به نام حضرت دوست
در حالی که صورتم از شدت عصبانیت ، بر افروخته شده بود ؛ به سمت شیطون رفتم و شروع کردم به بد و بیرا گفتن . گفتم ، گفتم ، گفتم و اون فقط سکوت کرد ؛ حتی سرش رو هم بالا نیاورد که بگه حرف حسابت چیه (؟!) دیدم این جوری نمیشه ، برای همین یه نعره ی «الله اکبر» کشیدم و فریادزنان ازش پرسیدم : چی از جون این مردم میخوای ؟ در حالی که از پشت ظاهر فریبندش ، ترس ایجاد شده از واژه ی الله اکبر رو احساس میکردم ، نگاهی به من کرد و گفت : آخه من چه کاری میتونم با این مردم داشته باشم ، وقتی که خودشون میان و میفروشن و میخرن و میرن !!! یه نگاهی به جماعت اطرافم انداختم و دیدم که حرفش خیلی هم بیرا نیست (!) آخه اون خیلی کم حرف میزد و بیشتر مردم رو مروج افکار شیطانیش کرده بوده ... تا میخواستم دهنم رو باز کنم که بگم : اینا همه آثار افکار توست ؛ بهم گفت : ببین ، تو که به این شلی ها گول نمیخوری ؛ پس نه من با تو کار دارم ، نه تو به من کاری داشته باش (!) و با یک نیش خنده مرموز ، سرش رو به زیر و رو کردن جعبه ها بند کرد . چند لحظه ای به فکر فرو رفتم ؛ با خودم گفتم : بابا ایول ، تو دیگه کی بودی (!) دیگه شیطونم شدت اعتقادت رو احساس کرد ، دیگه اونم فهمید که خیلی محکمی ، خیلی کارت درسته و ... . همین که میخواستم برگردم ، ناگهان چشمم به یک جعبه ی طلایی رنگ افتاد . زیرچشمی یه نگاه به شیطون انداختم که مطمئن بشم حواسش پرته ؛ بعدش یواشکی روش رو خوندم . نوشته بود : « جعبه ی ایمان » ؛ بی اختیار خم شدم و برش داشتم . یکدفعه دلم لرزید ، مثل این بود که یکی بهم بگه : بابا دستخوش ، یعنی تو هم داری با شیطون معامله میکنی (؟!) اما همه هوش و حواسم به این بود که کشف کنم توی جعبه چیه ، برای همین چشمام رو بستم و به خودم گفتم : نه بابا ، تو مطمئن تر از این حرفهایی . حالا معلوم نیست که کدام بنده ی فریب خورده ی خدا ، ایمانش رو معامله کرده ؛ اصلا این جعبه که به درد شیطون نمیخوره ... و بی تفاوت نسبت به عواقبش ، جعبه رو زدم زیر بغلم و به سرعت از آنجا دور شدم .
بعد از اینکه ، خوب از شیطون و برده هاش (!) فاصله گرفتم و اطمینان پیدا کردم که هیچکی من رو نمی بینه ، با احتیاط جعبه رو گذاشتم روی زمین و درش رو باز کردم . همین که درش باز شد ، یک حاله ی سرخ رنگ ، تمام فضا رو پر کرد و ناگهان فورانی از صفت غرور ، آسمان رو فرا گرفت (!) من که تازه فهمیده بودم چه اشتباهی کردم و به دلیل غرور بیجام ، مقلوب شیطون شدم ، از شدت ناراحتی به زمین افتادم و از هوش رفتم .
نمیدونم چقدر طول کشید که بهوش آمدم . وقتی حواسم سر جاش آمد و فهمیدم که کجام و چه دیدم ، یهو درد شدیدی در سینم احساس کردم و ضعف عجیبی ، تمام وجودم رو پوشوند . دستم رو گذاشتم روی سینم ، اما هیچی حس نکردم . نه خبری از زخم بود و نه از جراحت . فقط یه چیزی خیلی آزار دهنده بود ، اونم سکوتش بود . تا بحال این قدر ساکت و بی روح ندیده بودمش . یه کم که توجه کردم ، دیدم که خوب حق داره طفلی ، آخه سینه ای که توش «قلب» نیست (!) چطوری میخواد روح داشته باشه (؟) چه طوری میخوای سر و صدا کنه (؟) چطوری میخواد سکوتش رو بشکنه (؟) ... ؛ با اینکه نای حرکت کردن نداشتم ، به هر زحمتی که بود خودم رو از زمین کندم و چند لحظه ای مثل گربه های گیج ، در اطرافم به دنبال تو گشتم . یه آن این کلمات از ذهنم گذشت : من ، شیطون ، معامله ، « غرور » ، « قلب » و ... ؛ یعنی ممکنه ، یعنی ممکنه که منم گول شیطون رو خورده باشم ؛ یعنی ممکنه که قلبم رو با غرور عوض کرده باشم ؛ یعنی ...
به سرعت به سمت میدون شروع به دویدن کردم اما وقتی رسیدم ، نه بساطی بود و نه شیطونی و نه برده ای . من بودم و یک سینه ی سوخته و یه کوله بار از غم و غصه . به زمین افتادم و دیوانه وار ، شروع به گریستن کردم . آنقدر گفتم : « خدایا توبه » که خوابم برد . در عالم رویا ، خودم رو دیدم که به سمت یک روشنایی در حرکتم و از اون سمت ، نور سبزی رو می دیدم که با سرعت زیادی ( مثل کسی که بچه اش رو گم کرده باشه ! ) به سمت من در حال حرکت بود . چند لحظه قبل از اینکه به شدت با هم برخورد کنیم ، از خواب پریدم . حس غریبی بهم دست داده بود ؛ با دست راست ، اشک هام رو پاک کردم و روی سینم مالیدم . ناگهان زیر دستم تپشی رو احساس کردم که خیلی برام آشنا بود . با ترس دستم رو برداشتم و ... بقیه اش رو هم که خودت میدونی .
ای قلب ، حالا که ماجرا رو برات تعریف کردم ؛ دوست دارم دوباره ازت یه خواهشی بکنم :
ای قلبه خوب و مهربان من ، منو ببخش که در حقت خیلی خیلی بد کردم ؛ منو ببخش ...
یا حق
سلام
خیلی قشنگ بود و زلال
بر حسب اتفاق وبلاگتون رو دیدم
خیلی وبلاگ قشنگیه چه از نظر معنا و چه از نظر ظاهر.
امیدوارم قلبت همیشه گرم از حرارت عشق یار به تو باشه.
خدا عاشقترین یار دلهاست
مبارکه مشکی !!!
میگن رنگ عشقه. راست میگن؟؟
ولی گذاشته از اینا یه جلوه و ابهت خاصی به متن میده. اونم متن دل غریبه.
سلام به غریبه ی عزیز
امیدوارم که غریبه باشی ، اما مثل من نه (!) تو باید بهتر و موفق تر باشی که قطعا هم چنین است ...
ممنونم از تبریکت بزرگوار . راستش در زمینه ی عاشقی ، هیچ قاعده ای وجود نداره که بتونه ادعای تمامیت و جهان شمولی داشته باشه ، چه برسه به رنگ مشکی . هر چند این موضوع تا حدودی رواج داره اما در تمام موارد ، صادق نیست ؛ حداقل در مورد غریبه (!)
یه لحظه صبر کن ... یواش یواش داره یه چیزایی یادم میاد ... مثل اینکه منم عاشقم !!! اما عاشق کی بودم ؟؟؟ آهان یادم افتاد ؟!...
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه "عالم" که همه عالم از اوست ((:
و اما در مورد جلوه و ابهت باید بگم که صاف زدی وسط خال . به نظر من هم یک وقار و استحکام خاصی داره ؛ به حدی که نه تنها به متن دل ، بلکه به خود دل غریبه هم قدرت و انرژی می بخشه .
از مصاحبتت بسی خوشحال شدم ، نمیدونم چی باید بگم که بازم بیای (!) فقط میتونم بگم که اگر دوست داشتی ، باز هم غریبه نوازی کن ... ممنونم .
یا حق
با سلام و عرض تبریک و .... بابت اثاث کشی (که نه ! ) تغییر تحولات ! و یه سوال داخل پرانتز ! ( جدی جدی از اون منظره ی قشنگ و با صفا یهو مشکی شد ؟!)
درودی بی پایان به سلام شما
هر چند که شاید به ظاهرِ وبلاگم ، تسلیت بیشتر از تبریک بیاد (!) اما بسی جای خوشحالیست که حداقل یک نفر پیدا شد که مشکی رو هم جزء رنگها بدونه و رسیدن بهش رو تغییری به حساب بیاره که ارزش تبریک گفتن رو داره (!)
حتما تا بحال این قطعۀ معروف رو شنیدید که « مزن بر طبل بی عاری ، که آن هم عالمی دارد » ؛ رنگ مشکی هم ، هر چند منظره ی قشنگ و باصفایی نداره ، اما عالمی داره که ...
نمیدونم آخرش دستم به قلم میره که اون ایمیل رو بنویسم یا نه !!!...
یا حق
سلام
چه کردهام که دلم از فراق خون کردی؟
چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟
همه حدیث وفا و وصال میگفتی
چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی
پیروز باشی.
علیک سلام
قربونه پسر عموی ماهم برم .
آمدی جانم به قربانت ولی ...
هر چی دنبال چند خط شعر گشتم که حرف دلم رو بزنه ، پیدا نشد که نشد ؛ مثل اینکه قسمت نیست از خجالت مفهوم غنی کامنتت ، در بیام . عیبی نداره ، غریبه که تا الان در برابر استاد هیچکسش کم آورده ، از این به بعد هم روووش .
خیلی شرمندتم ، خیلی ...
فعلا که یه جایی بین ارض و سماء اش ، معلقم . البته ، هیچ گله و شکایتی هم از هیچ مخلوقی ندارم . آخه :
که خواهد شد بگوئید ای رفیقان
رفیق بی کسان یار غریبان
یا حق
اینه رسمش؟؟ بدون هیچ رد پایی!!!؟ ظاهرا قضیه معلق موندن اینجا جدی شده!!! کاش آدرسی ازت داشتم.
امیدوارم به زودی شاهد نفس کشیدن اون قلم زیبا و شیوا باشیم.
سلام بزرگوار
یه چیزی که همیشه برام جالب بوده اینه که ، خواننده های مجازی این کلبه ی مجازی « اونم در دنیای مجازی » خیلی بیشتر از خواننده های حقیقیشه !!!
خیلی خوشحالم از اینکه با یکی دیگه از یاران قدیمیم آشنا میشم . نمیدونم که میشناسمت یا نه ؛ با این وجود صداقت گفتار و گرمای نفست خیلی برام آشناست ؛ خیلی ...
کسی که تونسته افکار زیبا ، حسن نظر و لطف بی پایانش رو این چنین در دریایی از احساسات ادغام و با مهارت وصف ناپذیری ، تنها در دو خط خلاصه اش ، کنه ؛ بی شک انسان بزرگیست .
اینم آدرس :
s_a_haki@yahoo.com
آشنایی با شما برای حقیر افتخاریست .
منتظرم ...
یا حق
سلام خوبی؟ وب زیبایی داری. به دفتر عشق هم بیا خوشحالم میکنی.. منتظرم. شاد باشی. یا حق
علیک سلام
چشم زیبا بینی داری عزیز . « آخه تو هر وبلاگی که رفتم ، دیدم نوشتی " وب زیبایی داری " !!! »
به هر حال از نظر لطفتی که به بنده داشتید ، بسی ممنون و متشکرم ...
یا حق
اوههههههههههه میبینم که باید پاشم یواش یواش بیام گوشتو بگیرم بشونمت پشت سیستم و وادارت کنم بنویسی . اما نه . فکر میکنی اون موقع به قشنگی الانت بنویسی ؟ راستی حالا که کل کله . ببین با نوشته ت چه ها که نکنم . اگه تو مجله اسممو دیدی تعجب نکنب ها ااااااااااااااااااا . بابام جان بگرد مطلب پیدا کن خوب . یعنی رازی درد و دلی نیایشی ، حتی همین شعرای به جا ولی نصفه ای که تو کامنتات مینویسی هم نمیتونه به عنوان یه مطلب باشه ؟ !!!!!!!! نمیدونم واالله
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی ) همین یه مصرا رو داره !! (
سلام
این همه « ه » !!! مثل اینکه دلت خیلی پر بوده ((:
اولا : دوست داری یواش یواش بیای ، تند تند بیای ، اصلا بیای یا نیای ... در کل فرقی نمیکنه ؛ چون هر چند که نیّتت پاکه اما نفس عملت بنکل مورد اخلاقی داره (:
ثانیا : به غیر از اینکه لطف می کنید و شبها فکر کردن رو تعطیل می نمایید ؛ یه سری هم به پزشک دهکده تون میزنی و بهش میگی که دچار زیبا بینیه مفرط شدی . اونم از نوع شدیدش (!) « شایان ذکر است که "زیبا بینی" با "بینی زیبا" متفاوته ؛ به طرف اشتباه نگی بزنه جلوبندی صورتت رو بیاره پایین ... ((: »
بهت نمیگم که با نوشتم هیچ کاری نکن ، چون برام مثل روز روشنه که خودت به زودی به اشتباهت پی خواهی برد . فقط امیدوارم اون لحظه که طرف مقابل بهت میگه این اراجیف رو کی نوشته ؟ دپرس نشی ! از ما گفتن ...
میدونی خانوم خانوماااا ، همه ی اینهایی که شما گفتی ( زاری ، درد و دل ، نیایش ، شعر و ... ) مطلب هستند . اما تا زمانی که هدفمند نباشند ، هیچ کدومشون ارزش نوشتن پیدا نمی کنند . به طور مثال وقتی که وبلاگ تو رو باز میکنیم و اون متن در حال گذر رو میخونیم که " هدف این وبلاگ ... " . این یعنی هدفمند بودن و قاعدتا این هدف روی تمام پست هات هم اثر خواهد گذاشت . حالا میخواد شعر باشه ، متن باشه ، درد و دل باشه و یا ...
من تا زمانی که ندونم میخوام به کجا برسم ، شروع نمیکنم . حالا میخوای گوشم رو بکش ، بشکن ، بکن و یا ... عمرا اگر شروع کنم ((:
یا حق
میگمااا . استاد ، منم دقیقا فکر شیدا رو دارم ! تحسن کردین ؟ اینترنت چیزی گفته بهتون بر خورده؟؟؟
سلام
میشنومااا ...
استادم خودتی و همه ی انوار الهی و زمینی ( این وصله ها به غریبه ها نمی چسبه ! ) « این کلاه برای سر غریبه خیلی گشاده ... »
شما هم خوب فکری دارید فقط ...
تحسن ! نه ... این کارا به ما نیومده . راستش اینترنت بهم چیزی نگفته ٬ و البته اشکالم از همین جاست که بهم هیچی نگفته ٬ هیچیه هیچی ...
یا حق
نمیدونم چرا وقتی من اپ میکنم فکر میکنم همه باید اپ باشن د بیا دیگه
سلام
تصور تو توقع بیجایی نیست ، فقط مشکل اینجاست که در خانه کسی نیست « نیمایوشیج حقه من رو خورده ((: »
میبینی شیدا کارم به کجا کشیده . شدم مثل سنگی در کنار پیاده رو که اگر رهگذری بیاد و ضربه ای بزنه ، حرکتی میکنم وگرنه ...
حتما کسی مثل نور بهشتی باید باشه که غریبه وبلاگش رو منتقل کنه (!) حتما شیدایی باید باشه که غریبه بخاطر اون هم که شده ، جواب کامنت هاش رو بده (!) حتما باید ...
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد ... ( حتی جهان مجازی !!! )
یا حق
امیدوارم مشغله ها به زودی کم بشه و دوباره شاهد حضور سبزت باشیم آسمونی !
پاینده باشی و سرفراز
اگر مشغله ها هم بگذارند ، قلبه خستم دیگه نایی برای نوشتن نداره . فوق فوقش اگر توانی هم داشته باشه ، اصلا دلیلی برای ادامه نداره !...
یا حق
.... و بلاگ اسکای همچنان در انتظار نوشته های یکی از اعضای خودش هست ! ( میگم جریمه داره این ننوشتنها )
این نونی بود که شما گذاشتی تو کاسه ی من . شاید اگر اون آف تو نبود ، دیگه وبلاگی هم در کار نبود که بلاگ اسکای بخواد انتظار « آبسالش » رو بکشه ...
آب که از سر گذشت ، چه یک وجب چه صد وجب !
یا حق
یعنی اینقدر بی انگیزه شدی که حتی جواب کامنتات رو هم نمیدی ؟
اگر دردم یکی بودی چه بودی ؟؟؟...
یا حق
الو!
قبلا گفته بودم که جوجو ام (!) یادته ...
یا حق
سلام
خوبی سید امین جان ؟
ممنون از کامنتت نوشته تو من سخت به فکر برد خیلی پر بار بود ممنون که یه نکته مهم بهم آموختی .
من زندگی را با شور و هیجان میگذرانم دگرگونی های آن را، رنگها و حرکاتش را دوست دارم از اینکه میتوانم سخن بگویم، ببینم، بشنوم، راه بروم و موسیقی و نقاشی کنم، همه اینها گونه ای معجزه است تو هم باید خدا رو برای تمام این معجزات شکر کنی .......
به خواهرت هم سلام برسون و در کنار برکات امام غریب روزگار به کامت باشه وجلال خداوند بر تو دوست خوبم
بای تا بزودی
علیک سلام یوکابد عزیز
ممنونم بزرگوار ، تو چطوری ؟
ای بابا ، این حرفها چیه . من کی باشم که به تو چیزی یاد بدم . حسابی خجالت زدم کردی .
من نه تنها از دوستی با تو درس میگیرم ، بلکه تک تک کامنت هات برای من مثل کتاب نفیسی میمونه که بیان کننده ی حقایق هستی و واقعیات زندگیست .
من به دوستی با تو افتخار میکنم ...
یا حق
سلام دادشی گلم
انقدر جالب و زیبا نوشتی که یه لحظه همه چیزهایی که نوشته بودی حس کردم واقعا عالی بود امیدوارم شیطون همیشه شکست بخوره در مورد همه آدما
موفق باشی
سلام خواهری عزیزم
چوبکاری میکنی خواهری . این قدرها هم قوی ننوشته بودم . باید بیشتر روش کار میکردم اما متاسفانه وقت نداشتم .
در ضمن ، هر چی باشم ، به پای مترجم ها نمیرسم !!! ((:
منم امیدوار بودم ؛ اما متاسفانه ، طبق آخرین مذاکراتی که با شیطون داشتم (!) به این نتیجه رسیدم که اگه شیطونم دست از سر آدمها برداره ، آدمهایی وجود دارند که دست از سر شیطون برنمی دارند !...
یا حق
سلام عزیز باز من سرم شلوغ بود نتونستم برسم . ببین عزیز
دلیل زیادی واسه خودکشی داشتم ولی الان دلیل زیادی واسه زنده بودن یا همون موندن دارم . که یکیش همین ترنمه همین اسم .
یا حق....
سلام بزرگوار
نمیدونم باید بگم ، خوشحالم از اینکه سرت اینقدر شلوغه یا ناراحتم ؟! فقط امیدوارم که هر چه هست ، خیر باشه .
واقعا وقتی که دلایلت رو در پست های قبلی وبلاگت خوندم ، خیلی متأثر شدم . اما نمیتونم تجزیه و تحلیلش کنم ؛ البته خیلی هم غیر طبیعی نیست ، چون اطلاعاتم در این باره خیلی خیلی کمه !
بهر حال ، خوشحالم از اینکه در حال حاضر ، امید به زندگی داری . حتما در این اسم " ترنم " حکمتیست که تونسته تو رو سرپا نگه داره . اینم بره روی علامت سوال های قبلیم (:
وقت کردی ( بعد از اینکه سرت خلوت شد ) بیشتر بیا ...
یا حق
سلام
جلال بر خداوند و درود بر تو دوست خوبم که دلت مثل دریا زلاله امیدوارم همیشه در پناه خداوند از شر شیطان دور باشی مثل همیشه ........
****************************
خوشبختی یعنی قلبی را نشکنی ، دلی را نرنجانی ، آبرویی را نریزی و دیگران از تو آسیبی نبینند
خوشبختی یعنی خودت را بپذیری و برای بهتر نشان دادن خودت تلاش نکنی که دیگران را نفی کنی و شکست دهی
خوشبختی یعنی دیگران پیروزیشان را بدون ترس از حسد تو با تو جشن بگیرند
خوشبختی یعنی باور کنی که دیگران هم به اندازه تو به امنیت ، آرامش ، محبت ، عفو و آزادی نیاز دارند
خوشبختی یعنی خودت تصمیم بگیری ، و زندگیت را برای خوشایند خودت ، زندگی کنی
خوشبختی یعنی درباره دیگران به قضاوت ننشینی و آن ها را کنترل نکنی
خوشبختی یعنی وقتی آزرده هستی نا امید نگردی ، وقتی ترسیده ای هیاهو راه نیندازی ، وقتی خشمگین هستی همه را دشمن نبینی و برای اشتباهاتت به دنبال مجازات دیگران نباشی
خوشبختی یعنی کمی دلیرتر ، مهربانتر ، بخشنده تر ، و وفادارتر باشی
خوشبختی یعنی بدانی کجا می روی ، کجا می مانی ، کی می روی ، کی باز می گردی ، بدون احساس گناه "نه" بگویی و بدون خودخواهی پاسخ مثبت بدهی
خوشبختی یعنی قبل از اینکه به فکر تغییر دادن دیگران باشی ، قاضی زندگی خود باشی
خوشبختی یعنی هر گاه کسی از تو تقاضای کمک کرد، ضعف هایش را به نمایش نگذاری و فقط بگویی: خوشحالم که می توانم کمکت کنم
خوشبختی یعنی پذیرفتن این واقعیت که هیچ انسانی کامل نیست و انسان جایز الخطاست
خوشبختی یعنی باور کنی که اوضاع به اندازه ای که می گویی وخیم نیست و برای ناکامیت بهانه تراشی نکنی و کسی را جز خودت مقصر ندانی
خوشبختی یعنی باور کنی که تنها از اشتباهاتت می توانی بیاموزی و درس بگیری
خوشبختی یعنی قلبت را بگشایی ، احساسات محبت آمیزت را بروز دهی تا دوستانت را از دست ندهی
خوشبختی یعنی بپذیری که انسان های مهربان و با گذشت پوزش می طلبند ، پس برای رنجشی که تو عاملش بودی صادقانه پوزش بخواه
خوشبختی یعنی چیزی را به دیگران ببخشی که آرزوی دریافت آن را داری . برای شروع مهرت را ببخش تا غرق در نور گردی
خوشبختی یعنی گذشته را ببخشی تا تجارب دردناک تکرار نگردند
خوشبختی یعنی شکر کنی که زنده ای ، که احساس داری ، که دوستت دارند ، که عشقی در قلب داری و به یمن شاکر بودنت به هر آن چه آرزوی بر حق دلت است ، خواهی رسید
****************************
ومیدانم تو خوشبخت ترینی
سلام یوکابد جان
بالاخره رسیدم سر وقت کامنتی که خیلی دوستش دارم . من موندم ( اونم از نوع چار چنگولی « عمرا اگه مفهوم این ضرب المثل رو بفهمی ((: !!!! » ) که تو این جملات زیبا و کم نظیر رو از کجا پیدا میکنی !
واژهات رو جدا نمیشه با واژه جواب داد . نمیدونم ، شاید این به خاطر بی سوادی منه . شاید بهتر باشه یه اطلاعیه بزنم که : به شدت به یک نفر ، با مدرک دکترای ادبیات ، جهت پاسخ دادن به کامنت های یوکابد ، نیازمندم (:
واژه واژه ی این کامنت ، نتیجه ی سالها زندگیست . درس نیست ، نه نه ... این ها اصله اصله زندگیست ؛ این جملات یعنی حیات ، یعنی هستی ، یعنی انسانیت ، یعنی شرافت ، یعنی ...
بازم اقرار میکنم که نمیتونم با کلمات ، پاسخ این کامنت رو بدم . جدا کم آوردم .
ممنونم از اینکه اینقدر نسبت به من لطف داری . باور کن من این همه نیستم ...
یا حق
پاراگراف اخر مطلب خیلی پر محتوا بود
خوشحال هستم که با بلاگ شما اشنا شدم
سلام ای دوست
این چند وقته که نبودم ، همیشه به این فکر می کردم که اگه یه زمانی بخوام پاسخ کامنت ها رو بدم ؛ جواب این محبت تو رو چه طوری بدم ؛ اونم بعد از این همه مدت ، اونم با این همه تأخیر ، اونم با ...
منم از خوشحالیه تو خوشحالم (!) فقط ببین ، به این دیار زیاد دل نبند . ( هر چند که حتما تا بدین روز ، ازش دل کندی ... )
یا حق
سلام
نمیدونم چرا نظرات تو تنها صفحه نظراتی هست که کامپیوتر من باز میکنه.
در ضمن داستان جالبی بود.
علیک سلام
چون کامپیوترت میدونه ، اینجا تنها جاییست که همیشه منتظر نظرات توست ؛ هر چند که خودت این رو نمیدونی !!!...
ممنونم از لطفت
یا حق
با سلام
اول از همه٬ ممنون از بابت زحمتی که باعث گرد اوردن این حکایت جذاب و مفید کشیدید و اما یه جورایی که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. انگار یه تلنگر بود . یه بیدار باش ! به هر حال ازت ممنونم. کاش همه ماها میتونستیم اینقدر ملاحظه حالشو بکنیم ولی دریغ که بعضی وقتا حتی از وجودش هم غافل میشیم. البته مخاطب اول این جمله خودم هستم قریبه مهربان!
در ضمن این عیدتون هم مبارک . امیدوارم که ایام پر ثمری رو پشت سر گذاشته باشی
پاینده باشی و سرفراز
علیک سلام
خواهش میکنم . زحمتی که نبود هیچ سراسر رحمتم بود .
تو اون روزهای آخر ، خیلی دوست داشتم که یه یادگاری از خودم بجای بگذارم . در واقع نوشتن این متن ، روی قلبم سنگینی می کرد . وقتی تمومش کردم ، مثل این بود که خیالم راحت شده و مغزم داره یه نفس راحت میکشه . حس خوبی بود ...
ای بابا ، شما که احتیاج به تلنگر ندارید . خودتون یه پا تلنگرید برای همه ...
باز خدا شما رو خیر بده که فقط بعضی وقت ها از وجودش غافل میشید (!) چون من اینقدر کارم درسته که شیطون به وجودم افتخار میکنه !...
ضمن تشکر ، منم اون عید رو به شما تبریک میگم .
ممنون
یا حق
رو جملات آخرش باید خیلی تامل کرد ! باید که نه . خود به خود دلم میخواد آخریا رو چندین بار تکرار کنم.........به سمت یک روشنایی در حرکتم و از اون سمت ، نور سبزی رو می دیدم که با سرعت زیادی )به سمت من در حال حرکت بود .........* عید فطر شما مبارک .
سلام
نمیدونم چرا این جملات رو نوشتم (!) فقط میدونم که غیر ارادی بود .
شاید روزیه شما بوده ((:
و همچنین ...
یا حق
سلام خیلی عالی بود دیشب داشتم فکر میکردم این متنتو بده واسه چاپ . قبلا نشون داده بودی اما حالا اثبات کردی که فکر خیلی فعالی داری آفرین . کاش تو دنیای واقعی هم ادمایی بودن که با نثار همه وجودشون به فکر نجات بقیه بودن اما حیف که تو این زمونه هرکس فقط به فکر خودسو و کلمه دروغ به خاطر تو این کارو کردم همیشه کمکشون میکنه واسه فرار از عذاب وجدان
علیک سلام
بهت پیشنهاد میکنم که شب ها کمتر فکر کنی « مخصوصا وقت هایی که خیلی شام میخوری (: »
این مطلب ارزش خوندن هم نداره ، چه برسه به چاپ کردن (!) تو هم نفست از جای گرم در میاد هااااااا ...
دردم از یارست و درمان نیز هم ... « فکر کنم همین مصرع ، پاسخ مناسبی برای ترکیب " فکر فعال " تو باشه ! »
بی خیال ، راستش هر وقت که ذهنم به این ورطه کشیده میشه ؛ به خودم میگم : « یاورم مهدیست ، ولی داریم و بس ... » ؛ و واقعا هم بسه . غریبه یاد گرفته که هیچ وقت از نسل بشر توقعی نداشته باشم ٬ هیچ وقته هیچ وقته هیچ وقت ...
یا حق
سلام
انگار مطلب خویه در اسرع وقت می خونمش
موفق باشید
علیک سلام بزرگوار
الان چیزی حدود یکماه از کامنت شما میگذره (!) امیدوارم که تا به امروز ، مطلبم رو خونده باشی ( هر چند که اون قدرها هم خوب نبود ) و برات رضایت بخش بوده باشه ( از افعال جدیده ) ...
با اینکه احتمال خونده شدن این پاسخ توسط شما ، خیلی کمه ؛ اما وظیفه بود که جواب بدم ؛ هر چند خیلی دیره ...
یا حق