ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به نام حضرت دوست
ساعت ها به این فکر می کردم که منظور عارف شیراز ، از بیان این استعارات پیچیده و تو در تو چیه ؟ خرابات مغانش به کجا اشاره داره ؟ و یا اینکه ، منظورش از نور خدا چی بوده ؟ ...
روزها و هفته ها در ترجمه ی این گونه ابیات غرق بودم و خدا رو شکر ، الان میتونم بگم که تا حدودی به مفاهیم ذاتی این گونه اشعار پی بردم . البته ، فقط تا حدودی ...
خدا پدرت رو بیامرزه حافظ (!) چه زیبا و لطیف ، اونم در صدها سال پیش ، به بیان مطالب ظریف و حساسی پرداختی که هنوز کسی قادر به بیانش نیست « و از اون بدتر ، خیلی ها مثل من ، حتی قدرت درکش رو هم ندارند (!!!) چه برسه به بیان »
خدا رحمتت کنه لسان الغیب !...
عرض سلام و تبریک دارم خدمت یکایک دوستان عزیزم .
امیدوارم که میلاد این مولود آسمانی بر همگان مبارک باشه و انشاءا... آقا علی ابن موسی الرضا (ع) ، عیدیه همه مون رو معرفت به حقش ، قسمت کنه . آمین ...
دوستان خوبم :
دردم از یارست و درمان نیز هم ...
خواهش میکنم که خودتون رو نگران این غریبه ی کمترین نکنید ؛ غریبه خیلی بی ارزش تر از این حرفهاست .
همچنین ، باز هم ممنونم از لطفی که همواره به من داشتید و دارید .
یا حق
پاکیها همیشه در ذات میمانند
و کلمات همیشه در یاد
موفق باشی
سلام پرنسس
مثل همیشه سخنی نغز و بی مثال ، بر سر زبان و در دل زمان ، جاری نمودید .
با عرض عذر باید اقرار کنم که غریبه ی بی سواد را یارای پاسخگویی به این همه زیبایی نیست .
تنها میتوانم بگویم که این دو جمله را به عنوان درس بزرگ این هفته ام ، مینگارم در یاد تا برآید از ذات (!)
پیروز باشی .
یا حق
پسر عمو خوبی؟ دلم تنگیده بود برای نیمکتت .. اجازه هست بشینم؟!
سلام
مرسی دختر عمو . از قرار معلوم و البته با توجه به احوالات نامعلوم و از اون مهم تر ، کم کاری شدیدت ، کاملا پیداست که اوضاعت همچی رو به راه نیست ...
خدایی نکرده (زبون و گوش و چشمم ، جمیعا ، لال و کر و کور !) اتفاقی افتاده ؟؟؟
نبینمت دل تنگ باشی دختر عمو ...
این حرفها چیه (؟!!!) اجازه ی ما هم دست شماست ... این نیمکت متعلق به خوده خوده خودته .
راستش از وقتی که دیدم ، نتونستم شنونده مناسبی برای حرفهای دل تو باشم (!) تصمیم گرفتم که دیگه نه تنها از تو ، بلکه از بقیه هم سوالی نپرسم . آخه غریبه ای که نتونه ، معتمد دختر عموش باشه ، دلش به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره ، چه برسه به اینکه صندوقچه ی اسرار دیگران باشه !!!...
چند روز پیش ، یکی در دنیای حقیقی بهم گفت : « تو فکر نمیکنی ، داری وارد مسائلی میشی که در محدوده ات نیست ؟ » راست میگفت . با کمی تأمل و تعمیم ، میتونم اقرار کنم که وارد خط قرمزهایی شدم که به عنوان یک شخص ثانی ، در محدودم نبوده و نیست . اما مشکل من اینجاست که هیچ وقت ، خودم رو شخص ثانی حساب نکرده و نمیکنم !!!
چراش رو خودمم نمیدونم ...
یا حق
سیاه کراهت داره؟ ( شرمنده ها ولی نمیدونم چرا مجبورم هر جا که مشکی ببینم یه چند دیقه بحث کنم!) یه سوال خارج از محدوده !! شما ((((هم ))))از سادات هستین؟
جناب حافظ هم که ارادت کامل داریم! تمام شعراش رو تار و پود آدم اثر داره ! دعا... دعا... دعا...
سلام
آره ، کراهت داره ؛ اما شما بهتر از حقیر میدونید که معنیه کراهت چیه (؟!)
به نظر حقیر ، علتی که حرامش نکردن ، وجود شرایطیست در زندگی بشری که رنگ مشکی رو می طلبه (!) به عنوان مثال شما جرأت دارید ، به این دلیل که مستحبه از رنگ سفید استفاده کنیم ، از فردا با چادر سفید تشریف ببرید تو خیابون ؟ و یا چون رنگ سیاه کراهت داره ، عاشورا لباس گل باقالی بپوشید ؟؟ و یا ...
« البته این پاراگراف رو برای شما ننوشتم ، چون میدونم که منظور شما از بیان این سوال ، شنیدن این حرفها نبود ؛ اما گفتم جهت وجود حداقل یک نکته ی اخلاقی در این کلبه (!) ، بد نیست که به این مطلب ، اشاره ای داشته باشم . »
دشمنت شرمنده باشه عمو جان (!) سر حقیر درد میکنه برای بحث کردن . فقط حیف که کسی جرأتش رو نداره ((:
اولا : شما کدوم سوالت تو محدودست که این یکیش باشه (؟!) « دوستانی که این قسمت رو میخونند ، نترسن ؛ آخه نور بهشتی مأدب تر از این حرفهاست که با پاشنه ی کفشش ، توی فرق سرم بکوبه ! » در ثانی : از شما خواهش میکنم که یا کامنت های غریبه رو نخون ، یا اگر میخونی بهشون اطمینان داشته باش (!) چون همه اینجا صادقانه کامنت می گذارند و حرف همه مثل سند ، معتبره .
تا به این جای کار که همش مزاح کردیم ، بدنیست که دو کلمه هم حرف حساب بزنیم :
راستش اگر قول بدی که بدیهای غریبه رو به پای اصل و نسبش نگذاری ؛ اون وقت میتونم با ترس و لرز بهت بگم که « آره » این لکه ی ننگی که میبینی ، اصلش آسمونیه (!) هر چند که وجودش باعث کسر شأن ائمه است ، اما جدش صاحب حوض کوثر بهشتیست که تو به عنوان نوری از آنجا آمده ای ...
نازک آرای تن ساقه گلی ، که به جانش کشتم و به جان دادمش آب ، ای دریغا به برم می شکند ... داغم رو تازه کردی نور بهشتی ...
راستی ، منظورت از اون « ((((هم )))) » چی بود ؟ یعنی شما هم ، بله ؟!
ولش کن ، مثل اینکه حرف درست حسابی به ما نیومده (!) برین سر وقته حافظ . ارادتت رو حفظ کن تا صبح دولتت بدمد (!) در ضمن ، به نکته بسیار جالبی اشاره داشتی « تمام شعراش رو تار و پود" آدم" اثر داره » و با آوردن همین واژه ی آدم ، من رو از زمره ی متاثرین ، بیرون کردی (:
محتاجم... محتاجم... محتاجم...
سلام داداشی گلم
خوشحالم که دوباره می نویسی
منم تبریک میگم
موفق باشی
سلام خواهری گل ترم !
خیلی خوش تشریف آوردی (!) راه رو که گم نکردی (؟!) « آخه خیلی وقته که از این طرفها تشریف نیاوردی ، برای همین میترسم که جهت پیدا کردن آدرس به زحمت افتاده باشی ((: »
بسی سپاسگزارم ؛ امیدوارم که دنیای مجازی هم به اندازه ی تو از این واقعه خوشحال شده باشه !
متشکرم ، حقیر هم پساپس (!) ، تبریکم رو به محضر جنابعالی ، تقدیم میدارم « میگم صحبت کردن با مترجم ها ، خیلی سخته هاااااااااااااا ((: »
یاحق
سلام غریبه قریب
فقط میتونم بگم خوشحالم که دوباره نسیم تازه ای از این دفتر اومده.
و اما خوش به حالت که تونستی قلبا رابطه برقرار کنی با این ابیات. حتی از درکشم عاجزم.
تبریک منو هم بپذیرید سید! تو اون هوای آسمونی یادی از این حقیر بفرمایید.
پاینده باشی و سرفراز
علیک سلام بر قریبه ای که مثل خودمه !!!
بهتون پیشنهاد میکنم که به جای خوشحالی ، دستمالی تهیه بفرمایید و جلوی صورت تون بگیرید که یه موقع ( خدایی نکرده ) گرد و غبار این نسیم تازه ی حقیر ، باعث آزردگی دستگاه تنفسی تون نشه (!!!) « آخه ملودیه زندگی ، تو تا بحال از من یه بخار خشک و خالی دیدی که حالا اومدی و دم از نسیم تازه میزنی ؟؟؟ »
خیلی ازت ممنونم . راستش اون قدرام که تو فکر میکنی ، رابطه تنگاتنگ نیست . فقط هرز چند گاهی ، بارقه ای می درخشه و رنگ و بوی افکارم رو عوض میکنه . همین ...
خواهش میکنم در مورد خودت این طوری فکر نکن ؛ مخصوصا با اون حس هفتمی که من از شما دیدم « که بی تعارف میگم ، تمام حس های غریبه رو گذاشته تو جیب بغلش ! » دیگه دلیلی برای عاجز موندن نمیبینم .
یه دنیا تشکر رو نثار تبریک پر مهر و محبتت میکنم . یاد شما و سایر عزیزان ، همواره همراه غریبه بوده ، هست و انشاءا... اگر لیاقتی باشه ، خواهد بود .
پیروز باشی و سربلند !
یاحق
سلام
به شدت بهت حسودیم میشه سید! دلم بد هوای حرم کرده! به داد برس!
پیروز باشی.
علیک سلام گل پسر قند عسل !
چه عجب یادی از فقرا کردید ، حضرت عجل ...
خوشحالم از اینکه نمردم و دیدم روزی رو که یک هیچکس به یک غریبه ، حسودی کنه . یادم باشه که به وگوری بگم ، حتما این موضوع رو در تاریخ غریبستان ثبت کنه ((:
قربون اون دل لاغر مردنیت (!) برم من ؛ چشم ، شما چه امر بفرمایید و چه نفرمایید ، حقیر کار خودش رو خوب یاد داره :
مرا عهدیست با جانان
که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را
چو جان خویش پندارم
اندکی صبر ، پست بعدیم نزدیک است !!!...
یا حق
سلام
منم ولادت امام هشتم را به شما و خانواده محترمتان تبریک میگم
به من هم سر بزن خوشحال میشوم
ممنون
تابعد
علیک سلام
متشکرم . همچنین امیدوارم که این میلاد بزرگ ، برای شما و خانواده گرامی تون ، سراسر پر از خیر و برکت باشه .
ممنونم از اینکه به کلبه ی حقیر سر زدید .
یا حق
خوب می نویسی ولی زمینه ات چرا این قدر دلگیره
سلام
ممنونم از لطفت .
راستش تو زمانی که سر سبز بود رو ندیدی ، حالا چطوری میخوای برات توضیح بدم که چرا دلگیر شده ؛ فقط همین قدر بهت بگم که زمینه ی دلگیر ، نشان از گیر بودنه دله . حالا اینکه دلم کجا گیره !!!... ، دیگه بماند .
یا حق
اخی چه ناز بود و چه پر معنی چطور میرسی به مفاهیم ؟ خوش به حالت
سلام
ممنونم . نازی از خودتونه (!) قابلی نداشت ((:
سوال دیگه ای نداشتی ؟! نه جون غریبه رودربایستی نکنی هاااا (!) هر چی دلت میخواد بپرس ...
اولا : همچی فکر نکن که علی آبادم شهریه ؛ نه آقا جون ، از این خبرا نیست . من گفتم : فقط تا حدودی ...
ثانیا : حالا که میای و در مجامع عمومی (!) از این سوال های حساس میپرسی . پس بشنو :
ما در پیاله نقش رخ یار دیده ایم ...
حالا خیالت راحت شد (؟!!!)
البته خودت هم خوب میدونی که همه مون داریم سعی میکنیم که " ببینیم " . فکر میکنم که خالی از لطف نباشه در همین جا به یه نکته ی حساس دیگه هم اشاره ای داشته باشم ؛ راستش ، میدونی اشکال کارمون کجاست که نمیتونیم به این راحتی ها ببینیم ...
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
"" نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم ""
یا حق
غریبه عزیز دلت دریا و دمت گرم ....
زیباستی .... ارزشت بیشتر از این حرفاست ....
یا علی
سلام بزرگوار
بی اختیار به یاد این مصرع افتادم که یه زمانی ، یکی از دوستام خیلی تکرارش می کرد :
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست ...
آن قدر جملاتت گرم و گیراست که هیچ کلامی رو برای پاسخ بهشون ، پیدا نکردم .
فقط میتونم بگم که مهرت روز افزون باد !
یا حق
سلام . خوبی ؟ وبلاگ خوب و عالی و قشنگی داری . دلم نیومد نظر نداده برم . راستی منم به روزم . دوست داشتی پیش منم بیا و از خودت برام یادگاری بذار . مرسی
سلام سهیل جان
ممنونم عزیز . شما چطوری ؟
خوبی ، قشنگی و ... همه نظر لطف شماست ، بزرگوار ؛ این کلبه ی فقیرانه ، ارزش این حرفها رو نداره .
دل خیلی خیلی بزرگی داری ، خدا برات نگهش داره ... (:
روی چشم . بسی خوشحال شدم از زیارتت .
به امید دیدار مجدد .
یا حق