به نام حضرت دوست
*** در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست ***
سلام و عرض ادب و احترام
همیشه رفتن سخت تر از برگشتن بوده ... و هنوزم این قانون پابرجاست . رفتن نیاز به هزار و یک دلیل منطقی داره که حداقل بتونی باهاش خودت رو قانع کنی ، در عوض برگشتن نیاز به یک بهونۀ کوچیک داره (!) رفتن نیاز به یک غم بزرگ داره ، حزنی جانسوز که توانایی قد علم کردن در برابر غم جدایی از رفقا رو داشته باشه ، اما برگشتن فقط یک نیاز است و بس ... خلاصه هر رفتنی را بازگشتیست و هر بازگشتی آغاز یک رفتن . بالاخص اگر طرف از جنس غریبه باشه که دیگه کار تمومه ؛ چرا که نه رفتنش به آدمیزاد میمونه و نه برگشتنش . در نهایت باید بگم که از قرار معلوم چند صباحی باید حضور حقیررو در بین خودتون تحمل کنید ...
راستش رو بخواین ، نمیخواستم بازگشتم رو به کسی خبر بدم . دوست داشتم ببینم که رفقا کی از بروز این فاجعه (!) مطلع میشن ؛ تا اینکه بزرگواری به نام شهرام از گرد راه رسید و در طی یک عملیات چریکی و شست شوی مغزی (!) رأیم رو زد و در نهایت قانعم کرد که از خر شیطون بیام پایین (ازش خیلی خیلی ممنونم) - جاتون خالی ، بــِه از تپلف نباشه خر سواری هم برای خودش عالمی داره ! مخصوصا اگه ماله شرکت معتبری مثل شیطون باشه که دیگه نور علی نوره -
شاید کسی باشه که بخواد بدونه این غریبه با اون غریبه ده ماه پیش چه فرقی کرده (؟) شاید کسی بخواد بدونه که من از این رفتن و برگشتن چی به دست آوردم (؟) اصلا از اینکه رفتم رازیم یا نه (؟) و یا ... ببینید رفقا ، غریبه همون غریبه ده ماه پیشه . تنها فرقی که کرده اینه که اون روزها غریبه با کوله باری از سوال زد تو دل جامعه و امروز با یه گونی تجربۀ ریز و درشت برگشته . تجربیاتی که هنوز خیلی خام و ناقص اند و نیاز دارند که در کنار نظرات و پیشنهادات شما عزیزان پرداخت ، غنی و قابل استفاده بشن . غریبه برگشت که مثل قبل ، افکارش رو به شما یاران همیشگیش بسپاره تا از این رهگذر ، انسان بودن و انسان زیستن رو بیاموزه . غریبه هنوز هم نیازمند به حضور روح افزا ، نگاه جانبخش و انفاس گرم و صمیمی شماست که دل به دلتون بده و این دل صد دله رو یک دله بکنه .
خیلی دوست دارم که دوباره دست خط تون رو بخونم ؛ یعنی ممکنه ...
یا حق
سلام
آروم و زیبا مثل همیشه
اینجا همه دست خطا شبیه همن برا همین کسی نمیتونه از رو دست خط کسی زو بشناسه مگه اینکه اسمش یاداوره خاطره ای باشه!!!
از قدیم گفتن شاخه هر چی پربارتر افتاده تر
تو هم حکم همین شاخه هرو داری....
اونقدر بزرگی که همیشه میخوای پایین مجلس رو همون پا دری بشینی اما نمیدونی جات اون بالا بالاهاس
اونی که پایینه منم نه تو
که هنوز سردرگم زندیگیم و نمیدونم اون مسوولیتی که هنوز به خاطرش زنده ام چیه
گاهی اوقات سفرها حکم رفتن دارن و گاهی حکم برگشتن
اما رفتن زشت و زیبا داره
میدونی اگه از سیاهی بری به سپیدی رفتن قشنگه
بوی غم نمیده
اما اگه از سپیدی دوباره برگرده به قول خودت با همون یه بهوونه بوی قشنگی نمیده
این دوتا همیشه یه معنا نمیدن
کلا از فلسفه این دو تا کلمه که بگذریم هیچکس مثل مسافر نمیدونه رفتن و برگشتن یعنی چی
مسافر یعنی یکی مه من
شاید یکی مثه تو
شایدم یکی مثه اون
در هر حال اگه نمیام دلیل بر بی مهریم نذار
درگیر روزمرگیهای زندگیمم تو این شهر و اون شهر
به قول خودت همش سفر
و گرنه کلبه دوست داشتنی و قهوه ای تو همیشه برای من عزیز بوده و هست
در ضمن یاس سفید زیاد نمیشناستت هر چی میدونه فقط از
نوشته هاته
اما اگر ساکن تهرانی تو قرار وبلاگ نویسا بیا ببینمت
شاید دستی باشه برای محکم شده دوستیمون
تاریخش تو سایت قراره
تو مطلب بعدیم آدرش رو حتما میزارم
اواخر اسفنده
قسمت به دیدار چشمانت اگر شد خرسندم
اگر نه باز هم ارادتمندم
پایدار باشی مهربان دوست
ارادتمند همیشگی
یاس سفید *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من برای پاسخ برنمیگردم اگه جوابی داشتی برام تو همون وب خودم بذار.
یه چیزه دیگه آی دی میلمم رو هم برات گذاشتم ...
سلام داداشی
خوشحال شدم وقتی دیدم سراغ کویر خشک و خالی من اومدی ، هواش یهو بارونی شد وای که چقدر بارون رو دوست دارم .
می دونی گاهی وقتا از فقدان موضوع رنج می برم ولی یهو ذهنم جرقه می زنه . این پست آخریم هم حاصل این جرقه بود
بازم بیا
بای بای
علیک سلام آبجی
مشکل اینجاست که غریبه نمیاد نمیاد ٬ اما وقتی میاد ییهو با خودش سیل میاره !
من هم شیفته ی همین جرعه های در لحظه ی ذهن شمام آبجی خانوم . موضوع جون داری بود .* آفرین *
حتما میام ٬ شک نکن !
یا حق
سلام دوست عزیزم..
وقتی که قدم به بهشت کوچک من می گذارید..در واقع افتخار بزرگی رو نصیب من کردید...راستش حرفای شما خیلی به دلم میشینه..از اینکه برگشتید..خیلی خیلی خوشحال شدم...به خاطر این برگشت صمیمانه بهتون تبریک میگمو براتون آرزوی موفقیت می کنم..
علیک سلام بزرگوار
راستش با خودم قرار گذاشته بودم که اگه نیایید ، دیگه برای تون کامنت نگذارم !
غریبه از تحمیل شدن به شدت پرهیز میکنه . برخی از آدم ها به عصر مجازی پناهنده میشن (!) تا از پاره ای از محدودیت های دنیای حقیقی رها بشن ، حالا باز یکی پیدا بشه که مثل دنیای حقیقی ضد حال بزنه ، واقعا زور داره ...
من هم برای شما آرزوی موفقیت و بهروزی دارم
یا حق
سلام...
خواهش میکنم این حرفا چیه.....
مرسی افتخار دادید منو جزو دوستان حساب کردین...
لینکتون کردم.....
علیک سلام
اختیار دارید ؛ به نظر من " آدم منطقی آدمی نیست که اشتباه نکنه ، آدمیست که اشتباهاتش رو میپذیره و جبران کنه ... ( سخنی از غریبۀ کبیر !)
شما از همان لحظه ای که قدم در سرای نیمکت گذاشتی ، به جلگه ی دوستان پیوستی (چه دلت بخواد و چه نخواد ؛ زووووووووریه !) من هم با جسارت تمام و بدون اجازه ی شما ، قبلا لینکتون رو گذاشته بودم . ( این مورد هم زوووووووووریه و نیازی به اجازه ی نیاز نداره !)
راستی چرا بخش نظرات پستت رو حذف کردی (؟) مثلا قرار بود که شما به دنبال دلیل ناراحتی رفقا بگردی اما این طور که پیداست خودتم قصد کردی که باری به دوش این آشفته بازار تحمیل کنی (؟!) این سبک پست ها نیاز به توضیحات زیادی دارن تا به واسطه ی اونها ، مخاطب دلیل اصلی اتخاضش "تصمیم رهایی از دنیا" رو درک و هضم بکنه . شاید تو دلت بگی که چون تو از اول نبودی ، نمیفهمی (!) اما به نظر من ، در نگاه اول یک وب نویس داره برای مخاطب عام می نویسه ، نه خاص ؛ چرا که دنیای بی در و پیکر مجازی ، محدودیتی برای بازدید قائل نمیشه . پس باید بگونه ای نوشت که ایجاد شبه یا یاس نکنه ...
عذر میخوام که چایی نخورده پسرخاله شدم و شروع به انتقاد کردم . اما اگه راستش رو بخوای ، «حقت بود» ((-:
یا حق
قربان اجازه میدید لینکتون کنم؟.....
سلام
نیکی و پرسش؟! اگه برای لینکدونی تون افت نداره (!) بسیار خوشحال خواهم شد که به جمع دوستان تون بپیوندم ...
راستی ، میخواستم این نکته رو به شکل کامنت در وبلاگ خودتون بنویسم اما چون دیدم دم از امنیت زدید ، با خودم گفتم که شاید صحیح نباشه (!)
عذر خواهی حقیر را به این دلیل که نتونستم حس کنجکاویم رو کنترل کنم ، بپذیرید . از اینکه به صورت کاملا غیر کارشناسانه ، سوالی نامربوط پرسیدم و موجب ناراحتی تون شدم ، واقعا شرمندم . سعی میکنم دیگه تکرار نشه ...
یا حق
سلام داداشی جونم
چقدر قشنگ جواب میدی به دل میشینه خوش به حالت که این عزیز از فامیل دورته . ما لایق اینکه از اون ۳۱۳ نفر باشیم نیستیم یعنی تا وقتی یکی مثل غریبه و دوستان باوفاش باشن ما عددی نیستیم .
راستی داداشی دلم نمی خواد وقتی جوابمو میدی به غریبه ی من به غریبه ی خودم توهین کنی این یه گناه نابخشودنیه و حبس ابد داره !!!! این هشدار رو جدی بگیرید
بای بای
علیک سلام آبجی مرجان
ای بابا خواهری ... اگر دردم یکی بودی ، چه بودی (؟!) غریبه خیلی زور بزنه ، خودش رو آدم نگه میداره که خدایی نکرده باعث آبروریزی و سرافکندگی خاندان نشه (!) خدا رو شکر ، همۀ دوستان غریبه باوفا و باصفا و با مرام هستن اما متأسفانه خودش ... (( حیف که از نظر توهین تحریمم کردی ، کاش میتونستم این پروندۀ حبس ابد رو به کاپیتولاسیون بکشونم و گناهش رو "وتو" کنم !!! ... خیلی تابلوی که این ترم انقلاب اسلامی پاس کردم ، نه ؟! ))
شرمنده از اینکه جوابم در مورد سوژه کمی به تأخیر افتاد ؛ راستش امروز رفتن آرشیوت رو چک کردم . بهت حق میدم که در مورد انتخاب موضوع ، دچار مشکل بشی . حقیقتا اکثر پست هات دارای مطالبی منحصر به فرد و به زبون خودمونی "تاپ" هستند و این کار رو برای وب نویس خیلی سنگین میکنه . پیدا کردن این گونه سوژه ها مطمئنا کار ساده ای نخواهد بود و قطعا ادامه دادن به این روش کمی کارت رو سخت میکنه . البته عجایب خیلی زیادی وجود دارن که ما متاسفانه به دلیل تکرار اصل موضوع ، آنچنان توجهی بهشون نمیکنیم . به طور مثال خود من در تابستون گذشته ، خیلی چیزها دیدم که برام کاملا تازگی داشت . امسال با خانواده رفتیم نیمه شمال و شمال غربی ایران رو بگردیم . قصدمون هم سرعین اردبیل بود با غار علیصدر . راستش رو بخوای ، من بعد از بیست و اندی سال زندگی کردن تو ایران ، هنوز مشهورترین آبگرم و با عظمت ترین غار ایران (و شاید جهان !) رو ندیده بودم . خدا رو شکر در طی این سفر به جاهای دیگه ای هم رفتیم که خیلی به افزایش اطلاعات عمومی من کمک کرد ، مثل یک غار (البته خیلی کوچکتر از علیصدر !) در آذربایجان غربی ، رفتن به کرمانشاه و دیدن طاق بستان ، آثار فرهاد کوه کن و خلاصه کلی آثار تاریخی که شاید تا به اون روز فقط اسم هاشون رو تو کتاب جغرافیا دیده بودم . از عجیب ترین چیزهایی که شنیدم ، قدمت غار علیصدر بود . اگه اشتباه نکرده باشم ، راهنما بر اساس طول یک قندیل که در هر صد سال فقط یک میلیمتر افزایش طول میداد ، حدود پیدایش غار علیصدر رو به دورۀ دوم زمین شناسی مربوط کرد که به نظر من یکی از شگفتی های بی نظر طبیعت به حساب میاد . بهر حال در جریان این زندگی ساده و بی دغدغه ما ، در هر روز هزار و یک شگفتی خلق میشه اما متأسفانه تعداد معدودیش به چشم میاد .
در حال حاضر هیچ موضوع جالب و قابل تأملی به نظرم نمیرسه . باید بیشتر روی این موضوع کار کنم ...
یا حق
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام
یه دنیا سلام
خیلی خوشحال شدم و از خوشحالی هر چی خوندم نفهمیدم چی نوشتی.خوش اومدی.الان حالم خوب نیست.سرما خوردم اساسی.دوباره میام.
علیک سلام
رسیدن بخیر خانوم . شما کجا اینجا کجا (!) خوب می گذاشتی یکدفعه برای سالگرد برگشتنم میومدی دیگه !!! اما خوب ٬ چون از آشناهای نزدیک غریبه ای و پارتیت کلفته ٬ این دفعه رو زیر سبیلی رد میکنیم (-:
نه عزیز جان ٬ این نفهمیدن داله بر خوش حالی نیست ٬ از اثرات سرماخوردگیه (!)
ممنونم از اینکه با این حالت اومدی ٬ رازی به زحمت نبودم . برو استراحت کن . فقط من رو از حالت بی خبر نذاری هاااا ... امیدوارم بهتر بشی .
یا حق
راستی داداشی ! (آخ ببخشید از بس که با کامنتهای شما ذوق شده میشم همیشه قسمتی از نوشته هام یادم میره و بعد دوتایی میشه )
معنی عدد ۳۱۳ رو که توی جوابت نوشته بودی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی کنجکاو هستما ؟ !
بر عکس این فراموش کردنت خیلی به نفع منه ، چون آمار کامنت هام میره بالاااااااااااااا (-:
حضور مبارکت عارضم ، یه بندۀ خدایی هست تو این دنیا (اتفاقا غریبه هم از اقوام دور اون بزرگوار محسوب میشه !) که فقط دنبال 313 تا دوست میگرده تا ریشۀ ظلم و جور و بی عدالتی و ... از جا در بیاره . نمیدونم چرا وقتی کلمات پر محبت و شور انگیزه کامنتت رو خوندن و میخواستم جوابش رو بدم ، یک دفعه دلم برای جدّم سوخت و ناخداگاه یادش کردم . راستش وقتی فکر میکنم که حداقل هر روز 70 میلیون دست به آسمون بلند میشه و برای فرجش دعا میکنه ، اما تو این 70 میلیون 313 تا محب پیدا نمیشه ... غم تو دلم خونه میکنه آبجی . البته غم خوردن مشکلی رو حل نمیکنه ، "باید سبکبال بود تا رسید"
اینم فلسفۀ 313 (!) در ضمن من از کنجکاوی خیلی خوشم میاد . چون اکثر چیزهایی که تا الان فهمیدم بیشتر از سر کنجکاوی بوده تا تلقین . کنجکاوی های شما را نیز خریداریم !
یا حق
سلام داداشی جونم
من خودمو آماده نبرد نمی کنم چون انتقادهای شما باعث میشه دوستیمون بیشتر بشه من با این دید گوشمو واسه انتقاد تیز می کنم و خیلی هم مشتاق ! مرسی داداشی خودم . آخه من کشته و مرده انتقاد هستم چون باعث میشه وبلاگم بشه ماه !!! ( راستی غریبه بقیه دوستات رو ۱۴ بهمن خبر کردی ولی منو ۱۵ بهمن )
آره آمار پستهام یهو افت کرده و دلیلش فقط و فقط کمبود سوژه هست . واسه یکی مثل من که دوست دارم از مطالبی بنویسم که هم خوندنی باشه هم عجیب و کمتر کسی اونو شنیده باشه ، خیلی سخته که این آمار رو به ۳ یا ۴ بار در ماه برسونم . البته خیلی دوست دارم توی پیدا کردن موضوع و سوژه بهم کمک کنی . فقط کافیه موضوع رو بگی دیگه خودم میرم دنبال جمع کردن مطالب و عکس .
شور حالش رو تا بخوای دارم فراوون . اونقدر که ۲۴ ساعته گوش به زنگم یه موضوع عجیب از تلویزیون یا از این و اون بشنوم تا بیام توی اینترنت واسه وبلاگم جستجو کنم . از اعضای خونواده ، دوستام و مهم تر از همه از کتابهایی که دارم کمک می گیرم . خنده داره نه ؟ معلوم میشه که خیلی تنبلم چون با این همه جستجو هرکی جای من بود باید ۶ تا پست در ماه می نوشت .
راستی منو هم دوست خودت بدون و دلم می خواد منم جزو همونایی باشم که قراره تنهات نذارن و این بستگی به میل شما داره من همه جوره در خدمتم البته اگه لایق دوستی مثل شما باشم ( هرچند می دونم معلومات من نسبت به معلومات شما مثل نسبت قطره هست در برابر دریا و جا داره بهم بخندی نه ؟ )
منتظرتم
بای بای
سلام آبجی مرجان
میبینم که باز تیز بازی از خودت در آوردی آبجی (!) آره ، درست متوجه شدی . میخواستم ببینم خودت میفهمی که یک روز دیرتر برات کامنت گذاشتم یا نه (؟!) که متأسفانه مچم باز شد . راستش رو بخوای تو با بقیه فرق داشتی . برای همه میدونستم که باید چی بنویسم یعنی کافی بود که بگم "من اومدم !" اما نمیدونستم که شما رو چطوری خبر کنم ... فرق شما با بقیه اینه که وقتی من داشتم میرفتم ، هنوز زمان زیادی از آشنایی مون نمی گذشت . اقرار میکنم که رفتن من در شرایطی که شما داشتی وبلاگ نوپات رو سرو سامون میدادی تا حدودی نامردی بود . اما چه کنم که وضعیت زمانه مجبورم کرد که به دنیای حقیقی روی بیارم و ناگهان ارتباطم با دنیای مجازی کم شد . حتی وقتی کامنتت رو دیدم ، مونده بودم که چطوری باید جوابت رو بدم . چطوری باید بگم که به یاد همه تون هستم و هر وقت بشه بهتون سر میزنم . البته یادمه که عید غدیر اومدم و با ترس و لرز بهت تبریک گفتم . مگه کامنتم رو ندیدی (؟!) خلاصه کامنت گذاشتن برای شما هم از نظر نوشتاری کمی متفاوت بود هم از نظر شرمندگی و احساسی که از درون داشتم کمی سخت و صعب بود . من شب چهاردهم حدود 12 تا کامنت روانه بازار مجازی کردم اما کامنت شما و آف برای یکی دیگه از بچه ها رو به فرداش موکول کردم که بتونم بهتر فکر کنم و با آرامش بیشتری روی متنم کار کنم .
این بود کل دفاعیۀ غریبه برای رفع اتهام واره (!) اگه برای تبرئه کردنم دچار مشکل شدی یه سری به پسر عمو هیچکسم بزن . همون طور که تو کامنت ها دیدی ، دست طولایی در دار زدم داره (-:
تا حالا به این نکته توجه کردی که اصولا شما تبهر بسیار عجیب و خارق العاده ای در چوبکاری داری (؟!!!) به نظر من اگه به منبت کاری روی میاوردی ، تحول عظیمی در صنعت چوب ایران به وجود می اومد !... (ترجمه فارسی این دو خط تیکه ای که انداختم این میشه که با ما به از آن باش که با خلق جهانی ، البته در صورت تمایل ) آخه پدر جان اگه سرکار علیه جزء رفقای خاصه نبودی که الان اینجا نبودی (!) اگه در لطف و صفا و محبت و پاکی شما شکی بود که در خونه تون رو نمیزدیم ، اگه ... اینقدر به خودت سخت نگیر آبجی . وقتی من به شما میگم : آبجی مرجان ، یعنی ... شما فکر کردی هر کسی به این قلۀ افتخار آمیز دست پیدا میکنه ((-:
فقط امیدوارم که توان جبران این همه لطف شما رو داشته باشم و خدایی نکرده مدیون تون از دنیا نرم *** آمین یا رب العالمین ***
یا حق
سلام ..
اون فرامنطقی هارو میذاریم رو سرمون حلوا حلوا میکنیم ...!!
داداش ما میخوایم بیشتر بدونیم ازت ....سن و سالت ...شهرت ...تحصیلاتت ...علاقه مندیهات ..کارت ...
خلاصه میخوایم سین جینت کنیم ...اگه بشه ...اگه پا بدی ...خواستی در ملا عام خواستی هم پشت پرده ....
چی میگی ...محرم اسراریم داداش ..
علیک سلام جیگر
عجب ، پس باید سعی کنم که در حوزۀ استحفاظی شما تردد نکنم (!) چون احتمال حلوا حلوا شدن و سپس مورد ترحم و بوس و نوازش قرار گرفتن و در نهایت قعطه قعطه شدن "ترجمه واژه جر !" به شدت حس میشه ... راستی تو علاقه مندی هات ، حرفی از قصابی نزد بودی (!) نکنه حرفۀ مورد علاقته و ما ازش بی خبریم . ناقلا اگه دوس داری خوب بگو جشن تولدت برای ساتور بیارم ، وقت پذیرایی از غریبه لازمت میشه هاااااااااا ((-:
شما هر جور طلبه ای عزیز . اراده کردی بیشتر بدونی ، دربس نوکرتم ...
اسم حقیر " امین" ؛ ساکن ضریح قلبهای عاشق "مشهد" ؛ متولد "63" ؛ اگه خدا بخواد و گوش شیطون کر ، چشمش گور ، دندش نرم ، انشاءا... این ترم ترمه آخرم خواهد بود و با اجازتون مدرک کارشناسی آمار رو میگیرم و مثل جمیع کارشناسان محترم به متراژ زمین مشغول میشم (!) نخند پدر جان ، کار که عار نیست ... به قول یه بنده خدایی از دزدی که بهتره ((-:
به هیچ چیز به اندازه فکر کردن علاقه ندارم . اگه بگم بزرگترین سرگرمیم فکر کردنه ، اغراق نکردم . به خاطر همین حس درونی ، به مسائل ریز و درشت زیادی گیر میدم و تا به یک نتیجه قابل قبول نرسم ، دلم آروم نمیگیره . در مورد مسائل اجتماعی که تا دلت بخواد (یه چشمه اش رو تو کامنتم دیدی) و مسائل معمولی مثل کامپیوتر و ... . مثلا به کامپیوتر و "مایتعلق به" ، همیشه به چشم یک کشف بشری نگاه کردم و هر وقت در موردش به مشکلی برخورد میکنم ، با خودم میگم : این رو یه عده آدم ساختن پس تو هم میتونی مشتشون رو باز کنی (!) در کل من خودم مرکز گیر بازارم ، برای همین از سین جین شدن بدم که نمیاد هیچ ، تازه کلّی ام حال میکنم .
آخرین نکته ای که فقط جهت خالی نبودن عریضه لازمه اضافه کنم اینه که اگه بخوام سه اصل رو در مورد شخصیت خودم نام ببرم ؛ باید بگم : 1- صداقت (به این مورد خیلی خیلی معتقدم . یعنی بی غل و غش بودن رو رمز ماندگاری میدونم) 2- منطق (هر چند که نوع منطق آدم ها متفاوته اما اصولا دارای مبنایی واحد هستند) 3- رک و راست (دوست ندارم از واژه های قلنبه سلنبه استفاده کنم و در کل با تکلف و گنده گویی اصلا حال نمی کنم . البته همه از رک گویی خوش شون نمیاد برای همین بهتره که زبون تیز و برنده غریبه که اکثرا با متلک ، تیکه ، شوخی و در کل مزاح همراه رو بپذیری)
تذکر : غریبه هیچ چیز پنهونی نداره . همیشه با همه مثل کف دست بوده و هست . همه ی این رفقایی که دور و ورم میبینی ، تا اونجایی که خواستن و پرسیدن ، از ریز و درشت زندگیم با خبرن . همه محرم اسرار غریبن شهرام جان . برای همین سرّ و پستو و صندقچۀ مادر بزرگ (!) تو راستۀ کار غریبه نیست (-:
خوب دیگه ، فکر کنم یه بیوگرافی دست و پا شکسته از کل هیکل غریبه که سر تا پاش دو زار هم نمیارزه ، بهت دادم . اگه جاییش کم و کاستی داشت بگو که فل فور توضیحاتش رو تقدیم کنم .
یا حق
سلام غریبه...برگشتنتو به فال نیک میگیرم...من از وبلاگ خروس بی محل پیدات کردم.....خوشحالم که دوباره به این دنیای مجازی برگشتی..هر چند قبلا نمی شناختمت...اما هنوزم دیر نیست.....تو اخرین اپت ۵ تا نیاز بود..اسم من...میبینی چه با دقت خوندم؟......امیدوارم منم بین دوستات جایی داشته باشم.....من یه کلبه حقیرونه دارم که خوشحالم میکنی سر بزنی.....
شاد باشی و همیشه برقرار.....
علیک سلام نیاز خانوم
ممنونم از لطفتون ؛ امیدوارم که بتونم فالتون رو تعبیر کنم (!) من هم تشریف فرمایی شما رو به فال نیک میگیرم و آرزو میکنم که تداوم داشته باشه .
من به شهرام خیلی مدیونم . از قرار معلوم ، این آشنایی هم به برکت دوستی با اون شکل گرفته . از این که وبلاگم نظر شما رو به خودش جلب کرده و شما رو از اون محله به این محله کشونده ، خدا رو شکر میکنم . خدا کنه که پست ها و مطالبی که از این به بعد میگذارم ، بتونه خستگی راه رو از تن تون در بیاره .
بله ، کاملا حق با شماست . نه تنها "هنوز" دیر نیست ، بلکه "هیچ وقت" دیر نیست (!) کافیه اراده کنیم ...
میبینم که خیلی زود به شهرت خودتون پی بردید . البته هر نیازی که "نیاز" نیست . یک سری نیازها هستند که مملؤ از رازند ؛ بعضی هاشون دوست داشتنی هستند مثل راز و نیاز ؛ اما بعضی هاشون هم باعث بروز غم و ناراحتی میشن مثل فقر و نیاز . البته نیازمند بودن در کل چیز خوبیه ، چون به آدم گوشزد میکنه که : هی عمو ! خودت رو نگیر . از طرفی با "نیاز" بودن هم خیلی خیلی خوبه ، چون آدم میتونه از نظراتش مطلع بشه و کلی فیض ببره ! نتیجه اخلاقی این بحث اینه که آفرین به مامان و باباتون که اسمتون رو "نیاز" گذاشتند ((-:
از اونجایی که "کم آوردن" در مورد دقت ، کلّا در قوانین غریبه صفت مجهولی به حساب میاد ، باید بگم که شما در کامنت تون 12 تا چند نقطه شامل : 2 تا دو نقطه ، 4 تا سه نقطه ، 5 تا پنج نقطه و 1 دونه شش نقطه داشتید ! در نتیجه شما در شش خط کامنت ، 47 تا نقطه گذاشتی . مصرف تون بالاست هااااا . راستی ، غریبه شمردن سخت تره یا نقطه شمردن ؟! (-:
حضور سرکار علیه در بین دوستان حقیر ، افتخاریست بس غرور آفرین . باشد که شاهد دوام و بقا آن باشیم (این تریپه ادبی بود ، حدودا سه هفته روش کار کردم !)
اگه تپه مورچه حقیرونست پس نیمکت من کلا زیر خط فقر به سر میبره . دیگه از این قبیل عرایض نفرمایید هاااااا ، موجب تکدر مزاج غریبه خواهد شد (اینم به سبک شاهنشاه آریامهر بود !)
همچنین شما و امیدوارم که بتونیم شادی هامون رو با هم تقسیم کنیم ...
یا حق
سلام.
از لطف و محبتتون فوق العاده ممنونم.
و خوشحالم که آشنایی من با وبلاگتون مصادف با حضور دوباره شماست نه رفتن.
علیک سلام مریم خانوم
از اینکه لطف کردید و به کلبۀ درویشیم سر زدید ، خیلی خیلی ممنونم . همچنین از اینکه این خرابات رو لایق نظر دادن دونستید ، بیش از اندازه سپاس گذارم .
من هم از آشنایی با شما خوشحالم و امیدوارم که بتونم در ایجاد یک رابطه مؤثر و مفید نقش مثبتی رو ایفا کنم .
همان طور که گفتم وبلاگ شما از معدود وبلاگ هایی است که نظر من رو در همون نگاه اول به خودش جلب کرد . آرزو میکنم که این آشنایی باعث پیشرفت هر دو طرف بشه و بتونیم روی نیمکت من ، لحظات کاغذی شما رو تجربه کنیم .
من از طرف خودم و سایر دوستان ، حضورتون رو خوش آمد میگم و امیدوارم که شاهد حضور روز افزون شما باشیم .
یا حق
و یه چیز دیگه که خواستم بگم اینه که دیگه بهم ثابت شد چقدر بی معرفتم
تا خودت نیومدی خبرم کنی که برگشتی ، خبردار نشدم
این یعنی چی ؟ یعنی فاجعه یعنی شرمندگی . به من میگن دوست ؟ واسه خودم متاسفم
توضیح این نقد بی دلیلی که از خودت کردی رو در جواب کامنت قبلیت دادم . تو در این مطلب هیچ فرقی با سایر دوستان نداری ، چرا که همه رو بجز آقا شهرام ، خودم خبر کردم ... فرق تو با بقیه مثل تفاوت غریبه است با سیب زمینی (!) یعنی یک تشابه صد در صد ((-:
دیگه نبینم از خودت انتقاد بکنی هااااااااا ... انتقاد کردن از روحیات آبجی مرجان فقط حق غریبه است و بس . این حق کاملا انحصاریه و با متخلفین قطعا برخورد قانونی خواهد شد !!!
یا حق
سلام داداشیه خود خودمممممممممممممممممممم !
روزگارو می بینی ؟ از اون زمانی که بای بای کردی و رفتی هر وقت سراغ وبلاگم می اومدم بعدش به این امید که شاید برگشته باشی یه نگاهی هم به وبلاگ شما مینداختم اصلا برگشتنت برام آرزو شده بود . حتی گهگاهی یه کامنت کوچولو هم می دادم تا اینکه دیگه نا امید شدم اگه کامنت آخری منو که برات گذاشت خونده باشی می فهمی که دیگه حرف آخر دلمو بهت زدم و همه ی امیدمو توش گذاشتم ولی وقتی ازت جوابی نشنیدم واقعا نا امید شدم . اما می بینم .... دوستان از من پیشی گرفتن نمی دونم چرا با خوندن کامنت دوستان که برات گذاشتن بهشون حسودیم شد و حتی بغض گلومو گرفت صد بار غبطه خوردم که کاش جای اونا باشم ای کاش منم یکی از اونا بودم یکی از دوستات . بازم هم بد شانسی !
مشکل از شما نیست از منو از معرفت منه . راستشو بخوای ۳ ماهی میشه که اصلا سراغ وبلاگت نیومدم اما اگه بتونی باور کنی باور کن بازم به این فکر بودم که روزی برگردی
امشب کامنتت رو ۳ بار خوندم و خوشحالم که کامنت آخریم کارساز بود جدی توی اون لحظه که اینا رو می نوشتم برات ته دلم روشن بود که با خوندش تکونی می خوری و میای
خوش اومدی !
نکاتی رو که در موقع تولد وبلاگم بهم گوشزد کردی اصلا از یاد نبردم یادم هست و یکی دو نفر از دوستان مطالب وبلاگمو توی وبلاگشون گذاشتن که اینو مدیون شما می دونم
اه !؟ غریبه ؟ من بی معرفتم ؟ مرسی که منو لایق دونستی اما اگه کامنت هم نمی ذاشتی تصمیم داشتم بیام بازم سر بزنم آخه به دلم برات شده بود . راستی غریبه یعنی دیگه وبلاگم تحرک و نشاط اون روزای اول رو نداره ؟ ؟ بهت حق میدم اون موقع ها هفته ای ۳ بار آپ می کردم ولی این روزا ماهی یه بار !
خیلیییییییییییی خوشحالم که برگشتی از این به بعد منتظر نظراتت در مورد مطالب وبلاگم هستم
خیلی منتظرتم
بای بای
سلام آبجی مرجان
خواهری ، اگه تو این دنیای درم دشت ، 313 نفر بودن که مثل تو معرفت و محبت داشتن ، باور کن که کار اهالیه دهکدۀ جهانی به اینجا نمی کشید ... اما افسوس که اکثر آدمها مثل غریبه فقط یاد دارن لاف معرفت رو بزنن و وقت عمل که میشه ، تو کاسه محبت شون بجز قحطی و خشکسالی ، چیز دیگه ای نیست . لسان الغیب میگه : " لاف عشق گله از یار زهی لاف دروغ / عشقبازان چنین مستحق هجرانند "
منم اگه برگشتم فقط به عشق انفاس مسیحایی شما عزیزان بود وگرنه کاسه چکنم غریبه ، دنیای حقیقی رو به اندازه کافی به حد جنون و روانپریشی رسونده بود و دیگه نیازی به حساب کشی از عصر مجاز ، حس نمیشد . واقعا باید اقرار کنم که حرم نفس های شما و وسعت محبت آمیخته با لطفتون ، دل سنگ رو هم بیدار میکنه ؛ چه برسه به اون خرس کوچولوی مهربون (می ترسم این غریبه ی من از شانس بدم یه خرس کوچولوی مهربون باشه و به خواب زمستونی بره ...) دیدی خواهری ، بالاخره بیدار شدم و دارم برای رسیدن به بهار زندگی ، به دنبال آذوقه میگردم . فقط ... اگه راستش رو بخوای ، خیلی تنهام ... یعنی خیلی خیلی تنهام .... به کمک همه احتیاج دارم تا بتونم از معمای زندگیه بشری پرده بردم ؛ به اسرار این بُهت عمیقی که انسان رو در خودش حبس کرده ، دست پیدا کنم . نمیدونم چی بگم ، فقط ازت خواهش میکنم که تنهام نگذاری . من به کمک همه نیاز دارم ... همه .
خواهشاً نه به معرفتت شک کن و نه به سایر دوستان حسودی . اینکه سه ماه نیومدی اصلا عجیب نیست . به نظر من شما شش ماه هم بیش از حد طبیعی معرفت به خرج دادی (!) آخه وقتی از خدا برگشته ای قصد عزیمت میکنه که دیگه نباید دنبالش رفت ؛ حالا اگه اندازه سر سوزنی شخصیت و معرفت داشت ، درست ... اما غریبۀ حقیر ، ارزش فکر کردن هم نداره چه برسه به منتظر موندن . بازم میگم ، شما بیش از حد معرفت گذاشتی . و اما در مورد سایر رفقا هم وضعیتشون دقیقا مثل خودت بود و کاملا هم طبیعیست چرا که گذر زمان و گرد و غبار تاریخ رو نمیشه مقصر دونست . اگه توجه کرده باشی ، دو تا پست اولم فقط یک دونه کامنت دارند که البته آخرشم نفهمیدم ، شهرام از کجا فهمید من آپدیت کردم و اصلا چرا برام کامنت گذاشت . بهر حال همین دوست عزیز باعث شد که به همه خبر بدم و کم کم بچه ها متوجه بروز این واجعه (برگشتم !) شدن . بنابراین شما از دیگران عقب تر نبودی ، حالا یه چند ساعت این ورتر یا اون ورتر که فرقی نمیکنه .
خوشحالم که حرفهام به دردت خورده و تونستم کمکی به پیشرفتت بکنم . من هنوز هم معتقدم که اصالت یک وبلاگ در تداوم روحش و حضور فکرش در سایر وبلاگ هاست . یک وب نویس باید اجازه بده که عمق نگاهش در سایر وبلاگها رسوخ کنه تا هم ماندگار بشه و هم به ماندگاری دیگران کمک کنه و خیلی خوشحالم که میبینم تو به این مرحله رسیدی . "خدا رو شکر"
ممنونم از خوش آمد گوییت . منم امیدوارم که این بازگشت ، هم در مقام کلام و هم در سطح عمل باعث سرور و خوشی بشه *آمین*
راستی ، ببخشید که نیومده ازت انتقاد کردم و شور و نشاطت رو زیر سوال بدم . آخه توقع نداشتم که تعداد پست هات یکدفعه اینقدر کاهش پیدا کرده باشه . از این به بعد تو هم باید یه تکونی به خودت بدی ؛ ببینم ، مشکلت کجاست ؟ سوژه نداری ؟ یا اینکه حس و حالش نیست ؟ دوست دارم بدونم چرا کمتر مینویسی ، شاید کمکی از دستم بر بیاد . البته این انتقاد یه دلیله دیگه هم داشت ، میخواستم بهت ثابت بشه که این غریبه همون غریبۀ رک و بی ملاحظۀ گذشتست . امیدوارم که ناراحت نشده باشی (-:
مطمئن باش که از این به بعد ، از گزند نظرات تنگ و زبان تیزه غریبه در امان نخواهی بود . خودت رو آماده نبرد کن !!!
یا حق
دوست خوبم سلام:
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
با صدایش آشنایم کرد و رفت
پشت پرچین شقایق که رسید
ناگهان تنها رهایم کرد و رفت
سبز باشی و پایدار
سلام بزرگوار
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
غریبه که فعلا بنفش بنفشه (!) اما امیدواره که با حضور سبز شما عزیزان ، یکبار دیگه رنگ سرخ بر رخساره خودش و سایر رفقا نقش ببنده ... " آمین یا رب العالمین "
یا حق
تو شناسنامه من اگه بخونی نوشته که من دست ادمای منطقی رو میبوسم ...
یا علی
سلام شهرام جان
راستش من تا آنجایی رو خوندم که نوشته بودی : "اینایی رو که همش الکی پز میدن و می خوان خودشونو غیر از اونی که هستن معرفی کنن می خوام جر بدم ..." . آخه ترسیدم که ادامه اش برای سلامتیم خیلی مفید نباشه (!) و در واقع موجب از هم گسیختن اعضای محترم بدنم بشه ((-:
خوب به سلامتی ، تکلیف آدم های منطقی مشخص شد . اما مسئلـتٌ یا شیخ (!) در مسلک شما با آدم های فرامنطقی چیکار می کنند ؟
یا حق
سلام
بعد سلام؟ اعتراض دارم جناب قاضی! آقای غریبه چرا بازگشتشون رو دیر خبر دادن؟!
قاضی: اعتراض واردِ!
هیئت منصفه: طبق شواهد ارائه شده به دادگاه، ما اعضای محترم هیئت منصفه که در آفرینش ز یک گوهریم آقای «غریبه» معروف به پسرعمو را گناهکار شناخته و به تحمل کامنتهای «هیچکس» با اعمال شاقه محکوم میکنیم! صلوات!
پیروز باشی.
علیک سلام به عزیز دله خودم
من مرده ی این سبک کامنت هام (!) نمیدونی چقدر دلم برای این نوع متون تنگ شده بود ، پسر عمو .
من به همراه تمام متحمین ردیف اول نیمکت تنهائی ، مشتاقان منتظریم که هر دم به عقوبت کارمون برسیم (-:
امید است که وفور کامنت های حضرت عجل ، درس عبرتی شود برای بازماندگان این جمع و در راه ماندگان آن جمع !!!
هیچکسه همه کسم ، خیلی خوشحالم کردی . این خوشحالی رو ازم نگیر .
یا حق
سلام عزیزم
وای!
باورم نمیشه
یعنی برگشتی؟!
بوووووووووووووسسسسسسسس
نمیدونی چقدر خوشحال شدم عزیزم
البته ناراحت هم شدم از اینکه دیر خبرم کردی(قهر)
ولی خب دیگه نمیشه دوست نداشت
همیشه موفق باشی
به به آقا فرزاد
دیدی جناب سکوت که بالاخره فریادهات کاره خودشون رو کردن !
راست میگی داش فرزاد ، حق با توست . اما یا باید به همه میگفتم یا باید به هیچکی نمیگفتم . بهر حال بهم خرده مگیر چرا که غریبه هم از قوانین نیمکتش سر در نمیاره چه برسه به سایرین !...
یا حق
سلام داداشیییییییییییییییییییییییییییی
خیلی خوشحالممممممممممممم که بازم می نویسی خیلی مطمئن باش هر کی تنهات بذار من یکی تنهات نمی ذارم
آپ کردی خبرم کن
سلام خواهرییییییییییییییییییییییییییییییییییی !
ممنونم مهربون . منم خوشحالم که دوباره به این آغوش گرم و صمیمی برگشتم . امیدوارم که بتونیم مثل گذشته ها ، مهر و لطف و صفا رو در نقاب لحظات زندگی بهم تقدیم کنیم .
مطمئنم که ترکم نمیکنی . مطمئنم ...
یا حق
سلام
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
فقط همین شعر یادم اومد وقتی وبلاگت رو خوندم
سلام همزاد !
منم یاد آهنگران افتادم وقتی که کامنتت رو دیدم (-:
حالا که یاران غریبانه برگشتند (!) دستی بگیر و راهی نشون بده تا دوباره غریبانه راهم به جدایی نکشه بزرگوار ...
یا حق
سلام ...
خوش امدین دوباره به جمع وبلاگ نویسان ...
موفق باشید ...
در پناه حق
علیک سلام
ممنونم از لطفتون .
یا حق