گرد و غبار زمانه

به نام حضرت دوست

                                      ***                                      
یاری اندر کس نمی بینیم یارانرا چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستدارانرا چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حقّ دوستی
حق شناسانرا چه حال افتاد یارانرا چه شد
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریارانرا چه شد
...
« مهربانی کی سر آمد ؟! شهریارانرا چه شد ؟!! »
(( حافظ ))
                                    ***                                      


     سلام و عرض ادب و احترام

   میدونم که خیلی از شماها عادت به نوشتن خاطرات و ثبت وقایع روزانه تون دارید و اکثرا یه دفتر ، سررسید و یا حتی برگه های کوچک و بزرگی رو در کمدتون نگه داری می کنید ، که سهم زیادی در حفظ روزگاران گذشته تون دارن ؛ اما من متاسفانه به هیچ وجه استعدادی در این کار ندارم !.. کلیه یادداشت هام جمع میشه در یک دفتر چهل برگ و تعدادی کاغذ پاره و البته یک سررسید کوچیک جیبی که توش چند برگی از سفرم به خونه خدا نوشتم و یک سررسید بزرگتر که چند وقتیست گم شده و هر چی دنبالش گشتم ، پیدا نشد !

   الان داشتم در لا به لای برگهای دفترم پایین و بالا میرفتم که یه لحظه به نظر رسید ، اشعار بعضی از صفحاتش سازگاری عجیبی با اوضاع و احوال نیمکتمون داره (!) از جمله همون شعر بالا ...

   میدونید بچه ها ، کسانی که میومدن اینجا و الان نمیان (!) یا اینجا نظر میدادن و الان نظر نمیدن (!) یا هر یا و توجیه و تفسیر و منطق وغیره ی دیگه ای که به نظرتون میرسه ؛ قطعا اون موقع دلیلی خاص برای آمدن و در حال حاضر ، برای نیومدنشون ، داشتن و دارن ... همیشه من این "بازتاب" (اینم به افتخار گل پسر عمو) درونی رو حس میکنم که اکثر نیمکت نشین ها ، نیمکت رو فقط و فقط بخاطره غریبه نمیان(!) "بلکه بیشترمون نیمکت رو برای دل خودمون و عشقی که به سایر نیمکت نشین ها داریم ، انتخاب کردیم" . همچنین میدونم که خیلی هاتون لینک نیمکت رو به عنوان اولین آدرس پس از ورود به اینترنت انتخاب میکردین و به شدت مشتاق خبر گرفتن از اعضاء خانواده و آگاهی از آخرین تغییر و تحولاتش ، بودین و یا اینکه به قول سروناز ، هنوز این کارتمون تموم نشده ، به فکر یه کارت دیگه بودیم تا خدائی نکرده خدائی نکرده روزی بر ما نگذره که ما به خانه و خانواده مون سر نزنیم و ازشون خبر نگیریم ...

   راستش این سبک رفتاری به نظر من "بسیار عااالی و زیبا" و یا بهتر بگم "فوق العاده و بی نظیر" است ؛ تداعی کننده ی یه حس مسئولیت بسیار بزرگه که من اسمش رو "توجه به دیگران" میگذارم ؛ یعنی اینکه بتونیم کسی بجز خودمون رو هم ببینیم ... با این وجود یه مشکل عمده هم داشت و اون چیزی بود که پسر عمو هیچکس همش در موردش آلارم میداد و اعلام خطر میکرد ؛ یعنی همون عادت کردن به همدیگه ، به حدی که نتونیم به راحتی از هم دل بکنیم ... منظورم همون تفاوت بین تعاریفی مثل "همبستگی و وابستگی" است (!) با این وجود من همیشه معتقد بوده و هستم که همه نیمکت نشین ها اینقدر بالغ و عاقل هستند که بتونن ضرورت وظیفۀ مداری رو در لحظه لحظه زندگی شون تشخیص بدهند و رفتارشون رو با اون تنظیم کنند . دقیقا مثل کاری که مامان نازنین کرد و به دلیل رسیدگی به خانوادۀ اصلیش ، رابطه اش رو با خانواده صوریش کم کرد ... هر چند که همون موقع هم یه بی جنبه ای مثل غریبه از راه رسید و حسابی غشمولک بازی از خودش در آورد ، اما به نظر من مامان نازنین بهترین انتخاب در لحظه ای که باهاش مواجه بود ، انجام داد ؛ یعنی تشخیص مسئولیت .. هر چند که ممکن بود با روحیاتش چندان سازگار نباشه و یا خودمونی بگم : دلش نخواد اون کار رو بکنه !

             

   دوست دارم یه اقرار کوچولو هم پیشتون بکنم (!) راستش رو بخواین اولش که شروع کردم به نوشتن این متن ، اصلا نمیدونستم که آخرش به کجا ختم میشه و هیچ برنامه ای هم برای ختمش نداشتم ... اما مثل اینکه داره ختم به خیر میشه !..

جان کلام : خلاصه عرایض حقیر این میشه که عزیزان دل ، خودتون هم خوب میدونید که رونق نیمکت شماهایید ، رنگ و بوی نیمکت شماهایید ، شاهد مجلس شماهایید ، ساقی و مطرب شماهایید و ... غریبه هم یه دربان ساده بیش نیست ؛ پس از این دربان انتظار معجزه نداشته باشین . اگه خودتون به جای هر روز ، هر یه هفته یکبار میان اینجا ، اگه خودتون بجای نظر ندادن فقط بی تفاوت میان و رد میشین ، اگه خودتون بجای سر و کله زدن با سایر بچه ها فقط یه سلام کلی میگید و بی تفاوت از کنار ریزه کاری های خانواده مون میگذرید و ... لطفا جرمش رو نندازید به گردن غریبه (!) هر چند که خیلی بی معرفته ، هر چند که تازگی ها کم بهتون سر میزنه ، هر چند که نمیتونه تند تند پست بگذاره ، هر چند که پست هاش دیده سر و ته نداره ، هر چند که ... اما باور کنید که همه مشکلات از بی کفایتی غریبه نیست . (این بخش آخر رو مخصوصا برای کسانی نوشتم که نمیان و نظر نمیدن و از کنار ماها مثل "روزگار" ، میگذرند ...)


حرف های یواشکی :
1- غریبه در همین جا علنا اعلام میکنه که به هیچ وجه من الوجوه ، قصد کم رنگ کردن و کم آمدن و سر نزدن و ... یا خدائی نکرده ، بستن نیمکت رو نداره (!) حتی اگه دیگه هیچ کس هم اینجا نیاد ، خودش به تنهائی اینجا خواهد آمد و به یاد دوستانش که روزی نون و نمکی با هم خورده بودن و با هم عهد و پیمانی بسته بودن ، همچنان پست خواهد گذاشت حتی اگه لازم باشه ، رو به روی مانیتور کامپیوترش میشینه و برای کسانی که هیچ وقت متنش رو نمیخونن ، پست بگذاره ، اما بخاطر عهدی که با نیمکت نشین ها بسته ، همیشه مثل یک مرد پشت نیمکتش می ایسته و هیچ وقت جاش رو خالی نخواهد کرد ...
2- این آهنگ رو هم به این دلیل گذاشتم که میدونم خیلی ها دوسش دارن !

یا حق

نظرات 36 + ارسال نظر
بهاره چهارشنبه 3 مرداد 1386 ساعت 01:18 ب.ظ http://joojoojoon.blogsky.com

سلام
اومدم عرض ادبی کنم و برم . ..
امیدوارم نیمکت جونه تازه ای بگیره . مارو هم توش راه بدن اما باوجود این عمه . مرجان و سرو ناز چشمم اب نمیخوره.
بهاری باشین

نیلوفر سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 08:13 ب.ظ

یه چند وقتی بود شماره مو اعلام نکرده بودم...
سی و پنجممممممممممممممممم
(قابل توجه مرجان) (نیششششششش)

نیلوفر سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 08:12 ب.ظ

آهای امین پا شو جمع کن کاسه کوزه تو می خوام بشینمااااااااااااااا :))))))))))))))))
تقصیر منم بود امین ببخشیدددددددددددددددددددد (گریههههههههههههه)
ببین عمه جون بیا نقشه قتل بکشیم...اول به نظرت امین باید کشته بشه یا مرجان؟...

حیتا سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 01:03 ب.ظ

کسی از سمیرا جون خبری نداره؟؟؟؟؟؟؟
بعدنشم این هیچکس دیگه قصد نداره بآپه؟؟؟؟؟هر وقت میرم وبش گردو غبار کلماتش منو به سرفه میندازه!

حیتا سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 12:57 ب.ظ

ایول ایول نیلو جونو ایول!!!!!
خیلی می خوامت نیلوووووووووووووووووووووووووووووو

مرجان سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 09:14 ق.ظ

نیلو ! مه آخرش تونه موکوشم (نیش)

برره ای یاد گرفتم
غششششششششششمولک

نیلوفر سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 06:42 ق.ظ

اولا که مرجان جون و سروناز جون مبتکر این سلام زیبا خودمم!!!!!!!!!
دوما که...آی نفس کشششششششششششششششششششششششش...کی می خواد عمه ی منو بکشه هان؟...من تا آخرین قطره خونم از عمه محافظت میکنم و نمیزارم به دست جانی هایی مث شما بیفته...نفس کششششششششششششششششششششش (غشمولک از ترس)

سروناز سه‌شنبه 2 مرداد 1386 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام
مرجان حالا ما میخوایم عمه رو بکشیم ها؟؟؟؟؟؟
یادت نمیاد اون روزی که عمه دعوات کرد ازش کینه به دل گرفتی؟
بعدش منو و داداش امین کوچولوی توپولو روهم همدست خودت کردی.حالا داری جا میزنی؟

این نیلو هم فکر کنم یه کمی رفته باشه جایی که این سلام رو یاد گرفته

مرجان دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 09:04 ب.ظ

چرا این شکلی سلام کردی نیلو ! فکر کردم یه آقایی سلام کرده (نیشمولک)

نیلوفر دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 12:20 ب.ظ

سلامون علیکم و رحمت الله و برکاة
خوبین انشالله تعالی فرجه الشریف؟ :)))))))))))))))
خوبی امینی؟...کجایی بابا؟...کم پیدا شدی...حالت خوبه؟...کیفت کوکه؟...دماغت چاقه؟...
هنوز نخوندم...برم بخونم...میام باز...

نیلوفر دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 12:20 ب.ظ

سلامون علیکم و رحمت الله و برکاة
خوبین انشالله تعالی فرجه الشریف؟ :)))))))))))))))
خوبی امینی؟...کجایی بابا؟...کم پیدا شدی...حالت خوبه؟...کیفت کوکه؟...دماغت چاقه؟...
هنوز نخوندم...برم بخونم...میام باز...

رضا دوشنبه 1 مرداد 1386 ساعت 11:28 ق.ظ http://baleshovgh.blogsky.com

سلام
خوب می نویسی
به منم سر بزن امید که همراهان خوبی شویم.

مرجان یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 11:46 ب.ظ

کجای کاری عمه ! مامانتو هم که مادربزرگه ما باشه ، خودمون کشتیم (خنده هندونکی) نیش

تقصیره منو گیگیلی که اصلا نیس ! همش زیره سره امینو سرونازه .

حیتا یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 10:34 ب.ظ

آهاااااااااااااااااای ایها الناس!
این عمه فروشا ؛این قاتلا؛این بیرحم و مروتا؛این...میخوان عمه ی یکی یدونشونو بکشن!!!
یعنی یک انسان که هنوز وجدانشو نکشته اینجا پیدا نمیشهههههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه همین روزا دیدین کم پهنا شدم بدونین اینا سرمو کردن زیر آب!!!
کجایی ننه که عمه رو کشتن....

مرجان یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 09:36 ب.ظ

سروی جون شریک نمی پذیریم . مگه اینکه قول بدی همیشه خدا ظرفا رو تو بشوری . چون من از ظرف شستن خوشم نمیاد آخهههههههههه (چشمولک)

سروناز یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 04:04 ب.ظ

من اومدم
ببینم کی میخواد عمه رو بکشه؟
هی عمه که هنوز 60 سالش نشده تازه تلفن هم نمیزنه خونه مردم
حالا دیه میخواین چقدر بدین اگه خوب بود منم شریک والا میرم لو میدمتون
گفته باشم
من همیشه جالب بیدم حالا شما فهمیدید(نیشمولک) گیگیلی صبر کن منم بیام

مرجان یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 03:46 ب.ظ http://http

اگه آسمون بیاد پایین زمین بره آسمون نمیذارم بشینی وسطه نیمکت ! اول که نمیذارمت ، دوم اگه زورت بهم رسید و یا چمدونم دستمو پیچوندی ، به جونه خودم تا بشینی روش به هیچکس و گیگیلیو مسیو سروناز میگم بیان نیمکتو واروونه کنن (نیشمولک)

من موافقم عمه رو بکشی به شرطی که دیه اشو بدی منو گیگیلی . بعدش هم با خوردنه خاکسترش خیلی موافقم (غشششششششششششششمولک)

سروناز بدو بیا وسطه گود . گیگیلی داره خوشکلا میرقصن رو میاد بیا کمک

از غریبه به سروناز یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 07:19 ق.ظ

سلام به سرو همیشه سرسبز و بانشاط نیمکت

با سلامت ، بیاد کتاب "داستان های کوتاه برای بچه های خوب" (!) افتادم ، سلام جالبی کردی (چشمک !)
از اینکه خیلی معقول و منطقی با این مسئله برخورد کردی و بی دلیل قصورات رو به گردن شخص خاصی ننداختی ، ازت خیلی ممنونم ... آره ، کوتاهی از همه مون بوده و همه برای جبران کردن آمدیم . خانواده مال همه است ، پس همه باید تلاش کنن تا دوباره مث روزای اولش ، پر بشه از مهر و محبت و عشق و صفا ...

وایسا وایسا خواهر کوچولو .. این آبجی مرجان خودش داره بی دنگ میدنگه ، دیگه اگه ببریش وسط نیمکت که هیچی ، احتمالا همۀ نیمکت نشین ها رو با خودش بلند میکنه تا پاشن لامپ های پارک رو با هم سفت کنن و هموجو حرکات موزون از خودشون به منحصه ظهور بگذارن !!! (غشمولک اینا)

خوش باشی عزیز
یا حق

از غریبه به هیچکس یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 07:19 ق.ظ

سلام گل پسر عمو

ای بابا محمد جان ، ما که همه چی به همه جامون زده (!) بذار غرب هم به کمرمون بزنه !.. از این خاکستر دیگه آتیشی بلند نمیشه ، بیخودی زیرش پووووووووووف نکن (چشمک !)

اما با نکتۀ ادبیت کاملا موافقم ، اصولا باید پارسی رو فاس داشت ... ایراد این مهم ، اونم از زبان یک معلم زبان های خارجه گینی (!) خیلی خیلی جالب و قابل توجه و تأمل بود (خنده !) ممنونم از گوش زدی که بهم کردی ...

ما چاکراتیم سید جااااان ...

یا حق

از غریبه به آبجی مرجان یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 07:19 ق.ظ

سلام آبجی جان جان !
ای بابا ، تو و گیگیلی هم که همش دارین از سر و کول هم بالا میرین (!) نکن این کارا رو مادر بزرگ ، نمیگی سن و سالی ازت گذشته و در برابر بچه کم میاری (چشمولک غشمولکی و نیشمولکی !) "خیلی وقت بود که بهت تیکه ننداخته بودم ، دیگه داشتم یواش یواش مردم آزاری رو فراموش میکردم ؛ اما نشد !" با این وجود من وسط نیمکت رو عمرا بی خیال نمیشم (!) جائی از وسط نیمکت تنهائی با صفاتر ، تو کل دنیای مجازی پیدا نمیشه !...

خیلی خوب بابا ، جهنم و ضرر (!) دیه عمه هم مال تو !.. ما همین که خفه اش کنیم برامون کافیه ! راستی نظرت چیه که مثل تو فیلم ها اول خفش کنیم ، بعد بسوزونیمش و در نهایت خاکسترش رو برزیم تو دریا (حالا اگه دریا هم پیدا نشد ، میریزیمش تو دریاچه ، دریاچه هم که نبود میریزیمش تو رودخونه ، اگه اونم بنود بالاخره یه حوضی ، جوبی ، شیر آبی !.. چیزی پیدا میشه که بتونیم خاکستر عمه جون رو بدیم به آب !) یا اینکه اصن مث اون یکی فیلمه ، خاکسترش رو بخوریم و بگیم که میخوایم عمه در رگهامون جریان پیدا کنه !! خیلی حال میده هااااااااااااااااااا .... موافقی یا نه ؟؟؟

یا حق

از غریبه به فرزاد یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 07:18 ق.ظ

سلام به گل پسر ، فرزاد پسر !

آره داداش ، دلم خیلی پره (!) البته همش از دست دوستان نیست ، خیلی هاش از دست خودمه !.. میدونی ، دوستان دوستی میخوان که بتونه تند تند بهشون سر بزنه ؛ برای هر پست شون کامنت بگذاره ؛ لحظه به لحظه در کنارشون باشه و ... خوب من اقرار میکنم که نمیتونم این طوری باشم (!) یعنی در حال حاضر زندگیم این اجازه رو بهم نمیده که بتونم این طوری باشم .. در نتیجه میپذیرم که باید محدودیت های این سطح از زندگی رو هم تحمل کنم .. در نتیجه وقایع اخیر خیلی روم فشار نیاورد . اصلا میدونی چیه (؟) بذار ملت فکر کنن که پر بودنه دلم بخاطر شام دیشب :دی

تا حالا کسی بهت گفته که خیلی ... هستی (چون زمانی خانواده ای در این نزدیکی هااا زندگی میکنه ، نمیشه همه حرفها رو واضح و شفاف گفت !!) آخه بشرزاد (!) کسی که من بهش میگم "داداش فرزاد" و یه پای ثابت نیمکت بوده و هست و اگه لایق باشم ، خواهد بووود ؛ ممکنه عضو خانواده نباشه (؟!) مگه عضو بودن به اسم و رسمه عزیز ؟... نخیر ، به دله برادر من ! (تازه هر چی پرتر باشه ، بهتره !)

خوشم میاد که با حرفهای در گوشی و یواشکی حال میکنی ، ایول (!) راستییییییییییییییییییییی اییییییییییییی "ملودرام" که وگوووووووووووووووووییییییییییییییی یعنی چه ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

قوربونت برم ، این آهنگ که قابل شما رو نداشت ... دست بروبچ "جیپسی کینگ" درد نکنه ، ما که کاره ای نبودم !... خواهش میکنم خواهش میکنم ، تشویق نفرمایید ، من کوچیکه همه ام ، لطفا بیش از این خجالتم ندید !!! (خواهشا یکی بیاد این غریبۀ جوگیر رو از وسط نیمکت جمع کنه !)

در ضمن این دعای آخر کامنتت هم خیلی "ملودرام" بود ، ممنون ((-:
یا حق

سروناز یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 01:21 ق.ظ

هی کیه که اینجا داره شیرجه میره مرجان جون تویی؟؟؟
صبر کن منم بیام وسط...........
میدونی الانی دلم چی میخواد
یک عدد دایی پدرام با اهنگ خوشگلا باید برقصن و یه عالمه خوشگل که باهام برقصن
مرجانی بدو بیا

سروناز یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام به همه بچه های خوب
خوبین همه
اتفاقای زیادی افتاده که باعث شده نیمکت مه بگیره ولی دیگه میذاریم.
مهرمرجان هم رفت تو نخ اسباب و هیشکی نبود.
همیشه وقتی یاد اون روزای اول زندگیمون می افتم اشکم در میاد و دلم میگیره
کوتاهی از هممون بوده
اومدم که جبران کنم
خیلی خیلی دوستتون دارم

هیچکس یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 12:16 ق.ظ http://hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
غرب زده تو کمرت سید؟! «رفلکس» یعنی که چه؟! بگو «بازتاب» واژه به این قشنگی مگه چشه؟!
خیلی مخلصیم ها!
پیروز باشی.

مرجان شنبه 30 تیر 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

مگه از رو نعشه منو گیگیلی رد بشی که بشینی وسطه نیمکت !!!! تازه کلی با گیگیلی دعوامون شده اونوخ تو هم اومدی بهمون اضافه شدی امین کوچولو ؟

من قبول دارم که عمه رو خفه کنی (نیشمولک) به شرطی که دیه اشو بدی منو گیگیلی . وگرنه به خفه شدنه عمه حیتایی راضی نیستیم (نیشمولک اینا)

فرزاد شنبه 30 تیر 1386 ساعت 12:31 ب.ظ http://petti.blogsky.com

سلام امین جان
وای چقدر دلت پره عزیزم!
خیلی اذیتت میکنن؟!
اون قسمت بالاش که به من مربوط نمیشد چون من عضو خانواده شما نیستم!
اما از حرفهای یواشکیت خیلی خوشم اومد
نشون دادی خیلی مردی عزیزم
خیلی هم ملودرام بود:دی
بابت آهنگ هم مرسی خیلی قشنگه...
آرامش تو و خانواده محترم(!) آرزوی همیشگی من...

از غریبه به عمه شنبه 30 تیر 1386 ساعت 07:23 ق.ظ

سلام عمه خانم

به به ، میبینم که عمه آمد و بوی عنبر آورد (البته به انضمام کمی بوی دود و هیزم و علف های کوهی و شبنم های تازه متولد شده !)

آقا اجازه آقا اجازه ، قبل از خفه شدن میخوام یه سوال از ملت بپرسم (!) اگه آخرین آرزوی من این باشه که خودم با دستای خودم عمه رو خفه کنم (!) اون موقع تکلیف چیه ؟؟؟؟ (پرسش مولک !)

راستی ، از اینکه نیمکت خلوت شده و جاتون باز شده و همچنینی بگی نگی دارین صفا میکنین ، خیلی خوش بحالتون نشه ! آخه هر چند که بچه های نیستن ، اما یادشون که هست ! ارزش نفس هایی که یه زمانی اینجا کشیدن ، که هست ! و ... یه کمم جا برای خاطرات اون بندگان خدا باز کنید ، "لطفا" (نیشمولک !) جهت تایید حرف قبلا میخواستم بگم که خواهشا وسط نیمکت رو بدین به من و شماها دو طرفش بشینین ! آخه میخوام با اجازتون روی نیمکت دراز بکشم و به ستاره های آسمون نگاه کنم !!

این که هر چند وقت یه بار میخوام پست بگذارم ، به هیچ وجه من الوجوه مشخص نیست ، کاملا به وضع مزاجی حقیر و اوضاع نیمکت برمگرده و از اون جا که این دو در هر لحظه یه رِنگی میزنن (!) در نتیجه اظهار نظر کردن در این مورد کمی غیر منطقیست ، اما قول میدم که لااقل تو این هفته بیشتر بیام ...
نظرت رو در مورد جواب دادن به کامنت ها میپذیرم و سعی میکنم که از هر چندتا به یکی شون پاسخ (البته مختصر و مفید ، نه مثل الان که داره 7:20 است و داره کارم دیر میشه و هنوز کامپلوتر رو ول نکردم !)

جناب عمه ، از اینکه تا آخرش ایستاده ای ازت ممنونم ؛ میدونم که تنهام نمیگذارین ... حتی اگه تنهای تنها بشم !

یا حق

از غریبه به مرجان شنبه 30 تیر 1386 ساعت 07:22 ق.ظ

سلام آبجی جان بزرگه

آره آبجی مرجان جان ، اون روزا رو خوب خوب یادمه .. لحظه لحظه اش رووو !!! ثانیه های اون روزا رو نفس به نفس با خودتون طی کردم .. چه بودم و چه نبودم (!) مگه میشه فراموششون کرد !...

در یک جمله به سه نکته ی خیلی خیلی مهم اشاره کردی : "بی تفاوتی شدن" ، "اهمیت ندادن" و "فراموشی کردن" (!) امیدوارم که سایرین هم این فاکتورها رو در خودشون بسنجن و صادقانه قضاوت کنن که آیا شامل این سه خصلت شدن یا نه ؟!!! (در ضمن ، خود من هم از این قاعده مستثنا نیستم ؛ این تیکه رو هم گفتم تا پا منبری ها ، خوابشون نبره "غشمولک")

امیدواری دلم رو به دست امیدواری دل تو میسپارم ، به این امید که در بی نهایت روزگار ، تحقق پیدا کنن .. (یکی بیاد مشخص کنه که این جمله ادبی بود ، عاطفی بود ، طنز بود یا ... خلاصه چی بود ؟ "چشمولک")

راستی آبجی ، اگه اجازه بدی گیگیلی و مسی فرفرهام رو با تیکه هایی از اون روسری خوشگلت که خودم چند روز پیش قیچیش کردم (!) تزیین کنن ، عیبی نداره ؛ آخه رنگ اون روسریت رو خیلی خیلی دوست دارم ((-:
( یکی بگه بالاتر از فراااااااااااااااااااااااااااااااااار چی چیزی ممکنه وجود داشته باشه ؟!...)

یا حق

حیتا جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:49 ب.ظ

جناب صابخونه!
عمه یکی که؛ تا آخر ایستاده است!
اینم بدون هیچوقت تنهایی نمیای و برا خودت نمی نوییسی چون منو مرجانی لااقل می خونیمش!

حیتا جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:47 ب.ظ

اااااااااا بسه دیگه!عمه اینقدر سبک!!!!!!
اما دو نکته!امین آقا مشخص کن هر چند وقت یه بار میخوای پست بذاری تا ملت اینجا تکلیفشونو بدونن!بیخودی چشم انتظار نباشن!
لااقل از هر چند تا کامنت هر کس به یکیش جواب بده.چون برا همش وقت نداری

حیتا جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:41 ب.ظ

آخ جوووووووون مرجانی!
چه حالی میده یه عالمه جا داریم سه تایی رو نیمکت نه؟

حیتا جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:40 ب.ظ

آهاااااای ملت!
من به نوبه ی خودم اعلام می کنم میتونید بیاید همینجا عمه رو خفه کنید!البته بعد امین آقا!هر چی نباشه ایشون صابخونه ان!

حیتا جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:36 ب.ظ

آب زنید راه را...هین که بهار میرسد...چشم و چراغ میرسد...رونق باغ میرسد...«عمه ی خودشیفته میرسد!!!!!!!»

مرجان جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:12 ب.ظ

آخ جون چه کیفی داره ! فعلا هیشکی نیس هی منو گیگیلیو مسی میاییم اینجا ، خودمونیم و خودمون (نیشمولک)

مرجان جمعه 29 تیر 1386 ساعت 11:04 ب.ظ

سروناز ! عمه حیتاییییییییی ! سمیرا ! مهران ! پسرعمو هیچکس ! نیاز ! نیلو ! دائی جون دکی ! فاطمه ! بیایین دیگه ..... امین رفته بالا منبر (نیشمولک)

مرجان جمعه 29 تیر 1386 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام داداش کوچولوی خودم

یادته اون موقع که تازه وبلاگتو پیدا کرده بودم ، تو تازه داشتی میرفتی ! یادته ؟ هیچوقت فکر نکردم که دوستای خوب و صمیمیم رو از طریقه همین وبلاگی پیدا کنم که صاحبش داره واسه همیشه خداحافظی می کنه . و یادمه که خبره اومدنت رو شهرام « مهران » به بقیه دوستات داد . چقدر خوشحال بودم که دوباره برگشتی و میخوای شروع به نوشتن کنی .
تو درست گفتی امین ! سردی و بی روحیه نیمکت فقط تقصیره غریبه نیست ، تقصیره تک تک نیمکت نشیناس . بی تفاوت شدیم و دیگه اهمیتی نمیدیم ، یادمون رفته . اینه که باعث شده نیمکتی ها پخش و پلا بشن و نیمکت خاک بخوره .
اما نگران نیستم امین . در هیچوقت رو یه پاشنه نمی چرخه . امیدوارم که بالاخره درست میشه و از یک طرف هم باید خوشحال باشم که اون دلبستگیی که تو ازش حرف زدی ، باعث نشده که نیمکتی ها از زندگیشون بیافتن .

خوشحالم که نیمکت رو تنها نذاشتی
گیگیلیو مسی قراره برات فرفره درست کنن ( با همون کاغذایی که گفتی گمشون کردی )

الفراررررررررررررررررررررررررررر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد