نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

دوران خسوف

به نام حضرت دوست

     عرض سلام و ادب و احترام


     نمیدونم تا حالا این حس بهت دست داده که یه عده دارن نگاهت میکنن ولی نفهمی که چرا این حس رو داری؟ نمیدونی مخاطبت کیه و داری برای کی می نویسی؟ نفهمی که بهتره چی بگی و تازه اگه بفهمی هم میمونی چطور باید بیانش کنی؟! نه، این جوری نمیشه رفیق ...

     حدود یه دهه هست که از عمر نیمکت میگذره؛ به خاطر ندارم زمانی رو که حتی نظراتش محدودیت تایید داشته باشه، چه برسه به مطالبش؛ اما در چند ماه اخیر ... یعنی از وقتی که برگشتم تا امروز که آمار بازدیدکنندگان نیمکت به 159.000 نفر رسیده و در 5 ماه اخیر 22 پست گذاشتم تا تعداد کل پست هام به 322 مورد برسه، احساس میکنم یک جریان حقیقی به موازات فضای مجازی به وجود اومده و در عین سکوت همه چیز رو زیر نظر داره (!) شاید این تنها یک حس باشه ولی هر چی که هست، آرامش من رو بهم زده.. حس میکنم اون صداقتی که همواره دعویش رو داشتم، دیگه تو نیمکت دیده نمیشه (!)

     این همه روضه خوندم که گریه کنین، اما به نظر میرسه که این کاره نیستین  بخاطر همین جریمه میشین و از این به بعد همه پست هام رمزگذاری خواهد شد (!) این جوری لااقل می فهمم که کی، کِی، کجا و چرا داره مطالبم رو میخونه   اگه کسی تمایل داشت که بدونه اینجا چه خبره، برام پیغام بگذاره تا رمز مطالب رو خدمتش تقدیم کنم


شاد باشید و شادی آفرین
و من ا... توفیق
علی مددی
یا حق

نظرات 8 + ارسال نظر
دختر غریبه یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 01:10 ق.ظ

من اکر نوشته هاتونرو تا اینجا خوندم
شیرینه
اما خب بقیه اش ؟رمز داره
به نفرات خاصی رمز دادید ؟

ممنونم.. شما لطف دارین.

والا رمز رو به دوستانی که بیشتر به نیمکت سر میزدن، دادم.
خدمت شما هم میرسم و رمز رو تقدیم میکنم.

دختر غریبه یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 01:07 ق.ظ http://pegahazad.persianblog.ir/

به سلام به آقای غریبه
بابا به ما هم سری بزنید
و دوست داریم مطالب رمز دار شما رو هم بخونیم و استفاده کنیم
هر چند تا دیدم شما قبلا غریبه بودید من شدم دختر غریبه
منتظرم ها

علیک سلام..
هر چند توفیق نظر گذاشتن در "یه دختر تنها" رو نداشتم اما بنده به شما هم سر زدم!.. از این بابت مطمئن باشین

شما لطف دارین، چشم .. خدمت میرسم و رمز رو تقدیم میکنم.
اینجا غریبه های زیادی هستن.. شما هم بزرگواری کردین که سخاوت مندانه اسم تون رو تغییر دادین تا تداخل پیش نیاد.

با تشکر
یا حق

محدثه دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.sayeeroshan.blogsky.com

سلام و روز بخیر
از پاسخ تون ممنونم
در جواب باید بگم سوال دیگه یهو به ذهن آدم میاد
از طرفی هم احتیاط شرط عقل
ضمنا خوشحال میشیم بدونیم اینجا چه خبره!

عرض سلام و ادب
خواهش میکنم، انجام وظیفه بود

درسته، حق با شماست .. من هم از اینکه سوال تون رو صریح و بدون حاشیه چینی مطرح کردین، تشکر میکنم .. بهرحال ندانستن عیب نیست، بپرسیدن عیبه !

هنوز که خبری نیست، اما اگه شد حتما خبرتون میکنم
یا حق

محدثه شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 03:43 ب.ظ http://www.sayeeroshan.blogsky.com

سلام
حرفهاتون خاکستری رنگ بنظر میاد!

علیک سلام ..

خاکستری نیست .. سرخ کبوده !!

آفتاب شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 03:40 ب.ظ

باسلام.اومدنتون به وبلاگم گرچهاندک بوداما شما روازاون آدمهای تاثیرگذاری میدونم که راحت ازذهنم بیرون نمیرن...حدس میزنم خودتون باشیدولی یه غریبه آشنا برام نظرمیگذاره...آدرس نداره...درست فکرکردم مگه نه؟

سلام از ماست ..

حضور من عموما اندکه اما این که می فرمایید "تاثیرگذار" است به گمانم بیشتر نظر لطف شماست که شامل حال بنده شده

راستش چند روز پیش که پس از مدتی دوباره شروع به کامنت گذاشتن کردن، موندم چطور بین خودم و یکی از کاربران وبلاگ شما به نام "غریبه" تمیز ایجاد کنم (؟!) با این حال به نظرم رسید که اگه غریبه ، غریبه باشه (!) مخاطبش میفهمه که کدوم کامنت ها مال نیمکت هست و کدوم ها نیست.. البته بعد از مدتی اون بنده خدا به اسم دختر غریبه کامنت گذاشت و غریبه تنها شد

از اینکه ناخواسته ذهن شما رو درگیر کردم، عذرخواهی میکنم.

یا حق

فرح پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 10:11 ب.ظ http://shabshekar.persianblog.ir/

خب تو بگو اینجا چه خبره

من که میگم.. مهم اینه که شما بیایین و بخونین !

باران پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 01:53 ب.ظ

من مطمئنم همون طور که تا این مرحله تونستید حل و فصل کنید، در گام های بعدی هم موفق می شید. و در این اطمینانم شک ندارم. چون به اندازه ای که لازمه ی این اطمینان باشه، شناخت دارم.
ضمن اینکه گذشت زمان و صبــــــر، خیلی چیزها رو درست میکنه

نکته روشن کننده: منظورم از سوال این نبود که قصد دخالت دارم.
برام خیلی جالب بود که شما چطوری بر این شرایط فائق شدین. بعد از شما، نمونه های دیگری رو در ورژن های مختلف دیدم که تو این امر، مونده بودن. همیشه یاد شما میفتادم وقتی نمونه ها رو می دیدم. اینکه اکثرا با این قضیه مشکل دارن ویا مشکلی بوجود نیومده، اما چون نمیخوان مشکلی بوجود بیاد در رابطه، بیرنگ شدن رو تنها راهکار پیش رو میدونن
ضمن اینکه من به همشون حق میدم، فائق شدن شما بر مساله برام جالب بود و علامت سوال ایجاد کرد

بابت شکست طلسم متشکرم :)
ولی من فکر نمیکنم این تغییر کدها فقط برای قدر دونستن لحظات باشه! حتما پای دلیل یا دلایل دیگری در میونه

یاحق

سلام ..

لطف شما همواره شامل حال ما (نیمکت و غریبه و نیمکت نشین ها) بوده و هست.. امیدوارم که خواست ما هم مطابق با خواست خدا و خیرمون باشه تا بتونیم با تلاش در هر زمینه ای (مانند همین حضور به ظاهر ساده در فضای پیچیده مجازی) راه رسیدن مون به حقیقت رو سهل کنیم. من هم امیدوارم که امید شما رو ناامید نکنم!

به نکته بسیار ظریف و حائز اهمیتی اشاره کردین :
1- زمان : فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ "فَانظُرُواْ" کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ ...
2- صبر : "فَصَبَرُواْ" عَلَى مَا کُذِّبُواْ وَأُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا ...
زمان و صبر قطعا حلال بسیاری از مشکلات لاینحل ما خواهند بود

نکته خاموش کننده : میشه بپرسم که چرا خشم در کلمات تون موج میزنه (؟!) چرا برای روشن کردن مطلب تون از آتش کمک میگیرین خانم روانشناس (؟!) میترسم هیمه نیمکت توان هضمش رو نداشته باشه هااا.. هر چند متوجه نشدم که از کدام کلمه یا جمله بنده چنین برداشتی (دخالت) رو داشتین ولی مطمئنم که همون شناخت پاراگراف بالا بهتون اجازه نخواهد داد که چنین تعبیری رو به من نسبت بدین (!) قطعا چنین جسارتی از من سر نخواهد زد و اگر هم شما چنین برداشتی داشتی، عذرخواهی میکنم. این توضیح مفصل رو هم صرفا جهت یادآوری خدمت تون تقدیم کردم که از این به بعد خدایی نکرده سوء تفاهمی براتون پیش نیاد

سوال سختی رو مطرح کردین.. همون طور که میدونین، برای خراب کردن هر چیزی صرفا یک دلیل کافیه؛ در حالی که جهت ساختن، عوامل زیادی باید دست به دست هم بده؛ برای همین در این خصوص جواب قاطعی نخواهم داشت.. با این وجود، به نظر من عنصر اصلی نیمکت یعنی صداقت در کنار صبر برای افزایش سطح شناخت، اثبات شخصیت خود در خلال امور و پذیرش اشتباهات صورت گرفته و مواردی از این قبیل، برای رسیدن به نقطه تعادل کمک زیادی خواهد کرد.

من رو یاد این دیالوگ معروف انداختین که "همیشه پای یک زن در میان است !!"

پ.ن : راستی من به دلیل تنظیم زمان و اینکه دوست دارم پاسخ دادن هام تداوم پیدا کنه، مجبورم جواب ها رو کوتاه بنویسم؛ این یکی رو هم طولانی نوشتم که بدونین هنوز قابلیت رمان نویسی رو دارم اما دیگه شرایطش رو ندارم !

موفق باشید
یا حق

باران پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام!
نمی دونم الان بیشتر شکل علامت سؤالم یا شکل علامت تعجب!
فقط امیدوارم حالتون خوب باشه و فراز و نشیب های مجازی ِ مختل کننده زندگی حقیقی، حل شده باشند...

من نمی فهمم! خیلی سوال دارم! من اصلا نمی دونستم 5ماهه که فعالیت تون رو از سر گرفتید. چه بی خبر...
پس پست های این 5 ماه کجاست؟
من خیلی سوال دارم ولی از ترس پاسخ نشنیدن نمی پرسم... مطمئن نیستم که جوابی بشنوم... سوال های اساسی.
ما نیز رمز میخواهیم + جوابی برای ذهن ِ پر پرسش مان...

خوشحالم که بعد از این همه مدت، هنوزم نام ما به عنوان یکی از خواننده های قبلی وبلاگتون، در ذهنتون حک شده... کامنت شما به شدت منو شگفت زده کرد.

علیک سلام ..

امم.. به نظر من بیشتر شبیه خط ممتدین (!)
چرا "فقط" ؟! در دعای خیر بخل نورزین..
و خداوند "خط قرمز" را آفرید تا انسانها با حفظ حریم، بتونن از حذف شدن (!) جلوگیری کنن.. قطعا تا به امروز خیلی چیزها مشخص و حل شده اما خیلی چیزهای دیگه هم باقی مونده که امیدوارم با تعامل بشه بهشون دست پیدا کرد.. تعاملی که در اینجا (نیمکت!) بین زندگی حقیقی من، فضای مجازی و متعاقب اون آدم های مجازی این فضا به وجود خواهد اومد؛ پشتوانه این حضور خواهد بود .

سوال جزء لاینفک ندانسته هاست (!) چندان خودتون رو درگیرشون نکنید، البته در حد لزومش رو در خدمت تون هستم؛ این نکته رو از این باب گفتم که حال رو از دست ندین !

درسته، بی خبر شروع کردم چون نمیخواستم که شرایط پیش رو با همون کیفیت تکرار کنم (!) اگر الان هم سکوتم رو شکستم به این خاطر بود که دیدم از چیزی دارم انتقاد میکنم که خودم مبتلا بهش هستم؛ یعنی خواندن در سکوت.. به طور مثال سفرنامه شما از بدو تولد به صورت جسته و گریخته مدنظر بوده و در این مدت از احوالات شما و سایر دوستانی که می نوشتن، بی خبر نبودم.

کدهای وبلاگ رو از عمد تغییر دادم و صرفا تقویم رو باقی گذاشتم تا لحظاتم حداکثر تا یک ماه قابل بازخوانی باشه.. اینجوری خودم و سایرین مجبور میشیم که بیشتر قدر روزها و لحظاتمون رو بدونیم !!

ترس چیز خوبیه ! (البته در حد معقولش) چون آدم رو از خطر دور نگه میداره (اونم از نوع خطرات اساسی!)

چشم .. شروع به پست گذاشتن که کردن، در خدمت تون هستم

بقول پسرخاله ام، ما هیچ گاه از احوالاتون شما غافل نبودیم !

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد