شبی آرام با آرام

به نام حضرت دوست  
 

     سلام و عرض ادب و احترام  


   دیشب دکتر بهم زنگ زد و گفت که نتونسته متن مصاحبه فرداش رو در پاور پوینت پیاده کنه و چون شیفت بیمارستان هم هست ، میتونم برم پیشش یا نه (؟!) من هم با وجود ...
   عذر میخوام ، به نظر میرسه که کمی زود شروع کردم (!) به عنوان پاورقی ، خدمتون عارضم که منظورم از دکتر (دکتر آرام) پسرخالم هست که اگه خدا بخواد داره تخصصش رو هم میگیره .. امروز مصاحبه ای داشت که باید مطالبش رو روی پرده نمایش میداد و چون با تنظیمات پاور پوینت آشنا نبود، بهم چند بار زنگ زد و نهایتا با توجه به مهارت من در راهنمایی ملت ، موفق به پیاده سازیش نشد ! 


   خلاصه با وجود اینکه دیشب یک شب پر مورد بود (در یک شیفت "یعنی دوازده ساعت" حدود چهل خبر برام ارسال شد !) اما دکتر ارزشش رو داشت که به خاطرش ، چند ساعتی دیرتر به خونه برسم .. واسه همین سر ماشین رو کج نموده و رهسپار چهارراه دکترا شدیم !
   از اینکه سر پیدا کردن دکتر چقدر تو بخش چرخیدم و مابقی داستان ، فاکتور میگیرم تا یه راست برسم سر این موضوع که یک تغییر جو با وجود اینکه ممکنه از چاله به چاه باشه ، چقدر میتونه تو روحیه آدم تاثیر بگذاره .. این رو وقتی متوجه شدم که داشتم اسلایدها رو روی سی دی رایت میکردم و دکتر گفت که برای سرکشی یه سر میره تو بخش .. چند دقیقه بعدش برگشت و خیلی با آرامش گفت که یکی داره راهی سفر آخرت میشه . من هم اون قدر طبیعی با این موضوع برخورد کردم که خودمم متعجب شدم (!) حقیقتا فکر نمیکردم که جمع کردن صحنه های فوتی (چه تصادف جرحی و چه سایر حوادث منجر به فوت) تا این حد مساله مرگ رو برام طبیعی کرده باشه (!) و تو همین کش و قوص بودیم که یکی به درب زد و گفت : دکتر فلانی رفت (!) دکتر آرام هم با همون آرامش همیشگیش گفت : لطفا دستگاه رو ازش جدا نکنید تا بیام گواهی فوتش رو بنویسم .. در همین احوالات بودیم که رایت سی دی به پایان رسید و چند دقیقه بعدش از کنار جسمی گذشتم که یک ساعت پیشش روح داشت (!) روحی که من نه وقت رفتن حضورش رو درک کرده بودم و نه در زمان بازگشت ، عدمش رو حس کردم .. 

   

 

   وقتی پشت رول نشسته بودم و به سمت منزل میتاختم همش به این فکر میکردم که چقدر روز خوبی رو پشت سر گذاشتم و با اینکه یک تلفات به جای گذاشته بود اما روحیۀ مناسب تری نسبت به شب های مشابه اش داشتم !.. مشاهده چنین صحنه هایی ممکنه یک شهروند عادی رو چند شب از خواب و خوراک بندازه .. اما من یا احساسم مرده یا اینکه دیگه نمیشناسمش (!) با تمام این تفاسیر برام مهم همین بود که «شب آرومی رو پشت سر گذاشتم» ولاغیر !...  

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 11 + ارسال نظر
مرجان به عمه حیتا جونم پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

عمه بیا این یوسیو جمعش کن از دستت دلخورم عمه که بعد از ننه بابای خدا بیامرزمون خیلی این یوسی رو کنترل نکردی که حالا وضعمون شده این

قطعا کاری از دست اون بنده خدا هم بر نمیاد .. جوون های امروزی که حرف شنوی ندارن آبجی .. چاره کار فقط عزرائیل است و بس ! (-:

مرجان به یوسف بی تربیت :دی پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

آقا پلیسه رو کاره آره ؟

به گیگیلی بگو که سیاه چاله رو آماده کنه .. به زودی پذیرای میهمان عزیزی خواهیم بود ! (-:

مرجان پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 10:32 ب.ظ

شبی پرمورد ؟ مشکوک میزنه کمی (کمی در اینجا یعنی خیلی )

گاهی آدم با همه ناخوشیهایی که دور و برشه اما فکرش آسوده اس ! این دلیلش ممکنه این باشه که خیلی به خدا نزدیکی !

نه بابا .. اون شب واقعا بی مورد بود (البته از اون لحاظ !) جات خالی بچه های مفاسد اجتماعی یک شب ریختن تو کافی شاپ ها و خلاصه یه ده پونزده تایی کبوتر عاشق رو بار زدن و آوردن .. اون موارد کجا و این کجا ! (-:

کاش از اون بود آبجی بزرگه .. که اگه بود دیگر غمی نبود .. من میترسم که این آسودگی فراوان به خاطر دوری مفرط باشه ٬‌ نه نزدیکی و قربت )-:

یوسف(پسرخاله) پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 04:18 ب.ظ

شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه رو کاره..!!

دقیقا !..
تو هم از اون زیر کارهایی هستی که نخش بده و همش درمیره !.. وایسااا وایساااا ببینم .. کجا داری در میری .. وایسااااااااااااااااااااا (-:

مگه دست من به تو نرسه پسر خاله (!) زنده زنده میدمت دست گیگیلی !

مونا به دخترخاله پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 03:03 ب.ظ

سلام دخترخاله جان عزیز دل و ...!
میدانم با این جانب قهریده ای ، اما بیا و بزرگی کن ! بوخودا ما بیگناهیم !
انشاا.. در آینده ای نزدیک خود را اصلاح می نمایمی ! و دختر خوبی می شمی!
لطفا با من آشتی نمایید من گناه دارمی !
با تشکر فراوان (قبلا)
امضا ( انگشت! پنج انگشت !)
مونا

((-:

مونا پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 02:59 ب.ظ

( شبی آرام با آرام ) !‌
چه تیتر قشنگی
تا حالا ندیدم ..نمیدونم چه عکس العملی نشون خواهم داد .
فقط میدونم اینکه راحت باهاش برخورد کردید خیلی خوبه .
بی احساسی به شما نیومده ! یعنی ما که توی این چند سال ندیدیم ! ایشالا خیره
عیدتون هم مبارک !
عیدی ما هم که با عیدی شما خنثی میشه ! پس بیخیال میشیم پسرعمو..
راستی گفتم پسر عمو ! از پسر عمو هیچکس خبری ندارید آیا؟!
خوش بگذره..
تا دوباره

سلام ..
برعکس خودمم بیشتر از اینکه با متنم حال کنم .. از تیترم لذت بردم (-:
ندیدی و امیدوارم که هیچ وقت هم نبینی !
برخورد راحت با مسائل خوبه اما این حس بی حسی زیاد جالب به نظر نمیرسه .. چه برسه به اینکه آدم در کورانی از مصائب دچار بی حسی بشه و اون در واقع برزخی روحی رو به وجود میاره که نه بی حسی است و نه به قول شما «برخورد راحت» با مسائل پیرامون !

ممنونم .. عید شما هم مبارک .. همچین خنثی خنثی هم نمیشه (!) چون من یه کمی بزرگ ترم و عیدیم باید بزرگ تر باشه .. اصلنشم (-:
از پسر عمو هیچکس هم متاسفانه هیچ گونه خبر خاصی در دست نمی باشد !.. بدبختانه این قدر سرم شلوغه که گردوندن همین جا هم به زور بی خوابیست ٬ لذا فرصتی جهت سر زدن به رفقا دست نمیده ..

و همچنین ..
یا حق

دختر خاله پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 02:28 ب.ظ

سلام آق ستوان
میگم که این آقا محمد نیرو خودیه؟!ما خوشبختیم ناجور...شما چطوری؟!
عرضم بحضورت که خوب میشی.....
مام با این حسمون تازهگیا داریم عجیب آشنا میشیم...!بعضی وقتا میبینم همچین بدم
نیست...!
عیدی منو میذاری کنار تا هر کی اومد واسم بیاره ...گفته باشم...خوب از زیر عیدی من در میریااااااااا....دقت کردی؟!بلاخره میام یکسال تلافی این چند سالو در میارم....!
خوشبخت باشی جووون بقول آق محمد....یا علی

سلام نقاش باشی
والا تا این لحظه که نیروی خودی نبوده (!) حالا اگه قصد داشته باشه که بعدا نیروی خودی بشه یا ... خدا عالمه (-:
ما هم بدجور خراب این خوشبختی شما شدیم .. اما به نظر من که هیچ راهی برای بهبود وجود نداره (!) ترخیص بیمار از هم اکنون بلامانع اعلام می گردد (-:
شما حست کمی بی حسه (!)‌ آخه پدر آمورزیده .. میت که شما باشی دیگه حسش کجا بوده که بخواد تازه مرگ رو حس هم بکنه .. عجب گیری کردیم از دست توووووووووووووووووووووو !..

عیدی شما هر وقت تشریف آوردین ٬ گرما گرم تقدیم میشه .. آدم زنده که وکیل وصی نمیخواد آبجی (!)
والا ما که به سر آشیبی زندگی مون رسیدیم و هنوز روزی رو ندیدیم که شما بتونی تلافی در بیاری !‌ (-:
پیرشی ننه بقول خودم !.. یا حق

خاله خانوم پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 12:21 ب.ظ

راستی سید عیدت پیشاپیش مبارک
ایام بکامت
ایشاا... هر روزت عید باشه و دلت شاد
یا علی
از نزدیک خدمت می رسیم ایشاا... برای دست بوسی و گرفتن عیدی

ممنونم خاله جان .. عید شما و سایر دوستان هم مبارک باشه .

اختیار دارین قربان .. شما سرور ما هستین .. امر بفرمایید بنده خدمت میرسم (-:
امیدوارم که رئیس بهم مرخصی بده تا بتونم تمام کمال در خدمت تون باشم .
متشکرم جییییییییییغر

خاله خانوم پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 09:23 ق.ظ

سلام بر آقای پلیس و مهندس با مرام
کار این آقای دکتر ما خیلی دپرس کنندس کما اینکه دیروز کلا" تو مود غم و قصه بود دیدم حالش خوب نبود هر چند اون هم آروم برخورد می کنه ولی تاثیرش بعدا" مشخص می شه ..
تو هم همینطور این حس در تو از بین نرفته مطمئن باش ولی زیاد دیدن این موارد باعث شده که با این مسئله عادی تر برخورد کنی .. اگه بخوای برای فوت هر فرد داغون بشی خدا نکرده به هفته نمی رسه...
این حسیه که خدا در وجود آدما گذاشته هم حس ترحم و نوع دوستی و هم حس برخورد عادی و منطقی(خیلی فلسفی بود نه ... )
امیدوارم روزها و شبهای آرومی داشته باشی و بدور از استرس..

سلام بر خاله خانوم باکلاسه با معرفت خودمون
والا دپرس که کار یک دقیقشه !.. به نظر من بیشتر مشکلات دکتر سر رضایت شغلیست که الان تا حدودی از دست داده و همین موضوع اون رو در مواجهه با مشکلات کاری کم حوصله و کم کم ضعیف و ضعیف تر میکنه .. این وضعیت به هیچ وجه جالب نیست خاله جان .
قطعا تاثیرات روانی این همه فشار کاری ٬ به زودی گریبان گیرش میشه .. کما اینکه بنده حقیر هم باید فرداها در حد تیم ملی از پریشانی های دوران مرد شدن (سربازی) بکشم (!) کارمای تمام این حقایق ٬ بی کم کاست به سمت خودمون باز خواهد گشت و این اجتناب ناپذیره !
فلسفه که جای خود داره .. نگو خاله مون خودش یه پا فیلسوف بوده و ما نمیدونستیم ! (-:

آرزو بر جوانان عیب نیست عزیزم .. با این وجود من هم امیدوارم (-:
ممنونم خاله
یا حق

یونیکورن پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام.

هنوز کامل نخوندم. اما فعلا فقط بگم که پاور پوینت درسته!

سلام از ماست ..

نگران نباش .. چیز زیادی رو از دست ندادی (!)
ممنونم از تذکرت ٬‌ تصحیحش کردم .. البته این گونه اشتباهات از کسی که حدود ۱۸ ساعته نخوابیده ٬ خیلی دور از انتظار نیست !..
عجب توجیه قشنگی کردمااااا.. (-:

ممنونم ..
یا حق

محمد پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.zemzemeh.blogsky.com

دختر حاله و پسر خاله خوشحال شدم خوشبخت باشید

خوشبخت هستیم عزیزم .. از این خوشبخت تر هم نمیشیم ! (-:
ما هم خوشحال شدیم ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد