نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

دوست داشتن را دوست نمیدارم

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   گاهی اوقات افکار در بوته آزمون و خطا به خطا میرن .. گاهی اوقات تو امتحان تک میاری ، می افتی ، رفوزه میشی .. گاهی اوقات نمیفهمی که چرا تا به امروز چنین می اندیشیدی ، ازش دفاع میکردی ، واسش یقه چاک میدادی .. گاهی اوقات بدجوری بهم میریزی ، بدجوری!

   برخی واژه ها برات معنای خاصی دارن ، یک برداشت ثابت ، یک تعبیر واحد .. برخی کلمات بهت حس یکتایی رو اعطا میکنن ، حس بودن ، حس معنا شدن .. برخی جملات تکیه گاهت میشن ، یک نوع پشت گرمی ، یه جور پل .. برخی مطالب باهات پرواز میکنن ، مثل یک پر ، تا بیکران آسمان!

   دو تا پاراگراف جمله بافتم که بفهمی چقدر ذهنم سر در گم شده .. دیگه سره نخ رو هم گم کرده ، چه برسه به پیدا کردن سرنخ (!) یافته های قدیمی یه جور ناجوری بهم گوریدن ، کلاف سردرگمی شدن این نرون های عصبی .. مغز بجای فرماندهی شده کمد ووپی ، عقل بجای استدلال داره واسه خودش شعر میبافه ، منطق رفته دنبال نخود سیاه و ... خر تو خریست اندرون این خسته!

   نمیدونم کدوم تون دارین این جملات رو میخونین ، اما مطمئنم که هر کس برداشت خاص خودش رو خواهد داشت ؛ شاید تو از من چیزی بدونی که دیگری ندونه .. مهم نیست که این حروف شکسته رو به کدوم یکی از دغدغه هام مربوط میکنی ، مهم اینه که تو هم دغدغه هام رو میشناسی ، میفهمی ، حس میکنی .. به این میگن منشوری از تضاد بهم تنیده!



   مدت هاست دارم به عنصری به نام "دوست" حالا چه در قالب دوست داشتن ، دوست شدن ، دوستی و خلاصه هر چه با "دو..." آغاز میشه ، تکیه زدم و افکارم رو باهاش پیش بردم (میدونم که الان یه فکرهایی به سرت زده و این جملات رو به خودت برداشتی ، حتی تویی که میای اینجا و نظر نمیدی .. اما بدون که این پست واقعا کلی و اصلا مختص به شخص خاصی نیست!) ولی همین "د و س ت" به تازگی داره در ابعاد مختلف زندگیم ، رنگ میبازه .. شاید اون هم دوره ای داشته و داره تموم میشه .. شاید سن و سال سرم اومده و شور و حال ایام شباب رو دارم از دست میدم .. شاید میخواد با کیفیت و جنبه ای جدید ظاهر بشه .. و شاید .... نمیدونم ، فقط این رو میدونم که داره عوض میشه . حالا یا به سمت نابودی و زوال ، یا به سمت انقلابی درونی و ظهوری دوباره!

پ.ن:
   مینروا و ... و باران که فهمیدن ، اما شاید تو متوجه نشده باشی که من ، دوباره "غریبه" شدم!

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 23 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 11:54 ب.ظ

تازه بجز شما مچ یکی دیگه رو هم گرفتم الان! الان یک مچ به این دستمه و یکی به دست دیگر!!
راستی سلام!

عرض کردم که دیگه طبیعی شده ..
خدا کلا تو رو در جهت ضایع کردن صاحبان وبلاگ ، مامور کرده !

فکر کنم نفر سوم رو به دندونت بگیری
به به .. چه عجب .. علیک سلام خانم مارپل .. شایدم مارپله

باران چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

لذت می برم وقتی مچی رو می گیرم! طفلکی مچش داره قلم میشه!!!

دلت رو بیخود خوش نکن .. ما به این سادگی ها تن به قلم بده نیستیم .. بیا بفشار مچ بفشار ، تا دستم رو بردارم !!

باران چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 11:40 ب.ظ

مچ می گیرم مچ می گیرم!!!

طبیعیه یعنی دیگه کار همیشگیت شده .. برو با خیال راحت به گیرش مچت برس !!

مونا چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

با سلام و عرض خسته نباشید
( از اون لحاظ که هر ساعتی ما میایم اینجا، میبینیم آپ دیته عرض کردم ! )
شب عیده .
عیدی ملت رو کی میخواد بده ؟ ما که فعلا تو ریاضتیم
فردا اینجا .. اونجا هم شلوغ خواهد شد !
خوش بگذره پسر عمو
احیانا اگه خاله، دخترخاله رو اونورا دیدید سلام ما رو هم برسونید خدمتشون . خیلی کم پیدا فرمودن هااا .

با تشکر
فقط فاصله ی پستها رو کم کنید لطفا
البته اگه دلتون خواست
مرسی
یاعلی

سلام از ماست ..
خسته آپ کردن نیستیم اما خسته زندگی .. میدونی که !

عیدی ملت رو که انشاءا... خود آقا میده ، اما فردا اینجا هم دقیقا همون خبری خواهد بود که اون جا هست .. مثل هر سال

ممنونم .. امیدوارم به تو هم خوش بگذره .. ضمنا هوای مامان رو تا رسیدن احسان داشته باش و سینی رو ول نکن !! یعنی میخوام حضور سبزت در عرصه مثل همیشه پر رنگ باشه هاا.. ببینم چه میکنی دختر عمو

خواهش میشه ..
همه آرزویم اما .. چه کنم که بسته این پست !
خودت مرسی
یا حق

ساینا.. چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 05:10 ب.ظ

نازد به خودش خدا که حیدر دارد
دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله
صد بار اگر کعبه ترک بردارد

عید غدیر خم مبارک باد
و عید بر همگی مبارک...
مخصوصا به نویسنده ی این وبلاگ...

پ.ن:خیلی لذت بردن از شعرهایت عابر عزیز...

سلام ساینا جان

ممنونم بزرگوار .. بنده هم این عید رو به شما و خانواده ات تبریک میگم ..

دو بیتی تو هم مثل شعرهای عابر عزیز ، بی نظیر بود .. چون تمام شون در وصف وجود نازنینی سروده شده که در شعر و نثر نمیگنجه .. در هر قالبی که بگذاری ، قالب فرو خواهد پاشید ..

باز هم ازت ممنونم ..
یا حق

عابر چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 03:57 ب.ظ

توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود

اسم صاحب اون خونه مولای مردا علی بود

نصف شبا بلند میشد

یه کیسه داش که ورمیداش

خرما و نون و خوردنی هرچی که داش تو اون میذاش

راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیرکنه

تا سفره خالیشون رو پر از نون و پنیر کنه

شب تاسحر پرسه میزد پس کوچه های کوفه رو

تا پر بارون بکنه باغای بی شکوفه رو

عبادت علی مگه میتونه غیر از این باشه

باید مثل علی بشه هر کی که اهل دین باشه

بعد علی کی میتونه محرم راز من بشه

درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من بشه

فردا اگه مهدی بیاد دردا رو درمون می کنه

آسمون شهرمون رو ستاره بارون میکنه


عید همگی مبارک. تو این شب عزیز به یاد هم باشیم ..

ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار
ما پرده ی پندار دریدیم علی یار
ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار
اندر همه جا نقش تو دیدیم علی یار
دیدیم عیان در همه جا نقش جمالت....مولا
دیدیم عیان در همه جا نقش جمالت
تابید به دل پرتو انوار جلالت
گشتیم همه عاشق و شیدای وصالت
آسوده نخفتیم شبی را ز خیالت
چون باد به کوی تو وزیدیم علی یار
ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار
اندر همه جا نقش تو دیدیم علی یار
ما صوفی سرمست و قدح نوش و فقیریم
صافی نظر و صافدل و صاف ضمیریم
سلطان طریقت شه بی تاج و سریریم
محتاج به حقیم نه بر شاه و وزیریم
دست طمع از هر دو بریدیم علی یار
ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار
اندر همه جا نقش تو دیدیم علی یار
ای همدم و همراز نبی در شب معراج
ای صد چو سلیمان به درت بنده و محتاج
خاک قدمت بر سر شاهان جهان تاج
ما را به هوایت دل و دین رفت به تاراج
بس طعنه ز اغیار شنیدیم علی یار
ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار
اندر همه جا نقش تو دیدیم علی یار
ما را ز ازل نام تو تا نقش جبین شد
از پرتو دل دیده ی ما نور میبن شد
مهرت به دل سوختگان ماء معین شد
دل مخزن اسرار حق و عرش برین شد
ما بر در دل عبد عبیدیم علی یار
ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار
اندر همه جا نقش تو دیدیم علی یار
-------

خدا رو صد هزار مرتبه شکر .. آخه قرار شد که با هم شروع کنیم اما ... شما هنوز شروع نکرده صدها قدم از همچو منی جلوتری (!)
بردیم به حدود 4-5 سال پیش .. اون زمانی که یکی از دوستانم درویش شده بود و من رو با خوانندگان خاصی آشنا کرد که به سبک درویشی میخوندن .. یکی شون «فرمان فتحعلیان» هست و این شعری که شما نوشتی ، آهنگ ششم از آلبوم مست و خرابشه .. کلی گشتم تا تونستم پیداش کنم . تقریبا به همون اندازه که ازشون دور شده بودم (!) اگه اشتباه نکنم ، شاعر این شعر آقاسی است و اینم از جمله آخرین آثارش محسوب میشه .. از عمق وجود امیدوارم که خدا تمام خادمین به این درگاه رو در زمان حیات و ممات شون بیامرزه !

دست شما هم درد نکنه که ما رو به یاد اصالت هامون انداختی ..
مثل همیشه ممنونم ..
یا حق

عابر چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پر دوست،

کنج هر دیوارش

دوست‌هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو...؛



هر کسی می‌خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند.



شرط وارد گشتن

شست و شوی دل‌هاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست...



بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم ای یار

خانه‌ی ما اینجاست



تا که سهراب نپرسد دیگر

" خانه دوست کجاست؟ "






(( فریدون مشیری ))

عجیب چسبید ..

دست فریدون و سهراب و ... خصوصا شما به خاطر حسن انتخابت ، درد نکنه

ساینا سه‌شنبه 2 آذر 1389 ساعت 04:38 ب.ظ

پیشینیان با ما در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند: باید ساخت

گفتیم:باید سوخت؛اما نه با دنیا که دنیا را!
گفتیم : باید ساخت؛ اما نه با دنیا که دنیا را!

تو مطمئنی که ما چنین گفتیم ؟!
ای کاش کمی نیز بر سر قول ها جدی بودیم و با شرافت مان تا رسیدن به سر منزل مقصود ، ایستادگی میکردیم .. ای کاش !!

ممنونم ..
یا حق

minerva سه‌شنبه 2 آذر 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

آره داشتم به این نتیجه میرسیدم که:به ما که رسید وا رسید!!!اما بعد نتیجه گرفتم:در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است!!!
خو اینم نتیجه اخلاقی این کامنت بود!!!
اگه یادت باشه قبلانا گفتم که من قبل از اینکه بیام این دنیا اون دنیا در سالن انتظار آمار میخوندم اسم دانشگاهمونم دانشگاه رضوان بود!!بعدم خو خودت خودتو لو دادی...
نه خو میخواستم از یه طرف سطح بین المللی نیمکت رو ببرم بالا و اینجا یه نشست باهشون تشکیل بدیم و اینکه ببینم کی سر منو میخواد بکنه زیر آب...
نه اتفاقا کامنت باران و جواب تو رو تا آخرش خوندم...نشون به اون نشون راجبه معنی مقلوب و افکار پلید باران به انضمام حج و توفیق واز اینجور چیزا بحرفیدین!!!
بعد میشه این عبارت‌:مینور ماژول شده رو معنا کنید جناب معین!!(منظورم اون فرهنگ لغتش میباشد نه آوازه خوان!!!)در حیطه فهم من نیست اصولا با من باید زیر دیپلم حرف زد...
آره مثلا الان نیمکت تغییر کرده و باعث آرامشه چون که به همراهش پیشرفت هست و این تغییر بزرگ اینه که من بهشون اضافه شدم !!!(الان فوران اعتماد بنفس بود اینی که دیدی!!!)....

نبینم نا امید بشی هااا.. صد در صد همین طوره .. حتی گاها دیده شده که پایان سیه - سپید ٬ ییهو رنگی شده .. قدرت خدا !

بله .. بنده هم در جریان سر صعودی حضرت والا در ازل بوده و هستم .. هر چند که اون زمان هم با عزی (عزرائیل منظور نظر بود!) بسی شیطنت میکردی و آن چنان که باید و شاید دل به درس نمیدادی اما بازم آمار من رو خوب یادت مونده !

بین المللم کجا بود .. دلت خوشه ها الهه (!) میخوای یک لیوان آب بریزم روت تا از این خوشی در بیای و اندکی خیس بشی ؟!

البته حق با شماست .. بنده روده هام رو هم تو این کامنتا تشریح میکنم (!) دیگه نیازی به زحمات شما در ازل نیز احساس نمیشه .. چرا که بنده ابدتون رو به اندازه کافی آباد کردم !

اهم .. معین راننده (هر چیزی بجز خواننده !) وارد میشود .. طی آخرین بررسی های انجام شده در آکادمی زبان و انجمن مترجمان ، متوجه گشتیم که اشتبی در تایپ قبلی بروزیده ، با این وجود خود را به کوچه علی (چه در چپ و چه در راست !) زده و به توضیح افاضات مان میپردازیم بله ، ایشون این گونه ادامه دادند که «مینور» همان مخفف مینروا بوده و به معنی کوچک میباشد ، در حالی که هدف از گفتن «ماژور» (شرمنده اون لامش اشتباه بود ، در واقع ماژول یک دستگاه مبدل هست که جهت انتقال خطوط تلفن استفاده میشه !) توسط شاعر ، بیان همون بزرگ بودن است .. بهر حال از این گونه فرمایشات در قرون وسطی (یا همون حوالی!) زیاد دیده شده و شما در این مورد خیلی خون خودت رو کثیف نکن

این پاراگراف آخرت یه کمی دیر هضمه (!) بذار یه دو بار دیگه بخونم شاید فرجی شد و گرفتم که چی گفتی ..

ممنونم ..
یا حق

... به دختر خاله یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

ای بابا...می خواست منو ضایع کنه وبلاگت!!باز شد!

نگفتم !

... به دختر خاله یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 09:30 ق.ظ

دخترخاله(با لحن بیخودی الملک بخون!) ، این وبلاگت وا نمیشه من بیام چاق سلامتی!

باز شدنش که باز میشه اما ... صد بار بهش گفتم دو قطره روغن بریزه تو اون لولاش تا زودتر لود بشه ٬ به خرجش نمیره که نمیره !

دختر خاله شنبه 29 آبان 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

چقدر خوب که من جزء دوستان حساب نمیشم...هر چند که اسمم با د شروع میشه!
البته بعضی از دوستیها فقط سبب تشدد اعصاب میشه!اما آدمیزاد سرش درد میکنه واسه همین چیزااا!گاهی هم که میخواد بذار کنار بعضیاشو....میشه آدم بده ی داستان!
حالا تورو که نمیدونم اما ما که...آره!

سلام ..

آره خوب ٬ هر چند که شما دوست نیستی اما در عوض یه «د» ای داری که دهن ... آره !

خدا رو شکر از این قبیل دوست ها اینجا پیدا نمیشه .. مشکل من با داستان دوست سر عوامل شرکت کنندش نیست ٬ بنده بنکل با سناریو مشکل پیدا کردم (!)

آره میدونم .. اینم واسه اونه که کارت زیادی درسته !

یا حق

عابر شنبه 29 آبان 1389 ساعت 04:28 ب.ظ

کاش این پستت رو نخونده بودم .. کاش دلم بیش ازین ...

حق با توا، "دوست" میتونه مثل هر واژه دیگه ای یه روز بپوسه و خالی از معنا بشه ... واسه تو شاید وقتش حالا بوده .. اما واسه من هنوز پررنگه ... درست برخلاف تو!

سلام ..
برعکس شما بنده عقیده دارم که شما باید این پست رو میخوندی .. چرا نمیخوای که دلت رو با تضادها مواجه کنی !!

راه خاصی وجود نداره که من در جهت اون و تو در خلافش باشی (!) من معتقدم که .. «گمشدگان بیابان برای یافتن راه به بیراهه متوسل نمیشن ٬‌ اونا از ستارگان یاری مطلبند .. از عمق آسمان !»

البته اگه این جملات رو دیروز میگفتم ٬‌ قطعا یه جفت چک ناب خورده بودم ٬ تازه الانم امیدوارم که به پرتاب یک لنگ کفش قناعت کنی !

ممنونم ..
یا حق

... شنبه 29 آبان 1389 ساعت 03:52 ب.ظ

ساکتی غریبه آشنا!!

آره .. چند روزی حرفی برای گفتن نداشتم . البته حرف زیاد داشتم ولی .. گفتنی نبود !!

تینا جمعه 28 آبان 1389 ساعت 09:37 ب.ظ http://tina-red748.blogfa.com

سلام
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
چقدر وبلاگت خوشمله !!!!!!!!!!!
به منم یه سر بزن خوشحال میشم

علیک سلام
ممنونم .. چشم هاتون خشمل میبینه !

در اسرع وقت میرسیم خدمت تون ..
یا حق

مونا جمعه 28 آبان 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام
گاهی آدم فقط به یه تلنگر کوچیک نیاز داره تا یک بار دیگه نگاهی به دایره ی مفاهیم لغاتش بندازه . تازه با همه ی اصطلاحات و اعلامش !
مثلا توی فرهنگ لغات ( دهخدا ، معین و .. ) گاهی برای یه کلمه بیش از ده معنا که گاهی خیلی متفاوت باهم به نظر میرسن نوشته شده ؛ اما معمولا یک یا دوتا از معانی رواج بیشتری توی اذهان دارن . در صورتی که همه ی اونها یک کلمه رو معنا میکنن ...
ما هم با فرهنگ لغاتی که از کودکی همراهمون بوده ؛ همین حالت رو داریم ... هر معنی مال یکی از ماست . انتخاب ما هم بستگی به نگاه ما داره . میخوام بگم یک احساس از یک کلمه ، لزوما به این دلیل که نسبت به بقیه غریبتره ؛ اشتباه تر نیست !
به هر صورت فکر میکنم خوبه که آدم معانی دیگر رو هم از نگاهش بگذرونه ؛ حتی اگه نتونه درکشون کنه !

یا علی

سلام ..
خیلی جالبه .. در حدود پانزده جمله پشت سر هم نوشتی که در عین اتفاق اهداف دارای آرایشی متفاوت هستند و به گونه ای چیده شدن که نمیشه یکی شون رو هم حذف کرد ! میگم بجز شعر داری کم کم تو نثر هم واسه خودت صاحب سبک میشی هاا ..

باهات موافقم .. اینکه کلمات (مخصوصا در زبان فارسی!) به یک شکل نوشته و هزاران معنا خونده میشه (حتی لهجه هام روی معانی تاثیر میذارن !) امری اجتناب ناپذیر است . اما مشکل زمانی پیش میاد که باورهای ما در مورد برخی واژه ها دچار تزلزل بشه و اینجاست که دیگه معنای یک کلمه خاص عوض نشده ٬ بلکه واژه کلا رنگ میبازه (!)
بهر حال ٬ به قول شما خوبه که آدم معانی دیگر رو هم از نظر بگذرونه .. شاید فرجی شد !

ممنونم ..
یا حق

ساینا... جمعه 28 آبان 1389 ساعت 05:17 ب.ظ

من سایه ای از نیمه ی پنهانی خویشم
تصویر هزار آینه ی حیرانی خویشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
چه قدر خوب است که انسان ؛حافظه را؛لااقل حافظه را مثل یک ساعت مچی در اختیار ندارد.اگر حافظه ؛دائما فعال باید ؛در واقع؛به ثانیه شمار ساعت زمان تبدیل می شود.نمی خواهم از حافظه مدد بگیرم.می خواهم بسازم.نمی خواهم تقلید کنم می خواهم پیدا کنم.نمی خواهم که بدانم کجاست...
پیری در روح است نه در سال میدانم...وای با این اصطلاحات نا خوشایند جوانی ات را مورد تهاجم قرار نده و اوقاتت را لخ نکن.باید بسیار پرهیز کنیم از اینکه به ریسمان پویسیده ی تک وازه ها و جمله های سست بیاویزیم و از انها مستمسکی بسازیم.باید پرهیز کنیم از اینکه با دستاویز کلمات و جمله ها برخوردی ایجاد کنیم.کلمات همیشه دستاویزی است برای بهانه جویان.می دانم که بخش عمده ی هستی؛زبان است و می دانم که با کلمه چه کارها می توان کرد.اما؛ما در زندگی روزمره؛امکان بهترین گزینش ها را دمادم در اختیار نداریم.گاه از سر خشم؛گاه از سر بی خیالی و بی یدی و گاه از سر تسامخ و گاها به دلیل تهاجم یک احساس وازه هایی را به کار می بریم که به کار بردنشان جرم است.احتیاط باید کرد .حرمت هر کلمه تنها هنگامی آشکار می شود که ان کلمه را در جایگاه راستین خودش به کار ببریم نه بر اثر لغزش ها.روزی شاید انسان بتواند کلمات را چنان بتراشد که هر کلمه فقط یک حفره ی ذهن را پر کند ..شاید...
گاه غمگینانه می بینیم که زندگی به راهی می رود که دلخواه ما نیست و هیچ شباهتی به آنچه ما می خواهیم ندارد ما بی خبر ماندیم یا خویشتن را بی خبر نشان می دهیم از اینکه زندگی فی نفسه عاری از فرهنگ و عقل و عاطفه است و زندگی چیزی نیست الا مجموعه ی حرکت هایی که ما می کنیم..گاه از عظمت نیرویی که باید برر سر عظمت دوستی بگذاریم به هراس می افتیمو پیش خود می گویی از واقعیت زندگی دور افتاده ای...
شاید این تجسمی از زندگی ارمانی وروشنفکرانه باشد...میدانی؛انسان همیشه ناظر صمیمی را دوست میدارد و دوستی حکایت دور ترین اوازی است که از میان شب نقب میزند و بدان که هیچ دوستی آخرین دوست نیست همانند پیام که هیچ پیامی اخرین پیام نیست...هر دوست پیامی دارد ...غریبه هر چه بر این غریبگی و فصله بیفزایی پیمودنش مشکل تر می شود ..هر چه از خودت دور شوی صدای خود را که دیگر هیچ؛صدای دیگران را هم در این معرکه ی عبور کمتر می شنوی.میدانی که اشتباه شنیدن چه قدر غم انگیز است؟
وظیفه ی من و تو این نیست که همه چیز را تغییر دهیم و از نو بسازیم وظیفه ی من و تو اعتقاد راسخ ضربه ناپذیر به این مهم است که همه چیز بدون تردید قابل تغییر است و از نو ساختن.... انکار را رد می کن نه رسیدن نهایی را تعهد...
رجعتی باید...

صد بــــــار پشیمــــانی و صد مرتبه تــوبه ...!
هر بـــــار پشیمــان ز پشیمـانی خویشم !
عالم همه هر چند که زندان من و توست ...
از ایــــــن همه آزادم و زنـــــدانی خویشم !...
(قیصر امین پور)
-------------------------------------------------
سلام سلام سلام ..
در مورد غزل ، انتخاب بسیار بسیار زیبایی داشتی .. هم همیشه "احسنت"

ذهن من که برای جواب دادن به مطالب تو قد نمیده ،‌ لذا سعی میکنم که به کمک چند فراز از هزاران فراز کامنت خودت ، جوابی درخور دست و پا کنم :

"اگر حافظه ؛دائما فعال باید ؛در واقع؛به ثانیه شمار ساعت زمان تبدیل می شود" / من هم معتقدم که آمیختن بیش از حد با زمان و درگیر شدن با اتفاقاتش ،‌ حاصلی جز بازیچه روزگار بودن رو در پی نخواهد داشت .. عنصری که صرفا زمان را میشمارد تا .. تمام شد !

"کلمات همیشه دستاویزی است برای بهانه جویان" / معمولا اهداف و افکار گویندگان در پشت واژه ها و کلمات شون مستتر است . اما کلمه مثل یک تیغ دو طرفه عمل میکنه و بقول تو میتونه دستاویزی بشه برای بهانه جویان .. رسالت گفتار به اندازه ای مسئولیت داره که من خودم به شخصه سعی میکنم خیلی کم زیر بارش برم .. با این وجود خیلی ها هستند که گردن شون از مو باریک تره ولی زبان شون از چنار دراز تر !

"گاه غمگینانه می بینیم که زندگی به راهی می رود که دلخواه ما نیست و هیچ شباهتی به آنچه ما می خواهیم ندارد ..." / اگر نخوایم به صورت قطعی از عدد 100 استفاده کنیم ، بی شک در حال حاضر 99.9% از نارضایتی های نسل بشر به دلیل همین یک جمله است به وجود میاد ! کسی رو ندیدم که از وضعش راضی نباشه و احساس خوشبختی بکنه .. و چه بداقبال است کسی که در زندگیش حس خوشبختی نداشته باشه (!) جملات و کلمات و نتایجت سراسر زیبا و لذت بخش و موید نظرات خودم بود و هیچ نکته یا دفاعی در برابرش ندارم .. من هم سعی میکنم که به نتیجه جملاتت عمل کنم و صرفا شنونده این جمله عمیق نباشم که .. "همه چیز بدون تردید قابل تغییر است و از نو ساختن.... انکار را رد می کن نه رسیدن نهایی را تعهد"

مثل همیشه ازت ممنونم ..
یا حق

محمد جمعه 28 آبان 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://mohammad1363.blogsky.com

سلام
ممنونم که به من سر زدی دوست عزیز
منظورت از مشکل چی بود ؟؟
راستی واسه چی بانام غریبه آپ میکنی ؟!
اسم شما چیه ؟؟؟

علیک سلام
خواهش میکنم .. انجام وظیفه بود .
والا منظور خاصی نداشتم .. کلا عرض کردم که اگه یه موقع در زمینه کار کردن با بلاگ اسکای دچار مشکل شدی ٬ در حد توان و سواد در خدمت تون هستیم

غریبه یک تخلص است .. یک تخلص دیرینه که من بعد از حدود دو سال دوری دوباره بهش رجوع کردم !

اسمم امین است عزیزم و از آشناییت خوش بختم محمد جان .
ممنونم از حضور سبزت ..
یا حق

minerva جمعه 28 آبان 1389 ساعت 02:01 ب.ظ

والله راستشو بخوای شخص خاصی نگفت ینی من خودمم دقیق نمیدونم که این قضیه رو از کجا میدونم!!!خب تا دوسال پیش که نمیشناختمیت ولی خو خودمم یادم نیست که چطوری بفهمیدمیت!!!
فی الواقع یا همون در واقع من اطلاعات و آمار دیگرون رو از کسی نمیپرسم!البته احساسم خیلی باهم همکاری میکنه ها!!مثلا چند روز پیش احساس کردم شاید یه بنده خدایی مزدوج شده(حالا جالبه بدونی من تا حالا ندیدمش و اون طرف یه شهر دیگه زندگانی داره)بعد فرداش خبر داد من متاهل گردیدندیم!!!ولی اصل مطلب اینکه بنده کم میپرسم اغلب تو مکالمات و صحبتاشونه که متوجه میشم زیر و بم زندگیشو!!!ینی احتمالا تو داشتی راجبه این تخلصت در قدیم با شخصی میصحبتیدی و من متوجه گشتندیم!!!به همین راحتی به همین خوشمزگی!!!(پودر کیک رشد!)البته نه این که من استراق سمع کنما(دیگه اینقدام بیکار نیستم)یا طرف میاد یه چیز تعریف کنه بعد برا اینکه خوب ماجرا رو بفهمم یه فلاش بک میکنه میره از یه قضایای دیگم میگه خو من میفهمم دیگه گلابی که نیستم!!!
تو چطور دلت میاد منو خفه کنی؟؟؟هیییییییییییییییییییییییییییییییییی.....این روزا هر کی منو میبینه قصد جونمو میکنه...من میرم یونیسف شکایت میکنم...هیییییی...امنیت جانی ندارم....اینا میخوان منو ترور کنن...میرم سازمان حقوق بشر...عفو بین الملل...(الان بنظرت چرا من خودمو اینخد مهم جلو میدم؟؟هیییییییییییییییییی....)
ینی من الان کارتو خراب کردم دیگه؟؟؟اومدم یهو افشا سازی کردم؟؟خو چیکار کنم؟من که نمیدونستم!!بعدشم من 6ماهه بدنیا اومدیم برا همین ژن عجولیم غالبه(الان تو متوجه شدی از این کامنت من تو این تعطیلات مقدار زیادی قهوه تلخ(نوع ادبیاتم)دیدیم و زیست به فور خوندم!!!)به هر حال شرمنده....
الان دقیق به نکته خیلی خیلی جالبی و بجایی اشاره کردندی!چون دقیقا به نقطه رسیدم...
میدونی چیه منم خیلی ازچیزا که برام بخشی از زندگی بودن و برام معنا متفاوتی داشت و یه جورایی بهشون مانوس بودم کمرنگ شدن...و اینکه من نگرانم از اینکه دارم از دستشون میدم و یا اینکه بعضی وقتا فکر میکنم یه آدم دیگه شدم...بعضی وقتا میرم جلو آینه و میگم الهه 180درجه با اون چیزی که بودی فرق کردی!!البته میدونم تغییر همیشه هست ولی سهراب میگه: "دگرگونی غمناک است"!!و به این فکر میکنم این تغییر تا چه حد خوب بوده و تا چه حد بد!!ولی در کل حس خوبیو بهم القا نمیکنه...نمیدونم چرا؟!

سلام (پیش از هر چیز ٬ عذر میخوام از این همه تاخیر .. اومدیم کمی دقیق تر جواب بدیم٬ ۶۰ سال طول کشید ! )

عجب .. یعنی تو هیچ ارتباط معنادار و حتی بی معنایی با خورزوخان نداری دیگه ٬ آره ؟! برووو... البته این جزء خصایص ذاتی برخی از افراد هست که احساسات شون ناخواسته اونا رو در مسیر رسیدن به اطلاعات قرار میده و فی الجمله دز آمارگیری شون بالاست اما .. تو و از این نوع ذات هااا، بروووو..

ای بابا .. حالا ببین چه ننه من غریبم بازی هایی واسه غریبه در میاره هااا.. سر یه کلمه سه حرفی (خفه!) که سر تا تهش یک حجی هم نمیشه ، پای سازمان ملل و حقوق بشر و ... رو کشید به نیمکت ببینم ، اصلا اگه ما بگیم: خفه بشه هر کی که گفته خفه ات میکنه ، قبوله دیگه ! بابا بی خیال آبجی

به بابا شوخی کردم .. تو کامنت بعدیش گفتم که این کار تو به نفع من بود و دیگه نیازی به اطلاعیه و اعلامیه ندارم که (!) چیه ، نکنه فقط اون جاهایی که به نفعت نیست رو میخونی تا باز پای ابر قدرت ها رو بکشی به نیمکت .. آره ؟! زهی خیال باطل آبجی ، ما از این بیدها نبیدیم که با این بادها به باد بریم

بقول سعید "اصلا و اصولا" تغییر جزء مسائلی است که نسل بشر در برابر وقوعش مقاومت نشون میده !.. معمولا اگه به زندگی آدم های بزرگ نگاه کنی ،‌ میبینی که در نقاط مختلفی از زندگی شون دست به هنجار شکنی زدند .. از اون جایی که رویه تغییر ، منجر به حذف آرامش سابق میشه و تلاشی رو برای رسیدن به نقطه تعادل جدید میطلبه ، عموم مردم از اون فراری هستند و ... با این وجود ،‌ به نظر من بروز یک تغییر در صورتی میتونه همراه با آرامش باشه که آدم حس پیشرفت رو در عمق اون تغییر ، لمس کنه .. چیزی که خود من خیلی وقت ها از درک اون عاجزم !!

ممنونم مینور ماژول شده!! (این یکی از اون جمله سنگین هام بود !)
یا حق

... جمعه 28 آبان 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

یادته امین بهت گفتم احساس میکنم خیلی چیزا ازم گذشته؟...میدونی که کاملا میفهمم چی میگی..

اوهوم ..
به نظر من این حس مشترکیست که با گذشت زمان همه به نحوی اون رو تجربه میکنن .. تنها تفاوتش اینه که دلیل بروزش برای همه یکسان نیست . از طرفی یک شرط مهم هم داره ٬ شرطشم اینه که طرف باید با درونش صادق باشه و نخواد خودش رو گول بزنه و در شرایط گذشته اش باقی بمونه ..

بهر حال .. اینجا دار گذاشتن و گذشتنه .. آره ٬ خیلی خوب میدونم که میفهمی

باران جمعه 28 آبان 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام
بابا به خدا اینا همش اتفاقیه. من که ولو نیستم تو نت! الانم برحسب اتفاق بود. از خواب پاشدیم دیدیم لوله کش اومده شیرآب حمام رو درست کنه. کل شیرفلکه ها رو بستند. گفتند تا نیم ساعت نمی تونی بری دست و صورتتو بشوری. ما هم بیکار موندیم. یکم چرخیدیم. آخر گفتیم پاشیم بریم نت. پست جدید آقا امین رو بخونیم. بعد دیدم ۰نظر! با خودم گفتم مگه الان گذاشتند پستشون رو؟ به تایمش نگاه کردم و دیدم مال الانه. بنابراین مچ گرفتم!!
این بود شرح ماجرا!
اینقدر ازین ماجراها زیاد واسم پیش اومده دیگه حسابش از دستم رفته! دیشب تو همون تایمی که بودم اول مچ گیری یکی از دوستان که داشت کامنتاشو تایید می کرد بعد مچ گیری یکی از دوستان که داشت واسم میل می فرستاد بعدم مچ گیری شما!!
با کامنت که خیلی زیاد پیش اومده! بعد ملت فکر می کنن من ۲۴ ساعته اینجام! ولی اینطور نیست. نمی دونم چرا وقتی هستم ازین اتفاقا زیاد میفته. یک دلیلش اینه که دقتم زیاده! تو همین تایمی که هستم ممکنه چند بار کامنتهای یک وبلاگ رو باز کنم! بعد تو این باز کردنها ممکنه ببینم داره تایید می کنه و جواب میده!

آقا امین این پست جدیدت خیلی ما رو برده تو فکر. ازین پستهای ملموسه که گاهی مخاطبت هم این حس رو تجربه کرده. سوال زیاد دارم . همین جور داره به تعدادش اضاقه میشه! که باشه یک فرصت دیگه

یاحق

سلام از ماست ..

خیلی خب حالا چرا قسم میخوری (!) باور کن که باور کردم

ولی جدا لوله کش اونم سر صبح (ببخشید یعنی همون ظهر .. آخه به ساعت ۱۱ هم میگن صبح ! حالا درسته که تو تازه از خواب بیدار شدی اما .. ) روز جمعه بدجوری زد حاله .. اما خوبیش به این بوده که با همون انرژی بکر بعد از خواب اومدی نیمکت و من الان حس میکنم که اگه آپ نکرده بودم ٬ پایه ها وبلاگ رو روو سرم خورد میکردی !..

شرح ماجرات هم برای خودش ماجرایی داشت .. بهر حال هر کسی یک استعدادی داره دیگه .. خوبیش هم به اینه که بتونیم به درستی ازشون استفاده کنیم .. مثلا استعداد من در مچ داشتنه و استعداد تو در گرفتنش!

به نظر منم نکته اساسی در همون میزان دقت توست که به راحتی دست دیگران رو جلوت باز میکنه .. چرا که اتفاقات اطراف ما چندان موضوعات پیچیده ای نیستند که کشف ناپذیر باشن ٬ میشه با اندکی پیگیری خیلی هاشون رو در لحظه وقوع مشاهده کرد .

خوشحالم که تو رو هم به فکر فرو برد .. جای خوبی بردت باران جا ٬ بیا تو که من هم خیلی وقته اینجام

انشاءا... عمری باشه و در خدمت خودت و اون سوالات رو به افزایشت باشیم!
یا حق

محمد جمعه 28 آبان 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://mohammad1363.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
منم تازه شروع کردم
پیش منم بیا ...

علیک سلام ..
چشم هات قشنگ میبینه گل پسر ..
کار خوبی کردی .. موفق باشی محمد جان ..

حتما .. اساعه میرسیم خدمت تون
یا حق

باران جمعه 28 آبان 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام
اول!!

علیک سلام

آقا این مچ های دستم و اینم مچ های پام .. مرگ خودمم دیگه مچ ندارم که بخوای بگیری !

تو کی بودی دیگه باران !!

حیف که الان کار دارم و دارم میرم .. بعدا میام مفصل از خجالتت درمیام

ممنونم ..
فعلا ..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد