نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

پرنده های آهنی

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   با یوسف (سرپرست عملیات پایگاه) داشتیم روی رمپ (باند فرودگاه) قدم میزدیم . راستش برای اولین بار بود که به اون همه کوچولوی آهنی، از فاصله ای کمتر از ده متر نگاه میکردم . البته منم مثل خیلی از شماها سوار هواپیما شدم اما هیچ وقت چنین فرصتی بهم دست نداده بود که چند دقیقه ای روی باند بایستم و از چنین فاصله ای به یک پهن پیکر که اندازه نصف چرخش هم نمیشدم ، نگاه کنم (!) یوسف زیاد اهل حرف نیست و کلی باید زحمت بکشی تا بتونی سر صحبت رو باهاش باز کنی .. اما من این قدر پر از سوال های گوناگون بودم که بهش فرصت سکوت نمیدادم ، ازش پرسیدم : .... ای بابا ، آدم که پا برهنه نمیپره وسط بحث آخه (!) اصل ماجرا از اونجایی شروع شد که ...

   چهارشنبه آخر وقت بود که مهندس زنگ زد دفتر و به خاله گفت : فردا شیفت شماست یا امین ؟!.. خاله هم بهشون گفته که شیفت منه و امین فردا استراحته (!) ایشون هم با زبان بی زبانی فرمودن که امین هر وقت استراحتش رو کرد، بد نیست که سری هم به فرودگاه بزنه و یه نگاهی به سیستم ها و نحوه استفاده پرسنل از نرم افزار بندازه .. و چنین شد که بنده روز پنج شنبه صبح بجای لحاف ، سر از فرودگاه در آوردم (!) بعد از اینکه سری به بچه های ایستگاه زدم و نگاهی به سیستم هاشون انداختم ، با کمک همکاران حراست ، یک برگه تردد یک روزه تهیه شد تا بتونم از درب کناری وارد باند بشم . آخه از سالن داخلی نمیشه وارد واحد فنی و عملیات پایگاه شد و برای اون کار نیاز به برگه تردد و استفاده از خودرو هست . دوستان لطف کردن و هماهنگ کردن که یه خودرو برای بردنم به واحد فنی بیاد .. وقتی برای اولین بار وارد فضای باند شدم، یک دفعه با انبوهی هواپیما مواجه شدم که چیده شدن شون در کنار هم، صحنه خیلی جالبی رو به وجود آورده بود . سوار ماشین شدم و با عبور از کنار سالن ها و برخی تاسیسات که گفتنش سر سبز میدهد بر باد (!) چند دقیقه ای در یک مسیر کنار گذر حرکت کردیم تا ساختمان عظیم آشیانه و واحد فنی از دور به چشم خورد . به همکارم گفتم که عملیات هم کنار سالن فنی قرار گرفته که گفت نه ، اون کنار همون سالن اصلی است و میشه از روی باند پیاده رفت .. کارهاتون رو که انجام دادید ، با هم برمیگردیم و اونجا هم میبرم تون . کم کم به درب اصلی نزدیک میشدیم که نگهبان با دیدن همکارم ، اهرم مقابل درب رو بالا برد و وارد واحد شدیم . از خودرو پیاده  و بعد عبور از چندین درب ، وارد یک سالن خیلی وسیع شدم . سالنی که یک هواپیما با تمام عظمتش ، فقط نیمی از اون رو پر کرده بود (!) بعد از سلام و احوال پرسی ، هر چقدر سعی کردم که خودم رو کنترل کنم ، نشد و مثل ندید بدیدهااا شروع کردن به نگاه کردن و چرخیدن دور اون پرنده کوچولو که در آشیانه اش آرمیده بود .. راستش رو بخواین ، یاد کارتون گالیور افتادم .. به خصوص اون صحنه بهوش اومدش (!) آخه حدود سی - چهل نفر از بچه های فنی داشتن روی اون غول بیابونی کار میکردن اما طفلکی ها اصلا به چشم نمیومدن .. این جوجه کوچولوی ما یک هواپیمای فوکر 100 بود که واسه چک اومده بود آشیانه !



   کارم که تموم شد ، دوباره سوار خودرو شدیم و رفتیم به سمت باند .. هنوز به سالن اصلی نرسیده بودیم که همکارم سرعتش رو کم کرد و در کنار یک ساختمون یک طبقه توقف کرد . متوجه شدم که عملیات باید تو همین ساختمون باشه . برخلاف فنی ، عملیات (دیسپچ) یک اتاق کوچک داشت که سه - چهار نفر از همکارها داشتن به شدت توش فعالیت میکردن . سرشیفت وقت که هنوز از نزدیک ندیده بودم ، همزمان با دو تا بی سیم صحبت میکرد و یوسف هم نشسته بود پشت کامپیوتر و مدام وضع هوا و میزان دید و کلی چیز دیگه رو چک میکرد . جالب ترین نکته ای که قابل گفتن هست این بود که در بین اون هیاهوی صدای بی سیم ها ، یک دفعه صدایی نظرم رو به خودش جلب کرد . یک صدای جوون که داشت به زبان انگلیسی یه چیزهایی میگفت (!) سرشیفت٬ بی سیم رو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن و وضعیت هوا و باند و زوایا رو براش تشریح کرد . از یوسف پرسیدم: این دیگه کی بود ؟! گفت : کاپیتان پرواز فلانه ، همونی که داره از دوبی میاد .. میخواستم بهش بگم که اینا چه قشنگ حرف میزنن اما دیدم این قدر سرش شلوغه که ممکنه با مشت بکوبه تو مخم !.. وقتی اوضاع کمی آروم شد و کارهام رو کردم ، با هم از ساختمان خارج شدیم و قدمزنان رفتیم به سمت سالن داخلی . تو مسیر ٬ قطاری از هواپیماهای قد و نیم قد چیده شده بود که بعضی ها داشتن مسافر پیاده میکردن و بعضی هام سوار .. اون طرف تر یکی داشت میچرخید که بره سمت باند و در بین اونا ، هواپیمایی که تقریبا یه سر و گردن از بقیه بلندتر بود، نظرم رو به خودش جلب کرد . از ردیف های پنجره اش متوجه شدم که باید دو طبقه باشه ، از یوسف پرسیدم : اون چه مدلی ؟ گفت : فلان رده از ایرباس با 450 نفر ظرفیت ، یک هواپیمای اینترنشناله و متاسفانه داره در مسیرهای داخلی ازش استفاده میشه که این یعنی حماقت (!) با تعجب ازش پرسیدم : چرا حماقت؟ گفت : آخه این هواپیما وقتی از زمین کنده میشه و اوج میگیره ، حداقل باید 9 ساعت پرواز کنه .. در اصل این پرنده رو برای پروازهای 14 ساعته ساختن و مسیری مثل مشهد - تهران برای اون حکم کلاغ پر رو داره (!)

   به درب سالن که نزدیک شدیم ، نیم نگاهی به پشت سرم انداختم و اون همه پرنده کوچولو رو به امان خدا سپردم . بدرود پرنده های آهنی ، تا دیداری دوباره ای که نمیدونم دور خواهد بود یا نزدیک ..

پ.ن:
   چرخش روزگار هیچ رقمه قابل محاسبه نیست .. تا شش ماه پیش اگه یکی میومد و بهم میگفت که ممکنه تا آخر امسال، اونم نه واسه تفریح بلکه واسه انجام کار به چنین فضایی وارد بشی و به این راحتی روی باند فرودگاه قدم بزنی ، قطعا باورم نمیشد و یه دل سیر بهش میخندیدم (!) ولی خب ، الان به لطف خدا و زحمات خاله جان میریم پرنده بازی .. اونم چه پرنده هااااییییی ..

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 51 + ارسال نظر
باران جمعه 6 اسفند 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

اول!

بین چند نفر ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد