به نام حضرت دوست
***
دنیای زندونی "دیـواره"
زندونی از دیوار "بیزاره"
***
صبح توی شرکت ، همکارم در حال و هوای خودش بود و داشت زیر لب این بیت رو زمزمه میکرد : «دنیای زندونی ...» این کلمات من رو با خودشون بردن به سالها پیش ؛ روزگاری که اون قدر دور و فراموش شده بود که حتی حدود سنم رو هم نتونستم در اون سال تخمین بزنم (!) فقط همین یادم اومد که یه بنده خدائی در یک سریال ، با صدای سوزناکی میخوند : "دنیای زندونی دیواره ..."
انصافا بیت زیبا و تاثیرگذاریست ...
نمیدونم شما وقتی این بیت رو میشنوید ، چه حس و حالی و یا چه تصوری بهتون دست میده ؛ یا اصلا این کلمات به نظرتون مفهومی دارن یا نه ؟! با این وجود من با تکرار این واژه ها ، هر چه بیشتر در ژرفای دنیای به ظاهر بی کرانی حقیقی مون غرق میشم ... دنیائی که با تمام عظمتش ، خیلی زود برای آدم کوچیک میشه !.. اونقدر کوچیک که آدم دوست داره ازش فرار کنه .. راستش نمیدونم که بگم جالبه ، یا احمقانه (!) آخه چطور ممکنه دنیائی که هنوز کسی نتونسته براش محدوده ای رو متصور بشه و بشر هر روز شگفتی تازه ای از ناگفته هاش رو کشف میکنه ؛ به این سرعت برای خیلی ها (حتی گاهی اوقات برای خود من !) مثل یک زندون ، کوچیک و زجرآور و غیر قابل تحمل بشه ؟!؟!؟! تا حالا به این مسئله فکر کردی یا نه ؟!....
شما میدونید که چه کسانی خودکشی می کنند ؟!
به نظر من کسانی که هیچ راهی رو برای فرار از زندون دنیا پیدا نمیکنن و آنچنان فشار زندگی روشون مسلط میشه که در طی یک حرکت جنون آمیز ، خودشون رو از سقف دنیا (زندون !) آویزون میکنن .. براش فرقی نمیکنه که خودش رو دار بزنه ، از یک آسمون خراش بپره ، از شدت ناراحتی سکته کنه و یا ..... مهم اینه که دیگه تو این دنیا نخواهد بود و به گمان خودش از زندان فرار کرده !...
اما از کدام زندان ؟! اصلا کسی تا حالا زندانی به این بزرگی ، اون هم بدون زندانبان دیده ؟! چرا زندگی برای بعضی ها زندان میشه ؟! چرا دنیا براشون مثل دیواری میمونه که دوست داریم ازش بالا برن و خودشون رو به خارج از زندان زندگی پرتاب کنن ؟! اصن کی به اونا گفته که با این کار رها میشن ؟! کی گفته که آیندۀ بهتره در انتظارشونه ؟!
ببینم ، کسی پیدا نمیشه که بتونه جواب سوالات من رو بده ؟!....
غریبانه :
با اجازتون فعلا در غریبانم حرفی نمیزنم .. چون نمیخوام با گفته هام بر ذهن شما تاثیر بگذارم و با این کار به صورت ناخداگاه ، مسیر مشخصی رو برای جواب هاتون تعیین کنم . فقط دو تا سوال خاص دارم که اون ها رو به شکل اختصاصی در این بخش می نویسم .. خواهشا بهم بگید که تو این زندان بزرگ ...
1- کی ما رو زندانی کرده (؟!) در واقع چه کسی جو دنیا رو به شکلی تبدیل کرده که ما احساس زندانی بودن بهمون دست داده و یا به عبارت ساده تر : زندانبان این زندان کیه ؟!...
2- شما راهی برای فرار از این زندان می شناسید (؟!) یا اینکه به نظرتون تنها راه اینه که بسوزیم و بسازیم و ...
تذکر : عزیز دلم ، میدونم که ممکنه شما تا بحال این حس رو در دنیا تجربه نکرده باشی (که البته در این صورت بهت تبریک میگم و آرزو میکنه که هیچ وقت هم به این نقطه نرسی !) اما بیا برای یک بار هم که شده ، خودت رو به جای خیل عظیمی بگذار که از زندگی کردن خسته شدن و به دنبال راهی میگردن که از این جو و حال و هوا و در یک کلام ، روزمرگی مفرط خارج بشن ... بیا به قول قدیمی ها ، عقل هامون رو بریزیم روی هم و راه حلی براشون پیدا کنیم .. شاید روزی به درد خودمون هم خورد !
شاد باشید و شادی آفرین
یا حق
سلام امین جان:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آهنگ وبت خیلی قشنگ....
امین چه کدی میذاری رو وبت که وقتی باز مینی آهنگ قطع نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم عزیز
قربونت
فعلا......
سلام به شهرزاد مهربون
بگذار در همین بدائت امر ، نکته ای رو اقرار کنم ... راستش رو بخوای نمیدونم چرا بهت میگم "مهربون" ، فقط میدونم که حسم این گونه بهم القا میکنه ... ببینم ، حالا واقعا مهربون هستی یا نه ؟!؟!؟!؟! :))
و اما جواب سوالت :
فرق آهنگ من با موسیقی شما در اینه که آهنگ های نیمکت رو حقیر به کمک نرم افزار ، به شکل یک پلیر ساده و با پسوند فلش تبدیل میکنم ؛ این نوع آهنگ ها به همراه یک سری کد خاص که مربوط به فراخوان فایل های فلش هستند ، به وبلاگ اضافه میشن و به مجرد اینکه مخاطب وبلاگ رو باز میکنه ، این آهنگ شروع به دانلود شدن خواهد کرد و پس از یک بار دانلود شدن ، همواره در حال اجرا خواهد بود ، مگر اینکه مدت زمان تعیین شده به پایان برسه یا اینکه کلا وبلاگ بسته بشه !
این بود توضیح کوتاهی در مورد موزیک های ساخته شده به کمک فلش پلیرها ... در صورتی که نیاز به اطلاعات بیشتری داشتی ، بهم بگو تا موضوع رو برات بازتر کنم .
در ضمن ، به دلیل دقت نظری که به زوایای مختلف اطرافت داری ، بهت تبریک میگم :))
یا حق
بازم سلام و سلام و سلام
آهنگ زیباییه اما خوب مناسب اون موقع هاس که
کمی تا قسمتی آسمون دل ابری و نیاز به یه کوشمولو
استراحت داره . تا بعدش با نیروی فوق العاده ! دوباره
راه بیفته...محکم و مصمم
و از اونجایی که من الان اون دوره رو سپری کردم !
و به شدت هم همچنان با نیمکت پاییزی و دپرسی !!!!
مشکل دارم ! و این آهنگ هم سازگار نیس باهام
ترجیحا صدا رو کم کردم و ....( گرچه من پاییز رو خیلی خیلی
دوس دارما اما نمیدونم چرا این عکس غصه دارم میکنه !)
(راستی یه سوال ...
شما حاضرید یییهوووو ! آرشیوتونو پاک کنید؟
به عبارتی...دل بستگیاتونو؟
البته خواهشا این سوال ، با موضوع معرفت و ارادت !به گذشته
و اینا ... اشتباه گرفته نشه...)
سلام و درود و دو صد بدرود
در مورد آهنگ که اگه راستش رو بخواین ، خودم هم صد در صد باهاش موافق نیستم (!) با این وجود از آنجائی که آهنگ بهتری پیدا نکردم و زمان کافی هم برای انتخاب یک سوژه مناسب نداشتم ، آنچه که میبینید ، کل بزاعت ماست .... (یه چیزی تو مایه های آش کشک خاله و غشمولک اینا !)
و اما در مورد عکس هم باید خذمت تون عرض کنم که به زودی با کمک یکی از دوستان ، یه خونه تکونی اساسی خواهیم کرد :))
و اما جواب سوالتون :
راستش من سعی میکنم که در اوج همبستگی با اطراف و اطرافیانم ، به اونا وابسته نشم .. یادمه که چندی پیش در یکی از پست هام به تفاوت همبستگی و وابستگی اشاره هائی داشتم ، لذا از تکرار مکررات پرهیز میکنم ... فی الجمله باید عرض کنم اگر دلیل قانع کننده ای مبنی بر این وجود داشته باشه که نبودن آرشیو به صلاح نیمکت و نیمکت نشین ها خواهد بود .. این مسئله رو به شور میذاریم و در صورتی که رای موافق آورد ، آرشیو نیمکت که هیچ ، کل نیمکت رو از صفحه روزگار محو خواهیم کرد (!) هر چند که سالها سعی و تلاش و خاطرات غریبه ، در پشت این "نیمکت" خوابیده است اما صلاح و مصلحت واجب تر از خاطرات هستند ؛ چرا که خاطرات چه نمود ظاهری داشته باشند و چه نداشته باشند ، در دل ها جاری و باقی اند ، اما صلاح و مصلحت در صورت سهل انگاری کردن ، فردای انسان رو نابود خواهند کرد (حالا چه خاطره ای از گذشتت داشته باشی و چه نداشته باشی !)
امیدوارم که منظورتون رو از این سوال به درستی متوجه شده باشم و جوابم هم قانع کننده بوده باشه ، با این وجود اگه کج فهمی در بخشی از جوابم وجود داشت ، میتونید منظورتون رو واضح تر بیان کنید تا بیشتر در موردش بحث کنید ... خودتون که خوب میدونید ، غریبه سرش درد میکنه برای بحث و گفتگو :))
یا حق
سلام امین جان:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟
عزیز چرا به این جور چیزا فکر میکنی؟؟؟؟؟
این جور چیزا باعث میشه که آدمی به هیچ برسه....
احساس تهی بودن بکنه...
امیدوارم که هیچ وقت به جایی نرسی که دست به این کار بزنی...
آدمی هر کاری در این دنیای وانفسا میکنه فردا ها نتیجشو میبینه....
آدمای غیر منطقی و آنهایی که روح خیلی کوچیک و حساسی دارند دست به خودکوشی میزنن میشه گفت آدمایی ضعیف...
خداوند خودکشی رو برای انسان گناه کبیره و غیر قابل بخشش میدونه؛چرا چون هر مشکلی در این دنیا راه چاره ای داره.....
لزومی نداره که ادم زود خودشو ببازه و به این جور چیزا فکر بکنه...
آدم گاهی با کارای نادرستی که انجام میده برا خودش یه زندان درست میکنه و این دنیا را عذاب آور برا خودش میکنه...
در حالی که اگر کار های درست و خوبی انجام بده و یه مقدار درکشو از زندگی بالا ببره و زیبا و با عشق زندگی کنه از این دنیا لذت میبره و اون رو مثل بهشت میدونه...
هیچ کس در این دنیا زندانی نیست....
ما بدنیا امدیم که زندگی کنیم نه این که خومونو روحمونو عذاب بدیم...
البته باید بگم که گاهی آدم واقعا طاقت بعضی چیزها را نداره من خودم میگم اگه یه روزی مریضیه لاعلاجی بگیرم زودی خودمو میکشم چون تحملشو ندارم....
هر چند که آدم باید به هر چی و هر اتفاقی که براش میافته راضی باشه چون مصلحت بوده...و حق
آدم گاهی مسئله های کوچیک رو برا خودش خیلی بزرگ میکنه در حالی که بعدا میبینه که خیلی کوچیکو بی ارزش بوده که تا کجا ها رفته و به چه چیزهایی فکر کرده!!!!
به هر صورت ادم خودش یاعث میشه که دنیا براش مثل زندان بشه.....به هر صورت برا من اصلا این جور چیزا مفهومی نداره چون بهش اصلا فکر نمیکنم به مرگ چرا چون باید بهش فکر کرد اگر فکر نکنی جز دسته ای هستی که از این دنیا غافلی ولی به این جور چیزا اصلا......من زندگی رو دوست دارم و دوست دارم طوری زندگی کنم که از ان لذت ببرم و اون رو برا خودم زندان نکنم....
ممنونم از مطلبی که اشاره کردی بهش و شاید باعث تلنگر ی بشه به خیلی ها :)))))
قربونت
فعلا.....
سلام بر شهرزاد مهربون
شکر خدا ، شما چطوری ؟
به این دلیل که اگه یه روز زندگی مجبورم کرد بهش فکر کنم ، در مقابله باهاش خیلی هم عامی و خام نباشم ؛ برای اینکه بتونم راه های پیش گیری و حتی مداواش رو پیدا کنم ؛ برای اینکه محدوده این منجلاب رو بشناسم تا یه موقع بی گدار به آب نزنم ؛ برای اینکه فراموش نکنم "مرگ همیشه برای همسایه نیست (!)" و شاید یه روز هم در خونه من رو بزنه ؛ برای اینکه .... کافی بود شهرزاد جان ؟!؟!؟!
البته من در بخش پایانی پستم ، صریحا به این موضوع اشاره کردم که شاید خوانندگان گرامی تا بحال این حس رو تجربه نکرده باشن (و آرزو هم کردم که انشاءا... هیچ وقت تجربه نکنن !) و همچنین قصدم رو هم پیدا کردن راه حلی مناسب ، برای این معزل بیان کردم .
با این وجود از اینکه این قدر به من لطف داری و برام نگران شدی که خدائی نکرده با بیان این گونه مسائل ، به هیچ برسم و احساس تهی بودن بهم دست بده .. خیلی خیلی ازت ممنون و سپاسگزارم ...
میدونی شهرزاد ، هدف اصلی من از گذاشتن پست "دنیای زندانی" ، این بود که ببینم چند نفر مثل من و دقیقا بنا به گفته شما به این جمله اعتقاد دارند : "آدم خودش باعث میشه که دنیا براش مثل زندان بشه ..." و نتایج بررسیم این گونه نشون داد که اکثر نیمکت نشین ها همسو با فکر و عقیده شما ، زندگی رو محلی برای گذشتن میدونن و معتقدن این خود ما هستیم که میتونیم با وجود تمام سختی ها و مشکلاتی که در مسیر زندگی مون وجود داره ، اون رو مثل زندان و یا شبیه به بهشت کنیم .
در نهایت ازم ممنونم که با وجود عدم تمایل درونیت برای بحث در مورد این گونه مسائل ، وقت گران مایه ات رو برای بررسی این مسئله صرف کردی و من هم امیدوارم که این مسئله تونسته باشه تلنگر کوچیکی به همه مون بزنه ، تا زندگی رو زیاد سخت نگیریم و از فرصتی که بهمون داده شده کمال استفاده رو در جهت بهشت ساختن ببریم ، نه بنا کردن زندان !
باز هم ازت ممنونم عزیز
یا حق
سلام
ببخشید که اینقدر دیر بهت سر زدم.
از فرزاد هم به خاطر دقتش ممنونم.
به نظر من ٬زندانی هستیم زیرا خودمان نیستیم
زندانی هستیم زیرا در ارتباطهای گوناگون خویش تحت فشاریم.
کسی که در سلول و یا جایی زندانیست از ما آزادهای بیرون ممکن است رهاتر باشد چون مرغ خیالش(فکر) به دور از هر گونه رابطه ی عذاب آوری پرواز می کند
(انسانهایی که خود کشی می کنند به خاطر روح کوچکشان است که حتی گنجایش خویش را نیز ندارند)
تکیه کلام قشنگ خودت رو برات می نویسم:
یا حق
سلام بزرگوار
خواهش میکنم ، این حرفها چیه ؟!...
درسته ، فرزاد دقت و ریز بینی خوبی داره ؛ من هم ازش ممنونم .
با عقیده شما کاملا موافقم .. متاسافانه ارتباط های دنیای حقیقی ، بیش از پیش داره جنبه تشریفاتی به خودش میگیره و ما کم کم داریم به بازیگرانی در سریال بی پایان هستی تبدیل میشیم (!) به حدی که اکثر انسان ها ، اون طور که هستند زندگی نمیکنند و یا حتی سعی میکنند که آنچه هستند رو کتمان کنند و آنچه که مورد پسنده دیگران است ، به معرض نمایش بگذارن ... بهر حال ، متاسفانه بنا به گفته شما "خودمان نیستیم !"
امیدوارم بتونیم راهی رو پیدا کنیم که بر مبنای اون ، انسان ها دیگه نیازی به این همه ظاهرسازی نداشته باشند و هر کسی به راحتی با خویشتن خویش زندگی کنه تا دیگه فکری در خیالی زندانی نشه و نگاهی در پس چشمی محبوس نمونه ...
ممنونم از اینکه با نگاه ژرف اندیش تون ، زاویه جدید و قابل تأملی رو در مورد مبحث زندان و زندانی باز کردید و بدونید که منتظر نظرات زیباتون در سایر پست ها هم هستیم ...
بازم ممنونم و سپاسگزار
یا حق (از حسن نظرتون در مورد "یا حق" هم متشکرم !)
اینجا پاکی داره صفا داره کلک نداره ...
این خصوصیاتی که ازشون نام بردی ، تنها مختص به نیمکت نیست (!) بلکه تمام نیمکت نشین ها و خونه هائی که به دست اونا بنا شده ، دارای همین خصایص هستند ... پاکی و صفا و صداقت در وجود همه نهفته است و اگه جلوشون رو نگیریم ، خود به خود بروز میکنند ؛
در نتیجه به نظر من ، حتی اگه نیمکت تونسته باشه (بنا به گفته شما !) پاکی و صفا و صداقتش رو حفظ کنه ، با وجود این همه آدم خوبی که در کنارش هست ، به هیچ وجه کار بزرگی نکرده !
این طور نیست ؟!
وای فاطمه عسیسممممممممممممممممممم...کجایی تو؟...عزیز دلم ،دلم واست خیلی تنگ شده :-*
قابل توجه فاطمه خانم !
سلام امین عزیز..جوابی که به کامنتم داده بودیو خوندم...اول اینکه ازت خیلی خیلی ممنونم که با وجود اینهمه مشغله واسه ی این آبجی کوچولوت اینهمه وقت گذاشتی...من به داشتن برادری مثل تو افتخار میکنم...تو زندگیم برای اولین باره که آرزو کردم کاش یه برادر مثل تو داشتم!!!
اما در مورد اینکه گفتی باید احساساتو توی زندگیت جاری کنی...راستش امین قبل از این مدت ، یعنی حدود دو سه ماه پیش خیلی از اینی که الان هستم سردرگم و آشفته تر بودم...یکی از دوستان خوبم که همه ی نیمکتیا میشناسنش و تو این نیمکت با من نسبت خیلی نزدیک داره!! بهم کمک کرد تا از اون حالت خارج بشم...شاید خودش ندونه که حرفاش چقدر تاثیر گذار بود اما باعث شد من چند تا مشکلو که تقریبا تمام فکرمو به خودش مشغول کرده بود و باعث آشفتگیم میشد رو بتونم تو خودم حل کنم!!! همینجا ازش خیلی خیلی تشکر میکنم و امیدوارم بتونم یه روزی کمکشو جبران کنم!! و حرفای الان تو که باعث شد چیزی که تو دلم بود و میشه گفت تقریبا همین حرفا بود بیشتر خودشو و لزومشو نشونم بده...
میدونم امین...به قول خودت جاری نبودن این افکار و احساسات تو زندگی باعث میشه که زندگی یک نواخت بشه...نبودن هدف!!!
من یه آدمی هستم که سکون برام زجرآوره...من دوست دارم انقدر مشغله داشته باشم یعنی انقدر موضوع برای فکر کردن و کار برای انجام دادن داشته باشم که اینا هم باعث بشه که همش تحرک و جنب و جوش داشته باشم...اما بی تحرکی که توی دو سال گذشته به خاطر کنکور و مثلا درس خوندن اومد سراغم باعث شد که دیگه همون درس خوندنم برام یه هدف نباشه!!! نمیدونم چجوری بگم اما این خونه نشینی حتی حوصله ی درس خوندنم ازم گرفت...
میدونم که باید تحرک و جنب وجوشو تو زندگیم بیارم تا از این حالت بیرون بیام...قدم هم برداشتم که امیدوارم جواب بده...از نظر زندگیه احساسیم هم که فعلا دارم سر و کله میزنم با تنهایی خودم...یعنی مجبورم!!!...اینکه کی یه نفر بخواد بیاد و حس خوب دوست داشتن و عشقو به زندگیم بیاره و کمکم کنه که بتونم اینهمه حس خوب و شیرینو که توی وجود هر آدمی هست رو به کار بگیرم ، خدا عالمه!! فعلا همه ی احساس من توی دوست داشتن عزیزترین آدمای زندگیم (مامانم و بابام و خواهرم) خلاصه میشه...
سرمنشا تمام این حسای بد و بی ادب هم ناامیدی! سکون و بی تحرکیه که باعث بی هدفیم شده!!
امیدورام بتونم یه روزی حس خوب زندگیه با هدف و با تحرک رو توی زندگیم جاری کنم!!
خیلی حرف زدم شرمنده!!!دیگه وقتی انقدر خوبی منم نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و با گفتنه حرفای صد من یه غاز مختو نذارم تو فرغون!!! ((=
شاد و سربلند باشی همیشه برادره خوب و مهربونم :)
سلام نیلوفر جان
خواهش میکنم عزیز .. آدم چه استفادۀ مفیدتری میتونه از زمانش بکنه ، وقتی که کسی بهش نیاز داره ولی اون در کنارش نیست .. وقتی صحبت کردن با کسی ، بتونه اون رو آروم کنه ولی باهاش صحبت نکنه .. وقتی میتونه یه کم ، فقط یه کم به هم نوعش کمک کنه ولی بی تفاوت از کنارش بگذره .... نه عزیزم ، من به هیچ وجه کار مهمی نکردم ؛ اصلا .......
خیلی خوشحالم که خودت هم به لزوم جاری بودن احساسات در زندگیت برای از بین بردن روزمرگی و یک نواختی ، پی بردی و خوشحال تر از اینکه آدم های دنیای مجازی تونستن راهی رو جلوی پات بگذارن و خوشحال ترتر از اینکه مسیری رو برای پیشرفت در زندگی پیدا کردی و حرکتی رو هم در پیش گرفتی .... امیدوارم که بتونی با صبر و پشتکار ، به آنچه که دوست داری و به صلاحت هست بررسی ...
مطمئن باش که غریبه و سایر نیمکت نشین ها ، همواره در کنار تو هستند و هر وقت که نیاز به کمک و هم فکری داشته باشی ، از هیچ کمکی دریغ نخواهند کرد .. این رو مطمئن باش ..
موفق باشی آبجی
یا حق
سلام امین
نمی دونم چی بهت جواب بدم چون خودم هم خیلی تو این حس گیر میکنم و نمی دونم چرا
دلم برای همتون خیلی تنگ شده
همتون رو دوست دارم.
سلام فاطمه خانم
چه عجب از این طرفا اومدی و سری به دنیای نیمکت نشین ها زدی .. بسی باعث شور و شعف و خوشحالیِ مان شد !.. از این بابت خیلی خیلی ممنونم .
به نظر من این تجربه ایست که همه اون رو به نحوی آزمودن و قطعا مختص من و تو نیست .. قصد من هم از گذاشتن این پست ، رسیدن به نقطه ای بود که هر کس بیاد و برداشتی که داشته رو در اختیار دیگران بگذاره و به این وسیله ، مجموعه ای از نظرات و تجارب رو در مورد یک حس مشترک ، در کنار هم گردآوری کنیم ...
خوشحال میشدم اگه تو هم در مورد تجربیاتت ، چند خطی برامون می نوشتی ...
بازم ازت ممنونم که بهمون سر زدی .. اگه تونستی زود به زود بیا نیمکت ، تا هم دل تنگی تو کمتر بشه ، هم دلتنگی مااااا ......
یا حق
به نظر من خدا ما رو انداخته این وسط و گفته هر طور که دوست دارین بسازینش!!!
این ماییم که دنیای خودمونو زندان میکنیم.
راه نجاتمون هم دست خودمونه...
باید حصاری که دور ذهنمون کشیدیمو پاره کنیم
من هم صد در صد با نظرت موافقم و ... البته با توجه به بحث مفصلی که در این مورد داشتیم ، فکر نکنم لازم باشه دوباره نظرم رو برات تبیین کنم :))
سسسسسسللللللللاااااااااااااااام
( به کی سلام بدم؟ بگم سلام زندانیا !!! )
سلام بر* رهاترین * جانشین های خدا ....
و اینجاست که ما بدون اینکه خودمون بدونیم همه ی عشق
خدا رو که این همه ازش دم میزنیم میبریم زیر سوال !
( این خزون شما که بهار بشو نیس ! یه لحظه چشمم خورد
گفتم باز بگم ! )
میدونین استاد !
به نظر من همین که آینده نگریمونو از دس میدیم
(منظورم از آینده خیلی خیلی آینده س !!! D:
یعنی روز قیامت رو یادمون میره.... یعنی گذرا بودن این دنیا
رو یادمون میره )
همون لحظه س که حس میکنیم متهم و محکوم شدیم
به نفس کشیدن تو دنیا...
تو دنیایی که با وجود کلی...کلی...کلی...زیبایی و عظمتی
که داره ، وقتی وجود دنیای عظیم تر یادمون میره
( بنا به طبیعتمون ) ازش دل زده میشیم
وقتی من به این یقین برسم که هر لحظه م از اینجا
که گذشت دیگه محال برگرده
و همین لحظه م یه پل میشه واسه یه جهان فوق العاده
مطمئنا این دنیا هم لذت خودش رو داره...
زیادم داره...
چون ثابت نیست ... چون یه بهانه است...
یه بهانه واسه رسیدن به یه جای دیگه...
یه بهانه که در عین ساده بودن ، باید جدی بگیریش
چون اینجا پل واسه ابدیت...
اگه گاهی فکر میکنیم تو حبسیم !
واسه اینه که خیلی جاها خودمون مسیرو اشتباه میریم
اولش ذوق زده ایم و فکر میکنیم چه خبره !
بعد که تا تهش رفتیم و حس کردیم به سراب رسیدیم...
اونجاس که حس تهی شدن و یکنواخت بودن بهمون دس میده
و خالی از انگیزه ایم...
بعضی دل بستگیا رو در نظر بگیرید که یکی اولش پا شو میذاره رو گازو د برو که رفتیم !
بعد یه مدت ( به هر دلیلی.... مقصرم هیچیک از طرفین نیس)
اون آتیش داغ دل بستگی سرد میشه
طرف به یه بن بستی میرسه که حس میکنه دیگه همه چی
بیمفهومه و زندگی محال و ...مزخرف و ...
چون هدفش کوتاه بود...چون هدف نهایی رو یه معشوق
تمام و کمال در نظر نگرفت که زیر مجموعه !!! ی اون معشوق
باحال رو ! با دقت و از راه درست انتخاب کنه....
و یهو حس کرد زندانیه...
یا همین اینترنت...گاهی همه ی زندگیمونو خلاصه ی همینجا میکنیم. بعد یه مدت با همه ی فوایدی که ممکنه داشته باشه
حس سردرگمی داریم...چون اینقدر خودمونو غرق کردیم
و اینقدر به شعارهامون عمل نکردیم...
(شعار راجع به خدا و جهان بی نهایت آخرت و...عشق و لقای
خدا و ....)
خلاصه که.... همین زندون وقتی محکم محکم دستای
خالقش رو گرفتی . که تو رو برترین انتخاب کرد
نشاط بی حد و انگیزه ی شدید !
و تکاپوی فوق العاده ای داری که دلت نمیخواد حتی لحظه ای
از این دنیا رو هدر بدی...
چون مقدمه است دیگه نه؟
شما که استادید خودتون
اما قبول کنیم که خیلی از مشکلات روحیمون برمیگرده
به همین قضیه ی جهان با شکوه تر و زیباتر و....
که ما خیلی حرفشو میزنیم اما پای عمل که میرسه
تو ساده ترین مسائل هنگ میکنیم !
خیلی جاها هم چون خوشی زده زیر دلمون و تو بحر مشکلات نیستیم یاد زندون مندون !! میفتیم
دنیایی که هم آغوش عشق خدا باشه
ازت رهاترین رهاترین ها رو میسازه و
سختی هاش شیرین ترین ها میشه...
اتفاقا برخلاف شما ، من فکر میکنم یه جاهایی باید به این
نقطه برسی اما تنبل بازی درنیاری
چون این نقطه ، نقطه ی عطف زندگیه....
( چند وقت پیش از یه جوانی ! مصاحبه میکردن که
قبلا معتاد بود و وقتی اراده میکنه که ترک کنه
تو اون وسوسه انگیز ترین لحظات که میخواد بزنه زیرش!
بی اختیار یاد حضرت علی میفته و زمزمه میکنه
و همون عشق متعالی سراغش میاد و دستشو میگیره
و از اون به بعد تحول فوق العاده ای تو زندگیش ایجاد میشه .
گفت میخوام اون لحظه رو بازم تجربه کنم !
مامان من ازم پرسید چی گفت این؟ دوباره تجربه کنه؟
وااا !
تو دلم گفتم مامان جونم اون نقطه ی عطف زندگیشو
الان حاضر نیس با هیچی عوض کنه....
منم از این نقطه عطفا زیاد داشتم !
البته خدا رو شکر شدت مال من در حد ایشون نبوده !!!
پس گاهی به وجود این حس و حال های زندانی بودن !
شروعی میشه واسه از نو عاشق شدن....
( البته منظورم این نیس که به زووووور زندگیمونو به این
نقطه برسونیم ! )
عععللللیییییککککک سسسسسللللللااااااااامممممم
(نه ... اصلا لازم نیست که مستقیما اسم زندانی ها رو بیارید ؛ کافیه بگید :"سلام غریبه !" این طوری نه تنها به زندانی ها ، بلکه تقریبا به تمام موجودات زنده «حتی جلبک ها !» هم سلام کردید !...)
اما از شوخی گذشته ، با این صفت * رهاترین * کاملا موافقم .. هر چند که فهمیدن معنیش کار هر کسی نیست !
پس از آنجائی که گویند : خدا دنیا رو بر مبنای «عشق» آفریده است ؛ میشه نتیجه گرفت که من با این پستم ، کل آفرینش رو زیر سوال بردم ؛ درسته ؟!؟!
در ضمن یه فکری هم برای این خزونم برداشتم که اگه بفهمید ، حتما خوشحال میشید (!) و البته شایدم زهره ترک :))
هر چند که در مورد واژه *استادی* که به کار بردید ، شدیدا اعتراض دارم اما از آنجائی که با نظرتون کاملا موافقم ؛ از سر تقصیرات تون گذشتیم !!!! (حالا یکی تعیین کنه که چطور میشه کسی در یک لحظه ، هم بتونه کاملا معترض باشه و هم کاملا موافق ؟! جل الخالق ..)
اصولا حذف آینده نگری از زندگی ، باعث رخوت و سکون میشه و همین رخوت آغازیست برای ناامیدی .... البته به نظر من ، برای جلوگیری از بروز این ناامیدی باید دلایل شکل گیری رخوت در زندگی رو بررسی کنیم ، چرا که انسان ذاتا عادت داره با حقایق زندگی کنه و نه تنها شعارها بلکه باورهای اعتقادی هم متاسفانه گاهی اوقات در کشاکش دهر ، رنگ میبازند !..
میدونی دختر عمو ، من به این نتیجه رسیدم که روح آخرت اندیشی انسانها (حتی خودم !) رو نمیشه به صرف تلقینات و تکرار باورها و شعارها زنده نگه داشت .. چرا که زندگی مملو است از تصمیمات سریع و مقطعی ، در نتیجه باید آخرت بینی رو در زندگی روزمره جاری کرد تا روزمرگی ها باعث فراموشیش نشن .. در واقع باید از همون بعدی به دشمن حمله ور شد که اون میخواد به سمتت یورش بیاره (!) اگه دنیا میخواد آخرت مون رو بگیره ، باید کاری کرد که خود دنیا آخرت اندیش بشه ... و من برای این کار راهی پیدا نکردم ، جز اینکه یه طوری حضور خدا رو در لحظات زندگی مون زنده کنیم ، یا بنا به گفته خودت : در تمام شرایط ، محکم محکم دستای خالق رو بگیریم .. به عبارت دیگه : وجود خدا رو در نزدیکی مون باور کنیم .. (میشه خدا رو حس کرد ، تو لحظه های ساده !.....)
در نهایت ، از این دقت نظری که در مورد مفهوم پستم داشتی ، خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم و چون دانشجوی خوبی بودی ، به عنوان استادت بهت نمره 18 میدم و اون دو نمره رو هم میذارم برای چونه زدن و بازار گرمی !... (تا شما باشی که دوباره به من بگی استاد !) چشمولک اینا :))
(راستی ، نظرتون در مورد رسیدن به نقطه عطف ، یه نموره شبیه به دیالوگ های آغازین الیاس بود "شوخی کردم هاااا ، خدائی نکرده یه موقع شاکی نشید !" هر چند که من هم به نقطه عطف اعتقاد دارم و میدونم که انسان های با زکاوت میتونن از این نقاط ، سکوئی جهت پرتاب بسازن ؛ اما تصور نمیکنم که همه قدرت این تطبیق پذیری و عکس العمل به موقع رو داشته باشن .. خیلی وقت ها پیش آمده که طرف پاش لیز خورده و .... البته امیدوارم که خدا برای هیچکس نیاره ؛ چون من سر همین موضوع ، متاسفانه نابودی آدم های بزرگی رو دیدم و .... امیدوارم که تجربیات شما هیچ وقت در حد اون بنده خدا نباشه و یا اگه بود ، قدرت مقابله باهاش رو داشته باشید !)
باز هم ممنونم از وقتی که برای نیمکت گذاشتید .. امیدوارم بتونم جبران کنم !
یا حق
متاسفم چون هیچ جوابی ندارم! :(
خواهش میشه آبجی ؛ سکوت کردن که تاسف نداره (!) بقول شهرزاد : «سکوت تنها یک واژه نیست....اینقدر معنای عمیقی داره که گاهی آدم حتی با اندیشیدنه بهش ، در آن غرق میشه......»
میبینی چه دوست های خوب و عاقل و بالغ و فلسفی و ... خلاصه بی نظیری دارم ، دلت بسووووزه ؛ هیچ کدومشون رو بهت نمیدم ، همشون مال خود خودمن :))
سلام
حس عجیبی به ادم میده یاداور ایام تنهای
غم غربت و از این چیزا
با هاتم موافقم
زندونی در پس میله های زندان به دست فراموشی سپرده شده است و چه بد حس و حالی دارد ان عزیز محبوس
علیک سلام آقا محمد
درسته ، همیشه خاطرات با خودشون حس رو هم به همراه میارن .. بسته به اینکه شیرین باشن یا تلخ ، کام انسان رو حتی پس از سالها ، تحت تاثیر خودشون قرار میدن .. و البته زیبائی زندگی هم به همین که سراسر خاطرست !
میدونی آقا محمد ، حس و حال زندونی هم به نظر من بستگی داره به کارهائی که کرده .. هر چند که زندون بهر حال خاطره ای تلخ رو به همراه خودش خواهد داشت ، اما بقول یه بنده خدائی : زندان معلمیست ، بدون گچ و تخته !
ممنونم که به نیمکت آمدی عزیزم .. امیدوارم که باز هم از ما خبر بگیری .
یا حق