نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

آرامش محض

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام



توی آغوش تو آرامش محضه
منو با خودت ببر حتی یه لحظه
 
بغلم کن منو بردار ببرم  دور
ببرم از این زمین سرد و ناجور




شاد باشید و شادی آفرین
یا علی مددی
یا حق

نظرات 9 + ارسال نظر
ستاره کوچولو دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 09:21 ق.ظ



زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است
زیباترین خطاب “مادر جان” است
“مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق
واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید


میلاد دختر نبوت ، همسر ولایت ، مادر امامت ، برشما مبارک باااااااااد . . .

سلام بر کوچکترین ستاره هستی ..

ممنونم، من هم این روز رو بهت تبریک میگم و امیدوارم که تو هم به زودی سر و سامون بگیری و مامان بشی و با بچه های نیمکت، بشینیم ستاره هات رو بشمریم

علی مددی
یا حق

باران جون! یکشنبه 1 خرداد 1390 ساعت 03:15 ب.ظ

سلام به همه دوست جونهای عزیزم

مدتی کامنتی از ما ندیدین اما ما بودیم و می خواندیم تک تک کامنتها و جوابها را . اما حسی نبود برای کامنت گذاری...
مونا و الهه و پازل وبهاتون میام ولی... به الهه گفتم: پست جدید لا موجود؟!
باز مونا یکم اوضاعش فرق داره. شرایط درسش خاصتره
پازل البته ای گهگاه یک پستی میذاره!

الانم یکم خوشم. اومدم
خب بالاخره بعد از چندروزی چیزهای ناراحت کننده که ماشالا هموووووووووووو جور پیش میومد برای ما (انصافا اگه بخوام بگم یا من ناخواسته باعث آزردگی خاطر میشدم مثل یکیش ناراحت کردن امین خان یا کسی پیدا میشد که آزرده خاطر میکرد مارو که خب شما نمیشناسیدشان...) یک چیزی امروز شد که خوب بود:
سه شنبه صبح تجلیل از دانشجویان ممتازه دانشگاهمونه...
امروز که رفتم دانشگاه دیدم جلوی یکی از بردها عده ای جمعند. دیدم اطلاعیه است که نوشته دانشجویان ممتاز زیر برای دریافت هدایاشون سه شنبه 10-12صبح بیان
با خودم گفتم احتمالا شاگرد اول تا سوم اند. اما دیدم اااا نوشته فقط اول ها! (بس که خسیسه دانشگاه ما!) در نتیجه با خودم گفتم اااا پس من نیستم آخه ترم پیش من اول نشدم و دوم شدم. اما دیدم اااا از ورودی ما فقط نوشته : فرزانه ... !!
بعد که درست و حسابی خوندم دیدم تجلیل از ممتازهای سال تحصیلی 88 نمیسال 2 هست که خب اول شده بودم
یعنی از هر رشته و هرسال ورودی فقط یک نفر رو که اول شده گفتن. در نتیجه از بالینی ها فقط سه نفریم دیگه

دانشگاه ما برای اولین بار داره ناپرهیزی می کنه ها. منظورم تقدیره. تاحالا نداشتیم ازین کارا
برای همین ملت همه تعجب که دانشگاه ما گویا دیشب قرصهاشو نخورده که تصمیم به اینکار گرفته!
جایزه هم می دونین چیه؟ دسته خر!
ولی خداییش من یکی که پارسال جایزه مو از مامان گرفتم تپلم گرفتم! البته دومناسبته بود. هم تولدم هم ... (یادتونه که؟ گفتم خشکه حساب کرد)


خلاصه خانمها و آقایان (Ladies & Gentlemans!)
خواستین بیاین سه شنبه برای سوت زدن بیاین! البته لطفا اگه سوت بلدین بزنین بیاین و گرنه... شرمنده!
اااااااااااا یک چیزی الان یادم اومد!! سه شنبه جشن میلاد حضرت فاطمه(س) داره دانشگاه. مخصوص خانومها. که خب این تقدیر از دانشجوها هم داخل همون جشن برگزار میشه. در نتیجه Gentlemans شرمنده ام که اشتباهی اون بالا شمارو ذکر کردم!
ولی یک چیزی! توی همه رشته ها و ورودیها ممتازها اسم دختر بود بجز یکی که پسر بود! الان پس این چه جوری میاد بین خانومها؟!

امروز خنده بازاری بود ها! یکی از بچه ها می گفت تو بگو چه جوری تشویق کنیم؟! گفتم فقط هر کی بلبلی بلده بزنه بیاد! گفت انواعشو بلدم!!
شانسم ندارم من. سه شنبه 10-12 جبرانی داریم. در نتیجه فکرکنم از ورودی ما، من تنها باشم آخه ایناها سرکلاسند دیگه... استادشم که... یعنی عمرا کوتاه بیاد

همین دیگه!
یاحق

سلام و درود و دوصد بدرود

میگم تو هم عجیب باکلاس شدی هااا.. آخه هر چی فکر میکنم یادم نمیاد که خاطری رو آزرده باشی !! حالا این داستان ناراحت کردن امین خان دقیقا به کی و چی برمیگرده، بماند !

یحتمل الان داری بالای سن لامپ های سالن همایش رو سفت میکنی و بعدش هم جوایز ارزنده ات رو میگیری .. اییییییییی باباااااااا، زن که نشدیم، شانس هم نداشتیم که لااقل نفر اول بشیم تا یکی ما رو هم آدم حساب کنه !!

امیدوارم که امروز .. خوش بدرخشی
یا حق

فاطمه شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام
امین نیمکتتو بده به من

هی به من گیر میدی تا ولت میکنم میری آغوش حالا بیا خودت که بدتره منی

ببین باز من عقب مدندم کلن عقب موندم من

علیک سلام

مگه الان نیمکت دست منه ؟! دلت خوشه هااا...

پدرجان اینا همش فضاسازی کاذبه .. شما جدی نگیر (!) ما کجا آغوش کجا آخه ؟؟!!

نخیرم .. تو عقب نموندی .. فکر میکنی من نمیفهمم که میخوای دورخیز کنی و بعدش ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژی از کنار من و شاذه رد بشی ؟!!

آتنا جمعه 30 اردیبهشت 1390 ساعت 06:13 ب.ظ

چون به شخصه خیلی اهل شعرواینا نیستم دراین موردم سخن نمی گویم!
(این کامنت فقط جهت ابرازوجود وچاق سلامتی بود وهیچ گونه ارزش دیگری ندارد!)

اینکه اهل شعر نیستی یه جورایی قابل هضمه اما اون بخش "اینا" (شعرواینا!) باید شدیدا مورد بررسی قرار بگیره تا دقیقا مشخص بشه که عمیقا مقصود نظرت چی بوده !!

(تمام ارزش یک کامنت به همین ابراز وجود و چاق سلامتیش هست .. هر چند که ممکن در هیچ قانونی نوشته نشده باشه!)

ستاره کوچولو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 04:12 ب.ظ

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…
هر کس هم که می آید مسافر است می شکند …..
.هم نمازش را، هم دلم را …
و می رود …




کمی گیجم کمی منگم ........
پریده بی جهت رنگم ..... دلتنگم .. دلتنگ

گل سنگم گل سنگم
چی بگم از دل تنگم

مثل آفتاب اگه بر من
نتابی سردم و بیرنگم

مثل بارون اگه نباری
خبر از حال من نداری

بی تو پرپر می شم دو روزه
دل سنگت برام می سوزه

ستاره کوچولو سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 08:37 ق.ظ

چه کوتاه - چه زیبا و چه مختصر .

میباری ای باران و میشویی زمین را / اما نمیشویی دل اندوهگین را / سنگین ترینی بی شک اما اندکی نیز / تسکین نخواهی داد این غمگین ترین را

این چه ... های خط اول تو من رو به یاد این شعر انداخت :

چه آرام در خود شکستم
چه دلتنگ تنها نشستم
نشستم به هوای تو من
با تو آرامم پس از این به خدا
گریه نکن دل بی تاب از بی خبری
شکوه نکن تن رنجور از در به دری
ای وای..........

پ.ن : مهم نیست که دیگران نمی فهمند ما در مورد چی صحبت میکنیم.. مهم اینه که تو میفهمی من دارم بهت چی میگم !

عابر سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 12:19 ق.ظ

این متن یک شعر بسیار زیبا از خواننده ای به اسم "همای" . وزن شعری نداره اما محتواش حرف نداره.

من از جهانی دگرم

ساقی از این عا لم واهی رهایم کن

نمی خواهم در این عالم بمانم

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن

تو را اینجا به صدها رنگ می جویند

تو را با حیله و نیرنگ می جویند

تو را با نیزه ها در جنگ می جویند

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن

تو جان می بخشی و اینجا به فتوای تو

میگیرند جان از ما

نمی دانم کی ام من نمی دانم کی ام من

آدمم روحم خدایم یا که شیطانم

تو با خود آشنایم کن تو با خود آشنایم کن

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن

اگر روح خداوندی دمیده در روان آدم و حواست

پس ای مردم خدا اینجاست

خدا در قلب انسانهاست

به خود آ تا که در یابی خدا در خویشتن پیداست

همای از دست این عالم پر پرواز خود بگشود

و در خورشید و آتش سوخت

خداوندا بسوزانم همایم کن

نمی خواهم در این عالم بمانم

بیا از این تن آلوده و غمگین جدایم کن

من از جهانی دگرم...

سلام ..

بقول تو این شعر به ظاهر بی وزنه اما خیلی سنگین و سقیله (!) اتفاقات ارزش برخی از جملات به نداشتن وزنه ، حتی اگه در شعر باشن !..

خیلی خوب حسش رو منتقل کرده بود .. ممنونم از حسن انتخابت
یا حق

مونا دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 09:17 ب.ظ

نمیدونم چرا با دیدن اون نیمکت خالی یاد اون بنده ی خدا افتادم که دل شکسته میخوند :

"بموون .. دل من فقط به بودنت خوشه
منو فکر رفتنه تو میکشه
لحظه هام تباهه بی تو...
زندگیم سیاهه بی تو...
نمیتونم ! ..."

چه جالب .. برعکس من هم قصد داشتم که تصویر انتخابیم، همچین حسی رو منتقل کنه !

مونا دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 09:12 ب.ظ


خوب وقتی بچه عکس پیدا نمیکنه .. این جوری میشه دیگــــــه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد