نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

آمده‌ام که سر نهم

به نام حضرت دوست

     عرض سلام و ادب و احترام


***
وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا ...
***


آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان

تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم

آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن

گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

« مولانا جلال الدین محمد بلخی »


پ.ن 1 : حدود یک سالی هست که نبودم و ننوشتم، الانم آمده‌ام که ... بالا گفتم دیگه (!)

پ.ن 2 : راستش رو بخواین، نتونستم آمدنش رو ببینم و سکوت کنم، برای همین ضمن تبریک ولادتش اومدم که ... ای بابا، چند بار بگم (!)

پ.ن 3 : البته از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون که کمی هم دلم برای رفتن تنگ شده بود(!) برای همین اومدم که هم بتونم راحت تر برم و هم آمده‌ام که ... نخیر، گیر دادین شما (!)

پ.ن 4 : خلاصه خواستم بگم که من تنهای تنها تو نیمکت نشستم؛ چه «تو» یا «او» باشید و چه نباشید. بهرحال من اینجا هستم و آمده‌ام که ... بی خیال (!)



شاد باشید و شادی آفرین
و من ا... توفیق
علی مددی
یا حق