نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

این نیز ...

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   ماه رمضان رو خیلی بد تموم کردم .. در کمال جهالت (!) حس میکنم که دست و پای من خیلی زودتر از شیطون باز شده .. شیطون حسرت به دله از شرایط من (!) خیلی ضعیف تمومش کردم .. خیلی (!) ولی تو این روز آخری یه چیز جدید یاد گرفتم .. اونم به برکت ایمیل دوستان (!) همیشه این تصور رو داشتم که اون هست ولی من نمیبینمش .. یعنی این طوری بهمون یاد دادن (!) واسه همین به کرمش ، به حکمتش ، به قدرتش و حتی گاهی اوقات به بودنش هم شک میکردم .. اما امروز فهمیدم که دلیل ندیدنش نبودن منه ، نه اون (!) عکس زیر معانی زیادی میتونه داشته باشه ، از آرزو گرفته تا یک حقیقت .. با این حال همشون روایت از یک عاشق تنها دارن ، مجنون بی لیلی (!) همیشه فکر میکردم که اون آدمه منم و اون سایه .. سایه کسی که پشت ابر پنهان شده (!) اما امروز درک کردم اونی که هست ، همونه که از ابد بوده ، تا ازل .. و اون سایه شبه منه ، کسی که هیچ وقت نبود ، ندید ، شک کرد و ... (!) شیطنت نفس کجا و نفس شیطانی کجا ..



   امشب نقویان داشت در برنامه افطار شبکه داخلی صحبت میکرد .. همون شبکه ای که سعید عاشقشه (!) مطالبش در مورد دعا بود و اینکه استجابت اونا همیشه یه جور نیست .. نظرم بیشتر در مورد اون بخشی است که گفت : "ما به خدا میگیم که من فلان کس رو میخوام ، فلان چیز رو بهم بده ، فلان کار باید جور بشه و ..." مضامینی از این قبیل ؛ کمتر به حکمت خدا فکر میکنیم و اینکه صلاح ما حکما همون چیزی نیست که به ذهن مون میرسه (!) داشتم به بدبختی های خودم فکر میکردم که یک دفعه تو خونه بحث یه بنده خدایی پیش اومد .. کسی که 40 سال بچه دار نشده بود و در یک سفر حج این قدر نذر و نیاز کرد که خدا بهش یه دختر داد .. حالا اون طفل معصوم تالاسمی داره و باید هر ماه خونش عوض بشه (!) مامان داشت میگفت که آدم نباید چیزی رو به زور از خدا بخواد که مامان بزرگم بقول خودش ییهو پرید تو حرفش و گفت : "یعنی چه ننه ، حالا آدم نفهمید و یه خواسته ای داشت .. خدا یا نباس بده یا اگه داد درست حسابیش رو بده .. حالا این بدبخت با اون بچه مریضش چه کنه ؟!" مامان هم به عنوان وکیل مدافع حضرت حق ، شروع کرد به پشتی از خدا !.. میخواستم برم تو بحث شون و به مامان بزرگم بگم که خدا خودش گفته من همه چیز رو از مسیرش انجام میدم و قوانین طبیعی بازوهای اجرایی من در دنیا هستند ، مگر اینکه قصد کنم معجزه ای رخ بده و مثلا آتش ، گلستان بشه که دیگه کرکر خنده شد و فرصتی دست نداد (!) البته مامان بزرگ خودش اند معرفته اما وقتی سن و سال از یه حدی بگذره ، آدم ها حرف هاشون رو به خدا راحت تر میگن !.. دوباره جو آروم شد و من رفتم تو خودم .. یاد چیزهایی افتادم که هیچ وقت حکمتش رو بفهمیدم .. هیچ وقت !


   سوپری هم بد نیست ، جای دوستان خالی !.. البته سه روز اولش خیلی بهم سخت گذشت . گویا همون روز اول مصطفی (پسر حاجی و کسی که قرار جاش رو بگیرم !) قصد کرده بود که هر چی یاد داره بهم منتقل کنه .. بعضی از حرف هاش در مورد شبکه اون قدر برام جدید بود که دیگه کم کم داشتم منزوی و سرخورده میشدم (!) روز دوم هم رفتیم انتهای اندیشه .. اون جا دو تا آنتن دارن . یکی در کارگاه تولید سیمان که روی برجک سیلو گذاشتن و یکی هم در بخش پروژه ساختمان سازی شون که واسش دکل علم کردن (!) اما روز سوم که برعکس هوا هم خیلی گرم شده بود ، حاجی ما رو برداشت برد گلبهار .. آخه بجز شبکه داخل شهر ، با گلبهار و چناران هم ارتباط دارن . اون جام دو تا فرستنده قدیمی داشتن که جمع کردیم و با خودمون برگردوندیم . اما روزهای اخیر کمی آروم تر داره پیش میره .. راستش قرار یک شبکه تحت وبم راه اندازی کنن ، واسه همین سرشون خیلی شلوغه و خدا رو شکر از من یادشون رفته .. من هم یه گوشه میشینم و ماستم رو میخورم !!

   تو این پست از هر دری سخنی گفته شد .. بد نیست حسن ختامش هم  آیه ای باشه که همین چند دقیقه پیش خوندم :

... و کان الانسان قتورا ...
... و انسان تنگ نظر است ...
... سوره اسراء / آیه 100 ...


شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 9 + ارسال نظر
عابر چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

به نظر منم *** راست میگه ..
زن گرفتن باعث میشه دستمال سرتو که از سردرد بستی باز کنی عمو جان !!

خوب پس مبارکهههه... یه شیرینی حسابی افتادیم. خوب کی به سلامتی حالا شیرینی میدی؟

حالا شما دو تا هی نون بدین به قرض هم !

بله .. باس دستمال سر رو باز کرد و مثل برادر کاییکو ببندیم به دست مون و بقول دوستان «نون بازو بخوریم !» ولی به دلیل اینکه بدن ما خیلی ضعیف و نحیف و بازویی نداره که بشه بهش دستمال بست (!) لذا قید زن رو زده و داستان دستمال و بازو و ... کلا بی خیال میشیم !

اگه بخوای اون جوری حساب کنی که خیلی وقته مبارکه !
شیرینیش رو هم شما اراده بفرمایید تا تقدیم بشه .. کافیه چشم هات رو ببندی و در تصورات و تخیلات زیبات ٬ یه کیک هفت هشت ده طبقه ای رو ترسیم بکنی و با صورت توش شیرجه بزنی تا ... حالت خوبه تو ؟؟

من که الان خیلی خوبه .. معلومه نه ؟‌

*** چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

سلامم:
خوب عابر عزیز راست میگه دیگه...
اصلا ببینم تو کجایی ؟؟کم پیدایی؟؟
اصلا تو مشکوکی...
خب برادر من می خوای داماد بشی و این اشتباه بزرگو کنی بیا اعلام کن ما بیشتر در موردت به شناخت برسیم..واللااااااااااااا
بد می گم؟؟بگو بد میگی....
به دل نگیر...
شوخی بود...
موفق باشی..

علیک سلام ..
عابر که همیشه راست میگه .. شمام که تاییدش بکنی دیگه نور علی نور میشه !

نه عزیز من ٬‌ زن کدوم دلت خوشه (!) آخه آدم سر بی درد رو الکی دستمال ببنده بگه چند منه ..

راستش پریشب تونستم به خودم اثبات کنم که میتونم در ۲۴ ساعت ٬ ۴ ساعت بخوابم .. یک ساعت به کارهای شخصیم برسیم و ۱۹ ساعت هم کار کنم .. جدی جدی حساب که کردم دیدم که ۱۹ ساعت کار مفید داشتم ! فکر میکردم که دیروز سر کار خواب خواب باشم اما این طور نشد .. آدم وقتی تو جوش قرار میگیره ٬‌ اوضاع متفاوت میشه .. دیروز با وجود خستگی پریروز ٬‌ بعد از ظهر رفتم با دوستم که تازه ماشین خریده ٬‌ آموزش رانندگی بازی کردیم و براش روکش خریدیم و خلاصه تا شب درگیر بودیم .. امروز هم که الان داره کم کم واسه رفتنم دیر میشه ٬ باید بریم سر جالیز (! ) بعدش هم باز به علی (یکی دیگه از دوستان !) قول دادم که برم خونه خانمش و سیستم شون رو درست کنم ٬‌ باز امشب ساعت چند برسیم خونه ٬‌ خدا عالمه !!
راستی تو لیستت سیستم دوست جواد (دامادمون !) رو هم اضافه کن که بدبخت سه روزه روی میز ما داره خاک میخوره و کسی پیدا نمیشه که یه دستی بهش بزنه و درستش کنه

ببینم ٬‌ به نظرت این وسط زن چه حکمی پیدا میکنه ؟؟

ممنونم که سر زدی ..
یا حق

سعید یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 09:15 ق.ظ http://saeedbarand.blogfa.com

می بینم که تو هم رفتی تو کار شبکه استانی!!
چشمم روشن

اون برنامه ای رو که می گی منم دیدم
البته مجبور بودم چون همون لحظه مابقی شبکه ها داشتن اذون پخش می کردن
فارسی وان هم که نداریم!!!
خلاصه یه جاهایی زد جاده خاکی (به نظر من) که حالا باشه فیس تو فیس صحبت کنیم
راستی شنیدم می خوای داماد بشی

من این خط انتهایی رو به شدت وتو میکنم ..
مابقی داستان باشه انشاءا... فیس تو فیس از خجالت تون در بیایم !

عابر یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 08:11 ق.ظ

ااااااا مگه نگفتی که رفتی تو واحد ارتباطات ؟؟ پس قضیه "سوپر" باز کردنت چیه؟؟
ما رو بگو که فک می کردیم دوستمون شغل با کلاسی پیدا کرده!!

قضیه این برمیگرده به کامنت پست قبلی مونا خانم !

البته شما اگه میخوای با این چیزها کلاس بذاری ٬ همون سوپر رو حساب کن !

عابر یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 08:08 ق.ظ

اینجا و توی این پست و کامنتها چقدر "حس" ریخته ...
همینه دیگه وقتی سخن از دل برآید لاجرم بر دل همگان نشیند!

راستش .. ما که هر چی بیشتر فکر کردیم کمتر راه به جایی بردیم ،‌برا همین چند وقتیه کلا "فکر" رو بی خیال شدیم !

چه خوبه که آدم ها میتونن به یک موضوع اینقدر متفاوت نگاه کنن! (قضیه ایمیل و عکس رو میگم)

سلام ..
خب شما که میبینی ٬ جمعش کن پدر جان !..
نظر لطفت بویتی ..

منم این ها رو بر اساس خاطرات گذشتم گفتم !.. چون اثری از فکر جدید یافت نمیشود «access denied»

البته همه آدم ها نمیتونن .. شما ما رو قاطی آدم ها حساب نکن !‌

ممنونم ..

مونا شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 07:28 ب.ظ

قبلی من بودم !

این یکی هم منم !

[ بدون نام ] شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 07:27 ب.ظ


سلام
امروز خیلی فعال شدم ! به برکت یک سایت ملت الاف کن مجبور شدم 60 بار بیام و برم !

خب .. غرض از مزاحمت پاسخ به پاسخ کامنت قبل میباشد ! ( نقطه سرخط )
این نشون میده که به لطف قلبت هم که شده جای خوبی میدوی ! آخه قلب آدم بیخود نمیدوه .. اگه یه خط ممتده پس اون خط بهترین راهی بوده که میتونسته ضربانش رو براش خرج کنه !! من هروقت به ضربان قلب فکر میکنم (!) قلبم خیلی برام عزیز میشه !! انگار یه جور خاصی بهش عشق بورزی ! نمیدونم این حس برات غریبه یا تا حالا دچارش شدی . اما اگه برات اتفاق نیوفتاده سعی کن حسش کنی .. یادمه یه بار گوشی پزشکی داییم رو ازش گرفتم. بعد گوشیرو گذاشتم روی قلب همه و صدای همه ی قلبها رو با دقت گوش کردم وقتی خواستم گوشیشو بهش برگردونم گفتم دایی ! چرا انقدر صدای قلبا با هم فرق میکنه ..؟ لبخندی زد و گفت چون هر قلبی یه صدایی داره ..! این جمله رو طوری ادا کرد که انگار بخواد بگه هر قلبی یک حرفی داره !
دلیل عدم تمرکز .. خیلی چیزا ! اتفاقات ریز و درشت دنیای حقیقی .. مثل همین آخریش که یه دل درد کشنده بود ! نمیدونم تازگیها چرا انقدر بلا سرم میاد
میدونم ..

رونق بازار گیتی قصه غم بود و بس
من فراوان داشتم زین جنس بازارم گرفت !!


کار کردن که از بیکاری بهتره ! مگه نه ؟!
تا ... پایان ضربان !
یاعلی

علیک سلام ..
بازم خدا رو شکر که این سایت های ملت الاف کن هست وگرنه یحتمل چشمون به این در خش میشد و ... !

خواهش میکنم ٬ در خدمت تون هستیم ..

تعبیر زیبایی داشتی .. احسنت احسنت .. راستش رو بخوای پسرخاله من هم دیشب اومده بود خونه مون .. برعکس گوشیش هم همراهش بود و من همش به یاد حرف تو داشتم به این فکر میکردم که بردارمش و باهاش نوای نهانخانه دل رو گوش بدم یا نه اما ... نمیدونم چرا جرات نکردم !

چه جالب .. آخه اون یکی پسرخالم هم چند شب پیش دل درد شده بود .. میگم تو هم عجیب شکل اون یکی دیگه پسر خالمی هااااا... حالا دلیلش چی بود .. نکنه باز عسل رو ریختی رو خربزه خوردی !

تا باشه از این رونق ها آبجی .. بذار بباره ٬ خدای ما هم بزرگه !!

آره .. دقیقا دو نقطه مخالف هم هستند ! البته کار داریم تا کار .. ولی در کل با بیکاری قابل مقایسه نیست !!
تا ضربان پایانی ..
یا حق

دختر خاله شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 03:09 ب.ظ

سلام...
من دیروز واست نظر گذاشتم ...اما بعدا دیدم که نیومده!مام که میدونی اعصاب نداریم تکرار کنیم گذشته رو....از اون لحاظ دیگه بیخیال شدیم...!
و اما بعد
باز مورچه گازت گرفته؟!

علیک آبجی خانم ..
شما دیروز لطف کردی اما .. تا اونجا که من یادم میاد ٬ مرام شما اینه که اون قدر تو گذشته بمونید تا فردا از دست بره (!) حالا چطور شده که از تکرارش صرف نظر کردی ٬ ا... اعلم !

و اما تا ابد ..
بقول میلاد : دخترم فکر کنم که مورچه شوخیش گرفته !!

یا حق

مونا جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 05:18 ب.ظ

سلام
این نوشته خیلی خوب بود ! چون توی هر بخشش داره یه توضیحی راجع به ابعاد مختلف زندگیت میده اما انقدر تمرکز ندارم که بتونم راجع به جز به جزش حرف بزنم ..راستش با خوندن این پست دو حالت در من ایجاد شد . یک احساس آرامش .. به خاطر همون غمی که تا چند روز پیش ازش حرف میزدی و من احساس میکنم که با لطف خدا از دوشت برداشته شده و یه احساس نگرانی .. به خاطر اینکه میبینم شکل اون غم عوض شده اما هنوز باقی مونده ... هرچند یه تار موی این یکی رو به قبلی نمیدم !! اما احساس میکنم اگه ناراحتی و دلخوری هست دیگه برای خودته .. برای روح و احساست ! یه غمی از جنس گذشته هات .. گذشته هایی که هنوز آثارشون بعضا توی دل نیمکت حک شده !‌
خیلی دلم میخواد حالا که دستت برای این یکی باز تره شاهد نهایت تلاشت برای پیشرفت و رضایت درونی باشیم .
این وضع نسبت به قبل خیلی بهتره و این جای شکر داره ... مثل همیشه !‌
تا دوباره ...
یاعلی

علیک سلام ..
خوبی از خودتونه .. اون قدرهام که فکر میکنی بعد نداره (!) کل زندگی ما همین خط ممتدیست که میبینی .. خطی که ضربان قلبم به دنبالش میدوه (بابا جملات مفهومی ! )

چرا تمرکز نداری ؟! البته من توقع ندارم و در واقع نمیخوام که تو این قدر وقت خودت رو بگیری و واسه تک تک فرازهاش مطلب بنویسی اما .. دلیل مشغولیت ذهنت چیه که نمیذاره به تمرکز برسه ؟!

راستش رو بخوای خودمم دقیقا مثل تو ٬ این دو حس رو در وجودم لمس میکنم .. غم گذشته مثل جنس فروخته شدست مونا ٬ پس گرفته نمیشود !!

دل من هم میخواد و بهش خیلی امیدوارم ..
آره ٬ خیلی بهتر شده اما هنوزم تا رسیدن به نقطه اوج ٬ خیلی کار داره ..
تا همیشه !!
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد