نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

Good ... Bye

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

***
مناجات امیرالمومنین علی علیه السلام :

اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏
پروردگارا من از تو درخواست ایمنى میکنم آن روز سختى که مال و فرزند
هیچ نفع نبخشد و چیزى جز آنکه با قلب پاک و سالم حضور خدا آید، سود ندهد.
***

   نمیدونم چرا .. عموماً ما آدمها به نقطه پایان فکر نمی کنیم (!) بهمن ماه سال 83 که داشتم با کدهای HTML سر و کله میزدم تا برای اولین بار قالب وبلاگ طراحی کنم و کم کم به زمره وب نویسان بپیوندم، حتی یه لحظه هم به اردیبهشت 91 فکر نمیکردم که بخواد حسن ختامی باشه برای 7 سال و سه - چهار ماه فعالیتم در عرصه مجازی !..

   هیچ گاه از خاطر نخواهم برد، سید محمد عزیزم رو که با وبلاگ هیچکسش، اولین پل ارتباطی من شد با دنیای وب نویسان و اون نسل پاک و زلالی رو که جو با صفا و مملو از صداقت شون، قدم به قدم شخصیت غریبه رو ساخت. هر چند حضور سید (بهش میگفتم: پسر عمو) بعد از چند سال کمرنگ شد اما دوستانی که دور هم جمع کرده بود، سالیان سال همون فضا رو حفظ کردند. اون روزها دنیای مجازی، عجیب دنیای کوچیکی بود؛ از هر پنج تا وبی که به صورت اتفاقی باز میکردی، نویسنده دوتاشون برات آشنا بود (!) واقعاً دهکده ای داشتیم جهانی .. از حق نگذریم، نسل های بعدی این فضا رو کم کم به انحطاط کشوندن و هزاران هزاران افسوس که صداقت در نوشته ها رنگ باخت و این چنین شد که با وجود افزایش کمی، کیفیت روابط پیوسته نزول کرد و رفته رفته، فاصله ها زیاد و زیادتر شد .



   "نیمکت" برای من حکم یک پناهگاه رو داشت. پناهگاهی که در فراز لذت و یا نشیب غم ها، همواره با آغوشی باز پذیرای تفکراتم بود و الحق برخلاف صفتش، هیچگاه تنهام نگذاشت. بحمدا... همون طور که آرزو داشتم، عنصر "صداقت" در تمام دوران آنچنان در نیمکت متبلور بود که هیچگاه سایر تفکرات نتونستن به حریم امنش رسوخ پیدا کنن و به عقیده من، تنها رمز مانگاریش هم، همین بوده و بس .. با اینکه درگذر زمان بارها و بارها فعالیتم رو کاهش و افزایش دادم تا بتونم شرایط دنیای حقیقیم رو همسو با فضای مجازی پیش ببرم؛ اما گلوگاه هایی در این عالم وجود داره که نمیشه قلمرو فضاها رو در اونجا مرزبندی کرد. طی سال گذشته، داماد شدنم اتفاقاتی بود که باعث شد ماه ها فعالیتم رو در این فضا متوقف کنم. چند ماه پیش، به اصرار برخی از دوستان و اذعان این نکته که "نیمکت" صرفاً متعلق به من نیست تا به تنهایی بتونم تصمیم به بستنش بگیرم، فعالیتم رو در مقیاس کمتر و سبکی متفاوت از سر گرفتم. با این حال نتیجه ای که عایدم شد این بود که خدا رو شکر، نیمکت در طی این سالها به مرحله اوج حضورش دست پیدا کرده و به جایی رسیده که همراهانش،‌ هر یک به فراخور شرایطی که داشتن به درجه ای از رشد و ثبات دست پیدا کردن؛ از طرفی شرایط خودم به عنوان خدمتگزار این وبلاگ، به گونه ایست که نمیتونم همزمان در یک بام به دو هوا تعلق داشته باشم (!) آره میدونم،‌ شاید برای برخی این سوال پیش بیاد که تفاوت این دو در چیه؟! لطفاً جملات آغازین این پاراگراف رو دوباره به خاطر بیارین.. صداقت یکی از همون مرزهایی است که در گلوگاه تعهد، قلمرو بین تجرد و تأهل رو در هم میشکنه. این چند ماه به من اثبات کرد که نمیتونم این دوگانگی رو تحمل کنم و البته به نیمکت و نیمکتیان هم اثبات کرد که نیازی به حضور چنین فرد مغشوشی ندارن. لذا با کسب اجازه از همه رفقا قدیمی و دوستان جدیدم اعلام میکنم که نیمکت نهایتاً تا عصر شنبه مورخ 91/02/16 به فعالیتش ادامه خواهد داد و پذیرای نظرات و جملات پایانی تمام دوستان خواهد بود و از اون به بعد، به خواب ابدی خواهد رفت ..


***
امیرالمومنین علی علیه السلام:

وَ أَسْأَلُکَ الْأَمَانَ یَوْمَ یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِی وَ الْأَقْدَامِ‏
و از تو درخواست ایمنى میکنم آن روز سختى که گنهکاران به سیمایشان
شناخته میشوند که پس موى پیشانى آنها را با پایهاشان بگیرند.

***

پ.ن:
سعادت و خوشبختی در سایه ولایت امیرالمومنین (ع) آرزوی دیرینه من برای یکایک شما بوده و هست و خواهد بود ..

شاد باشید و شادی آفرین
علی مددی
یا حق

نظرات 18 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 01:53 ب.ظ

آری:دی

الهه پنج‌شنبه 21 شهریور 1392 ساعت 03:12 ب.ظ

wow!!
اینجا از سیاه و سفیدی دراومد ...

مینروا ؟!

عابر شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 03:02 ب.ظ


هیچ وقت از خداحافظی خوشم نیومده .. برخلاف رسم این دنیا که پر از خداحافظیه ..

انگار دیگه وقت تنگه... شاید فقط چند ساعت دیگه .. چند دقیقه .. نمیدونم ..

خداحافظ همه خاطرات تلخ و شیرین من.. خداحافظ مونا .. خداحافظ فرزاد .. خداحافظ مرجان .. خداحافظ گیگیلی .. خداحافظ سروناز .. خداحافظ هیچکس.. خداحافظ نیلووو .. خداحافظ نیاز .. خداحافظ آقا موشه .. خداحافظ بوق .. خداحافظ باران .. خداحافظ الهه .. خداحافظ فاطمه .. خداحافظ "نیمکت تنهایی های من" .. خداحافظ!

هر کجا هستی باش؛
آسمانت آبی؛
و دلت از غصه دنیا خالی ..

عابر شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 02:43 ب.ظ

چقدر این جمله دوباره معنادار شده:
"شبیه این سیگاری های شدم که میدونن باید ترک کنن و دوست دارن که یک پاکت سیگار رو در جا بکشن ...."

چقدر تاریخ ها مهم میشن گاهی .. مثل 18 تیر یا 16 اردی بهشت ..

[ بدون نام ] شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 02:37 ب.ظ

چقدر این جمله دوباره معنادار شده:
"شبیه این سیگاری های شدم که میدونن باید ترک کنن و دوست دارن که یک پاکت سیگار رو در جا بکشن ...."

چقدر تاریخ ها مهم میشن گاهی .. مثل 18 تیر یا 16 اردی بهشت ..

بوق شنبه 16 اردیبهشت 1391 ساعت 09:43 ق.ظ

در پناه حضرت حق ...


یاحق

الهه جمعه 15 اردیبهشت 1391 ساعت 04:34 ب.ظ

من به ستاره دلخوشم!

فاطمه جمعه 15 اردیبهشت 1391 ساعت 03:21 ق.ظ

راستی امین تا حالا بهت نگفتما

من عاشق این جمله وبلاگتم:


من خودمم نه خاطره
منظره ام نه پنجره
من یه هوای تازه ام
در انعکاس حنجره


با اجازت بعد خواب وبلاگت بر میدارم برا خودم

سلام برسون//

یا حق...

[ بدون نام ] جمعه 15 اردیبهشت 1391 ساعت 03:17 ق.ظ

امین همیشه انقد چیز حرف میزنی من معنی حرفاتو نمیفهمم!!!

میخای نیمکتو جمع کنی؟!! جای تو نیس که فقط

هیییی یادم نمیره... اولین کامنتی که با نام غریبه برام گذاشتی...

غریبه و حالا امین دوماد... امان از دست این روزگار

جدی جدی میخای ببندی؟؟ یجوری آخرش گفتی
، به خواب ابدی خواهد رفت
دلم گرفت

امین خودت نریا ... من به تیکه های تو نیاز دارم... از اینکه بهت داداش امین خان بگم و بزنیم تو سر و کله هم کیف میکنم

خلاصه اگه رفتنیه یه کلمه براش دارم...
سفرت بخیر مسافر

باران پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 07:34 ب.ظ

بهمون دوست که پی این بود که دلایل مقاومت من برای این وسوسه رو بدونه، گفتم یک دوستی دارم که وبش چنین است و چونان، چنین حسی بین همراهانش ایجاد مرده و فلان.الان به حسب تغییر شرایطش که طبیعی هم هست و خرده ای نباید گرفت، قشنگ یک بام و دو هوا بودنش رو حس میکنم...اذیت شدنش رو میفهمم و از طرفی دوست نداریم بره...من فکر میکنم که اگه منم همچین حسی رو در مخاطبهام ایجاد کنم و بعد به حسب مقتضیات زندگی، شرایطم تغییر میکنه، همین اتفاق هم برای من میفته...هم خودم باید دل بکنم و هم جمعی دوست رو مجبور به دل کندن کنم...و من این رو تاب نمیارم... گفت تو از کجا مطمئنی که بتونی در مخاطبت همچین حسی رو ایجاد کنی که اون دوستت کرده؟! فکر کردی برای همه این اتفاق میفته؟!
دیدم واقعا راست میگه. از کجا معلوم که همچین حسی ایجاد بشه. از کجا معلوم من این قابلیت رو داشته باشم...
و شما سید به خــــــــــــــــوبی این قابلیت رو داشتید...

ولی با همه ی حسهایی که الان هست، خیلی کامل می فهممتون و خیلی زیاد بهتون حق میدم بابت این کار...و دقیقا به همون دوست گفتم که چون من حق میدم به دوستم و همه کسایی که یک بام و دو هوا میشن، "خیلی می ترسم" . چون حق دارند که نبودن رو انتخاب کنند .

شما برای ما دوست خوبی بودید،هستید و خواهید بود...گفتم که من چه از شما و چه از اینجا درسهای زیادی گرفتم...همیشه برای من صداقت و یکرنگی شما و نیمکت مثال زدنی بوده و هست. چرا که تا صاحب اینجا صادق و یکرنگ نباشه، اینجا هم یکرنگ نخواهد بود ...

ضمن این که به آن دوست گفتم ایده آل اینه که وقتی نویسنده تصمیم گرفت با همه حسی که داری، به اختیارش احترام بگذاری...
به تصمیمتان احترام میگذاریم دوست من انتخاب و اختیار حق شماست رفیق

+ یعنی نمی خواید به نظرات جواب بدین؟
++دوست نداشتیم بگوییم اما میگوییم :
نیمکت دقیقا سومین وبلاگی ست که خواندن the end اش صورتمان را خیس کرد...
+++هر کجا هستی باش،آسمانت آبی ،وتمام دلت از غصه دنیا خالی...
++++در دل آرزو میکنم
شاد باشی
و بهترین ها
از آن تو باشد...
مگر نه این است که سعادت
باور رویاها
و پی جویی آنهاست؟


سعادت در کنار همسرتان را در پناه حق برایتان آرزومندم

یاحق

باران پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 07:04 ب.ظ

توی همه این سالهای ول بودن در نت، تنها و تنها سه وبلاگ بودن که در من حسی رو ایجاد کردن که the end گفتنشان برام خیلی سنگین آمده ...و نیمکت یکی از آن سه هستش ...

و نیمکت ... :
ماههاست که منتظر این پستم... منتظر که نه، نگران خوندن این پست...حتی بارها و بارها با خودم پیش بینی کردم که نویسنده چطوری نقطه آخر رو میذاره...
پس بدونید که بشخصه مطمئن بودم دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد...چندماه پیش حس میکردم این اتفاق خیلی زود خواهد افتاد...اما روال این مدت اخیر این نوید رو میداد که به تعویق افتاده...اما گویی این نوید اشتباه از کار درآمد...

بارها گفتم که من نیمکت رو خیلی دوست دارم و ابایی ندارم از گفتنش...نیمکت رو بخاطر "حسش" دوست دارم(الان باید بگم دوست "میداشتم"؟؟...) بخاطر حسی که پشت تک تک کلماتشه...بخاطر حسی که تمام مخاطب هاش پشت سیستم هاشون نشستن و دارن منتقل میکنن...بخاطر حس "بودن"،بخاطر یک رنگی خودش و همراهانش... ونهایتا بخاطر "صداقت" ، همون عنصری که تلاش همیشگی نیمکت بود... و یقین دارم که به هدفش رسید... نیمکت موندگار شد...در دل ما

نیمکت درس هایی زیادی بمن داد، همیشه برای منی که وبلاگ نداشته ام این ذهنیت رو بوجود میاورد که اگه روزی خواستی وبلاگ داشته باشی این نوع یکرنگی رو الگو قرار بده...

و ترسهایی رو هم از چند ماه پیش برای من به ارمغان آورد...بارها وسوسه وب داشتن قلقلکم داده و من هربار یاد نیمکت افتاده ام. یکبار یک دوستی خواست دلایل مقاومت بر این وسوسه رو بگم. 10-12تا دلیل آوردم ویکیش هم این بود که من نمیخوام برام اتفاقی بیفته که برای وب یکی از دوستانم افتادم (برای نیکمت). من از به این نقطه رسیدن، ازین موندن و یکهو رفتن، ازین the end گذاشتن بعد سالها ارتباط با مخاطب، ازین بودن و بعد نبودن، از آثار روانی این بودن و بعد نبودن،ازین بک بام و دو هوا شدن، ازین ناشدنی بودن مرزبندی ها، ازین دل کندن ها، ازین روزها می ترسم ...
امروز مطمئن شدم که فعلا آدمش نیستم...آدم ِاین بودن و بعد نبودن نیستم فعلا... واگر بخواهم که بشوم باید خیلی چیزها را اول در خودم "حل" کنم...
امروز بیزار شدم از وبلاگ زدن... از کاری که چندماه است دارد قلقلکم میدهد و هربار که می نشینم دودوتا چهار تا میکنم و همه دلایل وب نداری ام را می گذارم جلوی رویم، یکی از آن 10-12 دلیل، حتما سرنوشت این روزهای نیمکت است...نمیدانم این بیزاری چقدر طول بکشد...یک روز دو روز یکماه دوماه...

باران پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 06:42 ب.ظ

میشد جور دیگری پایان بندی کرد... با سلیقه تر...
میشد برنداشت آرشیو رو ...با این آرشیو خاطرات داشتیم ما ...
میشد این پست آخر ، این شوک رو به مخاطب نداد که وقتی ارسال نظر رو کلیک میکنه، خلاف همیشه با این جمله روبرو بشه که بعد تایید مشاهده خواهد شد ...

اصلا حس خوبی ندارم...اصلا... و پی دلیل این حس هستم

توی همه این سالهای ول بودن در نت، تنها و تنها سه وبلاگ بودن که در من حسی رو ایجاد کردن که the end گفتنشان برام خیلی سنگین آمده ...و نیمکت یکی از آن سه هستش ...

باران پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 06:33 ب.ظ

. . . . . . . . . .

الهه چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

"هستم اگر میروم ،گر نروم نیستم "و این صحبتا؟

عابر چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:37 ب.ظ

اینها که گفتم "هیچ" نبود ..

تلخم .. گاهی تلخ تر از هر زهری ..

نوشتم اینجا .. باز هم عهدم شکسته شد و غرورم بازیچه ..

خیر پیش..

عابر چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:33 ب.ظ

جمله ای خوندم که نوشته بود : کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد . . .
و چه میدانی که شاید "نیمکت تنهایی تو"، تنها پناه کسی باشد؟!

باز یادم رفت.. وقتی "دیدن" کسی مهم نباشه ، انگار این استدلال هم چندان مهم نیست ! بگذریم ..

عابر چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

و یک نکته دوم؛
تجربه اندکی دارم اما همین تجربه به من آموخته که :ب سیار بسیار اندکند انسان هایی که به دیگران می اندیشند و "فقط" به خود نمی اندیشند .. بهتر بگم دیگران رو "می بینند" ..

شاید در بهمن ماه سال 83، کسی نبود تا ببینیدش اما در اردیبهشت 91 چطور؟!

راستی .. اصلا مگه دیگران اهمیتی دارند که "دیدن" یا "ندیدن" اونها مطرح باشه .. چی دارم میگم من؟!!

عابر چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 ساعت 12:22 ب.ظ

دنیا .. سرشار از "تضاد"هاست .. و این هم یکی از هزارانش..
"صداقت یکی از همون مرزهایی است که در گلوگاه تعهد، قلمرو بین تجرد و تأهل رو در هم میشکنه."

و سختیش درست همینجاست .. همیشه باید بین این تضادها، "تصمیم" بسازی .. که این تصمیم ها، "درجه"ت رو خواهد ساخت ..

و این بدیهی ترین تصمیم شما بوده تا اونجا که به یاد دارم: "پاک کردن صورت مسئله!"
و بدین شکل، "تصمیم" می گیرید در مورد "تضادها"!

نمیدونم .. شاید این درست ترین "تصمیم" باشه و عالی ترین "درجه"!

اما بذارید.. شاید برای آخرین مرتبه .. بپرسم .. چنانکه بارها و بارهاو بارها پرسیدم .. پس نکته نهفته درین کلام شیخ -ابوسعید ابوالخیر- چی بود که فرمود:
شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست.. "مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستدوداد کند و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد