به نام حضرت دوست
***
زندگی ...
در تپش بال کبوتر ...
جاریست ...
***
سلام و عرض ادب و احترام
موضوع این پست نیمکت ، مربوط میشه به « نیاز خانوم » (همون دختر خاله ی دیروز ، امروز ، فردا و فرداهااای نیمکت !...)
« البته با کسب اجازه از هنرمند بزرگ و خالق این اثر بیاد ماندی "آقا رضا مشتاق" !»
نیاز از جملۀ اون افرادیست که به وسیلۀ شهرام با نیمکت و غریبه آشنا شد . میتونم با اطمینان بهتون بگم که در آغاز آشنائیش با نیمکت ، حتی بیشتر از خود من به نیمکت سر میزد(!) یادمه اولین باری که وارد تپه مورچش شدم ، جو گرم و صمیمی ، ظاهر ساده و دلچسبش و قلم روان و بی تکلف نیاز به شدت جذبم کرد و بدین سان آغاز یک دوستی پاک ، صاف ، صادق ، صمیمی و ... رقم خورد . نیاز هم با کامنت های زیبا و به جائی که برای نیمکت میذاشت و با همکاری هائی که در جمع نیمکت نشین ها داشت ، خیلی زود جاش رو تو دل همه باز کرد و بعد از تشکیل خانواده ، قاعدتا ارتباط مون خیلی مستحکم تر از گذشته شد ...
قصدم روده درازی و کش دادن مطلب نیست ، تا اینجاش رو هم برای این گفتم که همه (حتی اونایی که نبودن !) از روند آشنا شدنم با نیاز مطلع بشن . ببینید ، منم مثل خیلی از شماها رابطم با نیاز در حد دو تا کامنت و آف و ... بوده و بس . هر چند که بعضی هاتون مثل آبجی مرجان (به فراخور شدت ارتباطش) و نیلوفر (به دلیل عمق و مدت زمان آشنائیش) قطعا بیشتر از من نیاز رو می شناسید .. اما حقیر هم با همین اطلاعات اندکی که دارم ، لازم دونستم بیام و بحثی رو در مورد تغییرات رفتاری نیاز ، در نیمکت به راه بندازم . (نیاز جان ، از آنجائی که احتمال میدم خودت هم این مطالب رو بخونی ، در همین جا ازت عذر خواهی میکنم . صادقانه هم بهت میگم که اینا دخالت در کارت و یا فضولی در تصمیماتت نیست ؛ من فقط قصد دارم که ذهنم رو روی نیمکت خالی کنم ، تا لااقل اندکی از فشارهای درونی خودم و برونی نیمکت مون کم بشه ... امیدوارم که از این کارم دلگیر نشی و حتی دوست دارم که خودت هم تو این کار کمکم کنی !)
من تقریبا از اوایل تیر ماه ، کارم رو شروع کردم و به همین دلیل چیزی حدود یک هفته (به دلیل جا افتادن در محیط کار و تطابق با جو جدید زندگیم !) ارتباطم با دنیای مجازی بسیار کم و محدود بود ... یک روز که سرم خلوت شد و مجالی برای سر زدن به دوستان پیدا کردم ، مثل همیشه رفتم به سراغ تپه ای همیشه سبز و پر از مورچم (!) اما همین که تپه مورچه رو باز کردم ، متوجه حذف شدنش شدم . خیلی شکه شده بودم ، چون انتظاری هر چیزی رو داشتم بجز له شدن تپه ای با اون طراوت و زیبائی و همچنین هزاران مورچه ای که داشتن با صفا و صمیمیت در اون زندگی میکردن ... با این وجود ، از اونجائی که قبل از مشغله هام ، به شدت با مرجان و نیاز شوخی میکردم و خلاصه در حد جنون این بندگان خدا رو مورد اذیت و آزار قرار میدادم ، کامنتی انتقادی با مفهوم آغاز جنگ ، خطاب به نیاز نوشتم و در نیمکت قرار دادم (احتمالا هنوز بحث هائی که بین من و نیلوفر و مهران به دلیل کلماتی مثل جنگ ، کشتن بچه و ... پیش آمد رو به خاطر دارید !)
همین که از آغاز بکار وبلاگ جدیدش با خبر شدم ، به نظرم رسید که نیاز هم مثل خیلی های دیگه ، نیاز (!) به تغییر فضا و جو رو ضروری دیده و این جا به جائی زیاد برام غیر طبیعی و غیر قابل درک نبود (خوب ، بالاخره هر کسی روحیه ای داره و میتونه آزادانه جوش رو عوض کنه . این مسئله لااقل در دنیای مجازی به راحتی قابل حصوله !) اما وقتی که وارد وبلاگش شدم و مطالبش رو خوندم ، تازه دوزاریه کج و کولم (آبجی مرجان درست نوشتم ؟!) افتاد که هدف نیاز از تغییر جو بیرونی ، یه خونه تکونی اساسی در بعد درونی بوده و این مطلب تا حدودی من رو به فکر فرو برد . نمیخوام بگم که در این گونه مسائل سر رشته دارم و یا اینکه در بعد درونی خیلی حالیمه ، نه (!) اما تجربیاتم در این زمینه بهم میگفتن که در این مرحله باید بیشتر بشنوی و کم تر صحبت کنی تا خود شخص بتونه مسیر صحیحش رو با خود اتکائی پیدا کنه (به نظر من ، حمایت های بیجا و یا تحدیدهای بیهوده در این مرحله ، به دلیل بروز پاره ای از مسائل روحی ، بسیار تاثیر گذار خواهند بود و متاسفانه هر جفتش به شدت مضر هستند !) همون طور که خودتون هم شاهد بودید ، اکثرا به نیاز میگفتن : "ما نمیتونیم با مطالبت ارتباط برقرار کنیم" که البته طبیعی هم بود ؛ چون اکثرا نیاز رو با "تپه مورچه" میشناختن و همین پیش زمینه فکری ، اونها رو از "مورچه ای بر باد" دور می کرد . نیاز هم تا حدودی در برابر انتقادها مقاومت کرد و به نظر من به دوستانش فرصت داد تا بیش از پیش با درونش آشنا بشن و با اون ارتباط برقرار کنن اما ...
جان کلام : من همیشه سعی میکنم که در موقع بروز مسائل مختلف ، خودم رو جای کسی که در مرکز اون مشکل حضور داره ، قرار بدم و از منظر اون به مسائل نگاه کنم . هر چند که این کار خیلی مشکله و آدم نمیتونه تمام افکار فرد مورد نظر رو در وجود خودش جمع کنه اما حداقلش اینه که به انسان اجازه میده تا با نگاهی خالی از نگاه شخصیش به زندگی و مسائل پیرامونش نگاه کنه و بجز لذت بخش بودن این مسئله ، برای من یکی که بسیار آموزندست ... حالا دوست دارم که شماها هم خودتون رو بگذارید بجای نیاز و بهم بگید که با توجه به بلاهائی که در تپه مورچه سرتون آوردن و پس از انتقادهای بی پایانی که در مورچه ای در باد ازتون داشتن ، در حال حاضر چه تصمیمی برای ادامه ی مسیرتون می گیرید ؟؟؟
حرف های یواشکی :
1- قرار بود که مطالب این پست و چندتا از پست های بعدیم رو در پست قبلیم (یعنی مولتی پست !) قرار بدم (کسی فهمید که من چی گفتم ؟!!!!) اما دیدم که هر کدوم از این موضوعات برای خودشون یه پست کاملا (!) برای همین مطالبم رو به تفکیک خدمت تون تقدیم خواهم کرد که خدائی نکرده ییهو گم نشید
2- بهاره تو با نیاز آشنا هستی یا نه ؟! (دیدی چه شلوغ بازاری راه انداختم ؟ دقیقا مثل شبای جمعه وسط طرقبه !)
3- نازنین خانوم از صمیم قبل بهتون تبریک میگم ، هم حلول ماه رجب رو و هم لیاقتی که بهتون دادن ... امیدوارم که با دستی پر از زیارت خونۀ خدا برگردید و با عطر آموخته هاتون فضای نیمکت مون رو پر کنید ... آمین
یا حق
سلام دوستان مهربان....
نیاز مبرم به ادرس جدید نیاز ....لطفا
موهبت شما مزید امتنان....
(نیاز اگه اومدی حتما تماس بگیر)
ممنون
کجایی سروناز جون ! نیمکتی ها همه در رفتن ..........هنوز باور نکردی ؟
امین جون میشه بیای لطفا ؟
کنار کنار من اومدم
من کیم؟ خودمم دیگه ا باشه معرفی می کنم. من سروناز خواهر کوچولوی نیمکت و ته تغاری خونواده هستم. شناختین؟
خوب همه خوبین. وای یه عالمه کار اینجاست که بایستی انجام بدیم. کی میاد کمکم؟
خوب باشه باشه چقدر شماها دوس دارین کارا رو انجام بدین.
با اجازه بزرگترا............ میخوام تقسیم کار کنم
خوب همه به صف شین
خوبه
ا داداش کوچولو صاف بایست.
دختر دایی کفشات رو لنگه به لنگه پوشیدی درست بپوش
خوب اول از کی شروع کنم؟
دادش مهران با داداش امین بیان گوشه های نیمکت رو بگیرین آبجی مرجان میخواد زیرش رو جارو بکشه.
اهان حالا خوب شد
خوب ابجی سمیرا بیا این دستمال رو بردار رو یه کمی گرد و خاکها رو پاک کن. همش درس خوندی حالا تابستونه یه کمی هم گرد گیری کن.
وای نیلو دستات داره خون میاد. دایی بیا دستای دختر رو یه کمی باند پیچی کن.
پسر عمو یه زحمتی برا شما هم داشتم. میشه بری یه کمی میوه و شیرینی بخری؟ همه چی رو این گیگیلی و مسی خوردن هیچی نداریم.
این دختر خاله کجاست؟ اهان اینجایی نیاز جون. میتونی یه کمی به نیلو کمک کنی تا ظرفها رو بشوری؟
وای چه بوی خوبی. نمی دونم عمه جون چه غذایی درست کرده؟
خوب منم ناظر شدم دیگه. چه کاری بالاتر از مدیریت؟
باشه بابا نزنین دیگه. منم میرم چای درست کنم.
دست همگی درد نکنه. یا به قولی دستانتان پر توان باد.
حالا این شد یه نیمکت خوب و درست. بیاین پیش همدیگه و کنار هم یه خستگی در کنیم.
چقد نیمکت سوت و کور شده...امین یه کاری بکن پیلیز
یادش به خیر !
اون روزا یه مامان نازنینی داشتیم ، هی میومد اینجا نکاته بهداشتی سلامتی بهمون گوشزد میکرد . کوکو تبریزی برامون درست میکرد
اون روزا داداش مهرانی به یاده هممون بود ، پشت و پناهمون بود .
اون روزا داداش کوچولو و سروی جون و مسی و گیگیلی ، نقشه میکشیدن که دخله منو عمه حیتایی و سمیرا رو بیارن
اون روزا همش عمه حیتایی سرمون غر میزد که دخترا نباید فرت و فرت برن جلو آینه
ولی حالا....
یعنی میشه دوباره دم دمای عید همه دوره هم جمع بشیم سفره هفت سین پهن کنیم بعد یهو گیگیلی پشت پا بزنه گلدونه گل رو بشکونه و امین گوششو بپیچونه و مهرانی امین رو دعوا کنه که چرا گیگیلیو اذیت می کنه ؟
این آهنگت کشتیده منووووووووووووووووووووووووووو
سلام فاطمه جون . هی هی ! پس سروی جون کو فاطمه ؟ نکنه سروی رو کشتی ؟ آره ؟
سلام غریبه عزیز...
من خیلی دیر متوجه شدم که اینجا پستی به اسم من و در مورد من گذاشته شده...چون این روزا رفت و امدم کم شده به این دنیای مجازی....نمیدونم باید تشکر کنم یا نه اما اگه نیاز هست حتما این کارو میکنم....برام جالب بود که یه جایی تو یه وبلاگی یه پستی به نام من و در مورد من گذاشته بشه از اینکه تا به این حد به من و کارام توجه نشون دادی متشکرم!...اما چندان دلیل کارتو نمیفهمم....این پست رو به این منظور گذاشتی که خواننده ها بیان و در مورد کار من نظر بدن که درست بوده یا غلط؟؟....یا منو کارمو مورد قضاوت قرار بدن؟؟....به هر حال...من در جواب کامنت مرجان حرفامو زدم...نمیدونم خوندی یا نه...هر چند حدس میزنم و میزدم که همیشه میای در سکوت میخونی و در سکوت میری...خوب به نظرت این کار درستیه و منم به نظرت احترام میزارم.....من برای رفتارم و تصمیمم دلیل داشتم و این دلیل منو قانع کرده...حالا ممکنه دلیل من از دید ۹۰٪ خواننده ها مورد قبول نباشه...اما چون برای من هست من بر طبقش عمل میکنم...
امیدوارم نیمکت همیشه پابرجا بمونه.....
شاد باشی...
سلام امینیییییییییییییییییییییییییییییی
سلام امین جون
راستش منو یوسف خوب میشناسه . نه اینکه اصلا اهله چت کردن با یوسف نیست م
اینو گفتم که یعنی راس میگم و شاهد دارم .
راستش منم تا چندی پیش یه آدمه دیگه بودم طرزه فکرم در مورده یه مسئله اشتباه بود ولی کم کم تغییر کردم و این رو مدیون کسی هستم که وبلاگمو هک کردم خدایی دستش درد نکنه خیلی فاز داد مارو که در جا میخکوب کرد و مهلتی شد برای ایجاده وبلاگی دیگرو تغییراتی سازنده . حالا چه ربطی داشت اینو به تو گفتم خودمم نییدونم!!!شایدم داشت
خیلی حرفیدم حالا یه استکان چایی بیار تا گلومو تازه کنم . شکلات هم آوردم .جیک جیک جیک
بای بوس باس
حالا
سلام خونواده ی عزیزم
از خجالت نمی تونم سرم رو جلوتون بلند کنم آخه کدوم ادمیه که بعد از این همه وقت به خونواده اش سر بزنه
من نمی دونم اینجا چه خبره
چرا هیچکس نیست ؟
چرا امار کامنتدونی نیمکت پایین اومده؟
مهران کجاست ؟
نیاز کجاست ؟
حیتایی خودم چرا نیست ؟
اصلا هیچکس اینجا نیست؟
بابا یه نفر بیاد به ما بگه اینجا چه خبر شده من که هنگ کردم.
سلام به همتون
پس این بلوغ و بزرگسالی که میگن همینه ؟
یعنی منم که الان ۳ سالمه ، وقتی تونستم زوده زود مسی رو فراموش کنم ، اونوقته که بزرگ شدم ؟ یعنی وقتی تنهایی و مشکلاته دیگروون برام مهم نباشه ، وقتی دور شدن از دوستام ، دلتنگیه دوستام برام مهم نباشه ، اونوخ منم بزرگ شدم ؟
اگه بزرگ شدن با آدم اینجوری می کنه من اصلا دلم نمیخواد بزرگ بشم . از آدم بزرگا هم خیلی خیلی بدم میاد . چون وقتی یکیشون داره گریه می کنه و دلش شکلات میخواد بقیه یا اصلا نمیبیننش یا بهش می خندن . وقتی یکی دلش همش تنگ میشه واسه تاب بازی و گوشه اتاق کز کرده و توی فکره ، هیشکی بهش محل نمیده و ازش نمی پرسه چی میخوای .
من دلم میخواد همیشه سه سالم باشه ، که تا مسی گریه کرد منم گریه کنم ، اشکهاشو پاک کنم ، وقتی دلم تنگ شده ، مسی بیاد قلقلکم بده تا بخندم ، اگه دلم آب نبات خواست ولی پول نداشتم ، مسی بره یواشکی از توی کمده آبجی سمیرا یا آبجی سروناز برداره برام بیاره ولی بعد عوضش که داداش مهرانی بهمون پول تو جیبی داد که بستنی بخریم ، به جاش ۵ تا آب نبات بخریم بریم یواشکی توی کمد سروناز و سمیرا بذاریم .
چرا هیشکی نمیاد سراغه نیمکتمون ؟ خبر دارین دیروز یک پایه اش لق میزنه ؟ از بس منو مسی روش بپر بپر کردیم . کسی نمیاد درستش کنه ؟
چهارم !!!!!!! (نیش)
سلام
ببین امین جان...نیاز هر حرفی میزد هر کس برای خودش یه جور تفسیر میکرد...و به خاطر قضاوت خودشون نیازو متهم میکردن...منم اگه جای اون بودم میرفتم...تقصیر ماها بود که قدرشو ندونستیم...
sghl fi hldk 'g , frdi fv, f]i ihd kdl;j
!
!
!
امیدوارم همگی خوب خوب باشین و روزگار بر وفق مراد باشه!
خواستم بگم که من آپ کردم و منتظر حضور گرمتون هستم
ضمنا امین آقا
r,gj dhnj vtj
حالا برو ترجمه کن تا تنبیه بشی!
سلام به امین جون و بقیه نیمکتی ها
بهت حق میدم که شوکه بشی . توی این مدت که حضورت خیلی کمرنگ شده بود ، خیلی اتفاقها افتاد ، که نمونه اش رفتنه نیاز و مهرانه .
نیاز آدمه فوق العاده حساسیه ، شاید بیشتر هم همون انتقادها بود که باعث شد عقب نشینی کنه و دست از وبلاگ نویسی برداره . من خودمو جای نیاز که قرار میدم ، اگه جای نیاز بودم از همون اول به انتقادهایی که ازش میشد اگه سازنده بود که خب سعی می کردم بهش بپردازم ولی اگه بی اساس بود ، اصلا بها نمیدادم از یه گوش میشنیدم و از یک گوشم بیرون می کردم .
الان هم اتفاقی نیافتاده . من یه کامنت واسه نیاز نوشتم و ازش خواستم که برگرده . اگه به اون کامنت جوابه مثبت بده دیگه مشکل حله . بادا بادا مبارک بادا هورااااااااااااااااااااااا
ممنون که به فکره اعضای نیمکت نشین و خلاصه به فکره رویای شیرینمون هستی امین جون
حالا خودت خوبی ؟