نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

تصادم احساسات

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   تنها چیزی که تو این روزها برام خیلی عجیبه، مجموعه ایست از احساسات جدید و گاها متفاوت (حتی متناقض) که جسم و روحم رو در فاصله ای بین حداکثر آرامش و استرس معلق نگه داشته..



شاد باشید و شادی آفرین
یا علی مددی
یا حق

نظرات 12 + ارسال نظر
مرجان جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 03:45 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

امین فسقلی میام این مینروا رو میکشمشا باید سوالامو دقیق جواب بدی وگرنه پامیشم میام مشهد پیدات میکنم رو در رو ازت میپرسم چی فکر کردی

نازی یعنی ایقدر دیر فهمیدم که نی نیتون هم در راهه ؟ فداش بشم ایشالا دوباره من عمه میشم

قربونت برم داداش گلم
بای فعلا

ای بابا مرجان جان شما چرا سر بچه داد میزنی خواهر من ؟! زورت به کوچیک ترین عضو نیمکت رسیده آخه ؟؟!!

البته اگه قرار هست بیای مشهد که چه بهتر، کلا جواب نمیدم تا خودت بیای و از نزدیک توفیق زیارتت حاصل بشه .. در غیر این صورت میتونی سوال هات رو بپرسی و من هم سعی میکنم که به اقتضای زمانم در اسرع وقت بهشون جواب های جامع بدم ..

وااااا.. آخه چرا الکی واسه مردم حرف در میاری آبجی ؟!!! دهن ماه مبارکی ، خدا رو خوش نمیاد هاااا جوجه چیه که کله پاچش باشه .. تو مطمئن باش که هر چقدر هم دیر بفهمی،‌ باز هم چیزی در راه نخواهد بود واسه طرف عمه شدن مجددت هم .. برو این دام بر بام دگر نــــه !

اختیار داری .. حالا دیگه نه به این شدت هم دیگه .. هنوز لازمت داریم مرجان

بازم ممنونم ..
یا حق

minerva به مرجان سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 05:28 ب.ظ

سلام خوبین خوشین سلامتین؟
چون امین در روزگار تجرد بزور باید میاوردیش کامنت جواب بده چه برسه الان که دوماد شده که اصن پیداش نمیکنه که حتی بهش تشر بزنی بچه بیا جواب ملت رو بده خودم عرض میکنم خدمتتون:
1=آری
2=دوماد چیه خواهر من دومادیش که مال زمانی بود که من به قادر به تلفظ جرثقیل نبودم الان دو روز دیگه امین رو با یه نی نی زیارت میکنیم که اومده اینجا رو آپ کنه
3=عروس یه بنده خدایی هس که روز عروسیش لباس سپید تنش میکنن بعدم میفرستنش خونه ی بخت
4=اسمش در روایات خعلی چیزها بوده شما میتونید کنیه ایشون که همانا"عروس گلم"هس اکتفا کنید
5=والا یه چندسالی سن دارن دیگه(خواهرم وارد این جور مسائل ناموسی نشو خانوما روش حساس شما که بهتر میدونید)
6=من نمیدونم که شما میشناسیش یا نه ولی اینو میدونم که امین میشناستش
7=بله بله که تحصیل کردس من یادمه بچ بودیم ایشون میرفتن مکتب علم آموزی میکردن بعد منم اون زمان عشق تحصیل بودم ولی چون بابام اپن مایند نبود گفت خونه اول و آخرش که باید شوور کنی پس درس میخوای چیکار دیه ایشون رفتن با علم کمالات شدن
8=هر کجا هستن باشن آسمان در بست در اختیار ایشونه به امین هم سپردم سه دنگ بندازه پشت قبالش سه دنگ هم سر سفره عقد زیر لفظی(؟؟؟؟)بده
9=بله بله که خوشکله اصن مث پنجه آفتاب میمونه اصن همچون عروسی برازنده همچون دومادیس هر چند شما خعلی در بند ظاهریات نباش اخلاق مهمه
بفرمایید دید به تک تک پرسشهایتان پاسخ داده شد

سلام ..
این روزگار تجرد رو خیلی خوب اومدی (!) یعنی اگه نیمکت آبجی فسقلی نداشت که بیاد و جواب سوالات آبجی بزرگه رو بده ، من باس چه گلی به سرم میگرفتم

به تعداد خطوط ، کلمات ، حروف و نقاطی که به خاطر من زحمت کشیدی و تایپ کردی ، ازت ممنونم .. به امید روزی که بتونم از خجالتت در بیام

علی مددی ..
یا حق

lمرجان پنج‌شنبه 23 تیر 1390 ساعت 10:16 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

به به چشمم به کامنتهای خوب خوب افتاده داداش هوشولوی خودم داداشمو آقا دوماد خطاب میکنن خبری شده ؟ دوماد شدی گل گلکم ؟ حالا عروس کی هست ؟ اسمش چیه ؟ چند سالشه ؟ من میشناسمش ؟ تحصیلکرده است ؟ کجاییه ؟ خوشکله ؟

بعله باید همه سوالامو دونه دونه جواب بدی

سلام آبجی بزرگه ..

به به از ماست .. شما کجا اینجا کجا ؟! البته بهتره بگم که شما کجا و وب کجا !! هر چند که بعید میدونم نباشی (!) پس بهتره بگم که شما کجا و وب من کجا حالا هر چی ، به من ربطی نداره ، علی الحساب همین که هستی باس خدا رو شکر کرد

آره مرجان .. یه خبرهایی هست ، البته با اجازه شما (!) گویا این قدر دیر اومدم که مینروا زحمت جواب دادن به سوالاتت رو کشیده با این حال اگه سوال دیگه ای داشتی ، بنده در خدمتم !

باز هم خوش اومدی ..
یا حق

ستاره کوچولو دوشنبه 20 تیر 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.moonlight70.blogfa.com

سلام این نیمکت صاحب نداره
چرا دیر به دیر میای ؟
چرا جواب کامنت ها رو نمیدی ؟
اگه اینجا تا اطلاع ثانوی تعطیله ما رو در جریان بزارید انقدر تو این هوای گرم نریم و نیایم

راستیییییییییییییییییییییییییییییییییی فکر میکنم امروز ماهگرده عقدتونه ؟ درسته ؟ اولین ماهگرد عقدتون را تبرییییییییییییییییییییییک میگم

علیک سلام ..

مگه قبلا صاحاب داشته ؟!

آخه اینم سوال بود که پرسیدی (؟!) انشاءا... خودت به زودی مبتلا میشی و میفهمی که چرا دیر به دیر میام و فرصت نمیکنم که جواب کامنت ها رو بدم !

بابا تقویم تاریخ!
کاملا درسته .. ممنونم از لطفت آبجی .. امیدوارم که همیشه خوش و خرم باشی

یا حق

آتنا جمعه 17 تیر 1390 ساعت 11:38 ق.ظ

بابا گل!
بابا شکوفه!
ازوقتی مزدوج شدین عکس وبلاگتونم تغییر کرده وخیلی گلو بلبل شده.
عجالتا قبلا ترها درخت پاییزیه پوسیده ی تنها نبود؟!
دیدیم شما آپ ننمودین و خودتونم که نیستین گفتیم عرض اندامی کرده باشیم
ازاین رو گیر دادیم به عکستون!بازم

عجبااااا.. آخه چرا اینقدر به جوووناااا گیر میدین شما (؟!!!) والا ما چه این ور پل باشیم و چه اون طرفش،‌ آسمون مون همیشه یه رنگه ..

حالا شما میخوای من باب خنده به بچه گیر بدی ، بده خب .. اما دیگه چرا آبرووو ریزییییی میکنییی آتــــــــــــــنا!!!

حالا یه بازمی به سرکار علیه نشون بدم که شبانه روز آرزو کنی نبازی و ببازم !!

minerva سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

اینایی که خودشون نیستن بعد هی ما رو نصیحت میکننیه سوزن به خودتون بزنید یه جوالدوز به بنده بی زحمت...سوزنش ته گردم باشه ما راضیم

والا اونایی که شما رو نصیحت میکنن،‌ تو این اوضاع و احوالی که دارن بهشون حرجی نیست (!) حالا اینکه تو چی رمز و رازی زیر سر داری که نه میگی و نه میای و نه لو میدی و نه ... خلاصه آبزیر کاه بازی از خودت در میاری ، خدا داند !!

تا با دست بیل ته گرد نیومدم سراغت .. خودت سوزنت رو غلاف کن !

آتنا سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

نههههههههه!توهم دوماد شدی ینی واقعا؟!!!!
چه طور ممکنه؟
شونت به شونه ی سعید برند که بخوره همین میشه دیگه تا فهمیدی ایشون مزدوج گشتن شماهم....!!
مبارکا باشه.

واااااااااااااااااااااا.. مگه من چمه ؟!
اصلا چشم یا گوشم؟!
باور کردنی نیست .. نه؟!

بی خود من رو با سعید مقایسه نکن، چون اون یه عمر فکر کرد تا بتونه آستین هاش رو بالا بزنه (!) ولی من 2 سووووته، یعنی کل ماجرا از شروع تا عقد به یک ماه هم نکشید!

سلامتااا باشین .. ممنون

آتنا سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام بر امین خان!
احوال شریف؟!فک کنم خیلی خوب نباشی
راستش این روزا باهات همدردی می کنم منم یه یه هفته ای میشه نمی دونم چم شده،متناقض نیس ولی عجیبو متفاوته هرچی هست اصلا ازش خوشم نمی یاد.
حالا نمی دونم شماهم مث من ازاین احساس بدت می یاد یا نه.من که واقعا نمی دونم واسه تغییر این احساسه مزخرفم چیکارکنم.
موفق باشی.

سلام بر آتنا و ربی که آتنا را به ما عطا نمود

ممنونم، شما خوبی؟!.. والا موضوع ناخوشی یا خوشی حال نیست،‌ داستان این حاله بی حال داره از یه جای دیگه آب میخوره !!

هر چند که میشه فضای حسی مون رو در یک قالب تصور کرد اما من چون همیشه پذیرای تفاوت ها بودم، نسبت به این تفاوت و تناقض احساسات هم حس چندان بدی ندارم .. با اینکه بیش از حد سر در گمم کرده اما دوست ندارم که بهش منفی نگرانه، نگاه کنم ..

آرزوی امروزم .. غلبه بر قالب فکریته

موید باشی ..
یا حق

ستاره کوچولو یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 09:21 ق.ظ http://moonlight70.blogfa.com

سلام اومدم بهت بگم بهم سربزنی خوشحال میشم .

مورد دریافت و سریعا ثبت و ضبط گردید

ستاره کوچولو شنبه 11 تیر 1390 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام علیکم
وااااااااااااای چرا اینجا انقدر سوت و کوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا هیچکس نیست
اسم اینجا رو باید عوض کرد و به جای نیمکت تنهایی من بزاری نیمکت تنهایی چون تو خودتم دیگه نیستی .

علیک سلام ..
والا سوت هست اما کور .. نکنی زدی کورش کردی

برعکس سوال منم دقیقا همینه که چرا هیچکس نیست اینکه من نیستم بهانه ی خوبی نیست (!) چون قبلا هم چندان حضور من چشمگیر نبود اما بقول تو اینجا تا این حد هم کور نبود !!

میترسم یه روز بیایم اینجا ببینیم که نیمکت مون رو هم دزدیدن و فقط تنهاش بمونه

ستاره کوچولو دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام . خوبی آقا داماد زنداداشم چطوره اونم خوبه ؟
از اونجائیکه شما مثل همیشه خوب صحبت می کنی و کمی سنگین (درست برعکس من )
فقط می تونم بگم واقعا برات آرزوی خوشبختی دارم .خبر سروسامون گرفتنت خیلی خوشحالم کرد.ولی مراقب عشقت باش . تنهاش نذار . نذار احساس کمبود کنه . خوشحال باش که دیگه نیمکتت تنها نیست . احساساتتون رو از هم دریغ نکنید . اینها فقط چند نکته بود واسه تداوم عشق . واسه وابستگی بیشتر و . . . خیلی چیزهای دیگه .
درسته تجربه ی عشق رو داشتم ولی ازدواج و همسر و شریک زندگی قضیه اش فرق میکنه یه جورایی شیرین تره .
راستی منصوره خیلی خیلی سلام رسوند ...
فعلا...بااااااااااااااااای

سلام آبجی خانم

ممنونم .. شما خوبی ؟
بابا اون حرفا ماله جوونی ها بوود ، آخه خواهر من کجای این چرندیات من خوب و سنگینه آخه !!

ممنونم از تمام آرزوهای قشنگ و شیرینت .. امیدوارم که هر چه زودتر، شاهد حضور سبز شما در این ورطه به صورت غوطه ور باشیم

شما هم سلام بنده رو هم به منصورخوان ابلاغ بفرمایید

علی مددی..
یا حق

ماهی شنبه 4 تیر 1390 ساعت 06:44 ب.ظ http://www.mahi.rozblog.com

سلام. عرض ارادت. خوبی آقا دوماد؟ خوشی؟ خو اینجا باید بگم روزهای جدید خیلی طبیعیه چون تغییری شگرف رخ داده یعنی بخشی از زندگیت رو خودت رقم زدی که احتیاج به شجاعت داره و تصمیم گیری بسیار مهمه و شاید تواین روزها آدم بمونه تو باور اینکه آیا درست بود؟ آیا غلط بود؟ شاید این روزا با کوچکترین اختلافی بگی کاش این کار رو نمی کردم و اشتباه بزرگی بود انجام این کار و با کوچکترین خوشی به خودت ببالی که به به که این بهترین تصمیم زندگیم بود که گرفتم و... مجموعه ای از اگر ها و شایدها و ای کاش ها ...
خلاصه باید بگم که این سردرگمی ها هم شیرینی خودش رو داره. می دونی مهم اینه که بلد باشی باهاش دوست باشی وازش بخوای اون هم با تو دوست باشه یعنی بین خودتون از احساس و انتقاد و تشویق سانسور نسازین و اینکه انقدر خوب با هم رابطه برقرار کنین که تکرار مکررات نشه یعنی مث باقی زندگی ها که مدت کوتاه قبل ازدواج شیرین و بعدش ...
هرچیزی رسمی داره و اینکه بلد باشین که چطور باهاش کنار بیاین هنر هست خلاصه سید جون باید بگم مهم ترین گام که گرفتن به این تصمیم دو نفره شدن بود رو گرفتی و بلا تمثیل به قول شادروان شریعتی که خداوندا چگونه زندگی کردن رو به من بیاموز چگونه مردن رو خود خواهم آموخت شما هم سعی کن خوب زندگی کنی خوشبختی خودش در آغوشتون خواهد کشید.
من نمی دونم روز ها یا ماه های آخر مشهد بودنم هست و این هم آرزوی من بوده که برم می خوام برم جنوب همون طور که همیشه آرزو داشتم واسه دونفره رفتن دریا جایی نداره فعلا من که یک دونه ای میرم شاید مردی دیدم اهل دریا با دلی دریایی که بلد باشه مث دریا دلی خروشان داشته باشه از خشم و شادی و از مهربانی و تسلی و آرامش و گشاده رویی. مردی دریایی که نگاهش و دلش به وسعت طلوع و غروب خورشید باشه... واسه من هم دعا کن سید که سفر به هرجا مث مشهد نباشه از این شهر هیچوقت خوشم نمی یومده و اینجا من آرامش نداشتم .

سلام بر خواهرم حوت !

ممنونم .. شما خوبی؟! با اینکه شدت و ضعف در بروز احساسات وجود داره، اما میشه گفت که کم و بیش، تمام این حس هایی که گفتی رو در وجودم تجربه کردم .. هر چند که بعضی هاش در لحظه شکل میگرفت و در کسری از ثانیه رنگ میباخت اما این روزها این قدر عمیق هستند که نشه جلوی بروز این همه تناقض رو گرفت ..

جالب اینجاست که تمام جملاتت مبتلابه هست .. اگه نمیشناختمت حتما فکر میکردم که در زمینه تجربه دار و صاحب سبکی (!) به طور مثال، یکی از چیزهایی که طی روزهای گذشته، خیلی باهاش کلنجار رفتم این جمله بود که "هرچیزی رسمی داره و اینکه بلد باشین که چطور باهاش کنار بیاین هنر هست.." و این کار، قطعا هنر بزرگیست !!

آرزوی موفقیت شما و همه دوستان نیمکت نشین هام، جزء آمال ترک نشدنی غریبه بوده و هست .. امیدوارم که رحمت خدا ، مثل هر روز و هر لحظه زندگیم، همچنان شامل حال بی حالم بشه و من رو در رسیدن به این خواسته قلبیم کمک کنه ..

با سپاس فراوان از این خیل لطف بی پایانت ..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد