نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

زن دوم یا شوهر سوم !!

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   سوار سرویس که شدم، چشم های احمد (همکارم) نیمه باز بود . بهش گفتم : باز تو دیشب نخوابیدی بشر (؟!) گفت : خوابیدم اما هنوز چشم هام گرم نشده بود که دیدم ساعت داره زنگ میزنه !.. راست میگفت بنده خدا، آدم وقتی خیلی خسته است در خواب اصلا گذر زمان رو حس نمیکنه ؛ این طور که میگفت، روز قبلش تا 19:30 اضافه کار وایساده بود و بعدش هم یکی دو جایی کار داشته و نهایتاً ساعت 11 شب رسیده خونه شون . جالبش اینجا بود که خودش اقرار میکرد که راس ساعت 11:30 آف شده ، یعنی همون طور که داشته با خانمش صحبت میکرده، خوابش برده (!) دیدم دلش خیلی پره، مثل خیلی های دیگه !.. معلوم بود که بدجوری داره روش فشار میاد . هر چند حرف هاش، حرف های دل منم بود اما چون دیدم که روحیه اش خیلی خرابه، نخواستم ادامه بده و به سرم زد که یه جوری فضاش رو عوض کنم . با خنده بهش گفتم : خب مرد حسابی ، میخواستی زن دوم نگیری تا اینقدر روت فشار نیاد و بدبختی نکشی (!) یه نگاه معنادار بهم کرد و گفت : همین یه زن از سرمون هم زیاده، این قدر زیاده که عمراً به فکر بچه دار شدن نمی افتم؛ تازه اگه بخوام زن بگیرم هم یه زن پولدار میگیرم ، این قدر پولدار که نیاز نداشته باشه من خرجش رو بدم.. پریدم تو حرفش و گفتم : آهااااان،‌ خب اشتباهت همینه دیگه بنده خدا.. من معتقدم که ما باید شوهر کنیم (!) یعنی با حفظ سمت قبلی، خودمون هم زن یکی دیگه بشیم که بتونه از نظر مالی حمایت مون کنه و هر از چند گاهی بهمون خرجی بده تا از این فلاکت خارج بشیم.. راستی اگه ما بشیم زن دوم ،‌ اون میشه شوهر سوم یا .....

پ.ن:
سینه سردش پیش ماست ، لبریز ...


یا علی مددی
یا حق

نظرات 2 + ارسال نظر
مونا دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام

می خواستم که .......
امیدوارم که ...
نمی دونم که .............
ذهنم از واژه ها خالیه ، حرفای اینجاییم رو فراموش کردم . باید صبر کنم تا به یاد بیارم .
سلام باران !

علیک السلام ..

اممم.. گمون میکنم که هم خالیه ، هم خالیه خال خالیه !!

حرف های اینجاییت چیزی بجز حقیقت وجودیت نبود (!) نکنه کلا حرف زدن رو فراموش کردی آبجی.. ببین هنوز 2 ترم نشده که رفتی یونی هااااا، نکنه تهاجم فرهنگی تخلیه ذهنیت کرده باشه

اینم از اثرات سوء دوری کردن از نیمکته (به این میگن اوج اعتماد به نفس !)

سلام ایوون! سلام کلبه! سلام صبح غزل بارون / سلام پرچین همسایه! سلام خوشبختی پنهون ..

باران یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

بـــــــــــــــــــــه بــــــــــــــه! ببین چه خبره!
سلام بر دوستان جان!
ما آمــــــــــــــــــدیم!
البته کمی دیر آمدیم!
آنهم بخاطر شدت لطف بعضیها که اصلا و اصولا خبر نمیدن که نیکمت دوباره افتتاح شد!

احوال دوستان؟
همه خوبین؟

چقدر خوب که سفره نیمکت باز برای من بی جنبه پهن شد!
می بینیم که مینروای وروجک، آن قُل با تاخیر به دنیا آمده ی ما اکنون با اسم خویش حضور بهم رسانده اند! چطوری ؟ رشته رو هم که عوض کردی بلا؟ (آمارت رو دورا دور داریم! بله! ما اینیم!)

و بازگشت بوق عزیز بسی خوشحالمان کرد یادش بخیر بوق جان آن روزهای گذشته...

بـــــــــــــــــــــــــــــه ببین کی کامنت گذاشته مونــــــــــــــا
خوبی مونا؟ به خدا همین دوسه روز پیش بود که به همین سید گفتم که چقدر دلم برای مونا تنگ شده... کلاسها تموم شد؟ برگشتی تهران؟

حاضر غایب که می کنیم می بینیم خیلی ها نیستند...پازل وعابر و...

احوال امین خان رو هم نمی پرسیم! چون خوشمون نمیاد ازش!

+نکته ای که ما ازین پست می آموزیم: اخیرا سرویس دار شده اید!! قبلا ازین سوسول بازیها نداشتید ها!
+ ایشالا کی شیرینی عروس شدنتون رو بخوریم؟!
+واقعیت تلخیه...زندگی می کنیم که کار کنیم...
+شاید در حال حاضر نیمکت تنها وبلاگی باشه که من خود واقعیم رو نشون میدم...با "همه" ابعاد وجودی ام...اعم از کودک درونم و بالغ درونم و والد دورنم...همین

یاحق

بــه بــه .. به حضور سبزتون در این روزهای قرمز آخر سااااااال (دیروز کلی زور زدم بیام و جوابت رو بدم، اما زمان محدود و بعد هم سر درد امان نداد !)

علیک السلام به میهمان که نه .. میزبان جان (ببیییییییییییییییین... حالا درسته که سعید کم و بیش میاد و میره، اما اصلا و اصولا درست نیست تکه های کلمیش رو کش بری کــــــــــــه )
عجباااا... آخه پدرجان، بنده به پیر به جووون به غنی به فقیر به قوی به ضعیف به خودت به خودش به ... به هیچ یکی از دوستان، اومدنم رو خبر ندادم (!) دیگه کی مونده که بهش قسم بخورم ، البته بجز خودم

که حالا دیگه احوال ما رو نمیپرسی (!؟) باشه ، باشه .. یه سفره ی پهنی بهت نشون بدم مــــــــــن

* آره خدا رو شکر .. البته هنوز دو - سه ماه بیشتر نیس که راه افتاده (!) بذار ببینیم اون طرف سال هم تداوم پیدا میکنه یا نه .. بعد انگ سوسول رو بهم بزن

* نیست خرج و مخارج زیاده .. باید با آقامون هماهنگ کنم ببینم شیرینی در وسعش هست یا نه بنده خدا ... اصن حالا بذار از راه برسه، شیرینی شما هم با طعم سیانور محفوظه (یاد بگیر، آدم اینجوری شوهرداری میکنه!)

* بله متاسفانه ..

* اممممم ، یعنی درون تو اینقدر شلوغه (!؟) چه خبره خواهر من .. کل خاندان اعم از سببی و نسبی رو جمع کردی تو خودت که چی کار کنی آخه ؛ خب یه دفعه بگو ما هم نیمکت مون رو جمع کنیم بیام درون شما که جمع مون جمع بشه دیگــــــــــــــــــه ..

همون..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد