوووو ؛ آخه هنوز هیچی نشده گیگیلی برای همین دولاخ شویده خشکیدۀ کف سر من نقشه کشیده (!) قرار با کمک سروناز و موچین تو (!) از ریشه درشون بیارن !!!

یه نکته هم دارم برای بی نام و نشون نیمکت مون ... ببین عزیز دل ، تو تا دلت میخواد کامنت خالی بگذار ، پر از گلابی بگذار (!) خودم پایتم ، خیلی باحالی ((-:

نخیر ، ما خودمون رو کشتیم که سروناز رو از خر شیطون بیاریم پاییم ، حالا این دختر عمه فاطمه ییهو جفت گرفت روی این قاطر زبون بسته و دِبتااااز که میتازی !!!
فاطمه جان ، ما نخوایم تو برامون کار پیدا کنی باید کی رو ببینیم ؟ (اینم یه خندۀ شیطنت آمیز !) ما باید چیکار کنیم که شماها بی خیال ما بشین !!!
اصن حالا که این طور شد ، دیگه باهات یه قل دو قل بازی نمیکنم (!) حالا خوب شد (؟!!!!)

قربونت برم گل پسر عمو ... راستش رو بخوای منم دقیق نمیشناسمش (!) دیروز تو روزنامه نوشته بود که جزء نیمکت نشینا محسوب میشه برای همین به نظر میرسه که آدم خطرناکی باشه . منم برای اینکه فکر کنه ما دوستشین بهش تبریک گفتن وگرنه ... ای ووووو ، شما کی بیـــدِندِه ؟؟؟ (حالت جا اومد جیگر ؟!!!!)

میگم آبجی سروناز ، حالا خوب شد که ما دو قرون و ده شائی (آیا درست نوشتم یا باز ... ؟!) هر ماه بهت پول تو جیبی میدیم که تو اینقدر احساس سرمایه داری بهت دست داده اگه یکی از اون پشت سبزها بهت میدادیم ، خدا میدونه که چقدر جوگیر میشدی ... فکر کنم اگه یه کم دیگه بگذره ، سر قفلی نیمکت رو هم میخری و ماها رو روانۀ خانۀ سالمندان میکنی (!) بابا خریدار ، بابا سرمایه دار ، بابا معاملات جوجه !...
راستی میشه ترجمۀ حرفهای زیر پتوت رو هم برام بنویسی !... ببینم دختر عمه فاطمه ، تو فهمیدی که آبجیم چی گفت ؟؟؟

به به ، گل بود به سبزه نیز آراسته شد ... خیلی خوش آمدی مامان نازنین ؛ ما کنپلت در خذمت شما خواهیم بووود ، چه دیشب ، چه امشب ، چه فردا و چه فرداهای فردا !!!

این بخش رو هم مخصوص پدرام مینویسم :
تو با این کارت من رو بنکل کشتی پدرام جان (!) فقط حیف که در حال حاضر به اندازۀ یک زیتوپلنگتن هم وقت ندارم ، وگرنه آنچنان طوماری رو برای تشکر از این حرکت بی نظیرت تقدیم میکردم که از این سر بلوگ اسکای شروع بشه و به اون سر بلوگ اسپت ختم (!) باور کن که هم اکنون از شدت شعف به حالت ذوق مرگی افتادم ... امیدوارم که باز هم به نیمکت ما سر بزنی و بدون گلایۀ دختر خاله نیاز هم یادی از ما بکنی ، عزیز دل .
من و همه نیمکت نشینا ، منتظرت خواهیم بوووود ...

جمیعا ... یا حق !

مرجان چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 02:41 ب.ظ

سلام نیمکتی ها !
جناب پدرام خان عزیز ! کلمه به کلمه کامنتت رو با حوصله خوندم ! چون خیلی روون و منطقی این موضوع رو شرح دادی و ارزیابی کردی . تمام نظراتت راجع به دنیای مجازی ، آدماش و نقابشون و نوع ارتباطشون مورد قبوله ! احسنت !!!!!!!!
هورااااااااااااا . برات دست می زنم جدا که آدم فهمیده ای هستی !

پدرام چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 01:36 ب.ظ http://pedygool.blogspot.com

سلام..
از وبلاگ نیاز به این فضای سبز و صمیمی رسیدم..
تا زمانیکه نیاز گله نکرده بود که چرا در مورد چیزی که در این وبلاگ نوشته نظر ندادیم قصد ایجاد مزاحمت و برهم زدن آرامش نیمکتنشینان عزیز رو نداشتم..بقول گفتنی همش تقصیر این نیازه!!!..
برای همین..شرمنده ام..مدت کوتاهی رو تحملم کنین..کمی هم شفاعت ما رو پیش دخترخاله تعزیزون بکنین تا دیگه از دست ما نرنجه و ما هم اینجوری طوماروار مزاحم اوقات شریف نیمکتنشینان نشیم..
پس با اجازه..
.........

در مورد انگیزه:..خب..من تو پست آخریم ننوشتم چه انگیزه ای از ورود به این دنیا داشتم ولی نوشتم که چه انگیزه هایی نداشتم!!!..
در مورد نقاب:..فک کنم قبلا هم گفته باشم: به وجود این نقاب باور دارم..در این مدت هم کم ندیدم..تو این مدت بسایر اتفاق افتاد که هم با شخصیت واقعی و هم شخصیت مجازی افراد آشنا بشم و وجود و غلظت این نقاب رو دریابم!!..
بسیار اعتقاد دارم که وبلاگهای خورد جایگاه نقابدارهاست!..کسی که خاطره نویس هست خاطراتش رو توی دفترچه اش مینویسه و برای خودش نگه میداره..بعید میدونم که کسی با خودش توی بیان خاطراتش راستگو و صادق نباشه..اما وقتی این خاطرات آنلیان میشه دیگه خاطرات شخصی نیستند..دیگه "برای خودم مینویسم" میعنی نداره..دیگه درصد خلوص و راستگوییش کمی دستکاری میشه..چون دیگه مخاطب داره..خواننده داره..قضاوت کننده داره..نظردهنده داره..بهش لینک داده میشه..درموردش حرف و بحث میشه..و..(البته نقاب لزوما گفتن دروغ نیست..بلکه نگفتن حقیقت یا تا حدودی هم قلب واقعیت خودش میتونه یک نقاب باشه)
منظورم این نیست که وبلاگر یک دروغگوست..بلکه منظورم اینه که نقاب بر چهره وبلاگرها خصوصا از نوع خوردش یک امر اجتناب ناپذیره..کسی که نوشته هاشو آنلاین میکنه قطعا و ۱۰۰ درصد میخواد که دیگران هم بخوانند و نظر بدن..کسی که وبلاگ مینوسیه بهرحال چشمش بدنبال قضاوت دیگرون هم هست..(حتی اگه کامنتدونیشم بسته باشه!)..کسی که به وبلاگ دیگرون سر میزنه و لینکی هم از خودش بجا میزاره دیگه حتی یک درصد هم حرفش معنی نخواهد داشت که من دارم برای خودم مینویسم..
از طرفی..
ما انسانها در دنیای واقعی شخصیتهایی داریم که از قبلش کنشها و واکنشهایی برایمون بوجود میاد..دنیای مجازی این اجازه رو به ما میده که قلب واقعیت کنیم..و کنشها و واکنشهای متفاوتی از آنچه را که هر روز در دنیای واقعی میبینیم ببینیم..در واقع با اینکار یکجوری سر خدا و عزرائیل گول مالیدیم!!..عمر دو برابر کرده ایم!!!..نمیتونم بگم همه ولی اکثر نویسنده های وبلاگهای خورد درحال زندگی کردن مضاعف هستند!!..یک زندگی دوگانه..درواقع نت این امکان رو داده که هرچند از نظر کمی همون میزان عمر رو خواهیم کرد اما از نظر کیفی دو بار عمر کنیم..
اکثر اوقات کاراکتر اصلی موجود در این دو دنیا یا دو داستان با هم متفاوتند..درسته که در خیلی از اوقات کاراکتر دوم کمبودهای کاراکتر اول رو در دنیای واقعی پر میکنه اما لزوما هم اینطور نیست..گاهی اوقات کاراکتر دوم به بیان گفته ها و عقایدی میپردازه که کاراکتر اول بدلایلی این اجازه رو پیدا نمیکنه..
کاراکتر دوم گاهی اوقات "من درونی" کارکتر اوله..و گاهی هم "انچه دوست دارم باشم و نه آنچه هستم" کاراکتر اوله!
بهرحال..
این نقاب تا حدودی یک اصل در این دنیاست..یا بهتره بگم به یک قاعده بازی در آن تبدیل شده..پس زدنش نه تنها انجام پذیر نیست بلکه خیلی وقتها هم قابل قبول نیست..
در مورد اعتماد..خب بهرحال نقاب خودش یعنی دیوار بی اعتمادی..کسی نمیگه اعتماد نکن..اما اگرم قراره اعتمادی در کار باشه باید با دید باشه..یک دید آنالیزگر..یک دید روانشناسانه که بتونه دلیل نقاب رو بفهمه..همه نقابها بد نیستند!..همشونم خطرناک نیستند..نقابی خطرناکه که هدفمند به چهره زده بشه..یعنی نه برای دل خود نویسنده بلکه برای دل دیگرون زده بشه..
در مورد دوستی:..خیلی ها معتقدند که دنیای مجازیت رو با واقعیت قاطی نکن..خصوصا دوستیهاش رو..ولی از نظر من اختلاط این دو دنیا با هم اشکالی نداره..منتها با دید باز..
من دوستی مجازی رو درک نمیکنم..برام بی معنیه..وقتی مینویسی و جواب میگیری این رابطه به یک رابطه زنده تبدیل شده..وقتی برای هم کامنت میزاریم و به تبادل افکار و عقاید میپردازیم این رابطه زنده هست..وقتی آی دی رد و بدل میکنیم..میل میزنیم..جواب میگیریم..وقتی چت میکنیم..عملا پا در دنیای واقعی هم گداشته ایم..تنها مشکلی که هست عدم انتقال حس توسط نوشته هست..یک مثال:
جمله "من این شلوار زرد رو پوشیدم" رو در نظر بگیرین..
اگر این جمله در چت نوشته بشه آیا بواقع منظور نویسنده چیه؟..آیا منظورش اینه که "من" پوشیدم و نه "کس دیگه ای"!..یا اینکه "این" شلوار رو پوشیدم و نه شلوار دیگه ای!!..یا اینکه این "شلوار" رو پوشیدم و نه اون "دامن" رو!!!..یا اینکه "پوشیدمش" و مثلا "نفروختمش"!!!!
در دنیای واقعی با بکار بردن استرس بر سر کلمات و با ادای فقط "یک" بار جمله، مخاطب به راحتی مقصودمون رو میفهمه..اما در نوشتن بدلیل عدم انتقال این استرسها و خیلی از اوقات هم عدم انتقال احساسات، سوتفاهماتی بوجود میاد که اینها خودش میتونه پایگذار مشکلات بعدی بشن..خیلی از اوقات از یک جمله خبری ممکنه طعنه برداشت بشه..و مشکلاتی از این دست..
بدلیل همین اختلافاته که باید حواسمون باشه که نوشتار فقط باید باعث "پیشرفت" رابطه و دوستیهامون بشه و نه "پسرفت"ش!!..اما اینکه حالا آیا به طرف مقابل اعتماد کنیم یا نه دیگه بر میگرده به دید باز و آنالیزگر خودمون که از روی این مدت آشنایی، حرفها، گفته ها، پاسخها، کنشها و واکنشها وجود این نقاب و امکان اعتماد رو بسنجیم..خیلی از اوقات بررسی کامنتدونی یک فرد، پاسخهایی که به کامنتها میده، کامنتهایی که خودش در وبلاگهای دیگرون میزاره، واکنشهایی که به نوشتار ما در چت میده، در کنار نوشتار خود فرد در وبلاگش میتونه به آنالیز شخصیتی و رفتاری اون فرد به ما کمک کنه..
در این بین..من با قضاوت کردن دیگران مشکلی ندارم..در واقع این امر رو اجتناب ناپذیر میدونم..اما به جای اینکه یک فرد رو در حالت ایستاده و ساکن قضاوت کنیم بهتره صبر کنیم تا حرکت کنه و او رو در حال حرکت ارزیابی کنیم..یعنی با یک نوشته و نظر حکمی صادر نکنیم..به مرور زمان و با تقابل بیشتر با اون فرد هست که قضاوتمون در موردش صحیحتر خواهد بود..
اما در مورد ازدواج..اینترنت صرفا یک وسیله هست جهت آشنایی اولیه..مثل محیط کار..محیط دانشگاه..یا محیطهایی از این دست..برای همین از نظر من فرقی بین ازدواج اینترنتی با غیراینترنتی نداره..بشرطیکه همونطور که گفتم نت صرفا نقش یک وسیله رو بازی کنه..یک وسیله جهت اینکه این دو نفر در بین ۷ میلیارد آدم همو پیدا کنن..اما وقتی همو پیدا کردن دیگه باید پا از این دنیای مجازی بیرون بزارن و آشنایی بیشتر با هم رو به دنیای واقعی بسپارن..
و در آخر هم..بسیار شنیده ام که بهم میگوییم من ازین دنیا (و چه بسا دوستیهاش) خیلی چیزها آموخته ام..بنظر من این دنیا و ماهیتش نیست که داره به ما چیزی یاد میده..بلکه در واقع ذات رابطه هست که آموزنده هست!..یعنی هر رابطه ای خودش در ذاتش اموزش و تجربه رو هم در بر داره..چه در این دنیا و چه در اون یکی!!..خیلیها که در دنیای واقعی در ایجاد رابطه و دوستیابی مشکل دارند به این دنیا پناه میارن..چنانچه ازین دست نیستیم بهتره این آموزشها و تجربیات رو در همون دنیای واقعی بدست بیاریم!..
همچنین..بسیار شنیده ام که میگن من کاری به شخصیت نویسنده وبلاگ ندارم..فقط سعی میکنم چیزهایی که بدردم میخوره ازش بگیرم..و بوقل گفتنی "من سعی میکنم کسی رو قضاوت نکنم" و..و حرفهای شیرین و روشنفکرمابانه ای از این دست رو هم چاشنیش میکنن..
یک سوال: اگر شما یک ایرانی معتقد به وجود دشمنان خارجی دندانتیزکرده باشید، و بقول گفتنی برخی از انرژیهای مهم رو حق مسلم خود میدانید، آیا به همه اخبار سی ان ان و بی بی سی و سایر شبکه های بیگانه اعتماد خواهید کرد؟!..آیا اگر یکبار با چنین شبکه خبری مواجه شدید نمیرید ته و توی قضیه رو دربیارید که حامی و بانی این شبکه کیه..و آیا بواقع بدون قضاوت کردن روی شخصیت بانیان این شبکه آنچه رو که میخواهید بعنوان خبر ازش میگیرید و میروید پی کار خودتان؟!!..اگر شما یک ایرانی ضد حکومت فعلی باشید آیا بواقع تمومی اخبار صدا و سیمای ج ا ا رو میشنوید و بدون آنکه بخواهید اطلاعی در مورد شخصیت بانیان و نویسندگان اخبار این رسانه داشته باشید اخبارش رو با جان دل میپذیرید؟؟!!..
نه..بنظر من اینکه من کاری به شخصیت راوی ندارم و یا قضاوتش نمیکنم کمی تا حدودی لوس و غیرمنطقیه!..ما نه تنها هر روز و شب و دقیقه به دقیقه در حال قضاوت و شخصیتشناسی و ارزیابی دیگران هستیم بلکه این اصل یک "باید" هست در وجود ما بعنوان یک انسان..منتها عدل و انصاف، عقل و منطق، و دید باز رو باید چاشنی این کار کنیم..
نتیجتا..هر وبلاگی هم بدون بررسی و ارزیابی شخصیت نویسنده اش ارزش خوندن نداره!!!!..و به همین ترتیب هم هر انسان مجازی بدون ارزیابی شخصیتش ..
در پایان۲!!..
باز هم بسیاااااااااار عذرخواهی میکنم از بابت این روده درازی که کردم..
اگر بخاطر خانوم نیاز خانوم و گله اش نبود مزاحم این جمع صمیمی نمیشدم..اون هم اینجوری!!..

مامان نازنین چهارشنبه 19 اردیبهشت 1386 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام بر فرزندان عزیزم :
امیدوارم خوب باشید / آمدم سر بزنم و بروم /فردا مجدد میام / شاد باشید عزیزانم /

سروناز حرفهای زیر پتویی!!! سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 11:04 ب.ظ

وییب غرغع عب تابتجعفعغ
تادذ اب ههشسشهس سشهس ه
زرزرزرزروزوزوز
گیییییییییییگیلی نیشگون نگیر

فاطمه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 11:00 ب.ظ

سروناز سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 10:57 ب.ظ

نهههههههههههه
کرییییییییییییییییییییییییییییه
به من چه ؟؟؟؟
کی گفته من آب ندیدم ؟؟؟
تازه اگه بخوای کرال پشت هم واست میرم
چی خیال کردین ؟؟
در ضمن شماها کجاتون مظلومه ؟؟
خودتون رو به مظلومیت میزنین تا همه ی کاسه کوزه ها مال هیچکسی رو نمی گما کوزه های خودمون رو سر من می شکنین
اصلا خودا شهرامی بود که تو سرم انداخت
امین مگه بابات قبض ها تحویلت نداده خوب منم واسه همین میگم که بایستی کار کنیم
مرجان مرجان مرجان !!!!!!!!
تو دیگه چرا ؟؟؟/
بگو چند منو فروختی به اینا ها؟؟؟
خودم دو برابرش رو بهت میدم !!!!!!
راستی ابجی وسطیه من کجاست ؟؟
اگه بود ............
در ضمن ظرفها رو شستیم جارو هم کردیم و تام و جری هم تموم شد اب هویج هم نخوردیم وعده سر خرمن بووووووود
ولی من نمی تونم از جوجه ها بگذرم نه نه نه
نمی ذارم امین بفروشه
اهان اثر معجون بوده که شیطنتم گل کرده اگه بخورم بیشتر میشه و اگه نخورم هم بیشتر میشه !!!!!
امین اصلا بیا من جوجه ها رو میخرم !!!!!
چند میفروشی
اطلاع همگی ما سه تا تا اطلاع ثانوی می ریم زیر پتو و در هم نمیایم
ناز مون رو هم ارزون نمی فروشیم تا شما بخرین
ماااااااااااااماااااااااااان
هیچکسی گل پسر عمو تولدت مبارک
ایشالله ۴۰ سال دیگه زنده باشی !!!!!!

مرجان ملوسه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 10:22 ب.ظ

این محمد فکر کنم یه پسر خوش اخلاق و خوش تیپ و دست و دلبازه که تصمیم داره هواپیماشو بده به منو گیگیلی
تولدش مبارک

هیچکس سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 09:55 ب.ظ http://hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
منم تبریک می‌گم تولد محمد رو. (کی هست حالا محمد؟!)
پیروز باشید.

فاطمه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 09:22 ب.ظ

ای ای ای از دست این مردای قدر نشناس
بیا و خوبی کن
ما میخواستیم یه کاری براتون بکنیم که از بی سروسامونی در بیایین اما شما مردا نمی خوایین دست از تنبلی بکشین
اما ما بیکار نمی شینیم
با سرو ناز جونم یه نقشه هایی بکشیم (خنده شیطنت امیز )
مواظب خودتون باشین
مامان حیتایی شما با مایین یا با اونا؟
این مرجانه هم اگه دستم بهش نرسه زورت به این طفل معصوما رسیده(با غلدری)
اما میدونم ته دلت با مایی مگه نه؟ مرجان جونم قربونش برم اصن فداش شم ناز ملوس مامانی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 07:14 ب.ظ

مرجان عصبیه وحشتناک سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 05:06 ب.ظ

باز سر و کله این مزاحم پیدا شد که !
اگه مردی وایسا خودم میاد چشتو در میارم با این ملاقه ! می کشمت !

آبجی مرجان غلدر سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام به خونواده عزیز و محترم !
من به عنوان آبجیه بزرگ این خونواده ، گیگیلیو مسیو سروناز رو تنبیه می کنم ، همه ظرفهایی رو که کثیف کردن وردارن ببرن لب باغچه بشورن ، دونه دونه خشک کنن ، بعدش بیان تو مثل بچه آدم بشینن جلو تلویزیون تام و جری نیگاه کنن ، قول میدم براشون آب پرتقال درست کنم با آب هویج بستنی !
دیگه نبینم از این غلطا..................... تکرار نشه دیگه !
داداش امین ! شما هم محکومین که جوجه ها رو وردارین ببرین بدین به این پرنده فروشی ها ! بعدشم هی زیر زیرکی این سه تا فسقلی رو کوک نکن ! عوض اینکه پول تو جیبی هاتو بدی گیگیلیو مسیه ورپریده که آتیش بسوزونن ، وردار باهاش اینترنت کار کن تا بزرگترا از دستت دق نکنن ! والا.......جارو.......... پارو.............ظرف شستن ......... آهااااااااااااان گفته باشم ؟
عمه حیتایی جونم تورو خدا پا به در نشو ! بشین تو خونه کمک دست مامان نازنین شو که از دست این سه تا وروجک ذله شده .
شهرامکی تو هم از ۶ تا دانگ حواست ، لااقل یک دانگشو واسه این خونواده هزینه کن ! میبینی این ۴ تا فسقلی چه جوری منترمون کردن ؟ کم کمک منم داشتن خام می کردن !!!!!!!!!!!!! ده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (چش غره)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 04:57 ب.ظ

نیاز سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام...
غریبه واقعا که....جواب به همه کامنت داده و از همه اسم برده جز منو شهرام و هیچکس...
حالا اون دو تا مردن طاقتشون بیشتره...من...گــــــــــــــریــــــــــــــــــــــــــــــــه.......
هیشکی.......
خیلی لوسی(زبون)...

شهرام سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 04:45 ب.ظ

میگن فلفل نبین چه تیزه بشکن ببین چه ریزه !! حالا شده حکایت این ته تغاری ما ...

میگم این طفلی اب نمیدیده اگه نه کرال پشت میرفته رو کم کنی .....گیگیلی و مسی برن کنار که ابجی شیطونه اومد ...

سروناز خانوم ته تغاری لطف کن خودت اول نوش جون کن از این معجون خوشمزه ات تا یه خورده کمتر اتیش به پا کنی ...

منو امین رو مظلوم گیر اوردین شما ؟؟

حیتا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 03:34 ب.ظ

تو چیکار کردی امییییییییین؟!
چی شد نتیجه ی اس ام اس بازی؟
بعدشم شهرامی میدونه من چقدمه!ازش بپرس..
قده خاله ریزه...

غریبه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام سلام
خوب ، قبل از هر چیز بریم به سراغ جواب کامنت های اخیر :

سولماز : به به ، خوش آمدی که خوش آمد مرا زآمدند (!) بابا تو کجائی (؟!) دیگه نه حالی میپرسی و نه احوالی ... میدونی خواهری سولماز ، من چند وقتی که متاسفانه خیلی دیر به دیر خدمت دوستان میرسم ؛ راستش رو بخوای دورادور احوال پرست هستم و به وبلاگت هم سر میزنم (!) اما زیاد توفیق نظر دادن حاصل نمیشه ... بهر حال عذر میخوام که نمیتونم برای همۀ پست هات کامنت بگذارم . حالا خودمونیم ، غریبه بی معرفت و بی مرامه درست ، اما خودت چی ، تو هم نباید بیای (؟!) ... تازه وقتی هم که میای ، با غریبه قهر میکنی ؟!... )-:
یا حق

حیتا : خوبیم ، البته اگه شما بگذاری ((-:
ای بابا ، یکی نیست بگه این غریبۀ بدبخت ، سر پیازه ، ته پیازه ، وسط پیازه ، پوست پیازه ، گوشت پیازه ، بوی پیازه (!) آخه چیه پیازه ؟!!!... آخه شما دسترسی تون به نت کم شده ، مگر مقصر غریبه است (؟!) نه بزرگوار ، مقصر اصلی شوهر عمه ی عزیزمون هستند که پول تلفن رو نداده و باعث شده که دست و پای شما کمی بسته بشه (خنده ، نیش و یه عالمه شکلک دیگه !)
اما خارج از شوخی ، میدونی عمه جون که این ماه پدر بزرگوار بنده چه بلای سر من آورد (؟!) سر ماه که شد ، گفت : امین ؟ گفتم : بله . گفت : بیا اینها مال شماست (!) و قبض خط مبایل و خط اتاقم رو با احترام تمام بهم تقدیم کرد !!! در نتیجه من مجبور شدم که بخش اعظمی از پول این ماهم رو تقدیم کنم خدمت بانک و سعی کنم که با هوا خوردن ، روزگار بگذرونم (!) برای همین گفتم که شاید مشکل شما هم یه چیزی تو این مایه ها باشه و باهاتون هم دردیه لازم رو کرده باشم ((-:
اما حیتائی ، این بخش از کامنتم رو کاملا جدی بخون ... میدونی الان دارم با کی اس ام اس بازی میکنم ؟ قطعا اگه بفهمی روحت پرواز میکنه ... با همون پسر همسایه مون که اسمش حمید (!) بییید ، یعنی همونی که گفتی برو باهاش دوست شو چون فردای روزگار به دردت میخوره (!) الان دارم با اون گپ میزنم ... «« خدا بگم چی کارت کنه عمه ، حالا ببین که کی داره از دسته کی میکشه !»»
یا حق

فاطمه : به به ، میبینم که با آبجی تون دست به یکی کردید و میخواید بزنید نسل مردها رو از روی نیمکت ، تار و مار کنید (خنده !) نکن این کارات رو دختر عمه ، زشته ... مگه ما چه هیزم تری به شما دخترا فروختیم که باید از اون معجون بنوشیم !!!
اون از عمه مون که همۀ مشکلات زمین و زمان رو از دست غریبه میبینه ، اینم از دختر عمه مون که میخواد سر به تن غریبه نباشه ... ای خداااااا ، مُردم از این همه خوشی (خنده و نیش و گاز !)
یا حق

دریا : سلام عرض شد دریا خانم ...
قدم رنجه کردید بزرگوار ... از اینکه میبینم دوست عزیزی به واسطۀ دختر خاله نیاز با نیمکت آشنا شده ، خیلی خیلی خوشحالم . امیدوارم که این آشنائی ، فصل جدید رو در روابط نیمکت و حقیقت باز کنه !
تا این رو یادم نرفته ، بهتر اتفاق جالبی که همین الان برام افتاد رو بهتون بگم ... همین چند لحظه پیش داشتم از وبلاگ شما بازدید میکردم که مامانم وارد اتاق شد و بهم گفت : بهش بگو که صداقت بهتره (!) بهش گفتم : یعنی چی ؟ گفت : یعنی اینکه صداقت از حقیقت بهتره ... یه نگاه به تایتل وبلاگتون انداختم و تازه فهمیدم که منظورش چی بود !...
و اما در مورد متنی که لطف کردید و برای نیمکت نشین ها نوشتید ... راستش من هم حدودا چهار سال و اندیست که وارد این دنیا شدم ؛ خیلی چیزها یاد گرفتم ، خیلی حرف ها شنیدم ، خیلی مسائل رو از نزدیک لمس کردم و همچنین سعی کردم که من هم با تمام وجود در خدمت دوستان و اطرافیانم باشم . این نیمکت رو هم به عشق دوستانم راه انداختم و تمام هست و نیست من هم در این دنیای مجازی ، همین دوستان نیمکت نشینم هستند و بس ...
اگه سعادت داشته باشیم و بیش از این لیاقت زیارت شما بهمون دست بده . شما هم کم کم متوجه خواهید شد که نیمکت جایست برای اینکه نقاب هامون رو از روی صورت هامون برداریم و چند صباحی رو در کنار همدیگه ، بدون هیچ گونه ترس و واهمه ای بگذرونیم ... نیمکت ما جایی که دوست داریم وقتی روش میشینیم ، بتونیم نسیمی که از روی سبزه ها بلد میشه رو با پوست صورت مون لمس کنیم ، نه با جدارۀ نقاب ... هر چند باور کردنش سخته ، اما این هم مثل وبلاگ شما ، حقیقت داره !
با توجه به پست هاتون ، این گونه به نظر میرسه که "از" این آب و خاک هستید اما "در" این آب و خاک نیستید (!) بهر حال امیدوارم که هر کجای این دنیای پهناور که هستید ، شاد و موفق و پیروز باشید و از این به بعد ، بیشتر شاهد حضور شما بر روی نیمکت باشیم . ممنونم ...
یا حق

بازم عمه حیتائی : این طور که تو سوال کردی ، به نظر میرسه که داری یه نموره مشکوک میزنی (!) امیدوارم که سال تولدت رو بیشتر از 86 اعلام نکنی ... آخه ما تو نیمکت مون حال و حوصلۀ بچه داری نداریم (!!!) این گیگیلی و مسی هم خیلی وقته که از آب و گل در آمدن ، برای همین قضیه شون با شما فرق میکنه (-:
یا حق

مرجان : میبینم که تو هم کلا داداش غریبت رو فراموش کردی ... یعنی تو ام (خنده !) حالا دارم برات ...
یا حق

سروناز : عجب ، پس باید در نوع جریمه ای که برات در نظر گرفتم ؛ یه تجدید نظری بکنم (با ترس !) ... نظرت چیه ؟
یا حق

در ضمن ، هر چقدر که پست بعدی به تاخیر بیفته ، تقصیر کار سمیرا خواهد بوود ، چون هنوز متنش رو به من نرسونده ...

خوب دیگه بعد از هر چیز ، به همون قبل از هر چیز اکتفا میکنیم و تا درودی دیگر ، بدرود میگویییییییییییییییییییم !
یا حق

سروناز سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 02:22 ب.ظ

سلام به همه
امشب دیگه همهبیان خوب یادتون نره
در ضمن اگه خوردن چای و مایعات رو قد غن کردین غذا هم راه خوبی میتونه باشه !!!
داداشای گل عزیز دل خواهر من که کاری بهتون ندارم به خاطر خودتونه واسه خودتونه که سر و سامون بگیرین داداشی امین مگه تو نمی خواستی یه کار خوب گیرت بیاد و از خدمت رفتن معاف بشی خوب این معجونه اثر می کنه بعدش بیا توی موسسه کار کن اینهمه خواهرت رو اذیت نکن از اسب نه قاطر نه ماشین نه نمی دونم از همون که مال شیطونه پیاده شو
شهرامی جونم دیگه دوستم نداری ؟؟؟(گرییییییییییییییه) من میخواستم یه کاری کنم که یه زن خوب گیرت بیاد و سرت به سامان برسه
ببینین امین اگه میخوای منو قلقلک بدی منم همینجوری نمی شینم که راحت قلقلکم بدی یه سطل رنگ بر میدارم و اون لباس خوشگله رو رنگش رو عوض می کنم
گفته باشم

مرجانه مامان عزیز لوس ملوس جون سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام بچه ها جونم !
عمه حیتایی تو هم بیا نقشه بازی ! حالا تاریخ تولدتم بگو چیکار داری میزنی تو ذوق بچه عمه جونم ؟ گیگیلی یه غلطی می کنه دیگه

حیتا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

میگم مرجانی قضیه ی این تاریخ تولد پرسیدنا چیه؟
اگه میخوای زحمتی بکشی منم بگم...؟!

عمه حیتا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 11:33 ق.ظ

آخ جووووووون نقشه بازی!!!!
فقط به شرطیکه منم بازی ....باشه فاطمه جون؟

دریا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.hagheghatgoo.persianblog.com

با سلام به امین غریبه ی عزیز
من از وبلاگ http://anthill.blogsky.com/?PostID=47 ....نیاز قند عسلم اومدم که چند صباحی رو روی نیمکت شما بنشینم و استراحت کنم و اطرافمو که دنیای مجازی ست ببینم و بخونم....
من تقریبا ۳ ساله با این دنیا آشنا شدم و فقط و فقط **یک وبلاگ و یک آیدی **دارم....
وبلاگم هم کاملا شخصیه برای دل خودم مینویسم .... و با خوندن وبلاگهای شما دوستان کمی از درد غربتم کم میشه و فارسی نوشتن و خوندنم هم فراموش نمیکنم.....
به کسی اطمینان کامل ندارم چون کسی رو نمشناسم و برخوردی با کسی ندارم....
خودمم هم مثل همه نقاب به صورتم دارم.....
خیلی چیزها یاد گرفتم و اونها رو در زندگیم استفاده میکنم...
......................................
دیگه بیشتر از این نیمکتتون رو اشغال نمیکنم....
روز و روزگار خوش





فاطمه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 10:55 ق.ظ

۶مرجان جون سرونازی مثل اینکه نباید در ملع عام نقشه هامون رو بکشیم امشب بیایین خونه ما تا با همدیگه یه نقشه توپ واسه این داداشاتون بکشیم
راستی مامان حیتایی اجازه هست بچه ها امشب بیان خونه ی ما؟

حیتا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام
خوبین نو گلای برادر!
اینقده دلم تنگتون میششششششششششششششه که حد نداره...
مرجان جونم!نکنه حرفای امینو باور کنیاااامن هر چی می کشم ازدست این «بشرزاد!!» می کشم!!

سولماز سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1386 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام داداش غریبه
با حات ققهرم دیگه به من سر نمی زنی

غریبه دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 11:39 ب.ظ

میگم داداش بزرگه ٬‌ تو هم ظرفیت بدک نیستاااا ... چارتا کجا بود داداش من ٬‌ ما تو همین یکیش هم موندیم . نمیبینی چه طوری همه اهل خونه رو اغفال کرده و علیه ما شورونده (!) اگه دستم بهش نرسه ٬ خوب میدونم که باید چی کارش کنم ... اون قدر قلقلکش (فکر کنم که باز اشتباه نوشتم ؟!) میکنم تا اشکش در بیاد (خنده ی زیرکانه !)

از هم اکنون ، غریبه نوشیدن هر گونه مایه را در نیمکت ، روی نیمکت ، زیر نیمکت ، تحت نیمکت ، فوق نیمکت و ... خلاصه در تمام ابعاد و اضلاع نیمکت (!) ممنوع اعلام میکند ... این نوشیدنی های شما هم یه چیزی تو مایه های شربت شهادت میمونه هااا ... در کل از ما گفتن بووود ، اگه کسی از جونش سیر شده ،‌ بهش پیشنهاد میکنم که یه سر به آشپزخونه بزنه !!! (یه خنده ی زیر لبی ؛این یکی دیگه جدید بود هاااا؛)

یا حق

شهرام دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

من عاشق این خواهر کوچولو بودم ...

من این ته تغاری رو دوست داشتم ...

اینم اخرش ...

اخی ..

شهرام دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 10:01 ب.ظ

من دیگه تا اخر عمرم چایی نمیخورم ...

ادم چار تا خواهر عین شما داشته باشه دشمن میخواد چیکار ...

سروناز دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام
مرجان جونم خودت خیلی ماهی که باهام همکاری می کنی
دختر عمه تو هم همینطور
میگما یواشکی میریزیم توی چاییشون تا ببینیم چی می شه خوبه
هر چی لازمه بیارین من با هم قاطیشون میکنم
آخه خوشم میاد از قاطی کردن
خودم برات میمیرم مرجانی خودم

فاطمه دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 07:25 ب.ظ

سلام
من هم با این کار شماها موافقم اخه کم کم داشتم نگران وضع مالیتون می شدم خودم هم می شم اولین مشتریتون
البته من فقط یه فال می خوام مرجان جون نکنه از اون معجونا بهم بدیا من هنوز جوونم آرزو دارم
راستی مرجانی و گیگیلی تاریخ تولد خواسته بودن
من یه بار داده بودم اما بازم میدم تا مردا نگن زنا از گفتن تاریخ تولد شون فرار میکنن
۶۵/۶/۷

مرجان گل گلی دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 06:54 ب.ظ

حالا که اینجوری شد من این معجون رو باید روی داداش کوچولو امتحان کنم . ببینم ازش پروفسور در نمیاد با کارت پایان خدمت ؟ (نیشخند)

غریبه دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 05:27 ب.ظ

سلام

باز این سروناز داره چی آتیشی به پا میکنه (!) هی میگم نذارین این بچه با گیگیلی و مسی رفت و اوومد داشته باشه ٬ به خرج تون که نمیره ... حالا خوب شد ٬ شدن سه تا وروجک !!!

در ضمن ٬ کرم ها و پشم هاتون هم ارزونیه خودتون ! تو زندگی همین یک کار رو نکرده بودیم که از قرار معلوم ... (خنده !)

یا حق

مرجان خوشگل و دوست داشتنی دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 01:20 ب.ظ

آبجی کوچیکه ! کشکول و کره شیشه ای اینا هم میخواییم ؟ گیگیلیو مسی رو فرستادم برن از چوپونه لب جاده کش برن (نیشخند)

مرجان گل و عزیز دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 01:00 ب.ظ

هیشششششششششششششکی منو دوش نداله

مرجان جون ناز دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 12:59 ب.ظ

اصن من همین که گیگیلی بهم بگه نازی بسه برام . ( لوش)

مرجان ملوس و نازنین دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 12:56 ب.ظ

بیا بابا اینم تندیس بلورینت شهرامکی نخواستم ! تندیس مندیس میخوام چیکار ! خودت دادی خودتم ورش دار !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اصن اینو روی گیگیلی امتحان میکم .

شهرام دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 12:06 ب.ظ

مگه من موش ازمایشگاهیم مرجان خانوم .... اصن اون تندیس بلورین رو بیار اشتباه شده اونو دادم به تو !!! کرم و پشم جوجه میخوای بدی به خورد ما ؟....دستت درد نکنه ...


ای دنیا !!

مرجان گل ناز ملوس الهییییییییی دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 ساعت 12:00 ب.ظ

منو گیگیلی موافقیم توی این پروژه عظیم نام نویسی کنیم . مشتری هم جلب می کنیم . معجون هم می تونیم درست کنیم . هم با پشم جوجه های گیگیلی هم با کرمهایی که مسی جمع کرده . البته اولش باید روی شهرامکی و داداش کوچولو امتحانش کنیم (نیشخند)

سروناز یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام به همه
من میخوام در مورد یه پروژه حرف بزنم
من میگم خونواده نیاز به یه منبع کسب در امد داره
من میگم یه موسسه مالی و اعتباری فال و جادو و این چیزا بزینم
جزئیات کار رو بایستی داداش شهرامی توضیح بده آخه اون بهتر آگاهی داره
خودم هم میشم فال گیر
داداش شهرامی هم قراره که جلب مشتری کنه حالا هر جور که گیگیلی بگه ایشون می بایست جلب مشتر کنه
داداش امین رو هم به کار می گیریمش و کارت پایان خدمت رو هم نمی خوایم پارتی رو حال کنین
دیگه هر کسی خواست که بیاد نام نویسی کنه
راستی زیاد هم وقت نداریما
گفته باشم

غریبه یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام رفقا

چه عجب توفیقی حاصل شد که غریبه هم برسه خدمت نیمکت نشینا و برای نیمکت ، کامنت بگذاره !... جدا میشه این حرکت نادر رو به عنوان یازدهمین عجایب هفتگانه جهان به حساب آورد (!) این غریبه هم برای خودش نوبره والّاااااااااااااااااااا ...

عرضم به حضور انور تک تک شما عزیزان دل برادر (!) خیلی حرف های گفته نشده و خیلی سرودهای خوانده نشده و ... خلاصه خیلی غم بادهای قلنبه شده اندر دل غریبم مونده که باید خذمت تون عرض کنم . من از یک کنار شروع میکنم به گفتن ، چون اولا : دستچین کردنش خارج از نزاکته (!) و ثانیا : وسعمون به این قسم حرکات تی تیش مامانی ، نمیرسه (!!) اما یه لطفی در حق من بکنید و هر حرف ناگفته ای که موند ، حتما شما بهم گوش زد کنید ، باشه ؟!!!

و اما اندر احوالات پست دختر خاله :
به نظر من اگه آدم هنگام انجام کاری ، هدف داشته باشه ؛ میتونه هر پوچی رو معنادار بکنه و دقیقا برعکس ، اگه کسی در اوج باشه و هدف نداشته باشه ، عملش پوچ خواهد بود ... ماجرای دنیای مجازی و رابطۀ آدم های غیر مجازی در این فضا هم میتونه شامل این تئوری بشه ؛ یعنی اگه هر کدوم از ما در گفتارمون ، رفتارمون و ... هدفی رو دنبال بکنیم و روابط مون صرفا جهت گذران عمر نباشه ، این دنیا به نظر من از دنیای حقیقی هم حقیقی تره (!) روانشناسی میگفت که بخش اعظمی از شناخت انسان ، بر اساس آنچه میبینه شکل میگیره ... به نظر من ، هر چند که این شناخت یکی از مهم ترین رهیافت ها بشری رو در زمینۀ شناخت شکل میده اما جا برای اشتباه و خطا هم به وفور داره ؛ در نتیجه به عقیدۀ من ، تا به این اندازه که ما بهش اعتماد میکنیم ، قابل اعتماد نیست (!) و دنیای مجازی این لطف رو به ما کرده که حداقل ، اولین شناخت های ما بر اساس ظاهر طرف مقابل مون نباشه و به ما این فرصت داده میشه که آنچه در فکر شخص مقابل هست رو محک بزنیم و بر اساس حقایق به دیگران نزدیک بشیم ، نه ظواهر ... منم از همون روز اولی که قصد کردم به نام غریبه در دنیای مجازی ، یک حیات حقیقی رو آغاز کنم ، تلاشم این بوده که همواره هدفمند و با انگیزه حرکت کنم ؛ تا اگه زمانی به زمین خوردم و یا خدائی نکرده زمین به من خورد (!) بهفمم که اشتباه کارم از کجا بوده . من خودم به شخصه ، خیلی از کمبودهای دنیای حقیقی رو در این فضای به ظاهر مجازی ، برطرف کردم و در واقع کاستی های حقیقی رو در مجازی جبران کردم ، به گونه ای که میتونم بگم در حال حاضر ، به صورت حقیقی و حقوقی (!) در دو فضای کاملا هم عرض به حیات خودم ادامه میدم و به جز مزرها و محدودیت هایی که همه مون ازش مطلع هستیم ، در سایر مسائل هیچ گونه تفاوتی بین این دو دنیا نمیبینم ...
از طرف دیگه ، مگه همین دنیای حقیقی ما محدودیت نداره ، دروغ نداره ، نقاب نداره و ... نداره ؛ و اصلا شماها تا چه حد به دنیای حقیقی دل بستید (؟!) اگه بخوایم از دید باطنی به دنیا نگاه کنیم ، همین حقیقتی که همه ازش حرف میزنن هم جز یک مجاز عظیم ، چیز دیگه ای نیست ... (خوب دیگه کافیه ، بقول دختر خاله نیاز ، باز دارم زیادی فلسفی حرف میزنم . شاعر میگه : دست در جیب بزرگان نتوان کرد به گزاف ، مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی !) در نهایت از دختر خاله عذر میخوام که نتونستم به همۀ سوالهاش پاسخ بدم ؛ و در واقع بیشتر سعی کردم که کلیت ذهنت رو انتقاد بدم و فکر میکنم که با این کار ، جواب این سوالها و سایر سوالهای مشابه هم به گونه ای داده شد (-:

و اما در مورد اون بخش از کامنت ها که مربوط به شخص بی شخصیت غریبه میشه ... ممنونم از همه دوستان که بیش از حد به نیمکت و دربانش لطف دارن ؛ غریبه و غریبستان و کل خاندان غربا (!) کوچیکه همۀ شما هستند و به دنبال راهی که هر چه سریعتر ، جانشون رو فداتون کنن (قابل توجه آبجی سروناز و سایر دوستان !) اما در کنار تمام نظرات داده شده ، نظر آبجی سمیرا رنگ و بوی دیگه داشت . راستش من خیلی سعی کردم که مخاطب آبجی وسطیه رو شخصی بجز خودم برداشت کنم اما ... با این وجود همچنان امیدوارم که مقصود سمیرا کسی بجز غریبه بوده باشه چون در غیر این صورت ... آبجی جان ازت ممنونم و واقعا زبانم در جبران کلام تو به ناتوانی افتاده و واژه ها به شدت حس قصور می کنند ...

و اما آبجی مرجان
تو چرا فکر میکنی که هر کسی نیاد ، قطعا کسی کشتش ((-:
حالا دیدی که هم فاطمه ی عزیز اومد و هم عمه حیتائی (!) هیچ کدومشون هم به اندازۀ سر سوزنی بهشون خدشه وارد نشده بووود ... با تو بگو کی اینا رو کشته ((-:
و اما در مورد مشمولکت هم باید بگم که سلام داره خدمت تون و همچنان روزگار اون رو میگذرونه (!) در نهایت میمونه تاریخ دقیق تولدم که روزیست از روزهای خدا (!) خیلی خوب بابا ، چرا میزنی ... اِااِااِااِااِااِ گیگیلی موهام رو ول کن ، از ریشه در میاد هاااا (!) باشه میگم ، میــگم ، میـــگم (با درد !!!) سن من به عبارتی میکنه : 1363/10/9 (-:

از سایر رفقا هم جمیعا تشکر میکنیـــــــم ....

یا حق

مرجان عزیز و ملوس و باز هم عزیز یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 07:42 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام (با جذبه و ابهت مردونگی و صدای کلفت)

میگم شهرامکی حالا خوبه تهدید شدی ! اگه نشده بودی فکر کنم هر چند ثانیه یه بار کامنت میذاشتی .
ولی خودمونیم گیگیلی هم دمب خروس رو خیلی دوست داره فقط تو که دوست نداری ! نمی دونی بدون !!!!!!

عمه حیتایی خوش اومدی ! گیگیلی هم نگرانت شده بود .

این داداش امین هم باید بیاد نظرشو در مورد پست نیاز بگه وگرنه منو گیگیلی همه چیزو به هم میریزیم بازی رو به هم می زنیم دعوا راه میندازیم

شهرام یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 05:48 ب.ظ http://zerzer.blogsky.com/

و اما در مورد پست زیبای نیاز عزیز و مهربون و عاقل که فقط یک عیب داره ....اونم این شکسته نفسی بیش از حدشه که من نمیپسندم ...بگذریم !!

من قریب به یکسال و اندیه که پا به دنیای مجازی گذاشتم اونم بصورت پنهان ......منظورم از پنهان اینه که اطرافیان من اطلاعی از وبلاگ من ندارند ..

قصدم از اومدن به این دنیای مجازی اشنایی با اون بود و اینکه باعث بشه من با کامپیوتر بیشتر کار کنم ....

این دنیای مجازی خیلی برام جذاب بود .....اینجا با افرادی اشنا شدم که خیلی ازشون چیزی یاد گرفتم .....و همینطور سعی کردم چیزایی رو که بلدم بهشون یاد بدم ...
وصل کردن دنیای مجازی با دنیای واقعی بستگی به شعور طرفین داره و اینکه چه هدفی رو دنبال میکنند و من عقیده دارم اگه تصمیم به این کار گرفته شد خیلی اروم و کم کم باشه و نوع ارتباط کم کم عوض بشه نه یکدفعه ..

اینایی که اینجا نقاب به چهره میزنن هم زیادند و کمی اگاهی و شعور باعث میشه ادم بشناسه طرفشو ....

و اینی که گفتی با نقاب موافقید من فکر میکنم جوابش واضح باشه ...

در مورد دوستی هایی که به ازدواج منجر میشه بازم من فکر میکنم دامنه ارتباط اگر کم کم وسعت پیدا کنه و طرفین اگاهی و شعور داشته باشند من فکر میکنم اشکالی نداره و خیلی بهتره از ازدواج هاییه که طرفین نسبت به هم و افکار هم اشنایی ندارند ....

درصد اهمیت من به این دنیا زیاده اما ترجیح میدم بهش نمره ندم ...

من اینجا خیلی چیز ها یاد گرفتم ...

بر قرار باشید ..

شهرام یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 05:18 ب.ظ

عمه حیتایی بهترین عمه دنیاست .....اونم برای منی که یه عمه دارم که زیاد با مامهربون نیست ...

عمه حیتایی فقط ما دونفر نگران نشدیم عزیزم ....همه نگران شدند ...

اینجا همه حیتایی مهربون رو دوست دارن ...

فاطمه یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام من اپم هر کسی دوست داره بیاد

حیتا یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 01:09 ب.ظ

چه عجب تو این دنیای هزار رنگ بالاخره ۲ !!!!نفر نگران عمه حیتایی هم شدند!!!
لازمه یه تشکر ویژه بکنم از مرجان جون و شهرام عزیز به خاطر حال من و غیبتم براشون مهم بوده...ممنونم بچه هااااا

شهرام یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://zerzer.blogsky.com/

سلام

عرض شود که چون من اینجا تهدید شدم به چیدن دم !! برای همین ملاحظه میکنم و کمتر میام ...اخه من دم قشنگم رو خیلی دوست دارم ...اصن خروس بدون دم مفتش گرونه ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد