یه روز خاص

به نام حضرت دوست

عرض سلام و ادب و احترام

   در بین روزهای خدا ، بعضی از روزها هستند که یه خورده با بقیه فرق می کنند .. یه کمی بزرگترند ، مهم ترند ، عزیزترند ، مبارک ترند و خلاصه یه عالمه "...ترند" دیگه !
   امروز هم یکی از اون روزهای خاص بود .. از اون روزهایی که خیلی "ترند ... ترند" بووود (!) امروز متعلق بود به صاحب خونه ای که من سالهاست مهمونشم .. از بدو تولد تا به امروز (!) وای بر من و بر اون مجاوری که مثل من از یک مهاجرم بی وفا تره !.. راستش رو بخواین از دست خودم بدجوری شاکی ام ؛ بدجوری .. میدونید چرا (؟!) چون بی حیام ، چون بی معرفتم ، چون نمک خوردم و نمکدون شکستم ، چون در نقطه بی نهایت ایستادم و دم از بی وزنی میزنم !... و در یک کلام ، چون «آدم» نیستم  

   نمیدونم که تازگی ها به خونش رفتی یا نه ؟!
نمیدونم آخرین بار کی دستت رو گرد کردی و از آب حوض وسط صحنش یه مشت برداشتی و در پاکی و زلالیش غرق شدی ، کی خودت رو در آغوشش پرت کردی و در اون بیکران گم شدی ، کی سرت رو روی شونش گذاشتی و دیگه برنداشتی .. اصن یادت میاد آخرین باری رو کی در عمق نگاهش محو شدی ؟!... در پیشگاهش مسخ شدی ؟!... سبک شدی ، نفس کشیدی و زنده شدی ...


این یکی داغِ داغِ .. همین چند ساعت پیش گرفتمش . هر چند که دوست ندارم تو خیابون از چیزی عکس بگیرم (آخه بی دلیل جلب توجه میکنه !) اما وقتی اون شعاع های منظم نور که در غروب یک روز خاص داشت بر صحن و سراش می تابید رو دیدم ، دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ...
از همه تون یاد کردم رفقا .. جاتون خیلی خیلی خالی ...


شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 12 + ارسال نظر
مرجان به فرزاد پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام فرزادی :دی
چشم ! صبر کنی برات میفرستم :)

مرجان پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام داداشی جونم
پس اون وبلاگی که به اسم وبلاگ قبلیه محمد هست و مامان ونوسی می نویسه ، مشترکن با مامان ونوسی می نویسه ؟ من فکر میکردم فقط مامان ونوسی توش می نویسه

نیش نیش هم نمیدونم چرا گم و گور شده :دی

:(

البته سراغشو از یکی از دوستان گرفتم اما فرصت نکردم برم جواب کامنتمو چک کنم ... اگه دیدم توی جواب کامنتم خبر جدیدی از نیش نیش نوشته خبرت میکنم :)
قربونت

شهرزاد پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام امین جان:
خوبی؟؟؟؟؟:)))
امیـــــــــــــــــــن !!!!
من به تو چی بگم!!!خودت بگو منو مسخره میکنی؟؟؟؟
باششششششششش بهم میرسیم.....
نه من از اون عالم برگشتم توصیفات شما قشنگه و ما بی جنبه ولی حرفات همیشه یه تلنگر برای همه....
چون به نظرم خود تو هم خیلی ریز بین هستی و دست روی بعضی از مسائل میذاری که تا حدودی داره فراموش میشه.....
مواظب خودت باش
فدات
فعلا....:))))

فرزاد به مرجان پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 02:58 ب.ظ http://petti.blogsky.com

الووو
خانمی
اگه صدامو میشنوی آدرس وبلاگ جدیدتو بده
کشتوندی ما رو !

فرزاد پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 02:42 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام امین جان
نوشته ات منو برد به یه عالم دیگه...
وقتی می خوندمش خیلی کیف کردم !!!
تو آدمی عزیزم
بزرگی اونه که باعث شده تو خودتو نبینی....
----
من آپم

روشن ترین فانوس پنج‌شنبه 15 آذر 1386 ساعت 08:58 ق.ظ http://nooore-beheshti.blogfa.com

سلام

من همیشه ی خدا . . . مدیون صاحب شهر شما !!! بودم

همیشه ی خدا تو نفس گیرترین لحظه ها به دادم رسیده

بدون اینکه خودم التماس آنچنانی کرده باشم...

بماند که .... اولین عشق آسمونی رو هم به کمک خودش

تجربه کردم ...

به طرز شدیدی هوامو داشته !...

اما شما مقصر نیستید در نمک خوردن و نمکدون شکستن

( بی تعارف ! )

طبیعت آدما....( متاسفانه...) البته نه طبیعت...

بهتره بگم عادت...

یه زمانی بدجور دلم میخواس ساکن شهر شما بودم

بعدها منصرف شدم !!!

چون وقتی نعمت به این باشکوهی رو ...هروقت بخوام

با چشم ظاهر میتونم ببینم .

( با شناختی که از خودم دارم تا امروز ! ) شاید دیگه چندان

قدرشو ندونم ....

اما به گفته ی خودتون در جواب دوستان :

* کافیه چشمات رو ببندی و دلت رو ....*

حقیقت همینه...

خدا

جاری

باشه

در

قلب

و

روح

و

افکارتون . . .

سلام

همه مدیونشن .. چون به داده همه میرسه (!) چه بخوایم و چه نخوایم ، چه بفهمیم و چه نفهمیم و حتی چه قبولش داشته باشیم و چه خدائی نکرده .... «باور کن !!!»

با اون نکته ای که در مورد نزدیک بودن ظاهری به آقا گفتی ، به طرز وحشتناکی موافقم (!) من خودم در این زمینه به شدت احساس ضعف میکنم .. به حد انفجار (!) شاید باورت نشه ، اما احساس میکنم که هیچ وقت نتونستم اون طور که باید و شاید بهش نزدیک بشم .. باهاش حرف بزنم .. حضورش رو حس کنم و .... هر چند که میدونم آقا داره خیلی سعی میکنه که به وجودِ بی وجودِ من نزدیک بشه ، اما از این همه کم کاری خودم خجالت میکشم .... این یکی رو هم خواهشا «باور کن !!!»

هر چند که حرفم در جواب اون دوست، قشنگ بود (!) اما امیدوارم که فقط قشنگ و یا در حد یک شعار نمونه ... اگه دوست داشتی، این یکی رو هم «باور کن !!!»

م
م
ن
و
ن
م
و همچنین ...
یا حق

مرجان چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 11:49 ب.ظ

سلام داداشی

راستی ! از این مامان ونوس و محمد خبری نداری ؟ چرا محمد وبلاگشو به سیستمه جدید منتقل نمیکنه ؟

علیک سلام آبجی گل

ای ، همچین بی خبر هم نیستم .. گه گداری به مامان ونوسی سر میزنم و ازش خبر میگیرم (البته براش کامنت نمیگذارم !) محمد هم اون طور که به نظر میرسه خیلی سرش شلوغ شده و دیگه وقت نمیکنه به وبلاگش سر بزنه ، برای همین بعضی وقت ها با مامان مینویسه ....

این هم آخرین اخبار غریبه ایییییی !

راستی تو از نیش نیش خبر نداری ؟!

شهرزاد چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام امین جان:
خوبی عزیز؟؟؟؟
با حرفات منو بردی به یه عالم دیگه و شرمنده شدم.....
ما آدما آخر بی معرفتیم؛به قول تو نمک میخوریمو نمکدون میشکنیم......
و اون بالایی ته معرفته.....هیچ وقت ما ؛بنده های بی معرفتشو فراموش نمی کنه.......
امین جان نمیدونم که تو چرا همیشه با حرفات من به یه عالم دیگه ای میبره ؛و تحت تاثیر قرار میده.....
ممنونم ازت به خاطر همه چی!!!!!
مواظب خودت باش.....
قربونت برم.....
دست علی یارت.....

سلام بر شهرزاد مهربون
شکر خدا ، شما چطوری ؟!

جدی میگی ، پس خدا آخر و عاقبتت رو ختم به خیر کنه (!) آخه چند نفر هم قبل از تو با حرف های من به یه عالم دیگه رفتن و هنوز که هنوزه برنگشتن (!) خواهشا مراقب خودت باش که در این رفت و آمد هااا یه وقت راهت رو گم نکنی، چون سر از ناکجا آباد درخواهی آورد و ... (از ما گفتن بوووود !) :))

اما از شوخی گذشته، این لطف نگاه تو و سایر نیمکت نشین هاست که به کلمات من رنگ و بو میده (البته اگه رنگ و بویی داشته باشه !) وگرنه غریبه رو چه به این توصیفات و فرمایشاتی که حضرت عجل فرمودید !

منم خواهش میکنم به خاطر همه ی همون همه چی !!!
خدا نکنه ...
یا حق

مارگریت وحشی بهاری چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 07:03 ب.ظ http://margrite-vahshi.blogfa.com

سلام به غریبه ی آشنا
با این هنر مندانه نوشتنت راجع به صحن و سرای حضرت(که همه عاشقشیم) آدم بد جوری هوای اونجا رو می کنه
خوب ایرانه و یه امام رضا
همه از اونجا خاطره داریم
بارها و بارها اومدم و این حرفایی که زدی رو از نزدیک تجربه کردم ولی چون تو تازه به اونجا رفتی بهت حسودیم می شه

قدر این خلوتهای قشنگ رو بدون

پ.ن:منتظرم خودت بیای جواب سوالت رو بدی
پ.ن:آسمون شهرت خیلی قشنگه(با این عکست لحظه شکاری کردیا)
پ.ن:راستی ممنون که ما رو یاد کردی و از دعات بی نصیبمون نذاشتی
شاد باشی
یا حق

سلام بر مارگریت همیشه بهار

خواهش میشه عزیز .. آنچه هنرمندانست نوع نگاه تو به خطوط در هم شکسته و نوشته های ناموزون منه ، وگرنه این دست خط ارزش خوندم هم نداره ، چه برسه به کسب لقب هنرمندانه !!
از صمیم قلب امیدوارم که هر چه زودتر دوباره به این صحن و سرا مشرف بشی مارگریت جان .

چشم ، حتما ...

ج.پ.ن: خیلی زرنگی هااا .. اگر قرار بود خودم جواب بدم که از تو نمی پرسیدم (!) از شوخی گذشته این سوالیست که دوست دارم خودت شخصا بهش جواب بدی تا بهتر و بیشتر بتونم نشناسمت (خودم هدفم رو هم از پرسیدن این سوال، لوووو دادم ! حال کردی ؟!؟!)
ج.پ.ن: چشات قشنگ میبینه ، قابلی نداره .. اصن حالا که این طور شد، تمام آسمون شهرم تقدیم به تو :)
ج.پ.ن: قابلی نداشت ، یادت باشه اومدی مشهد حتما حتما جبران کنی (چشمولک اینا!) :))

... و شادی آفرین !
یا حق (تقلب نکن پدر جان، پیگیری قانونی داره هااااااا !)

سمیرا سه‌شنبه 13 آذر 1386 ساعت 11:07 ب.ظ http://http:/

سلام به داداشی گلم..

نمیدونی چقدر دلم برای تو ونیمکت و بچه ها تنگ شده..

خودمم ذوق کردم که بالاخره قسمت شد بیام اینجا..

وای نمیدونی داداش..

چقدر دلم می خواست الان تو حرم بودم..

گمونم خیلی وقته به آقا سر نزدم...

چه حال و هوایی داره اونجا..

خوش به حال شما مشهدیا ..تا یه کم دلتون بگیره میرین لونجا

و کلی آروم میشین...

کاش منم اونجا بودم..............

سلام آبجی خانم

چه عجب بابا .. رسیدن به خیر !

حالا خوبه همش ۱۰۰ کیلومتر فاصله داری هاااا .. اگه اون سر دنیا بودی چی میگفتی ؟!

به زودی خدمت میرسم عزیز
یا حق

مرجان سه‌شنبه 13 آذر 1386 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام داداشم
خوش به حالت ... خیلی ممنون که این عکسهارو گذاشتی ... مخصوصا اون عکس آخری ... از همش جذاب تر و دلچسب تر بود چون داغ داغ بود

قربونت برم

ما مخلصیم !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 آذر 1386 ساعت 10:05 ب.ظ

خوش به سعادتت غریبه. اگه رفتی که حتما هم میری از طرف این غریبه از راه دور هم سلام و عرض ارادت مارو برسون.

سلام
ممنونم عزیز ..
چشم ، حتما .. بر دیده ی منت ...

اما عزیزم ، آدم زنده نیاز به وکیل وصی نداره (!) کافیه چشمات رو ببندی و دلت رو ....
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد