نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

گذر زمان

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   نمیدونم تا حالا برات پیش اومده که خودت رو از کالبد ثانیه ها بکشی بیرون، یا نه ؟!.. چند لحظه ای در ورای قیود مکان و زمان به گوشه ای خیره بشی و عبور برق آسای عمرت رو نظارگر باشی .. عکس های چند ساله پیشت رو جلوت بچینی و با گوشه چشم، نیم نگاهی به عمق آیینه روبروت بندازه و زیر لب زمزنه کنی: هی غریبه ، تو چقدر شبیه زنده یاد امینی !!



   یادم میاد بهم میگفتن که زندگی از یک برهه ای به بعد ، سرعت میگیره .. نه اینکه هر دقیقه بشه ده ثانیه ، نه .. حساب میکنی میبینی که کل عمرت سرجمع به ده ثانیه هم نمیرسه .. این جملات رو نفهمیدم تا اینکه سر خودمم اومد (!) وقتی وارد دانشگاه شدم که یه جورایی نظم و انضباط و یکنواختی دوازده سال گذشته اش رو شکست ، تازه این حس بهم دست داد که کم کم دارم آمار روزهام رو از دست میدم .. همین که دانشگاه تموم شد و رفتم خدمت ، ساعت و دقیقه که جای خود داشت ؛ دیگه هیچ حسی نسبت به تقویم نداشتم . برگه های پایانی 87 و کل تقویم سال 88 خلاصه شد در یک کارت 8*10 که الان داره ته کشوم خاک میخوره (!) ای کاش موضوع به همین جا ختم میشد و نمیدیدم روزی رو که سر کار هستم و اگه تقویم رومیزیم رو از جلوم بردارن ، دیگه فصل سال رو هم تشخیص نخواهم داد !..

   گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که چه چیزی در گذشته ام بوده که امروز با نبودش، برکت زمان رو از دست دادم .. فکر نکنم که دوران نوجوانیم سرشار از بچگی و جهالت و سرخوشی بوده و به همین دلیل روزهام روند طبیعی شون رو طی میکردن تا اینکه دری به تخته خورد و من بزرگ شدم و این سرعت گرفتن نیز نشانه فوران عقل و شعور و پیشرفتم باشه (؟!)  نه .. گمونم داشته هایی گران بها همچون آرامش و شادی ، ذهنی آزاد و بدور از دغدغه ، روحی پاک و وسیع ، نگاهی خاضع و عمق و ... هزاران صفت قشنگ دیگه ، گذشته ام رو شکل میدادن و متاسفانه به مرور زمان ، با از دست دادن داشته هام برکت عمرم رو هم از دست دادم و امروز به جایی رسیدم که به این فقر عادت کردم !.. هی غریبه ، یه فکری به حال خودت بردار؛ همین جوری بخوای ادامه بدی، به راحتی مرزهای پوچ امروزت رو هم درهم میشکنی و در چشم برهم زدنی به هیچ میرسی .. از ما گفتن بود !!

پ.ن:
   سه روز اول این هفته که خاله مرخصی بود و من تو دفتر تنها بودم، حد فاصله ساعت 8 صبحم تا 18 شب به قدری کوتاه شده بود که میشد اون یک کنار هجده رو کلا نادیده گرفت .. نه قدرتی برای کنترل زمان دارم و نه پایی برای دویدن؛ عجب دور و تسلسلیست، سلسله ایام !!



شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 53 + ارسال نظر
آتنا جمعه 1 بهمن 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

به این فقرعادت کردم..
مشکل همینه دیگه برادرمن عادت کردی!
دیروز اینجا بودی وامروزهم اینجایی پس کی دنبال او خواهی رفت؟
قضیه ی این عکسروهم نگفتی ها!

هر چی میکشیم زیر سر همین عادته!

آهان .. این سوالت قشنگ بود . به نظر من مشکل اینجاست که ما دنبالش، اووونجا میگردیم .. اگه بتونی همین جا باشی و دنبالش بگردی مردی!

حالا اقرار کن ببینم ، مردی یا نه؟!

وااا.. دقت کن دخترم

باران پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 11:02 ب.ظ

سلام
حرف راجع بهش دارم. اما می دونین که دوتا امتحان و...
باشه بعد از نفس خلاصی ایشالا .اگه عمری بود...

پ.ن: می دونین چرا این کامنتو میذارم؟! والا شما که به کامنتها نمی جوابین. گفتیم این اولاش زنبیل بذاریم! بلکه فرجی شد...
یاحق

سلام آبجی

آره میدونم .. امیدوارم روز خوب و رضایت بخشی رو پشت سر بگذاری . خدا رو شکر من هر قرن، یکی دو تا پست بیشتر نمیذارم .. تا شما بیای، همچنان در خدمت تون هستیم

پ.ن: من سعی میکنم به مرور زمان به همه جواب بدم .. اما اولی ها رو طبق قولم زودتر میجوابم و در اسرع وقت در خدمت سایرین هم هستیم

یا حق

مونا پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام
چند وقته این جمله ی شهید آوینی از نظرم میاد و میره .. شب و روز ! روز و شب !این جمله با صدای خودش شبیه یه الهامه به قلب ! چی گفتی آقا مرتضی ..

"پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم .. اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و ( زمان ) ما را با خود برده است ... "

این جمله شاید در نگاه اول خیلی به این پست مربوط نباشه .. اما وقتی توش غرق میشی می فهمی که همین مسئله ی اسارت ما در زمان وجه شباهت این دوتاست .. .
روزهای منتهی به شب و شبهای منتهی به روز ، همیشه برای همه گذشتن و می گذرند . اما توی این گذر خیلی ها به همین ثانیه های بی ارزش چنگ زدن و خودشون رو نگه داشتن .. همون آدمایی که زود میرن اما تا مدتها بعد عطرشون رو می شه روی زمین حس کرد ...
خدا کنه عطری داشته باشیم برای موندن !
پ.ن : بازم خدا قوت !
یاعلی

علیک سلام ..

جملاتت من رو یاد سخنرانی یه بنده خدایی انداخت که چند وقت پیش داشت در مورد همین مباحث صحبت میکرد .. حرف اونم این بود که وقتی خدا میگه شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشون روزی میخورن، چه دلیلی داره که شما شک داشته باشید و با تعجب بهش نگاه کنید ؟!

وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِى سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٲتَۢا‌ۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ
هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندار بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده می‏شوند.
سوره آل عمران - آیه169

به نظر من راز بقاء هم در همینه که .. «عطری داشته باشیم برای موندن!»

ممنون..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد