به نام حضرت دوست
خدایا غلط کردم ... !!!
ندانم صفیر سخن را با کدامین واژه بیامیزم تا به مددش ، لیاقت خواندنت حاصل آید ؟! بار الهی ، کدامین صفت را برای نامیدنت برگزینم ؟! بگویم : معبودا ، محبوبا ، رحیما ، کریما ، عظیما ، لطیفا ، ... نـــه ، دیگر این صفات را یارای تسکین قلب غریبه نیست ؛ پس چه بگویم ؟؟؟ ...
هان ای دل غریق که عنقریب در نجوای درون جان میدهی ، در پی چه هستی ؟!
« سالها دل طلب جام جم از ما می کرد ... وانچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد »
زیباترین تصویر از دادارِ بی قراران ، در نام تو تجلی نموده (!) بخوانش با نوایی که پژواکش گوش فلک را کر کند ؛ بخوانش به نام «« قریب غریبه »» ...
پس ای قریب غریبه ، مرا ببخش ... از سر تقصیراتم در گذر که دگر بار ، جوانی کردم . ناآگاه از تقدیر تو ، حکمی ناروا دادم و بی اذن تو صوتی ساتع نمودم . ای قریب غریبه ، غریبه اشتباه کرد ، خامی کرد ، جوانی کرد ، ... تو به رسم ستارالعیونی خویش ، از این قصور چشم بپوش .
سالها پیش ، عزیزی روایتی رو برام نقل کرد که تفسیرش رو الان درک میکنم . مفهوم روایت این چنین بود که قال المعصوم (ع) : « خدا را آنچنان شناختم که هر چه من برای خویش وضع نمودم ، او با تقدیر و حکمتش تغییر داد ... » یعنی قدرت بشر همواره در طول قدرت خدا قرار داره ؛ در نتیجه تغییراتی که در روند برنامه ریزی هامون پیش میاد ، به دلیل عدم شناخت صحیح ماست و این کاستی رو خدای رحیم با حکمتی که در تقدیرش قرار داده ، رفع میکنه . غریبه هم در پست قبل اشتباهاً گفت : « تعطیلات غریبه آغاز شد » اما غافل از اینکه تقدیر الهی چیز دیگه ای رو براش رقم زده بود . خدایا شکرت ، شکرت ، شکرت ...
حالا که خیالم از جانب عالم بالا راحت شد ، میتونم با فراغ بال و آرامش درون بگم :
سلام
سلام به همۀ عزیزانی که در این چند هفته ، غریبه رو تحمل کردند و با اینکه کم کاری هاش ، چه در بعد پست و کامنت گذاشتن و چه از نظر پاسخ دادن به محبت هاتون ، بیش از حد تصور زیاد شده ، اما همچنان دیدگان لطف شون رو از سر این وبلاگ برنداشتن و من رو همچون گذشته شرمندۀ خودشون کردن .
دوستان ، عذر غریبه رو بپذیرید که خودش هم نمیدونه داره چیکار میکنه !!! این چند روزه یا آنقدر خسته بودم که نمیتونستم بیام نت و یا آنچنان فکرم مشغول بود که قدرت نوشتن یک جمله هم ازم سلب شده بود . راستش غریبه آدم بی معرفتی نیست ؛ اون فقط یک مشکل بزرگ داره ، اونم اینه که سعی میکنه در پست ها ، کامنت ها و پاسخ هاش ، تمام انرژی خودش رو منتقل کنه و همین مسئله باعث میشه که وقتی ذهنش مشغوله ، قدرت هیچ کاری رو نداشته باشه .
هنوز داشتم با سرماخوردگی دست و پنجه نرم میکردم که کار جدیدی قد علم کرد . یک مشکل کوچکی برامون پیش آمد که باعث شد برای اولین بار پام به دادگاه ، شورای حل اختلاف و ... باز بشه . کلماتی مثل دادخواست ، خواهان ، خوانده ، استعلام و ... که تا به امروز فقط شنیده بودم رو مجبور به استفاده ازشون شدم . دیدن بعضی از صحنه ها برام خیلی سخت بود . خیلی ... البته فکر نکنید که آدم تنبل و یا نازپرورده ای هستم ، نه به جون غریبه (!) کار کردن و کسب تجربه رو دوست دادم و این حرفهایی هم که میزنم ، شکایت از کار نیست ، بلکه شکایت از روزگاره !...
هر چند که مشکل پیش آمده بیشتر متوجه پدرم بود اما من قبول کردم که بدنبال این کار برم تا بدین وسیله هم تجربۀ جدیدی کسب کنم و هم باری از دوش پدرم بردارم . (( پدر هم ماه سختی رو پشت سر میگذاره . راستش آخر این ماه بازنشسته میشه و همه تو اداره به خودشون افتادن . بقول معروف : « ما ایرانی ها مرده پرستیم » . از طرفی رئیس و معاونش دو دستی تو سرشون میزنن که چه کسی رو جای گزین پست پدرم کنند و از طرفه دیگه ، کارمندها و حتی شعب شهرستان ، خوشحالند که اون حاج آقایی که همیشه بهشون گیر میداد و به کارهاشون نظارت داشت ، داره میره و میتونن نفس راحتی بکشن ! )) بگذریم ...
امروز میخواستم براتون از تجربۀ غم انگیزی که در مسیر دادگاه ها بدست آوردم ، بگم ؛ اما « امید » فکر تازه ای رو به ذهنم انداخت . البته اون تجربه رو حتما در آینده ای نه چندان دور بهتون منتقل میکنم اما فعلا احساس میکنم که وقت تحول عظیمی در وبلاگم فرا رسیده .
تا بزودی . البته انشاءا...
یا حق
سلام امیدوارم که خوب باشین.از عکسهاتون خیلی خوشم اومده اگه زحمتی نیس چند تارو واسم میل کنین.مرسی...
ای بابا ! تو همچی آدمو با نوشته هات وادار به ادامه میکنی که واقعا راهی نمیمونه ! ببین اتفاقا کاملا میدونم چی داری میگی . البته کامنت تو رو میگم . شیدا خانم ( که من فکر میکنم همش پای ایشونو میکشم وسط چندان خوششون نمیاد از این مساله ) ولی من راجع به حرف ایشون گفتم . چون من منظورم خودشون و شخصی که نمیدونم کی هست و الان پیش ایشون نیست.... حرفم راجع به خودشون بود. نه غریبه و شیدا ! من منظورم این بود که خود ایشون اگه دقت بیشتری داشتن الان عمر و جوونی شون (امیدوارم این حرفا بهشون برنخوره چون شیدا خانم راجع به همون فرد احساس خاصی دارن و احتمالا این حرفا چندان به نظرشون خوشایند نیاد...به هر حال دارم به عنوان یه فرد ناشناس که هیچ شناختی هم از شیدا و لوسی شیدا !! نداره میگم...میگم اون شخص هرقدرم که پاک و خوب باشه نباید آدم تا قضیه کاملا جدی نشده احساس نزدیکی و روابط عاطفی باهاش داشته باشه...قبول دارم که معمولا این پسرا هستن که خودخواه ترن ودخترا رو پابند میکنن حالا میخوان هرقدرم مومن و پاک باشن...حرف منم همینه که دقت باید در حد اعلا باشه...تا زندگی دختر پاکی مثل شیدا ... اینطوری حروم نشه(بازم معذرت میخوام اگه احیانا این حرفا بهتون برخورده باشه) اما امین جان .. اتفاقا من با این دنیا خیلی آشنام و خیلی خاطرات هم باهاش دارم ! یه مدت اصلا شرایط ایجاب میکرد...من خیلی از این حرفا رو بعد رفیق شدن با نت دارم میگم ! حتی چون خودم تجربه ی صمیمیت نتی و به هر حال تاثیراتی که میتونه در زندگی حقیقی بذاره ... رو داشتم الان دارم اینا رو میگم....گاهی اوقات آدم خودشم نمیدونه از کجا و چه طوری غافل شد.............
سلام
اختیار داری امید آقا ، این نظر لطفتِ که ما رو تنها نمیذاری ...
با اینکه بهت حق میدم که محتاطانه عمل کنی ، اما من از همون روز اول بهت گفتم که اینجا کسی با کسی رودربایستی نداره ؛ همه میان ، راست و حسینی حرفهاشون رو میزنند و جواب شون رو می شنوند . هر چند که حرفهای تو در مورد شیدا و غریبه هم صادق بود اما میتونستی این رو از همون اول مشخص کنی که منظور اصلیت ، رابطه ی بین شیدا و لوسی است . این طوری شاید خیلی زودتر از این حرفها به نتیجه میرسیدی . راستش ، پاسخ اصلی رو واگذار میکنم به شیدا خانوم که هر جور صلاح میدونند ، پاسخت رو بدهند . من فقط سعی میکنم که از جانب خودم ، توضیح کوتاهی رو خدمتت تقدیم میکنم :
میدونی امید جان ، من خیلی وقته که دیگه نمیتونم چشمام رو ببندم و بگم که همه ی این روابطی که در اطراف مون میبینیم ، نامشروع و غیر اخلاقیه (!) علتش هم اینه که در بعضی از موارد به تناقض رسیدم ( همون طور که حتما تو هم با تجربیاتی که در این زمینه کسب کردی ، به این نتیجه رسیدی ) . شاید برات جالب باشه که بگم ، از چه زمانی به موضوع شیدا و لوسی علاقه مند شدم ؛ لوسی پارسال یه پست گذاشت که به عنوان آخرین پست وبلاگ « دلتنگی ها » ( وبلاگ مشترک شیدا و لوسی ) بود و بدین وسیله ، دل تنگیها به خاطرات پیوست ( البته باید بگم : با کمال تأسف ، به خاطرات پیوست ) . بی تعارف میگم که من از اون پست ، چیزهای زیادی رو یاد گرفتم و فهمیدم که لوسی اگر از من بالاتر و معتقدتر نباشه ( که هست ) قطعا از من سست تر نخواهد بود . مخصوصا جایی که با صداقت تمام مینویسه : « اینم بگم ما یکی از بزرگترین افتخاراتمون این بود که ثابت کردیم میشه دو نفر تا سر حد جون به هم علاقه داشته باشن ولی به خاطر هوسشون ایمانشونو به باد ندن ... » این مطلب به همراه شناختی که در طی چند ماه ، از شیدا خانوم ، سطح اعتقاد و میزان معرفت شون پیدا کرده بودم ، باعث شد که من حسابی در فکر فرو برم ؛ معما اینجا بود که واقعا چرا ... ؟؟؟ این شاید همون چرایی باشه که ذهن تو رو هم به خودش مشغول کرده . من متاسفانه نمیتونم و در واقع اجازه ندارم که در جواب این چرا پاسخی رو بدم ؛ فقط امیدوارم که هرچه زودتر ، مشکل اینترنت شیدا خانوم حل بشه و خودشون بیان و جواب چرات رو بدهند .
یا حق
یعنی چی پسر عمو؟:(
سلام
از کلیه مشترکان گرامی خواهشمندیم که دست به گیرنده هاشون نزنند ، چون مشکل از فرستندست !!!
اینکه نمیفهمی چی میگم ، خیلی غیر طبیعی نیست ؛ اگر می فهمیدی جای تعجب داشت (!) البته حق داری دختر عموی عزیز که نفهمی پسر عموت چی میگه ، خداییش اگر منم در موقعیت تو بودم (!) نمی فهمیدم (:
یا حق
سلام دوست عزیز خوبی؟ وب لاگ زیبایی داری با مطالب زیباتر پیش منم بیا خوشحال میشم. شاد باشی. یا حق........
علیک سلام آقا مهدی
شکر ایزد منان را ... شما چطوری ؟
نظر لطف شماست عزیز . حتما در اولین فرصت خدمت میرسم .
یا حق
سلام من منظورم این بود که میدونی که پارتیم تو دادگاه کلفته !!!!!!!!!!!!!! میخوای برات وکیل معرفی کنم یه نونی هم به ما برسه بده ؟؟؟؟ البته شوخی کردم ها
علیک سلام
نــــــــــه ، خیلی خوبه ، واقعا عالیه . میبینم که هنوز هیچی نشده به فکر بازاریابی افتادی ، رفتی تو مایه های طرح ضربتی اشتغال و دخل و خرج و ... یکی بگیره منوووووووووووو (:
آخه نیست پارتیت خیلی ماهره (!) میترسم خواهان ( که ما باشیم ) آخرالامر مجبور بشه یه چیزی ام دستی بده به خواسته ( طرف مقابل ) و بگه جون بچت ولم کن ((:
حالا از شوخی گذشته ، جدا ازتون ممنونم . خدا رو شکر طرف مقابل قبول کرد که تقصیر کاره و قبل از اینکه موضوع بیخ پیدا کنه ، حل شد ؛ در غیر این صورت ، حالا حالا ها باید میدوییدیم .
یا حق
سلام کمکی از دست من بر میاد ؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام
« با عنایت به این همه کم کاری جناب عالی و با استناد به تبصره m اوم از ماده n اوم ، حکم بسیج همگانی در جهت یاری رسانی به سرکار خانوم شیدا ، صادر گردید (!) این حکم قطعی و برای کلیۀ مسئولین مخابرات (!!!) لازم الاجراء میباشد ((: »
حال شما چطوره ؟ ما رو نمیبینی خوشحالی ؟!!!
با این حال و اوضاعی که شما داری ، به نظر میرسه که یک ملت ، نیروی فعال و کمر بسته ، باید به شما کمک کنه (!) البته از پیشنهاد کمک رسانی تون ، کاملا پیداست که همچنان منائت طبع و بزرگ منشی تون رو حفظ کردید که در جای خودش قابل ستایشه . به هر حال خیلی ممنون و متشکر ، فعلا خدا رو شکر سرم خلوته ؛ « برای همین قراره در روز درختکاری ، مو بکارم (: »
یا حق
سلام با من دوست میشی
علیک سلام
« ... Oh my » ( تأثیرات منفی صدا و سیما ، بر ذهن کودکان !!! )
عجب جملۀ تأثیرگذاری رو بکار بردید . یه چیزی تو مایه های ، کشتار احساسات (:
آشنایی با شما افتخار بزرگیست ؛ فقط امیدوارم که لیاقت دوستی رو هم داشته باشم !
یا حق
موفق باشی...
سلام
مؤید باشی (!)
تازه اگر دوست داشتی ، میتونی شاد و پیروز و سربلند هم باشی (:
ممنون از اینکه بهم سر زدی ؛ فقط امیدوارم که تجدید پخش هم داشته باشه ، چون :
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجـــاست (:
یا حق
«« نازنینم نازنینم .. چه دعایی به از این
خنده ات از ته دل
گریه ات از سر شوق
و غروبت شاداب .. و دلت پرز تمنای وجود »»
سلام پرنسس مهربون
من منتظر بوی پاییز بودم !!!
خوشبختانه پاییز شما از ما زودتر شروع شده ؛ از این بابت خیلی خوشحالم .
راستی ، با عرض پوزش و با تأخیر فراوان ، مراتب تبریک حقیر رو بپذیرید . امیدوارم که زیر سایه ی پرچمش ، همیشه شاد و موفق و پیروز باشید . آمین ...
دعای بسیار عمیقی در حقم کردید ؛ بیش از حد تصور سپاسگزارم .
یا حق
سلام داداشی گلم
امیدوارم دیگه کارت به این جور جاها نکشه
موفق باشی
علیک سلام ترنجبین بانوووووووووو
منم امیدوارم که پای هیچ بنی بشری به این جور جاها باز نشه .
میدونی ، وقتی تو این جور جوها قرار میگیری ، تازه زشتی های جامعۀ بشری رو لمس میکنی . تجربه ی سخت اما مفیدی بود .
یا حق
salam dooste aziz weblog e ghashangi dary be manam sar bezan
علیک سلام
ممنونم از حسن نظرتون نسبت به وبلاگ .
راستش همون شب ، به وبلاگ شما سر زدم و با اجازه ، پست ها و کامنت هاش رو خوندم . شاید این سوال براتون پیش بیاد که چرا کامنت نگذاشتم ؟ واقعیت امر اینه که برای کامنت گذاشتن در وبلاگ شما ، نیاز به یک سری فاکتورهایی هست که متاسفانه ، من در حال حاضر واجد اون شرایط نیستم .
احتمالا با خودتون میگید که یک کامنت گذاشتن که اینقدر صغری ، کبری چیدن نداره (!) اما مشکل من همین جاست که هیچ وقت نتونستم برای دل خوش کردن کسی ، کامنت بگذارم .
از این پیشامد ، بسیار شرمندم و باز هم از حضورتون تشکر میکنم . امیدوارم که همچنان لیاقت زیارت کامنت هاتون رو داشته باشم .
خیلی ممنون
یا حق