ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به نام حضرت دوست
سلام و عرض ادب و احترام
«« آی آدمها »»
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید !
یکنفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
برکمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان !
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید !
نان به سفره ، جامه تان بر تن
یک نفر در آب میخواند شما را
موج سنگین را به دست خسته میکوبد
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایههاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابش افزون
میکند زین آبها بیرون
گاه سر ، گه پا
آی آدمها !
او ز راه دور این کهنه جهان را باز میپاید
میزند فریاد و امّید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشائید !
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
میرود نعره زنان ، وین بانگ باز از دور میآید :
- «آی آدمها» …
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها :
- «آی آدمها» …
(نیما یوشیج)
یا حق
سلام
باید بگم که شما هم خیلی زیرکانه !! ( گرچه وقتی شما این کلمه رو به من گفتید متوجه منظورتون نشدم ...)
نشون دادید که (با اینکه از انتقاد ! تشکر کردید) یعنی...حس میکنم بهتون برخورده
( من قبلا معذرت خواهیمو کردم )
خودتونم میدونید که منظورم اینطور لفظ قلم حرف زدن نبود
البته اگه احیانا برای ایجاد لبخند! !خودتون یا سایرین که با خوندن کامنت خودتون (که متفاوت با بقیه ی نوشته هاتون بود )
اینطور نوشتید ، موضوع به خودتون برمیگرده
اما اگه خواستید جواب منو بدید ...گفتم که خودتونم میدونید منظورم استفاده از کلمات ادبی به اون صورت !نبود
طبیعی...اینجا اینترنت...و ما هم نمیتونیم ( لااقل به نظر من کم فایده س ) منظورمونو خوب بگیم یا راجع بهش به اون صورت بحث کنیم...چون همیشه یه سری حرفا ناگفته می مونه و خیلی مسائل به قول خودتون : آدم ها گاها چیزهائی رو می خوانند یا می بینند که مایلند دیگران به آنها بگویند و یا نشان دهند ، نه آنچه که سایرین واقعا گفته اند و یا نشان داده اند (!)
اینجا...این حرفتون... دقیقا همونی بود که من گفتم : شاید شما هم مثه خیلیای دیگه فکر کنید من خیلی تند میرم
حرفی که خیلیا بهم گفتن فقط با لحن های متفاوت...
اما (لااقل تا حالا) نتونسم اونی رو که تو ذهنمه و منظورمه و دلیلمه...خیلی خوب بیان کنم
اما همیشه گذشت زمان به طرف مقابلم نشون داده که...........( البته این موضوع بیشتر تو دنیای حقیقی بوده)
البته اینجا و این چند تا جمله اصلا قابل مقایسه نیس و فقط و فقط در همین حد کامنت بود
دیگه مزاحمتون نمیشم
از مزاحمت دفعه قبل هم معذرت میخوام
خداحافظ
کامنت قبلی مال من بود!!
سلام بر همه ی اهالی نیمکت
اگرچه داشتم در مورد اومدن یا نیومدنم به نیمکت فکر میکردم؛اما دلیل این غیبت ناگهانی و تاخیر در نوشتن این کامنت رفتن به سفری بود که خودم هم تا «نیم»ساعت قبل از رفتن خبری ازش نداشتم!!جای همه ی دوستان خالی...تهران؛قم؛کاشان و در نهایت ساری!
از این مطلب گذشته میرم سراغ موضوع اصلی کامنتم:
قبل از اون باید بگم خوشحالم که بودن یا نبودنم فقط برا یکی دو نفر مهم بوده و توفیر داشته!چون حالا که دیگه قراره نباشم دل تعداد کمتری رو حتی برا چند لحظه مکدر میکنم.
آره مرجان عزیزم!
هر سلامی یه خداحافظی هم داره...نمیخوام روضه بخونم نه!
به موندن یا نموندنم هم «فکر»کردم.اما الان حس میکنم موندنم در نیمکت سر زخمهایی رو باز میکنه و بعضی ها رو شاید می رنجونه.از جمله خودم!
خاطره هایی رو برام تجدید میکنه که «نباید» بکنه!اینها رو هم از روی احساسات آنیم نمینویسم.موضوعی که ازش حرف میزنم و شاید دارم بیشتر گیجت میکنم رو من برا خودم حلاجی کردم و شاید با حلاجیش هر چه بیشتر به مهربانی محبوب پی بردم!
به هر حال وقتی دیدم بطور تصادفی یه هفته ایی از اینجا دور موندم خواستم دیگه نیام و بذارم عمه حیتا خودبخود با گذشت زمان لابلای پستهای نیمکت محو بشه اما چون خودم رفتن ناگهانی مهرانی رو تجربه کرده بودم و حقیقتش هنوز آزار دهنده است برام وقتی یادم میاد ؛دیدم انصاف نیست بیخبر بذارم برم.
البته من احتمالا کمتر اما بازم به وبهای شما سر میزنم اما نیمکت دیگه نه!
خوب نوگلای عمه!
یکی یکی بیاین تو بغل عمه که دیگه وقت رفتنه...
صابخونه؛مرجانی؛فرزادی؛نیازم؛سروی گلم؛بهاره جون؛فاطمه ی خوبم؛نیلوووووووووووو؛پسر عمو هیچکس و بقیه ای که بخاطر کهولت سن اسماتونو یادم رفته:
خیلی خیلی مراقب خودتون باشید(روح و جسم).براتون آرزوی خوشبختی؛سعادت و عاقبت بخیری می کنم...
در پناه «نزدیکترین»
خب...اگه آدما به جای خوش و خدون بودن یه ذره به فکر بقیه بودن که....
این شعره منو یه جوری میکنه!!
سلام
از اینکه جواب کامنت قبلیو دادید ممنونم
اما یه خواهشی دارم...
میدونم در کل ، ادبیات شما با همه همینطوره...
در وبلاگ و در کامنت ها
اما مثلا تو همین کامنت قبلی من چنان تحویل گرفتید
و جواب دادید که خودمم شک کردم به اینکه آیا غیر از
بحثایی که تو همین وبلاگ و در کامنتهای شما بود چیز دیگه ای هم بود یا نه !
( آرشیو تون رو نگاه نکردم ببینم هنوزم مونده یا نه )
و دیگه نهایتش چند دقیقه ای بود که راجع به بستن بلاگم بود
...
نمیدونم...شاید به نظر شما هم
مثه خیلیای دیگه من خیلی تند میرم
اما اگه قراره کامنتی از طرف شما باشه
" " " لطفا با ادبیات متفاوت " " "
( امیدوارم واضح گفته باشم و اگه یه مقدار صریح گفتم
معذرت میخوام . اما " باااید " میگفتم )
در پناه خدا
علیک السلام
ضمن تشکر از انتقاد عالمانه و عادلانه شما باید عرض کنم که ...
نه برعکس ، شما مطلب تان رو کاملا زیرکانه و در لفافه بیان کردید ؛ با این وجود حقیر این گونه احساس میکنم که به شکل کامل متوجه منظور شما شده ام ؛ البته نمی دانم که تا چه حد با مقصود حقیقی شما سازگار است ، چرا که آدم ها گاها چیزهائی رو می خوانند یا می بینند که مایلند دیگران به آنها بگویند و یا نشان دهند ، نه آنچه که سایرین واقعا گفته اند و یا نشان داده اند (!)
اجازه دهید که من برداشت شخصی خویش را به صورت واضح بیان کنم تا چنانچه تناقضی با فرمایش شما داشت ، تصحیحات لازم را در جهت شفاف سازی مطلب مبذول دارید .
یکی از مشکلات حقیر (نه تنها در دنیا مجازی ، بلکه در اصل در دنیای حقیقی !) این است که تمایل زیادی به افعال شخص ثالث و کلمات جمع (چه در گفتارم و چه در نوشتارم) که به گونه ای برگرفته از ادبیات اصیل و یا به عبارت دیگر "مأدبانه" است ، ندارم ... مقصودم این نیست که سخنراندن و واژه آرائی در این مقوله و یا حتی در حد ادبیات مسجع ، برایم سخت و صعب است ؛ نه ، به هیچ وجه ... چرا که خود نیز عاشق ادبیات مدون و منظوم هستم و از گفتار آهنگین لذت میبرم . اما شخصا معتقدم که پایبند بودن به تمام اصول این سبک ، موجب افزایش فاصله ها و بروز تصوراتی موهومی (مخصوصا در سطح عامۀ جامعه) خواهد شد ، چرا که گوینده ناگزیر است بیشتر از کلماتی سقیل و با صلابت بهره جوید در حالی که این روند در نظر عامه ، مقامی ملوکانه و به عبارت دیگر ، خودفریفته دارد ؛ تا اینکه جایگاهی عمومی و همه فهم داشته باشد ...
البته میدانم که پس از خواندن جملات فوق ، احتمالا در ذهن شما این ضرب المثل نقش بسته است که هی فلان ابن فلان "نه به آن شوریه شور ، نه به این بی نمکی" !... صد البته که حق با شماست و عرایض تان کاملا صحیح و ثواب است ؛ من نیز شخصا به این حقیقت اقرار می نمایم که ادبیاتم بیش از حد صمیمی و خودمانیست . تا حدی که گاها از کنترل نیز خارج میشد و شاید بسیاری از مرزها را در هم شکند (!)
بجز شما ، دیگران نیز بارها در مورد سبک گفتار و رفتارم با من صحبت کرده اند تا بدانم که همه را به یک چشم نبایست دید . باید در جای مناسب تبعیضات لازم را قائل شد ، چرا که همه از یک ظرفیت واحد بهره نبرده اند . چنانچه مظروف من ، فراخ تر از ظرفی که در آن فرود می آید باشد ، بی شک یا مظروف به اطراف تراوش میکند و یا ظرف خواهد شکست که در هر دو صورت ، عصیان کاره حقیقی من خواهم بود و بر شخص مقابل حرجی نیست ...
راستش را بخواهید ، خودم نیز ماه هاست به این می اندیشم که چطور میتوانم عادت گفتار روانم را تا حدی به زینت ادب و کلمات جمع و افعال شخص ثالث بیآرایم تا دیگر چنین لخت و عریان ننماید ، اما متاسفانه هنوز که هنوزه ، توفیق چندانی در این زمینه کسب ننمودم . البته بیش از اینکه از خود تصحیحات دل نگران باشم ، در مورد زمان شروع آنها پریشان خاطرم ؛ زیرا مطمئن هستم که تغییر رفتار ناگهانی ، نه برای گوینده امکان پذیر است و نه برای شنونده قابل درک و هضم و بی شک عمر طولانی نخواهد داشت .. در نتیجه روندی منظم و آهنگی ملایم و رو به پیش رفت را طلب میکند ، تا هم فرستندۀ کلمات به آنها عادت نماید و هم گیرندگانی که سالهاست به ادبیات روان و صمیمی و البته تا حدودی کوچه باغی حقیر دلبسته اند ، توان پذیرش آن را داشته باشند و مثل هم اکنون که احساس میکنم دوستانم از خواندن این جملات به حیرت آمده اند ، انگشت تعجب در دهان نگزند !
بهر حال از توجه شما به شخص غریبه و اینکه نشان دادید مشکلات و معزلات او دقدقه ایست برای دوستانش ، کمال تشکر و قدردانی را دارم و امیدوارم که با ادامه حضور شما و استفاده بیش از پیش از راهنمائی ها و همفکری های حضرت عجل ، توفیقی در این باب برای غریبه حاصل گردد و کم کم دست از این سبک و سیاق بردارد . همچنین چنانچه در طی این چند روز ، از این بندۀ کمترین جمله و یا عبارت نامربوطی دیده و شنیده اید ، جدا عذرخواهی میکنم و عاجزانه از درگاه خداوند منان ، طلب آمرزش دارم ...
یا حق
در ضمن
اوللللللللللللللللللل
ای بابا ، من که هر بار اومدم تو وبلاگت اول بشم ، به شکل فوق العاده ای (در حد تیم ملی !) ضایع شدم ... اما خودمونیم ، تو در این کار هم گوی سبقت رو ازم ربودی !!!
بخاطر این سعادتی که داشتی ، من واقعا بهت غبطه میخورم (نیییییییییییییییییییییشششششششش !)
من این شعرو خیلی دوست دارم
مرسی از انتخابت امین جان
مرسی
سلام بر نیازه بی نیاز
آره عزیز ، منم خیلی دوسش دارم .. زیادی عمیق و پر محتواست .. حتی ژرف تر از یک شعر !!!
ممنونم از تأییدت نیازکم .. جملات و کلماتت بهم آرامش داد و این طور در نظرم نقش بست که گوینده شون عمیقا درکم کرده (!) آره غریبه ، مثل اینکه هنوزم هستند کسانی که حرفهات رو درک کنند و احساساتت رو از درون واژه هات بفهمن ...
باز هم ازت ممنونم ..... * خیلی خیلی ممنونم *
یا حق