به نام حضرت دوست
عرض سلام و ادب و احترام
مقدمه :
فکر کنم که اکثرا کارتون "تنسی تاکسیدو" رو به خاطر داشته باشید (البته بجز کوشولوهای نیمکت !) و یادتون بیاد که با باز شدن درب کمد ، کلی خرت و پرت ازش بیرون میریخت (!) راستش این پست هم دست کمی از کمد ووپی نداره .. باور نداری (؟!) حالا نشونت میدم ...
خودم :
پس از بازگشت افتخار آمیزم از عوالم بالا (!) رنگ و بوی روزگارم کمی تغییر کرد .. همواره سعی میکنم که آرامش عجیب اون لحظاتم رو حفظ کنم و تا حد امکان از تشنج دنیای اطرافم فاصله بگیرم . با این وجود ، هفته های گذشته مملو بود از تشنج و تنها چیزی که توش دیده نمیشد ، آرامش بود (!)
صبح ها سر کار و بعد از ظهرها اکثرا خونه نبودم و اگه بودم هم مهمان داشتیم ؛ مضافا به این که چند روز پیش ، بالاخره پسردائی هام از راه رسیدن و از این به بعد ، اندک زمان هایی که به دست میارم رو هم باید در کنار اونها بگذرونم .. از طرفی شرکت بهم گیر سه پیچ داده که باید بعد از ظهرها بیای سر کار ، آخه سه ماه بیشتر به اعزامم نمونده و هنوز خیلی کارها هست که باید یاد بگیرم (راستش قرار جانشین مسئول سرور شرکت بشم!) شب ها زودتر از ساعت 11 به خونه نمیرسم و تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که به نیمکت سر بزنم ، چند کامنت کوچیک بگذارم و به پیام های ضروریم پاسخ بدم .. حالا تمام این درگیری ها یک طرف ، خبرهای ناخوشایندی که از چپ و راست بهم میرسه هم طرف دیگه !! خدا رو شکر در این بین مشکل مرجان عزیز ختم به خیر شد وگرنه یحتمل سر به بیابون می گذاشتم .. با این وجود یکی از همین جریانات ، آن چنان حزنی رو به دلم گذاشته که نمیدونم چطور میشه خاموشش کرد (در بخش حوریه توضیح میدم) به هر حال ، عذر تقصیر غریبه رو بپذیرید و از اینکه زمانی مناسب جهت عرض ادب نداشتم ، از حضور همه دوستان عذرخواهم .
حوریه : هدفم ناراحت کردن شما نیست ، فقط میخوام این موضوع رو بخونید تا حواس تون رو بیشتر جمع کنید و در سفرهاتون بیش از پیش جانب احتیاط رو داشته باشید .
«حوریه» اسم دختر خاله داماد ماست ؛ 16 ساله ، ساکن تهران و حدودا سه ماه است که از مراسم عقدش میگذره . هفته پیش مراسم عروسی شون رو میگیرن و شدیدا اصرار میکنن که فرداش برن شمال . برای همین کل خانواده (سه تا ماشین) راه میوفتن و جاده شمال رو در پیش میگیرن . پدر خانواده به هیچ وجه راضی به این کار نبوده و حتی پاره ای از عوامل طبیعی مثل تصادف و غیره باعث شده که در رفتن شون اندکی تأخیر به وجود بیاد اما اصرار بچه ها مبنی بر رفتن باعث شده که به راه شون ادامه بدهند و سرانجام به ویلا برسن . چند ساعت نمیگذره که همه میرن لب ساحل . چون ویلا شخصی بوده ، عروس و داماد با هم میرن تو آب . هنوز چند متری جلو نرفته بودن که ناگهان زیر پاشون خالی میشه و با این که شنا هم یاد داشتن اما ... اطرافیان پس از مدتی تلاش موفق میشن داماد رو از آب بگیرن اما عروس 16 ساله ای که هنوز یک روز هم از مراسم عروسیش نگذشته بوده ، شب هنگام توسط غواص شناسایی میشه و پزشکی قانونی اعلام میکنه که در همون لحظه اول سنگ کوب کرده و بدون اینکه قطره ای آب بخوره ، رهسپار خانه عزلی گشته .. به همین سادگی یک دختر جوان پیش از ورود به خانه بخت ، راهی منزل آخرتش میشه و غمی جانکاه رو برای اطرافیانش به جای میگذاره ؛ به حدی که حتی من هم با وجود فاصله زیاد فامیلی ، هنوز نتونستم هضمش کنم .. هر چند که به عجل معلق اعتقاد دارم اما درک این جریان برام خیلی خیلی سخت و سنگینه !
حیتا :...
سمیرا و عطیه :...
نگین :...
مونا :
...
پ.ن ۱ : به زودی «...» ها رو پر خواهم کرد !!
پ.ن 2 : اعلام آخرین وضعیت !...
از روز چهارشنبه در خدمت مهمانان عزیزمون هستیم و در حال حاضر من دارم با لپ تاپ دختر خالم براتون پ.ن میذارم (!) چون سیستم خودم دست بچه هاست و دارن باهاش بازی میکنن !! اگه عمری باشه ، خدمت میرسیم ..
شاد باشید و شادی آفرین
یا حق
سلامم:

خسته نباشی
ما کماکان منتظریم که تو اینا (....) پر کنی!!!
یه حوریه ی بهشتی !
کیش و پات
درست ِش اینه!!
سلام

زندگیت افتاده رو دور کار کردن و خستگی .اینجوری بده
حالا اه تا یه مدتی باشه خوب اشکالی نداره اما مواظب باش همیشه اینجور نباشه آخه دیگه چیزی ازت نمی مونه
حوریه
داستان نه داستان که نه ماجرا نمی دونم هرچی خیلی تکون دهنده بود واقعا هضمش سخته
حتی برای من!!!!!
اون پایین دلم می خواست اسم منم بود!
شاید یه زمانی بود ول الان!!!!!!!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه روزگار
می دونی دلم میخواد یه طومار بلند از دلتنگی هام بنویسم
ولی اینجا نه
اگه بنویسم می خونیش؟
سلامم عزیزم:
هزار توی تنهایی آپ شد.
سلام امین جان
از این که خیلی وقته بهت سر نمی زنم واقعا معذرت می خوام.
سرم به شدت شلوغه و کم کم به فکر درس خوندن هم افتادم !!
(تصمیم داشتم برات نامه بنویسم اما با این وضعیت که نوشتی فکر کنم اگر فعلا دست نگه دارم بهتر باشه..)
از این که بعد از این همه مدت اومدم و با این پست..
من تنها می تونم بگم متاسفام برای اطرافیانش که باید غم بزرگی رو با خودشون همراه داشته باشن و ابراز امیدواری که این غم آخرین غم بزرگ زندگیشون باشه...
همیشه شاد باشی
دلم داره میترکه.....
خدایا ارومم کن.........
الهی پاکم کن خاکم کن..........
شلاممم امین جان:
خوبی؟؟؟
الهی بمیرم...این دریا ها مثل بعضی از ما ادما میمونه که گاهی فقط به ظاهر آرامش بخشو زیباست ولی در درون فریباست و بی رحم.....
تسلیت میگم...
گاهی لازم نیست طرف از نزدیکان باشه که واقعا عذادار باشی؛گاهی روحت از شدت حکمت خداوند عذادار میشه...
سلام..
آخی حوری جوون............
تسلیت میگم...خدا رحمتش کنه...
راستی خوشحالم دوباره آپ کردین....
سلام امین عزیز
امیدوارم که کم کم این مشغله ها کم بشن و بتونی یک نفس راحت بکشی...
و ما حضورت رو در نیمکت بیشتر حس کنیم...
و اما من فکر می کنم حوریه واقعا یک حوریه بهشتی شد و با تمام آرزوهاش خداحافظی کرد،"روحش شاد"
این "..." خودش کلی حرفه!!
فقط ۱۶ سال ؟؟
چقدر ناراحت ککننده !!
دریا همیشه برا من پر از آرامش بوده !
گاهی ساعت ها جلوش میشینم ! بعضی موقع ها هم میرم تا هر جا که ترس روم غلبه نکرد ! ولی هیچ وقت روی خشنشو بهم نشون نداد !
دلم گرفت !
روحش شاد....
سلام.بازگشت از غیبت صغری تون جای خوشحالی داره
ماجرای حوریه رو زودتر شنیدم.فقط خدا میدونه چرا؟؟
راستی «اصلا» فکر نکنید هنوز «فردا»شده هااااااااا{رجوع شود به پاسخ کامنتها در پست قبل}
موفق باشید
منتظر نقطه چینها هستیم
سلام
ما اومدیم شهر شما و برگشتیم
ممنون
.......
مشغله تون جای تبریک داره . زندگی همینه
...........................
...راجع به مورد دوم هم هیچ انسانی نیست که این موضوع رو
بشنوه و متاثر نشه
تحکیم اعتقادات واسه همین روز مباداهاست...
گرچه هرقدرم قوی باشی به هر حال
اتفاق افتادن چنین چیزی تاثیر زیادی میذاره
بعضی موقع ها آدم دلش میخواد از همه ی
پشت پرده سر در بیاره تا بتونه یه تسکینی
تو این موضوعات به خودش بده
به هر حال...
روح آروم و شادی داشته باشه...
انشالله..
سلام داداشم
بس که سن و سالش کمه انگار آدم باورش نمیشه
خدا روحشو شاد کنه
اون موقع کسانی که دومادو نجات دادن نمیشد عروسم نجات بدن ؟
نکنه توی مسائل محرم نامحرمی موندن و نجاتش ندادن ؟
طفلکی

کچل 
بیچاره حوریه
قربونت برم
چقده پسرم گرفتاره ؟ یعنی میخوای بری سربازی ؟