نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

بازگشت

به نام حضرت دوست

سلامی موّاج ، خدمت همه دوستان و عزیزان
شکر خدا ، این بار بیش از دفعات پیش خوش گذشت و این قدر حوادث کوچک و بزرگ اتفاق افتاد که نمیدونم باید از چی و از کجا بگم ... پس بهتر هیچی نگم !!!
فقط برای اینکه نگید دست خالی آمد و برامون سوغاتی نیاورد ، یکی از درس های زیبای زندگیم که این هفته بهش پی بردم رو خدمت تون تقدیم میکنم .
شب اول حرکت مون بود و همه تو ویلا دور هم نشسته بودیم . مامانم در بین جملاتش گفت : « عمر سفر کوتاهه ... » . ناخداگاه این جمله رو چند بار در ذهنم مرور کردم . هر روز که می گذشت بیشتر به مفهومش پی میبردم و احساس میکردم که بهتر میتونم درکش کنم .
شب آخر فرا رسید . مامان رو سجاده نشسته بود و داشت تسبیحات میگفت . رفتم کنارش و بهش گفتم : « یادته گفتی عمر سفر کوتاست » . سرش رو آورد بالا و در حالی که نگاه نافذش رو به چشمام دوخته بود ، گفت : « عمرمون هم همین جوری میگذره ... » .
این جمله ای بود که بارها شنیده بودم ، اما این بار بیش از پیش درکش میکردم . حالا میفهمم که چرا مثل حبابی برکف امواج ثانیه ها ، بی اختیار به پیش میرم و گذرش رو حس نمی کنم ... حالا میدونم اشکال از اینه که من فقط زندگی میکنم ، بدون اینکه « زنده بودن » رو لمس کنم !!!

یا حق

نظرات 8 + ارسال نظر
لامپا چهارشنبه 5 مرداد 1384 ساعت 09:12 ق.ظ

یادمه
آره یادش بخیر.

لامپا چهارشنبه 5 مرداد 1384 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام
با اجازه صاحب خونه
شیدای عزیزم از اینکه به من لطف داری ممنونم .ولی من هر۱۰ تا انگشتم به طرف خودمه.

علیک سلام
بود و نبود صاحب خونه هم با اجازه ی شماست ٬ چه برسه به جواب دادن (:
یادته لاپما اون روزی که تو کامنت های محمد ٬ بلوا ایجاد کرده بودم و اومدی جوابم رو دادی ؟!!! یادش بخیر
از این که وب خودم هم به این درجه از فعالیت رسید ٬ خیلی خوشحالم
راستی حتما به وسیله آف من رو در جریان نتیجه ی اون ماجرا بگذار ...
البته خواهشا (:
یا حق

شیدا بی لوسی سه‌شنبه 4 مرداد 1384 ساعت 05:08 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

اووووووووووووووه چه خبره اینجا من فقط اومدم در جواب لامپا بگم وقتی انگشت اتهام رو به سمت کسی میگیریم یادمون باشه که ۳ تا انگشت به سمت خودمون برگشته . هرچند بعضی وقتا ادم دلش میخواد ۱۰ تا انگشتشو به طرف اون ادم بگیره

سلام
ممنونم از اینکه این قدر بهم لطف داری که حتی کامنت هام رو هم با دقت میخونی و بهشون جواب میدی . خیلی ازت متشکرم .
و اما در مورد لامپا ٬ میدونی شیدا خانوم ٬ یکی از مشکلات این لامپایی ما اینه که ... خودش در کامنت بعدی گفت .
یعنی اون همیشه ده تا انگشتش به سمت خودشه !!!
یا حق

لامپا سه‌شنبه 4 مرداد 1384 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام
من جواب آفت رو همون موقع دادم .
از واژه (صلاح)متنفرم.

علیک سلام لامپایی
میگم شما احیاناً خواهر اسحاق نیستی ؟؟؟ منظورم نیوتن ، همون دانشمند مشهوره !!! ((:
مگه اون دفعه یادت نیست که چند روز نبودم و وقتی برگشتم ، تمام آفهام پاک شده بود ؟!
به غیر از این ، من بعد از اینکه برگشتم ، در اولین آفم گفتم که هیچ آفی دریافت نکردم ؟!
در نتیجه عاجزانه تقاضا دارم که هر چه سریع تر لطف کنی و مطالبت رو دوباره برام بفرستی .
و اما بعد ...
من سالها پیش یاد گرفتم که واژه تنفر رو در گورستان ادبیات فارسی ، دفن کنم ! یاد گرفتم که هیچ وقت ، از هیچ کس و از هیچ چیز متنفر نشن و یاد گرفتم که تنفر شمشیر یک لبه ایست که تنها صاحبش رو میکشه . این رو همیشه به خاطر بسپار «« تنها صاحبش رو میکشه »»
یا حق

مامان تو در دنیای مجازی(نفیسه) سه‌شنبه 4 مرداد 1384 ساعت 02:46 ق.ظ http://negaar.blogsky.com

سلام غریبه عزیز
منم نمیفهمم تو سر تو چی میگذره.من که این روزا خیلی قاطیم.خودمم نمیدونم تو مغزم چه خبره.فقط میدونم دلم پره.خیلی.پر از حرف واسه گفتن.ولی کو گوش شنیدن؟
موفق باشی پسرمP:

علیــک سلاااااام مامان بلااااااام (:
چه عجب از این ورا تشریف آوردید . کلی لطف کردید . بسی دست منت بر سر کچلم نهادی و اووو ، وَه تا خوشحالم کردی ((:
اینکه نمیفهمی تو سرم چی میگذره ، امر عجیبی نیست . این موضوع بر اساس قاعده «انتفای مقدم» توجیه میشه ، یعنی تو اول باید سر رو پیدا کنی ، بعد تازه اگر توش چیزی بود ، به دنبال گذر افکار بگردی و حقیر به دلیل نداشتن سر ، از گذر افکار راحتم !!!
با این وجود ، یه چیز رو هیچ وقت فراموش نکن . من هر چند که سر ندارم ، اما همچنان دو گوش شنوا دارم که نیازمند به شنیدن آواهای مادراند .
البته اگر هنوز اونا رو محرم بدونی ...
یا حق

[ بدون نام ] یکشنبه 2 مرداد 1384 ساعت 03:26 ب.ظ

فکر می کنی چند نفر توی این روزگار وا نفسا زندگی رو احساس می کنن؟

سلام
راستش ، من به این که چند نفر زندگی رو حس میکنند ، زیاد اهمیت نمیدم . شاید دیگران فکر میکنند که بیش از یک بار بر روی این کره خاکی زندگی میکنند و یا ... . برای من این مهمه که حس « زنده بودن » فی نفسه صحیح است . من عکس العمل دیگران رو صرفاً به عنوان تجربه میپذیرم نه دلیلی بر حقانیت و یا حتی انکار این موضوع .
حق با شماست ، در این روزگار وانفسا ، کم اند کسانی که حقیقتاً زندگی رو احساس می کنن ، اما به نظرت میشه به این دلیل که بعضی ها فراموش کردن ( و یا دوست دارن که خودشون رو به خواب بزنند ) که یه زمانی گفتن : « قالو بلی » و شانه از زیر بار خلیفت الله بودن خالی میکنند ، ما هم وجود خدا رو انکار کنیم ؟؟؟ ما هم حکمت هستی رو زیر سوال ببریم ؟ ما هم زندگی رو جبر بدونیم ؟ ما هم زنده بودن رو حس نکنیم ...
عزیز ، زندگی آئینه افکار ماست .
یا حق

لامپا شنبه 1 مرداد 1384 ساعت 04:38 ب.ظ

سلام
به نظر تو ، برای جواب دادن به اون یه طومار آفی که قبل از رفتنم برات گذاشتم ، همین سکوت کافیه !!!
یعنی نه آفی ، نه ایمیلی ، نه کامنتی و نه ... ، باشه هر جور که صلاحه .
یا حق

شیدا بی لوسی جمعه 31 تیر 1384 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

دوباره سلااااااااااااااااااااااااااااام اخی این جمله مامانت منو یاد مامان یه نفر انداخت !!!!!!!!!!! چه مامان پر احساس و نازی اما در مورد درسی که گرفتی امیدوارم بتونی درست ازش استفاده کنی و مث من نشی

هزاران علیک سلااااااااااااااااااااااااااااام به سلام دوباره ات (:
خدا اون یه نفر و مامانش رو ، زنده و سربلند نگه داره !!!!!!!!!!! پر احساسی و نازی هم از خودتونه . با اینکه خیلی پر ارزش اما قابلی نداره ، پیشکش شما ((:
خودم هم امیدوارم که بتونم از این درس به نحو احسنت بهره ببرم .
گذشته از واقعیت های زندگی و آنچه که هست و در بودنش اختیاری نیست (!) من هاج و واج موندم که چرا تو این قدر جو یأس و تریپ جملات منفی رو به خودت گرفتی . همچی میگی :« مث من نشی » مثل اینکه الان ... مگه این بیت رودکی رو نشنیدی ؟؟؟

به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است

یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد