نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

همه چیز زیر سر سعیدست و بس

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

***
مولای متقیان علی علیه السلام :
به زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن و حج رفتن و کارهای نیک و زمزمه های شب کسی نگاه نکنید
بلکه نگاه کنید به راستی در گفتار و اداء امانت او.
(مشکات النوار فی غررالاخبار)
***

   نه اینکه بگی با اخبار و مطبوعات بیگانه بودم ، نه .. موضوع این بود که چندان حس و حال خوندنش رو نداشتم (!) روزنامه رو میگم ، همین برگه های مسطوری که هر روز روی میز شرکت بهم چشمک میزنه (چشم زهره روشن!) و از وقتی که زیر میزنشین (عموما پشت میز روسا میشینن و سایرین ...) شدم، ناخداگاه به خوندن مطالب هدفمند و گاها بی هدفش، عادت کردم.  با اینکه صرفاً تیترهاش رو میخونم و وقت چندانی صرف محتواش نمیکنم اما همونم یه ربع - بیست دقیقه ای رو به خودش اختصاص میده . به جون خودم نه، به جون سعید که اگه نباشه هیشکی واسه بستن صفحه 15 (ترحیم و تسلیت) پیش قدم نمیشه و صفحه 2 هم هموجو بی خبر به دست من و شما میرسه ؛ چند بار قصد کردم که ترکش کنم اما .. نشد که نشد (!) روزنامه رو میگم ، همین برگه های مسطوری که ....

   الان که فکرش رو میکنم، میبینم دلیل عمده علاقه ام جنبه حکایتی و روایتیشه . روزنامه در واقع روایت حکایتیست که روزگار طی یک روز به خودش میبینه (البته با نگاهی خاص !) تا حالا به این بُعد ماجرا فکر کردی که ممکنه یه روزی، کاراکترهای این حکایات من و تو باشیم (؟!) خدا رو شکر چیزی که زیاد شده صفحه است ؛ مثلا تو بری تو صفحه 14 (اقتصادی) و بشی خاور.. یا من برم تو صفحه 13(حوادث) و بشم عقرب !! کی میدونه که سر از کجاش درمیاره ؟!! روزنامه رو میگم ، همین برگه های مسطوری که ....



   و اما بعد ... جرقه نوشتن این پست از اونجایی خورد که دیدم چقدر راهت آدمها تیتر روزنامه میشن و در کمتر از 24 ساعتم از یادها میرن (نه اینکه تیتر روزنامه بودن خیلی مهم باشه ، نه .. مهم اینه که تو هم رویدادی بودی که در اون روز، ارزش دیده شدن داشتی .. خصوصا اگه تیترش رو سعید زده باشه!) به طور مثال قطعا شما هم موضوع حادثه ای که برای کاروان راهیان نور افتاد رو شنیدید؛ اون چه که ارزش این خبر رو برای من دو چندان کرد، دیدن اسم دختر یکی از همکارانم بود در بین اون سه عزیز از دست رفته . چند روزی تیترش خورد و ... حتی همین امروز هم سعید آقا مرقوم فرمودند که وزیر آموزش و پرورش زیر بار مسئولیتش نرفت و ... روزها میگذرد، خاطره ها میماند (!) و یا همین چند روز پیش، خواندن خبر تیراندازی پلیس به جوان 15 ساله افغانی که پس از چند فقره زورگیری و تعقیب و گریز، نهایتاً به پرایدی حمله ور میشه و در حالی که رانندش از درب آویزون بوده، خودرو رو به حرکت در میاره و اون رو روی زمین میکشه و ... زمانی ارزشمندتر شد که متوجه شدم راننده پراید مذکور، پدر همکارم بوده (!) هر چند که دیگه کسی از اون خبر یادش نمیاد اما چهره ی درهم و چشم های باد کرده همکارم هر روز روایتگر همان رویدادست.. و هر روووز روایتی جدییید که بر روی این برگه های کاهی نقش میبنده و رنگ میبازه (!) روزنامه رو میگم، همین برگه های مسطوری که ....


***
امام صادق علیه السلام :
هر کس علیه شخص مومنی کلمه ای بگوید، فردای قیامت خداوند متعال را ملاقات می کند
درحالی که میان پیشانی او نوشته شده، این شخص از رحمت خداوند محروم گردیده است .
(اصول کافی ، ج2 ، ص368)
***

پ.ن:
این روایات رو که میخونم ، تنم میلرزه (!) این پست سراسر روایت بود، چه بین ستاره باشه و چه حدفاصلش ..


شاد باشید و شادی آفرین
یا علی مددی
یا حق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد