نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

رندی گری

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

***
گاهی زمانی که فکر میکنی همۀ جواب ها را در زندگی میدانی
صورت مسئله تغییر خواهد کرد !!
***

"این که دقیقا کی گفته ، برام مهم نیست .. به نظرم چی گفتش بیشتر اهمیت داره !"
«خب یه کلمه بگو نمیدونم نویسنده اش کیه و خودت رو خلاص کن ، این که دیگه این قدر سوسن و ساناز (یا همون صغری و کبری !) چیدن نداره !»

   کلی فلسفه های مختلف رو بررسی کردم تا ببینم از چه روشی برای اعلام بی کاریم استفاده کنم !.. نتیجه اش این شد که بهتره مثل یک مرد ، سینه را ستبر کرده و با صدایی رسا تشت رسوایی مون رو از روی بوم بندازیم پایین (البته نه به این شدت!) خلاصه ماجرا اینه که اخلاق مون ، روش کاری من ، شرایط کاری اونا و یه قطار توجیه دیگه دست به دست هم داد تا طی چند روز گذشته ، کار رو دو دستی تقدیم نفر بعدی بکنیم و به خیل روز افزون مردان خانه دار بپیوندیم .. اینم از این ! (البته گمون میکنم که بجز فردوسی خدابیامرز ، دیگه همه تون کم و بیش از این موضوع مطلب بودید !)


   آنچه که در طول این یک ماه بیش از هر چیز دیگه ای برام اهمیت داشت ، تجربه ای بود که در زمینه کارهای نیمه رسمی کسب کردم .. راستش رو بخواین این اولین تجربه کاری من در حوزه ای خارج از محیط دوستانه و رفاقتی محسوب میشد . هر چند که نهایتا به شکست منتهی شد اما نتایج بدیعی رو برام به ارمغان آورد . چند روز پیش که رفتم پیش سعید و ماجرا رو براش تعریف کردم ، قریب به 3 ساعت با هم صحبت می کردیم و در طی اون گپ دوستانه من بیش از پیش به این نتیجه رسیدم که هنوز اون طور که باید و شاید در این دوره زمونه ، آبدیده نشدم !.. در حال حاضر به اینکه شرایط کار در مملکت ما چطوره و چه کسانی در راس امور کوچک و بزرگ مون هستند ، چندان کاری ندارم ؛ حتی اون بابایی که یک ماه پیشش کار کردم هم دخلی به این پست نداره (چون اون کلا اخلاق منحصر به فردی داشت و بقول خودشون ، کمتر کسی تونسته دم دست حاجی دوام بیاره!) چیزی که مدنظر منه اینه که در شرایط کنونی بازار کار ما باید چطوری وارد این مهلکه بشیم که نه همرنگ جماعت باشیم و نه بتونن طردمون کنن (!) از اون جایی که آسمون خدا همه جاش یه رنگه ، فرقی نمیکنه که بخوای وارد یک اداره دولتی بشی یا شرکت خصوصی ، کار آزاد و غیر آزاد هم نداره .. نکته اینجاست، من واقعا یاد نداشتم که چطوری باید وارد محیط کار بشم ، یاد نداشتم که همکارانم صرفا همکارانی خوبی هستند نه دوستان خوبی ، یاد نداشتم با کی بخندم و به کی اخم کنم که به اصطلاح زیر آبم به این راحتی ها خورده نشه ، یاد نداشتم کارهای کرده و نکردم رو چطور بزرگ جلوه بدم تا دیگران بودنم رو حس کنن ، یاد نداشتم مشکلات اجرایی رو چه طور دور بزنم که گناهش دامن گیر دیگران بشه ، یاد نداشتم که نباید جور دیگران رو بکشم ، یاد نداشتم که باید حق و ناحق کردن رو ببینم و در برابرش کرنش کنم ، ساکت تو سری بخورم و اعتراضی نکنم و ... سعید راست میگفت ، من اصلا و اصولا «رندی گری» رو یاد نداشتم (!)

پ.ن :
   واژه "رند" رو به این دلیل انتخاب کردم که هم جنبه زیرکی داره و هم در ضمیرش حیله گر بودن نهفته است . چیزهایی که اگه تو این دوره زمونه نداشته باشی ، نتیجه میگیریم که باید نباشی !


***
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ...
***

"با تمام این تفاسیر ما همچنان خر مراد خویش را سواریم !"
(خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو این یک ماه مدیون خودش نشدیم ، مابقی رو هم بی خیال !)

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 16 + ارسال نظر
باران دوشنبه 26 مهر 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
کاش...
عیدتون مبارک

minerva یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

دارم به این می اندیشم به کجایی؟؟ینی کجایی؟؟؟امیییییییییییییین!!!امیییین!!ااااااممممیییییننننن!!!
ای بابا هرچی صداش کردیم جواب نداد کجاست بچه؟؟؟

ساینا یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 06:40 ب.ظ

امین ؛ آقا سعید راست می گن خب
کجایی نگران شدیم اخه...
هر وقت کم پیدا میشی پیش خودم میگم باز یه چی شده خدایی نکرده...تو بی خبر کم پیدا نمیشی..
مواظب خودت باش...
منو بی خبر نزار ترو خدا..
موفق باشی..

سعید یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 12:24 ب.ظ http://saeedbarand.blogfa.com

به به!! به به!!
اشک مان در آمد.
یک جوری از ما نوشتی که یه جورایی احساس مشایی بودنمان گرفت
علی ایحال فقط یک مرد می تواند درد بیکاری یک مرد را حس بنماید
حالا گیریم که تو از اسب (البته اسب هم نبود بهتر است بگوییم خر) افتاده ای، از عصر (نه به معنای بعد از ظهر) که نیفتاده ای بابا جان!!
اگه صدات خوبه بعدازظهرها بیا پشت وانت من بشنین هندونه ها رو داد بزن، اگه رانندگیت خوبه (عین دوران خدمت)بشین پشت فرمون، اگه حسابت خوبه(عین شب امتحان) بشین پشت ترازو. خلاصه دپرس نشی نیای!
به ما که سر نمی زنی، پاسخ نظرات رو که نمی دی، استعلام از عموی مبارک که نمی گیری ...
زنده ای امین؟!!!!!!!!!!!!!!

minerva جمعه 23 مهر 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

بله مثل اینکه اینجا همه سینه سوختنبله جدیدالورود میباشیم اینا...

ساینا جمعه 23 مهر 1389 ساعت 07:37 ب.ظ

خواهش می کنم عزیزم..دوستان امین دوستان من هم هستند...لازم به تشکر نبود..وظیفس...
فکر می کنم تازه به جمع دوستان نیمکت امین پیوستی..که از دیر و زود امدن امین گله می کنی.....

minerva جمعه 23 مهر 1389 ساعت 07:26 ب.ظ

ممنونم ساینای عزیزم
بچه ببین چیکارا میکنی خو زودتر بیا که ما ملتو به زحمت نندازیم به قول رفیقت علی ایحال
سپاسگزارم

ساینا خطاب به minerva جمعه 23 مهر 1389 ساعت 06:45 ب.ظ


سلامم :
خواستم من باب راهنمایی عرض کنم که شما برای نظر خصوصی می تونید هم بر روی اسم مقلوبی که امین عزیز گذاشتن کلیک کنید و صفحه ای باز میشه که نوشته تماس با من و هم این گوشه ی صفحه که نوشته من خودمم نه خاطره کلیک کنید و باز هم صفحه ای باز میشه که نوشته تماس با من از طریق ان هم میتوانید کامنت خصوصی بزارید...ببخش امین جان که زودتر از شما جواب کامنت دوست عزیزت را دادم..به ذهنم رسید شاید کار واجبی باشه ...

ساینا جمعه 23 مهر 1389 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام:
انحنا وجود دارد اما شکست وجود ندارد.راه های بیشماری به روی آدم های زنده ی با ایمان باز است.ایمان؛باور قلبی ست؛اعتقاد؛ماحصل تفکر و تحلیل.و تو می دانم که به هر دو مسلح هستی..شبه روشنفکران را فراموش کن.انگل ها حقشان است که دائما نق بزنند.ما قسمت کردیم.بالمناصفه قسمت کردیم.ذره ای بیش از سهم خود نمی خواهی و نمی خواهیم.سهم ما حق مسلم ماست.خوشبختی؛نه فقط ملک اعیان و اشراف نیست؛بل اصلا دیناری از آن هم به ایشان نمیرسد.ثروت خوشبختی نمیاورد درست همان طور که فقر.فقط تن پروران بهانه جو هستند که از نبود کار می نالند.زمین خدا سرشار از برکت است و مغز انسان مسئول؛سرشار از اندیشه های بار اور.تو کار کردی امین؛وقت را نسوزاندی و زندگی ات را برای مدت هر چند کوتاه با کار اراستی و غنی کردی خود را.حال این حق توست...پس رفعت زندگی را حتی در ساده ترین دقایقش باور کن...و بدان که تمام شکوه زندگی به روزمرگی اش است...
دوستی همین چند وقت اخیر جمله ی زیبایی را گوشزد کرد که برای چند لحظه لبهایم رو به هم دوخت ..و مغزم را خاموش کرد...
این که:در وسیع ترین تالار خاکستری سرنوشت نباید به نقطه ی کور آن فکر کرد زیرا داور تقدیر مهربانترین مهربانهاست...
خوشحالم از نیتجه ای که تو در پایان این ماجرا گرفتی....
سلامت باشی امین عزیز...
سپاسگزار...

minerva جمعه 23 مهر 1389 ساعت 06:30 ب.ظ

منظورت همون مطلع بود دیگه؟!
پاراگراف دوم منظورمه...

minerva جمعه 23 مهر 1389 ساعت 10:05 ق.ظ

میگم چیزه...اینجا چطور میشه خصوصی نظر داد بنده به سیستم بلاگ اسکای وارد نیستم همچینی!!!خب حالا ...
اول جواب سوالتو بدم:Minervaبه معنیه اسم حقیقی بنده میباشد یعنی یکی از معانیش میشه اسم این حقیر....حالا بین خودمون چند نفر باشه معنیش یعنی الهه!!!
با این پستت یه کشف خارقالعاده کردم که تو شبیه یه نفری هستی که اون شبیه توئه(گرفتی منظورمو)
و این بسی خوبه که رند حیله گر نیستی!!!آفرین خوشم اومد...ایشالا بزودی کار دار میشی...و کلی حرف دیگه که بیخیال حالا... راستی ممنونم بسی بسیار که اومدی

... پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 04:34 ب.ظ

اگه بلد نباشی زیر آب بزنی ، واست میزنن داداش من!!!جلوی چشم خودم،زیر آبمو خوشگللللللللللللللللل میزدن واسم!!!

دختر خاله پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام
اصلا و اصولا تف بریا...!کمی از خودتان تعریف کنید!احتمالا با مادر بزرگ ما نسبتی ندارید؟!
ما کلا با کلمه ی رند حال میکنیم!حالا شما چرا حال نمیکنید نمیدونم!
هر چند که از نظر ما شما رندید اما آب نمی بینید!بوقتش شما هم دست حاجی را از پشت میبیندید!من در این زمینه شرط بندی هم میکنم...با این که فعل حرامی است!راستی میگویند دروغ هم حرامست...!!!
در هر صورت هر چه پیش آید خوش آید!
شما دم را غنیمت شمرید و از خود برای ما تعریف کنید!...
خوب میگفتید ...

خاله خانومت پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام به همکار عزیز و گرامی خودم
خوبی آقا
من که همون موقع بهت گفتم ما کلا با جماعت فرق فوکولیم نگفتم؟
می دونی یه چیز بهت بگم وظیفه شناسی تو بحث کاری یعنی قبول کارهای دیگران که به تو هیچ ارتباطی نداره..
و نه گفتن قشنگترین واژه طبیعت هست که در این جور مواقع به کار میاد و می شی عزیز دربار..
پس این نکته رو هیچ وقت فراموش نکن ..
بنده هم در این امری که فرمودین ید طولایی دارم ..
بیرون اومدن از کارت رو به فال نیک می گیرم و خوشحالم که از اونجا اومدی بیرون
و امیدوارم اون چیزی که رو که من می خوام خدا هم بخواد در نتیجه تو هم باید بخوای
یعنی فکرشو می کنم که چه اتفاقایی میوفته خودم با خودم می خندم..
ضمنا؛ قربون دستت از این بعد اسم نبر اسم شرکتم لو نده ... ما اینجا سکرت مخفی هستیم مهندس ..
یا علی همکار هم اتاقی ایشششششششششاا...

باران چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 06:18 ب.ظ

minerva جان:
خیلی بلند نبود. از بیل زدن خوشم نمیاد! بلنده اما در حد معمول. اما اگه کسی بخواد گیر بده میتونه همه ی زوایای شخصیت و رفتارت و نادیده بگیره و به همین اکتفا کنه

باران چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام
یه جوری شدم با خوندن این پست جدید
حرفی ندارم. وقتی داشتم می خوندم کلی حرف تو ذهنم اومد .الان که فکر می کنم می بینم هیچ کدومش مهم نیستند جز اینکه : "خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو این یک ماه مدیون خودش نشدیم ، مابقی رو هم بی خیال !" همین مهمترین چیزه
اینی که شما می گید (همین دلایلی که برای آقای برند آوردید) رو با شدت و ضعف کمتر خیلی ها توی دنیای کار دارن تجربه می کنن. یا باید چشمهاتو کاملا ببندی و وجدان رو به حالت silent دربیاری ویا...
بگذریم.طعم این پست رندی گری یه جورهایی تلخه. چون برای نزدیکانم ازین حالتها پیش اومده و صرفا برای ضعف در نبستن چشمها و ندیدن کم سوادی ها و بعضا "بی سوادی های محض" و کج سلیقگی ها و هدر دادن پولها و محصولات نازل نازل ،حاضر شدند امکانات و ماشین و همه چیز رو بی خیال بشن و تحویل بدن .استعفا دادن راحت تر از کارهای دیگه است برای برخی ها. اینطور نیست؟

روانشناسی بالینی می خونم
ممنون از همه ی توصیه هاتون
راستش من بجز داداشم و شما از کس دیگه ای نظر نخواستم. اینم نمی دونم چی شد اینجا گفتم. اصولا وبلاگی هم توی وبلاگستون ندارم که بخوام به نظرات خواننده هاش دلخوش کنم و تعداد وبلاگهایی که بهشون سرمیزنم دایره ی محدودی دارند
داداشم گفت اگه قرار باشه تو صرفا جلو بیفتی تا برای عده ی دیگه ای خوب بشه و از حمالی برای تو فقط تکرار نکردن معدل ترمای پیشت بمونه و خستگی ناشی از اینکه من قبل اینکار واحد زیادتر برمیداشتم اما حالا نمی تونم...
اینم بگم که من امروز که رفتم دانشگاه اصلا نرفتم خبر بدم که می خوام یا نه. نمی دونم والا
برعکس شما ما تو چهارسالی که در دبیرستان فرزانگان تشریف داشتیم فعالیتی بجز چزاندن کادر مدرسه نداشتیم! ای آقا امین، کجا تو مدارس تیزهوشان دیدین به بچه های فلک زده محدوده فعالیت بدن که ما دومیش باشیم؟؟؟ دانش آموز خوب دانش آموزی بود که صرفا درس بخونه ولاغیر! مسلما من "هیچ وقت" جز دسته ی "خوب" محسوب نمی شدم

امیدوارم کاری بیابید مطابق تفکر و شخصیتتان. کاری که بخاطرش مدیون "او" نشوید
یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد