بازگشت به عصر کامنت

به نام حضرت دوست

در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست ...

خوب دیگه ، بالاخره هر چیزی پستی و بلندی های مربوط به خودش رو داره ؛ هر چند که بخش قابل توجهی از زیبایی های زندگی ، در همین پیچ و خم ها ، گردنه و پرتگاه ها ، ... و حتی زمین خوردن ها خلاصه میشه اما عواقبش رو هم باید پذیرفت . قانون طبیعت میگه : « هر عملی را عکس العملیست ، برابر و در جهت مخالف ... »  شاید شما هم مثل من به این فکر می کنید که با وجود این قانون ساده ، ریشه ی این همه ناهنجاری از کجا نشئت میگیره ؟ راستش من جوابی برای این سوال پیدا کردم که ممکنه به درد شما هم بخوره ... یادتونه گفتم : « یادمان باشد ، کاری نکنیم ، که به قانون زمین ، بربخورد » درسته ؛ تا به امروز بشر هر جا کم آورده ، به دلیل عدم رعایت همین نکته بوده و بس ؛ چه در دنیای حقیقی و چه در فضای مجازی (!) این همه آسمون ریسمون بهم بافتم که این رو بگم :

دوستان ، هر وقت که مثل غریبه کم آوردید ؛ بدونید یا عکس العمل تون متناسب با عمل حادث شده ، نبوده ؛ یا جهت گیری تون دارای گرای صحیحی نیست ...

بهر حال ، من به نقطه ای رسیده بودم که نه میتونستم چیزی بگم و نه هیچ نگم (!) برای همین به نظرم رسید که دریاچه ی افکارم رو در اقیانوس نگاه تون گم کنم ، اما ... ( بهر حال نشد !!! ) لذا یا مجبورم که مثل پسر عمو محمد به سبک استعاره ای پناه ببرم (!) و یا مثل دختر عمو هدا ، کلاً مجاز بگم (!) اما خودتون هم بهتر از من میدونید که هر چند این روشها مفیده اما هیچ وقت جوابگو نیست ( حداقل ، جوابگوی خواسته های غریبه نیست ! ) در نتیجه مجبورم بعد چهارمی رو در پیش بگیرم که به مفهوم « بازگشت به گذشته » است .

غریبه تمام هست و نیستش رو از برکت کامنت هاش داره ؛ بخاطر همین تصمیم گرفتم که به سبک سالهای پیشم ، یعنی تعاملی از کامنت ، آف و ایمیل ، برگردم و اگر تعالی و فرجامی قسمت است ؛ در آن سه ، جستجو کنم ...

هر چند این مکان ، از همین لحظه تا زمانی که تنها « الله اعلم » است در فضای معلق (!) به حالت تعلیق در میاد ، اما بهتون قول میدم که غریبه همچنان خواهد بود و تا زمانی که جانی در جسدش باشه در حروم کردن اکسیژن کوتاهی نمیکنه ...

گر در خانه کس است
یک حرف بس است

یا حق

نظرات 16 + ارسال نظر
مجتبی (شاسوسا) چهارشنبه 20 مهر 1384 ساعت 08:52 ق.ظ http://sashoosa24.persianblog.com

السلام علیک یا غریبه ..بینم شما دختر عمو پسر عمو مارو فیلم کردین ........بیبین ما خودمون آخر این تاقچه بالا گذاشتناییم ...........آخه پیش قاضی و معلق بازی ؟؟؟ بی خیال دادا بنویس .......................یا به قول هذیون ............بگو اگر چه به جایی نمی رسد فریاد ...........

و علیکم السلام یا شاسوسا (:
ای بابا مجتبی ٬ غریبه دیوارش کو که تاقچش باشه . حرفا میزنی هاااا ...
آره دیگه ٬ رسم روزگاره . کاریش هم نمیشه کرد ...
چشم جناب قاضی (: هر چی شما امر بفرمایین ... البته غریبه جایی نرفته بود که بخواد برگرده اما اگه مردی ٬ دختر عمو رو برگردون !!!
یا حق

کیومرث سه‌شنبه 19 مهر 1384 ساعت 04:08 ق.ظ http://kolbehh.blogfa.com/

سلام...
این می تونه یه آغاز باشه...
نمی دونم واسه چی هر جا می رم نمی تونم درست نظر بدم...
مخم...

علیک سلام ...
حتما همین طور خواهد بود ...
خیلی ممنونم از اینکه به اتاق زیرشیروونی من سر زدی . حالا جدا فکر میکنی که « هر جا میری نمیتونی درست نظر بدی ... ؟! » اگه این طوره ٬ میشه بپرسم که اون هشتاد و اندی نفر ٬ در بخش کامنت هات چی کار میکنند ! (:
این تعداد ٬ قطعا نشانه ی توانایی شما در ایجاد ارتباطه . پس این قدر شکسته بندی نکن (!) خوبیت نداره آقا پرهام ...
انشاءا... ٬ بزودی ( وقتی یه کم خودم رو جمع و جور کردم ) خدمت میرسم ...
یا حق

شیدا بی لوسی دوشنبه 18 مهر 1384 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

فکر کنم تنها کسی که سر حرفش موند توییی بابا بیا دیگه

سلام
مگه کس دیگه ای هم این حرف رو زده بود ؟!!!
اینکه بابات بیاد یا نیاد ، دست من نیست (!) با این وجود ، بابای تو که هیچی ، بابای من هم داره میاد (!) البته بهتر بگم که بابام داره "در" میاد (:
راستی ، اگر من خیلی افتخار و مدال کسب کنم تازه به درجۀ رفیع برادر کوچیکه ی شما نائل میشم ، برای همین بهتر بود که مینوشتی « داداشی بیا دیگه » یا فوقش اگر میخواستی از واژه ی بابا استفاده کنی ، مینوشتی « بابایی گوشی رو بردار دیگه » (!) نه اینکه « بیا دیگه » ...
((: ببخشید ؛ یه چند وقتی بود به کسی گیر نداده بودم ، برای همین مجبور شدم که یه کمش رو روی سر تو خالی کنم . خوب تابلویی دیگه (!) چیکارت کنم (:
بعد از تحلیلی که در مورد واژۀ بابا داشتیم ، باید بگم که یه بوهایی داره میاد ( البته نترس ، غذات نسوخته ! این بو با اون بو فرق میکنه « هر گردی که شفتالو نیست ! » ) راستش شاید لیاقتی شد و دوباره خدمت رسیدم ؛ البته نه از نوع کم آوردن ، نه ... اگر خوب بو کنی ، میبینی که بوی لطف دوستان ، « گمراه عالمم کرد ! » بهر حال :

بر سر آنم که گر زدست برآید
دست بکاری زنم که غصه سر آید

امیدوارم که خدا سعادتش رو قسمت کنه « تو ام بهتره به جای اینکه نگاهت رو زل زل به صفحه مانیتور بدوزی ، یه کم برای این غریبه طلفک دعا کنی که بی گمان ، شر دنیا و آخرت رو در پی خواهد داشت !!! » (:
یا حق

نور بهشتی جمعه 15 مهر 1384 ساعت 08:13 ق.ظ http://noore-beheshti.blogfa.com

سلام . ماه رمضون مبارک . متشکر بابت آیات و اشعار زیبا. استفاده کردم. گویا در نظر دارین از بخش وبلاگ نویسی کمی تا قسمتی استفا بدین ! گرچه از نظر من وبلاگ رو اگه قرنی یه بار هم ! بنویسین باز میشه به همین نام خطابش کرد ! به هر حال گاهی اوقات پیش میاد که آدم(هرچند تو این محدوده ی محدود اینترنت ) دلش میخواد که یه چیزایی رو بذاره کنار و یا یه تغییراتی رو در خودش یا در دور و اطرافش ایجاد کنه ... (اگه که نوشته میشد من از ساعت چند اومدم واسه کانکتیدن و اگه مینوشت چند دفعه قسمت کامنت شما و دوستانی مثل شیدا رو باز کردم و به رفرش !! و اینا برخوردم....سخنان نه چندان با ربط منو به بزرگی خودتون حتما میبخشیدین...) راستی جدای از همه ی اینا ، از اونجایی که دیدن وبلاگ شما توسط جرقه ای از وبلاگ شیدا بوده پس خیلی راحت اینجا ازش معذرت میخوام که نتونستم مزاحمش بشم.. چون چندین دفعه کامنت دونی و این صحبتا (فهمیده خیلی کار دارم واسه همین! ) مرا به بازی گرفته و نیاورده و.... شرمنده شیدا جون... بازم بابت این پراکنده صحبت کردن معذرت میخوام...هر تصمیمی که تو زندگیتون میگیرید ایشالله که موفق باشین...

علیک سلام بر انوار الهی
همچنین ؛ انشاءا... که طاعات و عبادات همه مون مورد قبول درگاهش قرار بگیره .
خواهش میکنم ، انجام وظیفه بود ...
راستش در اوایل ، کمی تا قسمتی قطعی در بعضی از نقاط تمام قطعی ، همراه با ریزش قطعیت محلی بود (!) اما الان ، بعد از دیدن لطف دوستان و آفها و صحبت هایی که باهاشون داشتم ، تا حدود زیادی نسبت به تصمیمم تجدید نظر کردم ؛ به حدی که سازمان هواشناسی ، احتمال بازگشتم رو 99 در صد تخمین زده ...
آره ؛ شاید یکی از مشکلاتی که به صورت ارثی بهم منتقل شده ، همین باشه که خاندان ما اصولا عادت به تغییر دادن داره ، تا سکوت و سازش بیهوده ( اما خوب چه میشه کرد ؛ مثل اینکه ، این کلاه برای سر غریبه گشاد بود ) ...
عجب ؛ پس شما فکر می کنید که جملات تون بی ربطه ؟! میشه سوال کنم که در فرهنگ لغات شما ، جمله با ربط به چی میگن ؟!! با توجه به این طرز فکر ، من موندم حیرون و سرگردون که شما چطوری نوشته های من رو تحمل می کنید ؟!!!!!...
در ضمن ، این مشکلی که در مورد رفرشه بخش کامنت بهش اشاره کردید ، از چند بخش به وجود میاد . یا آکونت تون سرعت پایینه ؛ یا برای کانکت شدن ، زمان شلوغی رو انتخاب کردید ؛ یا cookies بخش Internet Options تون پر شده ( که البته احتمالش خیلی کمه ) ؛ یا اینکه بنکل اون وبلاگ مورد نظرتون مشکل داره ( که در مورد من صادق نیست ) و یا اینکه ... « که مهم تر از همه ، همون دو مورد اول بود » بهر حال امیدوارم که مشکلات تون بر طرف بشه (:
شما حق دارید که تصور کنید ، وبلاگ من جرقه ای از وبلاگ شیداست اما برای اینکه از اشتباه بیرون بیایید ، بهتره بهتون بگم که من کلنگ ساختن وبلاگم رو چهار ماه قبل از آشنایی با شیدا زدم و تقریبا دو ماه قبل از آشنایی با ایشون ، مجتمع مسکونی زیر شیروونی « کلبه ی حقیر » قابل بهره برداری بود ؛ اما خوب حق باشماست ، چون آغاز به کارم ، دقیقا زمانی بود که به شدت درگیر مسئله ی ایشون شده بودم و ... بهر حال ، بگذریم .
خواهش میکنم که با غریبه احساس غریبی نکنید (!) شما صاحب اختیارید که از این مکان برای ایجاد ارتباط با هر کسی که دوست داشتید استفاده کنید ؛ شیدا و سایر دوستان که جای خود دارند ...
یا حق

هانا چهارشنبه 13 مهر 1384 ساعت 09:53 ب.ظ

به نام خدا...سلام...ماه رمضان بر شما مبارک...از دعا فراموشم نکنید...از تاخیر هم خیلی پوزش میخوام.

به یاد خدا
علیک سلام
همچنین منم حلول این ماه عزیز رو به شما و سایر دوستان ، تبریک و شاد باش عرض میکنم ... حتما ، به روی چشم ؛ شما هم غریبه و دوستان دیگه رو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید ... خواهش میکنم ، شما صاحب اختیارید ؛ البته خیلی نگران شده بودم ، چون نه جواب آفهام رو میدادید و نه افتخاری به وبلاگ من و سایر دوستان ؛ خلاصه عدم حضورتون به شدت نگران کننده شده بود . خیلی خوشحالم که سلامتید و دوباره برگشتید ...
یا حق

برون کا سه‌شنبه 12 مهر 1384 ساعت 03:17 ب.ظ http://boroonka.blogspot.com

خوببببب.....میشه گفت گیج شدم!

سلام
یه کم دیگه ادامه بدی ، تازه میرسی به حال و هوای من ...
یا حق

*پرنسس* یکشنبه 10 مهر 1384 ساعت 08:18 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com

به دنبال رویاهایت برو
بدانها خواهی رسید
اگر که خود بخواهی ... تنها خود.

«« انسان مخلوقی الهی است با تجربه های مادی! »»



خوبی
ممنون که فراموشم نکردی

خیلی سرم شلوغه اگه کم میام به بزگی دلت ببخش دوست من

سربلند باشی و عاشق*

سلام بر سرور گلها ، یاس سفید
تمام سعیم رو میکنم . در واقع از وقتی که خودم رو شناختم ، دیدم که بی محابا به دنبال رویاهام میگردم و هیچ وقت هم از این کار خسته نمیشم ...
شکر دادار بی قراران را ؛ خوبم به خوبی دوستان . خواهش میکنم ؛ به یاد شما بودن ، افتخاریست بس عظیم برای حقیر .
شما آنقدر بزرگوارید که یه گوشه ی چشم تون هم ما را بس است . همین که به اینجا میایید و افتخار خواندن دست خط تون رو به من میدید ، خودش کلیه ...
انشاءا... ، همچنین شما .
یا حق

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مهر 1384 ساعت 01:56 ب.ظ

منم نفهمیدم چی شد؟

سلام
ای بابا
یعنی تو هم مثل منی ؟!
یا حق

شیدا بی لوسی یکشنبه 10 مهر 1384 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

باید اعتراف کنم من دفیفا نفهمیدم چی شد ؟

سلام
سوال بسیار زیبا و به جایی کردید ، شیدا خانوم . نکته اساسی هم ، همینه که منم نفهمیدم چی شد ؟!!!
خیلی وقته که در حال کسوفی ، نکنه فکر کردی که غریبستان حوالی قطب واقع میشه که مردمش عادت به شب های شش ماهه داشته باشن ؟!!! باور کن که غریبه ها از رفتن برق هم دلشون میگیره ، چه برسه به دوری از خورشید (!) « بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست ... » هر چند که مملو از اشک و بغض های شکسته شده در دستشویی باشه !...
یا حق

هدا یکشنبه 10 مهر 1384 ساعت 03:46 ق.ظ

چی بگم پسر عمو...؟ بگم چرا؟ سوالم خنده داره نه؟ یا اعصاب خراب کن !! ....همون سکوت بهتره .

سلام
نمیدونم چی باید بگی ، حتی نمیدونم که خودم باید چی بگم .
تنها چیزی که میدونم اینه که خواندن حرفهات برام لذت بخشه و به هیچ وجه خنده دار و یا اعصاب خراب کن ، نیست ...
سکوت خوبه ، البته به شرطی که واقعا هیچ حرف مفیدی برای گفتن نباشه !!!
یا حق

شباهنگ شنبه 9 مهر 1384 ساعت 07:08 ب.ظ http://hamnafas.blogsky.com

به حالت تعلیق در میاد؟؟؟!!!! انگار دیشب چشمام این قسمتو ندید . امیدوارم که در تصمیمتون تجدید نظر کنید دوست عزیز.
منو باشید که کلی ذوق کردم که تازه با سرزمین غریبه اشنا شدم.

سلام
اگر بگم که یکی از عوامل مهم در بازگشتم نوشته های شما بود . پر بیرا نگفتم ...
هر چند که آشنایی با این کلبه خرابه ، نیازی به ذوق کردن نداره ؛ با این وجود ، خوشحالم که باعث شادی شما شدم .
یا حق

مریم شنبه 9 مهر 1384 ساعت 11:11 ق.ظ http://maryambanooo.blogsky.com

سلام
فکر نمی کنید برای این تصمیم مهم دارید عجولانه عمل میکنید؟!!!
البته صلاح کار خویش خسروان دانند.

علیک سلام
مشکل همین جاست که دیگه نمیتونم فکر کنم ، اگر میتونستم حتما تصمیم عاقلانه تری رو اتخاذ میکردم . اما حیف ...
متاسفانه باید اقرار کنم که خسروان هیچ سنخیتی با غریبه ها ندارند !
یا حق

شباهنگ شنبه 9 مهر 1384 ساعت 02:39 ق.ظ http://hamnafas.blogsky.com

با سلام
اول : ممنونم از بابت حضور سبز و پر مهرت و همچنین پاسخ سرشار از لطفت که تازه متوجه اون شدم. باز هم میگم که خوشحالم که با این وبلاگ دلنشین آشنا شدم.
و اما دوم: بحث جالبیه. چیزی که هر روز با عینیت اون مواجهیم. ولی میتونم بگم مثل اصول دیگه نسبیت داره . گاهی وقتا رعایت هر دو اصلی که گفتید حادث میشه ولی یه چیزی باز این وسط لنگ میزنه . میگن تقدیر یا خواست خدا یا به صلاحت نبوده . پس اون چطور؟؟ نمیتونه موثر باشه؟
البته ببخشید . چون این روزا دقیقا با همین مساله درگیرم عرض کردم خدمتتون.
پاینده باشید و سرفراز

علیک سلام
اول : خواهش میکنم . من بارها به بچه ها گفتم ، به شما هم میگم : غریبه هیچوقت در جواب انجام وظیفه اش ، منتظر تشکر نبوده و نیست (!) و این بخش اول ، نشانه ی لطف سرشار و انشاءا... بی پایان شما به حقیره . دلنشینی از خودتونه (!) در واقع این دل بزرگ و پرمحبت شماست که این اتاق زیرشیروونی رو دلنشین میبینه ...
دوم : راستش وقتی این بخش رو خوندم ، تمام وجودم مالامال از شادی شد . برام خیلی زیبا بود که شما به این راحتی درون مایه ی مطلب من رو گرفتید و به این روانی تحلیلش کردید . واقعا که جای تبریک و احسنت داره . مطالبی که در این پست میبینید ، نتیجه ی تجربه ایست که خودم شخصا چند ماه پیش در این زمینه به دست آوردم . وقتی یادم میاد که چطور ، چندین هفته گیج و منگ ، به دنبال همین عامل مؤثر و البته تا حدودی نامرئی میگشتم و شما هم در حال حاضر دارین همون راه رو طی می کنید ، سرشار از شوق میشم .
من با تمام وجود در خدمتم تا اگر کمکی از دستم بربیاد ، براتون انجام بدم . فقط ازتون خواهش میکنم که در طی این مسیر ، دلسرد و یا سرخورده نشید ، بدونید که نتیجه ای بس شگرف و متحیر کننده در پیش روی دارید ...
امیدوارم که باز هم به من افتخار بدید تا بیشتر در این باره با هم بحث و گفتگو داشته باشیم .
یا حق

مهناز شنبه 9 مهر 1384 ساعت 12:22 ق.ظ http://mahnazjoon2004.persianblog.com

دوست خوبم سلام...به تازگی با وبلاگت آشنا شدم و متاسفانه فهمیدم که خیلی دیر آشنا شدم...به هر جهت برای تو آرزوی شادی میکنم با هر که غریبی میکنی با احساست غریبگی مکن...یا حق...

به به ، علیک سلام مهناز خانوم
چه عجب از این طرفا تشریف آوردید (؟!)
اینکه به تازگی با وبلاگم آشنا شدی ، نشانه ی بی لیاقتیه شدید غریبه است . البته میگن ماهی رو هر وقت از آب بگیری ، میمیره (!) برای همین زیاد ناراحت نباش ؛ شاید فرجی بشه !!!
آخ مهناز یه چیزی گفتی که تمام وجودم رو آتش زد ؛ میدونی ، « زان یار دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ... » راستش من هرچی میکشم از دست همین احساساتمه . هر چند خدا رو شکر ، آنقدر منفعت داره که بشه مضراتش رو نادیده گرفت اما با این وجود میتونم از احساساتم ، به عنوان یکی از دلایل پدید آمدن مسائل کنونیم نام ببرم ؛ بالاخره از قدیم الایام گفتند : هر کی خربزه میخوره ، پای لرزش هم میشینه ...
خیلی لطف کردی ، ازت خیلی ممنونم . البته امیدوارم که راه کلبه ی منو گم نکنی ؛ میخوام برای اینکه فراموش نکنی یه پیشنهادی بهت بکنم ، همین امشب برو آدرسم رو روی بیستا ستون از ستونهای " چهل ستون " حک کن ؟!!! « البته اون بیستایی که تو آبه (: »
یا حق

هیچکس جمعه 8 مهر 1384 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
خب خب خب... خب است و خیر. به قول شیرازیا «چطو شد که ایتو شد؟»
ببین گل پسر، اون زمان که از ناکجا آباد پیدات شد و اولین کامنت رو از خودت تو «هیچستان» من در وکردی به جان جانان قسم تو ماهیت وجودیت شک کردم (باور نداری برو از والده‌ی مکرمه در دنیای مجازی که «دنیای تازه‌»ای دارند بپرس). با خود اندیشیدم کیست این کاتب و از چه رو اینگونه مکتوبی بر «هیچکس» می‌نگارد؟ ورا نام «غریبه» است و نام نیست نشان. تو این خماری بودم که آمدی فرمودی نام و نشان. به هر حال این رو گفتم که، که... که (چرا این رو گفتم؟!).
کوتاه سخن این که تو چه «غریبه» باشی چه «سید امین» چه «پسر عمو» چه «گل پسر» و چه اینجا بنویسی و چه آنجا و چه هر جا، مهم اینه که «هستی» و من بارها و بارها گفتم: «باشید تا همیشه».
پیروز باشی.

علیک سلام
با این مصرع ، تا سر حد مرگ موافقم (!) نکته ای در اندرون خسته ی این شاهکار نهفته است ، که نیازها و حتی کمبودهای درونیه اکثر انسان ها رو برآورده میکنه . فقط حیف که :

چندانکه گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان ...

محمد ، من به این نکته ی بسیار مهم پی بردم که نمیشه بیش از یک حد مشخصی ، به دیگران نزدیک شد ( هر چند که ارتباطت صد در صد پاک و خالصانه باشه ) . البته این خط قرمز برای انسان های مختلف ، متفاوتست اما مسأله ی اساسی اینه که هست ، چه بخوای ، چه نخوای ...
هر کدوم از ما به نحوی در نهانی ترین روزنه های وجودیمون ، به دنبال آرامشی می گردیم که راستش به این سادگی ها یافت شدنی نیست ؛ البته نمیگم که اصلا قابل حصول نخواهد بود ، نه ... منظورم اینه که رسیدن به اوج این آرامش ، نیازمند برآورده شدن خواسته هایی است که به نظر من بخش اعظمیش از نشانه های محدودیت نسل بشر ، بر صفحه ی هستیست ...
راستش خودم هم نمیدونم که « چطو شد » ، فقط حس میکنم که بخاطر برآورده نشدن همون نیازهای درونی بود که « ایتو شد » ...
تو از همون اولش هم به غریبه لطف داشتی و داری ؛ حرفات برام سند محسوب میشه و هیچ نیازی به پرسیدن از مام نیست . این رو با تمام وجودم میگم : وقتی این رایحۀ خوش صداقت که از نوشته های شما عزیزان پر میگیره ، شمیمم رو مینوازه ، احساس میکنم که هیچ دردی در دنیا نیست ... ای کاش همه اینقدر بی آلایش بودند ...
غریبه هست و نیستش شما دوستان گل و با معرفت هستین که اگر نبودید ، غریبه ای هم در کار نبود . من خواهم بود ، فقط و فقط به احترام اینکه شماها هستین .
یا حق

ع.سربدار جمعه 8 مهر 1384 ساعت 06:18 ب.ظ http://paradias.blogsky.com

ریش باد ان دل که با درد تو خواهد مرحمی

سلام سربدار جان
نه عزیزم ؛ راستش غریبه حتی طاقت نداره که ببینه ، خطی روی دل بدخواهاش افتاده ، چه برسه به ریش !!!
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد