نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

دیگه تموم شد ..

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام



خوب دیگه دوستان، خبرم تموم شد .. اطلاع دادم که یه موقع بی خبر نمونین!


شاد باشید و شادی آفرین
یا علی مددی
یا حق

نظرات 12 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام

الهه جان ناامیدمون کردی ها!! چرا میری تو جبهه ی اون وری؟!
آب معدنی؟!! جان من یک بطری ازون آب معدنی هایی که از دست آقاامین چکیده و پرشده رو نشونم بده!!

الهه بگی نگی از دستت ناراحتم
آخه دخترخوب آدم نگرانت میشه...
خیلی ناگهانی غیب شدی...
وبعد امتحانات نیومدی...
وبت خبری نبود...
کامنت مارو ج ندادی...
امروزم که پی ام دادیم ولی ...
شماها که بعد از چندماه شناخت از من باید بدونین برای من نگرانی ،دنیای حقیقی و مجازی نداره...
جدیدا هم که این پست آخر...
من اون الهه وروجک و دوست داشتنی، پرشور و پرحرارت، مهربون و با دغدغه های خاص رو میخوام...من ....من قُل ام رو میخوام...
آخ اگه شما احساسات منو بفهمین یک روز...

با ما به ازین باش که با خلق جهانی...

پ.ن:با اینکه بقول آقاامین جزء "قدیمی های نیمکت" نیستم اما چقدر دلم برای نیمکت تنگ شده...برای روزهای دوست داشتنی نیمکت...برای "باهم بودن"...

یاحق

سلام از ماست ..

میگم تو که میخوای بزنی از ریشه و بنیاد آدم رو نابود کنی، دیگه سلام کردنت چیه آخه ؟!!

یعنی تو بجز اینکه رفیق های ما رو از راه بدر کنی ، کار دیگه نداری باران؟! عجبااا...

با این حال، من با شناختی که از یاران نیمکت نشینم دارم،‌ در برابر این دسیسه هم مقاومت میکنن و به یاری خدا،‌ از این آزمایش هم سربلند بیرون میان !

(درخصوص آب معدنی هم پیشنهاد میکنم که به اولین سوپر مارکت محل استقرارتون مشرف بشین و شل های اشباع شده از دست رنج بنده رو به نظاره بشینید، شاید که رستگار گردیدندی)

پ.ن : اولا آقا امین یه اشتباهی کرد و یه حرفی زد .. بچه که زدن نداره (!) ثانیا خودت هم خوب میدونی که اینجا قدیم و جدید و قبلی و بعدی نداره ،(دیگه بعد از این مدت فکر کنم به صداقت این ادعا ایمان داشته باشی ..) نهایتا هم ، همه اینجا عزیز دلم هستند دل انگیزان و مطمئن باش که دل من از مجموع دل دوستان ، تنگ تر هست .. گاها به توان دو !

ممنونم ..
یا حق

فرزاد یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 11:56 ب.ظ http://petti.blogsky.com

ای خدای من..
امین..؟!؟!؟!؟

چی بگم آخه بهت؟!
باورم نمیشه
مبارک باششششششششهههههههههه

سلام داش فرزاد ..

بابا رسیدن بخیر عزیزم .. خوبی ؟!
همینه دیگه .. وقتی داداشت رو میذاری به امان خدا و میری ، باید طاقت دیدن این لحظات رو هم داشته باشی !

خلاصه این جوریاست دیگه فرزاد جان .. ما هم کم کم بلــــه
البته هنوز خیلی کار داره که مثل شما صاحب تجربه و کمالات بشم ، با این وجود .... ممنوووونم عزیزم

یا حق

minerva یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

اِهِم من یه چیز در دفاع از حاج امین میگم و برم اتفاقا ایشون خیلیم آدم لارجی هستن
بعله!!تازشم ایشون مزدوج شده شوماها باید به جهت این امر فرخنده و تبریک گفتن براش کادو اینا بخرین اینا... پس بهتره تازه یه چیزم بدهکار نشدین این قضیه رو همین جا خاکش کنین تازشم اینا جوونن باید پس انداز کنن تا فردا میرن تو زندگی یه سرمایه ای داشته باشن یا نه!!!پس فردا باید پول آب و برق و گاز و اجاره خونه و اینا ایشون بده بعدم با این بحران اقتصادی واین جور صوبتا...
تازه باران از دست امین آب میچیکه اونم معدنی شوما خیالت راااااحت...

یعنی اگه یکی تو این نیمکت باشه که وجودش باعث حفظ امنیت جانی من باشه ، این آبجی مینروای فسقلی مون هست و بس !

یعنی اگه طرح حمایت از تازه دامادهای بی سرپناه رو بذارن،‌ همین یک حامی واسه تمام دامادها کفایته !

اصلا در همین لحظه هست که شاعر میفرماید: الا تو دیگه کی هستی ، دست باران رو بستی !! (شایان ذکر است که الا = الهه که به دلیل حفظ وزن دچار کاهش حروف شده !)

یکی شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

هاااااااا ای بالایی مو بودُم!
مو دیگه! مو ره نِمِشنسی؟!
بارانُم دیگه!
تو کامنت بالا استتار کِرده بودُم!

خساست تا چه حد؟؟ این آقای برند هم دلش خوشه ها!

قبلاها کمتر رگ غیرت مشهدیت قلنبه میشد هااا ..

میگم چیزه ،‌ الان مطمئنی که خوبی ؟!

یکی شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 07:32 ب.ظ

ای بابا
ای رفیق شفیق صاحب نیمکت
این بشر آب از دسنش نمی چکه شما شیرینی میخوای؟؟؟

گمونم اگه آدم نصف دوست هم مثل تو داشته باشه ، دیگه نیازی به خاله خرسه پیدا نمیکنه !!

حالا دیگه جدی جدی باید بگم :
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

خودمان جمعه 27 خرداد 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

اول این که رفاقتا ...
دوم این که تو زن گرفتی چرا عکس بچه می ذاری
سوم این که امیدوارم غم آخرت باشه
چهارم این که ما هر شکری بخوریم تو هم یه هفته بعدش باید بخوری؟!
پنجم این که باز گلی به گوشه جمال خودمان که لااقلکندش یک شیرینی دادیم کوفتت کردی
ششم این که از طرف ما به عیال محترمه خیلی تسلیت بگو، بنده خدا هنوز نفهمیده چه کلاهی سرش رفته
هفتم این که اسم وبلاگت رو عوض کن نیمکت دیگه تنهایی نیست
هشتم این که به ما سر بزن ما رفیق گرمابه و گلستان بودیم و شربت اکسپکتورانت می خوردیم با هم
نهم این که سلام
دهم این که می دونی اهل اغراق نیستم و می گم خبر ازدواجت شیرین ترین خبری بود که توی این ماه شنیدم، امیدوارم خوشبخت بشی!!

نه : اینکه سلام (چون جواب این یکی واجب بود، ناخودآگاه اومد بالا!)
(بقول آقا !) و اما بعد ..
اول اینکه .. بوش رو ول کن ، طعمش رو بچسب
دوم این که .. حالا چون زن گرفتم میخوای عکس (..!) بذارم تا شب نشده نیمکت رو روی سرم خراب کنن دیگه
سوم هم اینکه .. مگه کسی مرده ؟!.. (آخه طرف هنوز گرمه و دردش رو احساس نمیکنه )
چهارم این که دیروز، همین جمله کنایه آمیزت رو به یکی از همکارها گفتم و طرف کلی ذوق مرگ شد .. بهر حال شکرهایی که سعید آقا میخورن، خوردن داره (!) بعدشم ، مرد حسابی تو خجالت نمیکشی که این همه سال ازدواج نکردی تا ما بیایم بالای نردبون و نوبتمون بشه (؟!) عجبا ..
پنجم اینکه .. گر صبر کنی ز غوره ، آب غقوره سازم حالا هستیم خدمت تون ..
ششم اینکه بنده خودم صبح به صبح این مورد رو خدمت شون گوشزد میکنم اما ایشون هم گویا هنوز گرم هستن .. با این وجود تذکرات حضرت عجل هم امر به ابلاغ میشه
هفتم اینکه اول بذار ببینم که عرضه دارم در دنیای حقیقی از تنهایی در بیام تا بعدش برسیم خدمت دنیای مجازی و نیمکت تنهایی !
هشتم این که سر بنده کلا متعلق به شما و سایر دوستان هست و چه توفیق داشته باشیم و سر بزنیم و چه نزنیم، همیشه دور همیم گل پسر شاه دوماد
نه ...
ده هم اینکه اقرار میکنم در جمیع زندگیم اگه نمک گیر مرام یک نفر شده باشم، خودتی داش سعید .. زیادی مخلصیم، بیش از حد تصورت

آرزوی ما نیز ، خوش بختی شماست ..
یا حق

فاطمه چهارشنبه 25 خرداد 1390 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام امین

اومدم یگم این هفته چه هفته پرباری داشتیم

خبر دومین ازدواج این هفته هم رسید بهم

منتظر سومی نشستم

سلام از ماست ..

جالب اینجاست که من هم هفته های پر بار و البته پر کاری رو پشت سر میذارم .. بقول مامان هر سالی رو خدا واسه یه کاری ساخته (!) مثل اینکه امسال، سال ازدواجه آخه دو سه مورد دیگه هم بین فک و فامیله دور و نزدیک خودمون رخ داده و از نظر تعداد ازدواج، ماه های آغازین امسال یه جورایی رکورد زده

انشاا... کی میشه که با همین دست هااا، سر حضرت عالیه رو زیر آب کنیم

ما هم منتظر نشستیم

ستاره کوچولو یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

آره تو راست گفتی
خبری در راه است ...
خبری در راه بود و من ازش بی خبر ...
کاش ذره ای با خبر بودم تا اون اتفاق .........
وااااااااااای که که چقدر شکستم ...


درضمن خوشحالم از اینکه دیگه تو نیمکتت تنها نیستی . نیکت منکه زلزله اومد و از بین بردش ...

کاش به جای دور زدن موضوع و پریدن از روی کلمات و بستن استعاره به جملاتت، کمی با نیمکت راحت تر بودی (!) شاید این مکان، برای تو هم آرامش رو به ارمغان میاورد . شاید ....

ستاره کوچولو یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 11:23 ق.ظ

با اینکه دقیقا از موضوع بی خبرم ...
باید بگم برات موفقیت رو آرزو میکنم . و امیدوارم خوشبخت بشی .

شما لطف داری ..
ممنونم ..

ستاره کوچولو یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 11:22 ق.ظ

دیروز روز خیلی عجیبی بود . خوشبخت شدن تو مصادف شد با بدبخت شدن من . خوشحال شدن تو مصادف شد با غم و غصه و اندوه من . اینکه نوشتی دیگه تموم شد .... یاد قضیه خودم افتادم آره واقعا تموم شد ...
نابود شدم - له شدم . از دیروز انگار واقعا مردم . از دیروز این فقط جسم منه که داره زندگی می کنه - نه - من دیگه ستاره نیستم . این ستاره انقدر پیش رفت و رفت و رفت تا نورش کمرنگ و کمرنگ تر شد و ...
دیگه اثری ازش نموند . محود شد . مرد .

شاید آن روز که سهراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد
اثری از دل پر درد گل یاس نبود
باید اینگونه نوشت :
چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجبار است .

نمیدونم دزدیده شدن گوشیت چه حکمتی داشت که جلوی پی گیری این موضوع رو از من سلب کرد .. هر چند که وقتی مطلب خاصی بود که میدونستی میتونم لااقل شنونده خوبی براش باشم، من رو در جریان قرار میدادی اما در این مورد ،‌ صرفا به کنایه ای قناعت کردی و رفتی ..

واقعا نمیدونم که این اتفاق به صلاحت بوده یا به همون میزانی که تو فکر میکنی ، منفی و غیر قابل تحمله .. با این وجود آرزو میکنم که در پی هر اتفاق ،‌ شاهد بهترین نتیجه باشی و این .. آرزوی کمی نیست !

فاطمه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 11:26 ب.ظ

چیزه هول کردم ننه

خوشبخت بشی ننه

همینه دیگه .. خواهر عروس ،‌ چیزه نه یعنی خواهر داماد هم خواهرهای قدیم

به اعصاب خودت مسلط باش خواهر من !!

فاطمه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

امین

میکشمت یعنی تیکه تیکه میشی مارو سرکار میزاری


خوببببببببببببببب


بادا بادا میارک بادا



عروس امینو ببوس

اینجا چرا از این بوقا نداره من جار بزنم

ای ملت افتادیم عروسییییییییییی امینننن

کجایید شما ها

امین بیا وسط دست دست


شباش شباش بریزو بپاش اوه اوه


امین دستت درد نکنه خیلی وقت بود عروسی نرفتم

برم برم جند دست لباس بگیرم
اوا چقد کار دارم امین
بترکی وقت زن گرفتن بود

خوشخت شب ننه!!

سلام ..

میگم جوونی هات بیشتر اعصاب داشتی هااا.. از وقتی که بوی ارشد و خانم دکتر شدن بهت خورده، کلا از این رو به اون رو شدی .. شایدم از اون رو به این رو شدی (!) بهر حال در جریان باش که با من رو به رو شدی هااا

وااا.. خواهر من شما دیگه چرا (؟!) گمونم اشتباه گرفتی هاااا.. پدر جان، پرنس ویلیام که داماد نشده (!) یه جورایی داری نیمکت رو این جوری میترکونی هاااا

بنده کلا به شکل ناهماهنگی زن میگیرم تا تو در امر تهیه لباس ، دچار زحمت بشی

ممنونم آبجی .. لطفت کماکان مستدام

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد