bye ... bye

به نام حضرت دوست

یه راست میرم سر اصل مطلب ...
قبل از اینکه غیبته غریبه باعث نگرانی کسی بشه ، دوست دارم که خودم به زبون خوش ماجرا رو براتون تعریف کنم (!) به نظرم این جوری برای هر دومون بهتر خواهد بود ؛ هم من که لیاقت دربانیِ این وبلاگ نصیبم شده و هم شما که افتخار میدید و قدم بر چشمام غریبه میگذارید .
راستش عادت ندارم تو وبلاگم آه و ناله کنم ، برای همین عرضم رو تلگرافی میگم و امیدوارم که شما هم متوجه مفهوم این صحبت اجمالی من بشید .
« من میخوام کمی از دنیای مجازی فاصله بگیرم و احتمالا تا چند وقت ( که البته خودم هم مدت دقیقش رو نمیدونم ! ) پست نخواهم گذاشت ... »
میدونم که دوست دارید دلیل این کارم رو بدونید ؛ اما واقعا نمیدونم چی باید بگم ... گاهی واژه ها را یارای بیان احساسات و درونیات نیست و شاید من این توانایی رو ندارم ؛ بهر حال فقط میتونم بگم که این تصمیمم بخاطر بدیه دنیای مجازی نیست - که برعکس ، اگر تا بحال هم تحمل کردم به خاطر وجود این فضا و آشنایی با دوستان باشعور و با فرهنگی مثل شماها بوده - حقیقت ماجرا از این قراره که من از بی فرهنگیه جامعه ای به ظاهر متمدن و از بی ثباتیه دنیای حقیقی ، به فغان آمده ام ...
باید بیش از پیش عزمم رو جزم کنم و با احتمام بیشتری بر روی طرز تفکر این موجودات یک سر و دو گوش ، که به ظاهر در دنیای حقیقی زندگی می کنند و به واقع مرده اند (!) کار کنم . این طوری ادامه دادن برام خیلی خیلی سخته . گفتم که عادت به آه و ناله کردن ندارم ، برای همین فقط یک جملۀ دیگه مینویسم و السلام :

«« نمیدونم شما دوستان بزرگوارم در دنیای مجازی ، چگونه به این راحتی صداقت قلب غریبه رو درک می کنید در حالی که این بشرزادهای دنیای حقیقی ، از درک این مهم عاجزند !!! »»

پ . ن :
امیدوارم که بتونم با گذاشتن کامنت های به موقع ، بیش از این خجالت زدۀ شما دوستان عزیزم نشم . داداش فرزاد ، مرجان خانوم ، مهناز خانوم و ... من در برابر شما بزرگواران ، خیلی خیلی قصور خدمت دارم . قول میدم که به زودی جهت عرض ادب ، خدمت برسم ...


مولا پشت و پناه تون
یا حق

نظرات 60 + ارسال نظر
پسری از جنس باران پنج‌شنبه 31 فروردین 1385 ساعت 02:40 ب.ظ http://silenceq.blogsky.com

رفتنت آغـــــــــــاز ویرانیست، حرفش را نزن ابتدای یک پریشـــــــانیست، حرفش را نزن

گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانـیست، حرفش را نزن

آرزو داری دگـــــــــــــــــــــر بر نگردم پیش تو راهمان با آنکه طولانـــیست، حرفش را نزن

دوست داری بشکنی قلــــــــــــــــــــــب مرا دل شکستن کار آسـانیست، حرفش را نزن

حرف رفتن میزنی وقتی که محـــــــتاج توام رفتنت آغــــــــــاز ویرانیست، حرفش را نزن


سلام
کاش می تونستم احساسمو بیان کنم
راستشو بخوای... دیگه داره گریم میگیره
فقط یه قول به من بده
اگه رفتی دیگه آپ نکردی، منو تنها نذار یعنی از من سر بزن
خیلی دلم واست تنگ میشه
اگر هم خواستی ایدیتو بده تا با هم چت کنیم
خیلی دوست دارم با تو چت کنم
دیگه باید برم امیدوارم هر چه زودتر برگردی
آرزومند آرزوهای پاک و لطیف تو... داداش فرزاد

مرجان پنج‌شنبه 31 فروردین 1385 ساعت 02:39 ب.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام
من وبلاگمو آپدیت کردم . دوست دارم ببینید و برام نظر بدید

بای بای

شباهنگ پنج‌شنبه 31 فروردین 1385 ساعت 01:42 ق.ظ http://hamnafas.blogsky.com

سلام سید عزیز

کدوم شیر پاک خورده ای دل این بزرگوار رو رنجونده؟؟!
قبل از اول باید بگم که هر تصمیمی گرفتی حتما صلاح و خیری منطقی در نظر داشتی. ولی فراموش نکن که این دلکده در وهله اول و قبل از اینکه متعلق به رهگذاران این سرزمین و خستگان نشسته بر این نیمکت باشه ٬ متعلق به یه دل آسمونیه. اونم دل خودت. پس باهاش کنار بیا و تنهاش نذار. اونقد صیقلش بده که نورش چشم رهگذارن رو خیره کنه.حتی اونایی که....
در ضمن اگه میخوای این مدت بری تا سر از کار تفکر این موجود یک سر و دو گوش ٬ تحقیق کنی ٬ و بعدش برگردی باید بگم که البته امیدوارم که صد و بیست سال عمر کنی ولی باز کم میاد .پیشنهاد میکنم منصرف شوی عزیز برادر.

امیدوارم هر جا که هستی تندرست و شاد کام باشی و فرصت نشستن غبار بر روی نیمکت سبز این سرزمین رو ندی.

مرجان چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 03:35 ب.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

راستی من حضور شما در وبلاگم رو شر نمی دونم ، خیر می دونم و این حرکت شما اسمش حسودی نیست اگر بود هیچ وقت به من کمک که نمی کردید هیچ تازه از حسودی کاری می کردید که وضعم از اونی که بود بدتر می شد . ضمنا من لایق اینهمه تعریف نیستم چون این مطالب نوشته و من و از تجربیات من نیست ، دارید منو خجالت می دید . من هنوز هم منتظر نظرات شما هستم و خواهم بود و تا عمر دارم این کمک شما رو از یاد نخواهم برد دوست عزیزم .

مرجان چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 03:27 ب.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام
از اینکه گفتی دیگه نمی آی نمی دونم چرا یهو همه غمهای دنیا جمع شد تو قبلم . اما بقول سواماز خانوم خدا کنه یه روز بیای بگی که می خوای از اول شروع کنی .
خوشحال شدم وقتی دیدم برام یادداشت نوشتی . من آخرش نفهمیدم اسمتون چیه . ولی غریبه جونم از اونجایی که من مسافرت رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم واسه همین زیاد راجع به نقاط مختلف دنیا در کتاب و اینترنت می خونم و این اطلاعات رو از مطالعات کسب کردم .
به امید دیدار دوباره
بای بای

مهناز چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 01:22 ب.ظ http://mahnazjoon2004.persianblog.com

سلام غریبه...خوبی دوست من؟...میدونی شاید الان مجبور بشی به خاطر خیلی از کاستیهای دیگران اینجا رو بیشتر از گذشته ها تنها بذاری اما خیلی زود متوجه میشی که اینجا حداقل جایی برای تخلیه ی خستگیهات...چون هر چه بیشتر با ناهمواریهای اطرافت کلنجار بری خستگی جسمی و روحیت بیشتر میشه و بیشتر نیاز به یه همدم هر چند مجازی رو احساس میکنی...البته اینو تجربه ی من بهم گفته...حالا از دلیل علمیش که بگذریم دوستای غریبه از جمله من حقیر عمرا اگه اجازه بدیم غریبه از بینمون حتی واست یه مدت کوچولو بره...اما در مورد سوالت اولا که از دیدگاه من غریبه آدم نیس که یه فرشتست....در ثانی تو این مدتی که با شما و طرز فکرت آشنا شدم فهمیدم که غریبه بیش از هر چیزی عاشق و پایبند عقایدشه...عقاید پاکی که با تقلید به دست نیاورده که هر کدوم دست رنج تفکر و تحقیق بوده...به دور از هر گونه چاپلوسی و تملق میگم که غریبه عاشق اینه که حداقل درک عقاید به حقش همگانی بشه حالا چه به اون عمل بشه و چه نشه...(گر چه که درک یه موضوع گامی به سوی عمل کردن)...ممنونم که همیشه بهم سر میزنی و خوشحالم میکنی...هیچوقت ما رو تنها نذاریا....همیشه منتظرتم...تا بعد....(چون تو پایینی غلط املایی داشتم غلطامو درست کردم و دوباره سند کردم نظرمو...معذرت....تا بعد..)

مهناز چهارشنبه 30 فروردین 1385 ساعت 01:16 ب.ظ http://mahnazjoon2004.persianblog.com

سلام غریبه...خوبی دوست من؟...میدونی شاید الان مجبور بشی به خاطر خیلی از کاستیهای دیگران اینجا رو بیشتر از گذشته ها تنها بذاری اما خیلی زود متوجه میشی که اینجا حداقل جایی برای تخلیه ی خستگیهات...چون هر چه بیشتر با ناهمواریهای اطرافت کلنجار بری خستگی جسمی و روحیت بیشتر میشه و بیشتر نیاز به یه همدم هر چند مجازی رو احساس میکنی...البته اینو تجربه ی من بهم گفته...حالا از دلیل علمیش که بگذریم دوستای غریبه از جمله من حقیر عمرا اگه اجازه بدیم غریبه از بینمون حتی واست یه مدت کوچولو بره...اما در مورد سوالت اولا که از دیدگاه من غریبه آدم نیس که یه فرشتست....در ثانی تو این مدتی که با شما و پرز فکرت آشنا شدم فهمیدم که غریبه بیش از هر چیزی عاشق و پایبند عقایدشه...عقاید پاکی که با تقلید به دست نیاورده که هر کدوم دست رنج تفکر و تحقیق بوده...به دور از هر گونه چاپلوسی و تملق میگم که غریبه عاشق اینه که حداقل درک عقاید به حقش همگانی بشه حالا چه به اون عمل بشه و چه نشه...(گر چه که درک یه موضوع گامی به سوی عمل کردم)...ممنونم که همیشه بهم سر میزنی و خوشحالم میکنی...هیچوقت ما رو تنها نذاریا....همیشه منتظرتم...تا بعد....

ممدم ممد اهواری سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 11:41 ب.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com

نمیدونم شاید حق با تو باشه و برای موهام ضرر داشته باشه

مریم سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 08:27 ق.ظ http://maryambanooo.blogsky.com

شما از من دلخوری یا قهر کردی ؟!

سولماز سه‌شنبه 29 فروردین 1385 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام داداشی گلم
تصمیم تو برای من قابل احترام اما نبودنت هم آزار دهنده در هر صورت امیدوارم که یه روزی دوباره بیای سلام کنی و بگی که دوباره شروع کردی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد