نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

چرخشی در فضای بی وزنی

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

***
"جهان هر کس به اندازه وسعت فکر اوست"
امام علی (ع)
***


   میبینم که اکثریت قریب به اتفاق دوستان، تشنه خون بنده حقیر سراپا تقصیراند .. خب عزیز من، طرفتون کلا خود درگیری مزمن داره، به من چه آخه؟!!

   خبرم یک ماه پیش بهتون قول نوشتن سفرنامه رو دادم .. یعنی اگه ناصرخسرو هم میخواست مثل من سفرنامه بنویسه، گمونم سفرنامه 7 سالش دست کم 70 سال طول میکشید (!) باز هم خدا رو شکر که در حین سفر، واسه روز مبادا چند خطی شرح حال تو دفترچه یادداشتم نوشتم وگرنه الان دیگه دستم به هیچ جایی بند نبود؛ البته دیگه بهتون قول نوشتنش رو نمیدم چون تجربه اثبات کرده که بنده هیچ گونه استعدادی در زمینه وفای به عهد ندارم

---
   شاید باورتون نشه اما همین پاراگراف بالا حاصل زحمات بنده است از ابتدای هفته تا امروز (!) این نشون میده که من دیگه فرصت مقتضی برای نوشتن مطالب طولانی رو ندارم .. همچنین سرعت گرفتن زندگی باعث بروز اتفاقات ریز و درشت زیادی میشه که بهتره آدم به صورت گذری بهشون اشاره کنه و بگذره (!) البته این رو هم بگم که من کلا استعداد چندانی در نوشتن مطالب کوتاه ندارم ولی چون خیلی چیزها در حال تغییر هست .. کسب توانایی درخصوص نوشتن مطالب کوتاه و عمیق رو هم میذاریم در راس فهرست تغییرات !



   برای شروع چطوره سری به دیروز بزنیم و بشنوید مکالمه زوج جوانی رو که در اتوبوس (صندلی پشت سر من) شکل گرفت . البته همین جا باید اشاره کنم، از این شهروندان بی فرهنگی که وارد حوزه طرف مقابل میشن و برای با هم بودن، حریم ها رو میشکنن .. اصلا دل خوشی ندارم!! "مرد (+) / زن (-)"

+ از این کفش اصلا خوشم نمیاد ، خیلی پهنه !
- نه بابا ، این قدرهام بد نیست دیگه
+ سایزش 44 آخه
- میدونم اما 43 نداشت خب
+ به نظر من واقعا زشته
- اما من میگم قشنگه !
+ امشب باید همه کارهامون رو بکنیم هااا
- وااا... چرا ؟
+ چون فردا از سر کار دیرتر میام
- مگه چی کار میکنی که مجبوری دیرتر بیای؟
+ فردا سی ویکم دیگه.. کلی فیش و قبض و فاکتور داریم
- ای بابا .. همچی میگه کلی ، مثل اینکه چه خبره حالا !
"اتوبوس داشت به آرامی و همراه با ترافیک پیش میرفت . با عبور از جلوی استانداری به فضای سبز کنار بیمارستان امام رضا (ع) رسید که در اون زاویه ، یکی از این خانم با کلاس های جدید به چشم میخورد و .."
- ببین من میخوام از این مانتو سفیدها بخرم !
+ چیه اینا ،‌ همه لباس های زیرشون معلومه !!
- خب باشه .. مگه چه عیبی داره

اتوبوس با شکافتن هوا، در عمق شهر پیش میرفت و من رو با خودش به اعماق این فکر فرو میبرد که .. واقعا چرا این دو نفر با وجود با هم بودن، این قدر تنها هستن !!؟

***
"ارزش هر کس به اندازه دانش اوست"
امام علی (ع)
***


شاد باشید و شادی آفرین
یا علی مددی
یا حق

نظرات 27 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام من باز هم اومدم تا سری به نیمکت بزنم ولی بازم با خبر مرگی دیگر . ولی این دفعه مرگه یه مادر . چرا ؟ چرا من نمیتونم خودم با این واژه ها وفق بدم ( مرگ - دوری و جدایی ) . امروز ساعت ۲ وقتی داشتم از سرکار بر میگشتم خونه - نزدیکای خونه بودم که دیدم یه جمعیتی جلوی دره خونه همسایه جمع شدن همراه با صدای قرآن که نشان دهنده این بود که یکی از این دنیا ....... هراسون رفتم جلو و از بابام که اونجا ایستاده بودم پرسیدم چه خبر شده : گفت : خانم فلانی که سرطان داشت امروز صبح فوت کرده . خیلی متاثر شدم . دخترش از هم کلاسی هام بود . بیشتر قصه اونو می خوردم . رفتم خونه کیفمو گذاشتم بعد با با بابا و مامان رفتم واسه تشییع جنازه . خیلی وقت بود که یه مرده رو از نزدیک ندیده بودم . وقتی آوردنش تو خونه دختراش....... چقدر سخته یه دختر بدونه اونی که تو تابوت جلوش دراز کشیده مادرشه همونی که یه روزی تنها امیدش تو خونه بوده همونی که آغوشش بهش آرامش میداد و حالا باید داد بزنه و بگه مامااااااااااان فقط یک مرتبه دیگه پاشو ببینمت .فقط یه مرتبه . وای که با زجه های اون قلب من بود که داشت آتیش می گرفت . هرچی فکر می کنم واسه اون دختر باور نکردنیه که اونیکه خاموش تو تابوته خوابیده مادرشه . - تنها چیزی که از خدا می خوام صبره . خدایا به همسرش و تنها پسرش و سه تا دختراش صبر عطا کن . بخصوص به مادرو پدری که تنها امیدشون تک دخترشون بود .

سلام .. ای بابا تو چرا این جوری شدی (!) اخبار ناگوار بهت هجوم آوردن هااا..
البته بنده هم در طی روزهای اخیر ، شاهد فوت یک مادر بودم .. هر چند که سن و سالش نسبتا زیاد بود اما مادر مادره ، سن و سال هم برنمیداره !.. وقتی برای تشییع جنازه رفتیم بهشت رضا، به این فکر میکردم که این خدا بیامرز عجب توفیقی داشته .. شب اول قبر آدم تو دهه فاطمیه باشه و سومش با روز شهادت بانو یکی بشه، کم توفیقی نیست . به راحتی میشد از شدت شیون بچه ها و نوه هاش ، عمق فاجعه رو حس کرد .. فضاش واقعا سنگین بود

دعای تو بهترین دعاست و امیدوارم که خدا در حق همه عزیز از دست داده ها محققش کنه

ممنونم که با این حالت ، باز هم اومدی و نوشتی
یا حق

مونا پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 12:24 ق.ظ

محرمانه ! پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 12:21 ق.ظ

بسمه تعالی
سلام علیکم
جناب آقای ...
مدیریت محترم وبلاگ " نیمکت تنهایی من"

ضمن عرض خسته نباشید به شما همکار گرامی ؛
با توجه به تعطیلات کاری معمول جنابعالی در روزهای پنجشنبه و جمعه ی هرهفته ، با عنایت به کسب قدمت ظواهر وب نامبرده ی وزین و لزوم ایجاد تنوع قبل از پیوستن به میراث فرهنگی ، از شما مدیر محترم استدعا داریم هرچه سریعتر نسبت به تغییرات قالب ، رنگ و برقراری موزیک وبلاگ اقدام نمایید/.

قبلا از بذل توجه و مساعدت جنابعالی به چشم و گوش اینجانبان کمال تشکر را داریم.

و من ا.. توفیق


مونا ، به نیابت جمعی ازخوانندگان !!

بسمه تعالی

سرکار خانم مونیا
مدیرکل محترم تنوع و تحرک - پایگاه نیمکت!

سلام علیکم
احتراماً پیرو مذاکرات تله پاتی فی مابین و همچنین عطف به شماره نامه "1111" ضمن تشکر از تذکرات بجای حضرت عالیه، خواهشمند است نسبت به عفو سکون موجود که به موجب کم کاری بنده حقیر حاصل گردیده، دستور اقدام مقتضی صادر فرمایند .
امید است با عنایات حضرت حق و الطاف جناب عالیه، موارد مورد درخواست در اسرع وقت محقق گردند .

با سپاس فراوان
امین

افق روشن دوشنبه 12 اردیبهشت 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

سلام

عجب مکالمه ای !

چرا میگین تنهان؟

درسته که "بالاخره" هر آدمی تنهاست

و تنها " خداست " که همیشه با آدمه

اما متاهل شدن واقعا زندگی رو واقعی تر

و رنگین تر میکنه

به شرط انتخاب درست و به شرط نکته سنجی

در زندگی دو نفره

(خواستم تو وبلاگتون تشکر کرده باشم )

در پناه خدا

سلام از ماست آبجی خانم

آره ، منحصر به فرد بود
چون در کنار هم بودن اما به هیچ وجه ، حرف هم رو نمی فهمیدن .. به نظرت این تنهایی نیست ؟!

قطعا همین طوره .. اصلا وقتی که یک متاهل میاد و در مورد ازدواج اظهار نظر میکنه،‌ مگه میشه که روی حرفش چیزی گفت !
اما تمام نکته در همون "انتخاب درسته!"
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو شایسته این انتخاب درست بودی آبجی .. دعایی هم برای ما در راه ماندگان بکن!

(همین که هنوز آدرس نیمکت رو داری ، برای خودش فورانی از افتخاره تشکر لازم نیست .. بنده صرفا انجام وظیفه کردم )

ممنونم .. امیدوارم که باز هم ببینمت و همچنان سایه خیرت رو به قامت نیمکت هدیه کنی
علی یارت ..
یا حق

مونا یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 02:53 ب.ظ

خدایی ته حافظه ای هاا !
یه کم حلورده بخور پسرم !
خودت توی جواب مینروا گفتی که داری ماستتو میخوری اونم با نی ! اونم جاهاییش رو که آب انداخته !! من حرف تو رو نوشتماااا .اون وقت میگه ماست پر چرب میخوری ! الان احیانا با خودت بودی همه ی اون تیکه های کامنت منو . نه ؟
ای خداااااااااااااا ! آخه اینم حافظه بود آفریدی ؟

راستی بگو ببینم پسر جان :
من کی ام ؟ اینجا کجاست ؟
یادت نیست... نه ؟!

پ.ن : هی بهت گفتم انقدر خودت رو خسته نکن ! من که میدونم الان هم داری تلفن جواب میدی ، هم اس ام اس میزنی ! هم ایمیل هات رو چک میکنی ! هم جواب خاله رو میدی.. هم ... !! نکن .. این کارو با خودت نکن

ببین نمیگیری هاااا.. نکته اصلی اینه که آدم به یه چیزی گیر بده دیگه .. حتی اگه شده به عرایض گذشته خودش

پ.ن : همین رو بگو والا .. هییییییشکی به فکر من نیست .. هییییششششکی من رو دوست نداره (اینو از تو چشام میتونی بخونی!!)

ماهی یکشنبه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.mahi.rozblog.com

قانون اول : باید سلام کرد
قانون دوم : دست تو نیست که نفس بکشی یا نه ... دست تو نیست که قلبت بزنه یا نه . اما اگه قلبت نزنه نمی تونی نفس بکشی و اگه نفس نکشی قلبت نمی تونه بزنه. در ثانی اگه هر دو خوب کار کنن اما اعصابت درست کار نکنن باز نمی تونن عضلات کارشون رو درست انجام بدن و ... خلاصه قانون دوم تشکر از خدا ( این رو دوم گفتم چون معمولا آدم یادش نمی مونه بعد یادش می یاد که انشالا دیر نباشه)
قانون سوم : گاهی باید فراموش نکرد که کالبد انسان جایی هست برای رشد و تبلور شخصیت و اعتماد به نفس پس زیباترین کالبد رو داشته باش تا به خدا ثابت کنی بهترین بنده ای . مثل اینکه کسی گلدونی بهت می سپاره و تو برای اینکه امانت داری کنی همه ی تلاشت رو می کنی و اون گل رو حفظ می کنی ...
قانون چهارم : لحظه ای خواهد رسید که مرگ فرا می رسه شریعتی هست که زیباترین جمله رو در ابن باب می گه :
خداوندا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز / چگونه مردن را خود خواهم آموخت...
سوال من اینه : واقعا عاقبت بد نصیب کسی میشه که همیشه خوب و درست زندگی کرده؟ نه... خوب زندگی کردن شاید زیاد مترادف با پاک زندگی کردن نباشه ... خشک مقدس بودن یا لاابالی بودن در اون جایی نداره... خوب زندگی کردن یعنی هم خدا رو تو لحظه ها به یاد داشته باشی هم خودتو و هم دیگران رو .... اینجاست که همه چی دست به دست هم میدن به مهر تا دلت رو به آرامشی برسونن که باور نکردنیه...
فردا که به عبارتی یکشنبه هست میرم پیش حاجی فلاح و واقعا به این فکر می کنم من چقدر بد زندگی می کنم !!!
فردا میرم برای شروعی دیگر

خدا آخر و عاقبت مون رو با تو ختم به خیر کنه .. هنوز نرفتی پیش حاجی ،‌ از هر 10 تا جمله ات ما به زور 2 تاش رو میفهمیم ، یحتمل از امروز به بعد مجبور میشیم تو نیمکت مترجم فیلسوف هم استخدام کنیم !

دیشب خیلی خسته بودم و زود خوابم برد .. یعنی یه جورایی قوای جسمانیم رو از دست داده بودم .. و اما امروز، یا خودت به زبان خوش کلیه گفتگوهای رد و بدل شده رو اقرار میکنی یا اینکه مجبور میشم ازت خواهش کنم که بگی!!

امیدوارم که هر روزت پر از شور و شروع و شکوفایی باشه

لیگاند شنبه 10 اردیبهشت 1390 ساعت 10:07 ب.ظ

سلام
عجب جایی شده اینجا....!هر کی با هر کی کار داره اینجا کامنت میذاره!
راستی منم از اون مانتواااا میخوام!

علیک سلام ..
خوبه دیگه .. اینجوری ملتی از سر در گمی نجات پیدا میکنن (!)
مثلا خود شما ، اگه با رئیس فدراسیون رالی سواران بی کله،‌ رانندگان سر به هوا، دختران معلق در آسمان، جان سخت سه و ... کلیه افرادی که در طول تاریخ طووولاااانیییی حیات پرفراز و نشیبت باهاشون سر و کار داشتی، کار داشته باشی.. میخوای چی کار کنی ؟! قطعا اگه نیمکت نباشه مجبور میشی سر به بیابون بگذاری ، نذاری هم خودم به زور میفرستمت !!

اممم.. والا شاعر میفرماید : آرزو بر جوانان عیب نیست (!) در نتیجه موصوف شما با صفت و فاعلت با فعلش سازگار نمیباشد و خلاصه این مورد شامل حالت نمیشه دیگهههههه

minerva پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 08:37 ق.ظ

اووووووووووووه!عجب استدلال و احتمالاتی!
نه نفخ صور جان ما که سوادمون به پای شما نمیرسه ولی با ۱۰کلاس سواد(!)میگیم که امین یک شهروند خوب هست و برای اینکه کمتر هوا رو آلوده کنه از وسایل حمل ونقل عمومی استفاده میکنه!حالا میخواد ماشین داشته باشه یا نداشته باشه یا دست دوستش باشه یا باباش یا هرچی!
(امین فقط بخونه نوشت:امین پاشو بیا خشکه ی این تعریفی که ازت کردم رو حساب کن)



بنده تا اطلاع ثانوی در همین وضعیت به سر میبرم !!

(شما فقط شماره حساب بده ، بقیه اش حله !! "البته کمی شبیه اون ضرب المثل معروفه که میگه شما جون بخواه، کیه که بده!" )

minerva چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

پازل جونم پایین پست رو اسم"غریبه"کلیک کن بعد صفحش که باز شد بالا سمت چپ رو "تماس با من"صفحش که باز شد میتونی کامنت خصوصی بذاری

با سه پاس فراوان و چهار دریبل لایی و پنج تا ضربه آزاد اختصاصی و تعداد زیادی پنالتی با دروازه خالی و ... خلاصه خیلی مخلصیم

puzzle چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 01:23 ب.ظ

تایید نمیخوام بشه!!!چجوری باید کامنت خصوصی گذاشت؟

اصولا ما که مینروا داریم ،‌ غم نداریم .. حالا اونایی که ندارن ،‌ دیگه صاحب اختیارن (!) میتونن غم داشته باشن

مونا چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام
منم The Arrival رو دیدم ...

"منه طفلی یه گوشه ای نشستم دارم ماستم رو با نی میخورم ،‌ اونم فقط قسمت هایی که آب انداخته و آب لمبو شده !! "

از دست تو .. ! ( این دفعه میذارم راست و چپش رو بپرسی )

علیک سلام ..
مبارک باشه .. چشم تون روشن

آره جون داداش جوووونت .. اون ماست های پرچربی که تو میخوری رو با کف گیر هم نمیشه از تو سطل ماست برداشت،‌ بعد خانم میگه که با نی از قسمت های آب لمبوش میخوره (!) به حق چیزهای ندیده و نشنیده

اممممم .. (نه اینجوری حال نمیده .. آخه وقتی میدنی دیگه حالت گرفته نمیشه! )

puzzle چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 10:37 ق.ظ

انقدر کم رنگی توی وبا که از هیچ چی خبر نداری!!!!
خب میدونی ، مثلا من نوعی می خوام ازدواج کنم...اگه با خودم روراست باشم من به مردی احتیاج دارم که منو بفهمه ، حرفامو ، حسمو و... اما من به خاطر چشم و هم چشمی و حرف مردم و این چرت و پرتا میام با کسی ازدواج میکنم که مثلا خوش قیافه ست یا مثلا پولداره! اون وقت توی زندگی من همیشه تنهام چون شریک من نمیتونه درک کنه دید منو نسبت به زندگی...و الان متاسفانه اکثر آدما این مشکلو دارن

ای بابا آبجی .. منو کلا "سون آب" آفریدن .. اگه باشم هم به چشم نمیام!

یعنی بببین،‌ همین روراستیت بود که ما رو کشت (!) زدی وسط خال پازلی

در واقع‌ عده ای هم هستند که دوست دارن خودشون رو از این گونه عقاید و تفکرات رها کنن و خیلی راهت و ساده زندگی شون رو شروع کنن اما همین بحث های این چی میگه و اون چی میگه و چشم و هم چشمی و ... باعث میشه که طرف خودش رو به اشتباه، همرنگ جماعت کنه (!) در حالی که به نظر من، برای رسیدن به اون چیزی که دلت میخواد،‌ باید رسوا باشی و تا آخرش هم مبارزه کنی !! تکبییییییییییییییییر

ستاره کوچولو چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 09:10 ق.ظ


غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست، با نگاهت به خدا،چتر شادی وا کن و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست





طفلی سرطان خون داشت ..........

تقدیر و سرنوشت چیزی نیست که هر کسی قدرت درکش رو داشته باشه و بتونه قدرش رو بدونه .. هر چند که چند بهار بیشتر تو این دنیا نبود اما توفیق داشت و خزان های این حیات به ظاهر بشری رو هم ندید .. خدا با توجه به سختی هایی که این بچه کشیده، قطعا گناهان نکرده اون طفل معصوم رو هم بخشیده و بعدا بردش .. امیدوارم که با کرمش ما رو هم بیامرزده و رحمتش رو بر سر همه ارزانی کنه ...

نفخ صور چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 07:13 ق.ظ

ابتدا این ایام رو بهتون تسلیت میگم

سلام علیکم
آقای گشت ارشاد !

نتیجه اخلاقی ، فلسفی ، منطقی ، سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی ، و باتوجه به آنچه تا به حال آموخته ایم همچون ریاضیات 1 ، انتگرال ، سینیتیک ، خاک ، بتن ، دینامیک ، مکانیک ، مبانی ، برنامه نویسی ، ادبیات عمومی ، زبان عمومی ، زبان اختصاصی 1 ، و با بهره گیری از اصول فقه 1 و اصول فقه 2 ، حقوق بین الملل 1 ، حقوق بین الملل 2 و ...
بنده پس از مطالعات فراوان به این نتیجه رسیدم که :
آقای گشت ارشاد !
یا ماشین نداره
یا ماشینش تعمیرگاهه
یا ماشینش سهمیه بنزینش تموم شده
یا کلا" ماشینش مال باباشه
یا ماشینش دست رفیقشه
یا رفیقش ماشین رو زده به در و دیوار
یا ماشینش توی خونه خاک میخوره
یا نو دلش نمیاد سوار بشه
یا حوصله نداره صف بنزین واسته
یا افتاده ته دره
یا ماشینش رو فراموش کرده
یا خودش رو فراموش کرده بدون ماشینش
یا اصلا چه کاریه مگه فضولیم !
دلش خواسته مثل پادشاه عربستان سوار اتوبوس بشه اونم چه اتوبوسی ولی فکر نمیکنم به پای اتوبوس اون بیچاره برسه .



+ امام علی (ع) می فرمایند :
شجاع باشید . فراموش نکنید برای جاودان ماندن اولین شرط است

این نقد صریح خودش نوعی شجاعت است در فضای سایبری .

"یاعلی "

و علیکم السلام
میگم تو هم واسه خودت عالمی داری هاااا..
این همه آسمون رو به ریسمون بافتی و ریسمون رو به سطل بستی و سطل رو فرستادی ته چاه و چاه رو عمیق کردی و عمقش رو رسوندی به اون سر دنیا و خلاصه دنیا رو به خاطر پیدا کردن یه نیمکت خشک و خالی زیر و رو کردی که چی آخه ؟!!!‌

خدا بهت رحم کنه که منظورت از گشت ارشاد، پاسخ دهنده این کامنت نباشه وگرنه سه سوته به قول بروبچ میفرستیمت تو سوراخی !!

ببییین، اینکه بیای اینجا افشاگری کنی تا بچه های بالا بیان درب نیمکت رو تخته کنن و شما همینجوری راست راست راه بری و ما به پهنای صورت اشک بریزیم و ... نه ، یعنی این اسمش شجاعته؟؟!!

انتها هم بنده بهتون تسلیت میگم و تشکر میکنم از این همه فسفری که سوزوندی
یا حق

مونا سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

داری جواب کامنتهات رو میدی ..
هم آنلاینم هم جواب آفت رو دادم !

ای مچ گیر !!

دست گلت درد نکنه

ماهی دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.mahi.rozblog.com

سلام سید عزیز. عرض ارادت و احترام.
یه نظر راجع به اون زوج جوان و برداشت شما از اینکه با هم بودن و تنها بودن:
ببین اینطور میشه گفت که آدما گاهی وقتا تصمیم میگیرن کاری انجام بدن. یکی از اون کارها ازدواجه. بعد شروع می کنن به انتخاب کسی که از نظر ظاهر و رفتار شبیه خودشون باشه یا به آزمان خواهی اونها (و نه واقعیت متفاوت بودن انسان ها) نزدیک باشه...
کلی پسر می ره خواستگاری کلی دختر خواستگار رد می کنه تا بالاخره ظاهرا به کسی که می خوان می رسن...
جدیدا مد شده فاصله سنی ها خیلی کم یا خیلی زیاده و جالب اینجاست که مادرا بر پایه تبلیغات تلویزیون و رسانه های ملی (که این روزها تنها مشکل حل نکردشون معضل ازدواجه و البته اعوذ باالله دست خدا رو هم تو خلقت مورد کوتاهی قرار دادن و می فرماین تعداد دخترها از پسر ها بیشتر شده!!!! اونم تو کشور مردسالار !!!!!! و البته بد نیست که بدونیم خداوند متعال طوری بشر رو خلق کرده که تعداد دخترها و پسرهاش یعنی جنس نر در مقابل ماده در هر ساعتی برابر و در کل دنیا تعادل برقرار هست...) خلاصه دختر رو شستشوی مغزی می دن که زود باش جواب بده که جمعیت پسرا در حال انقراضه!!!!! و از اون طرف مادر پسر هم بنا به اقتضای مادرانش سعی می کنه دختری کم سن رو اوکی کنه که براش بسی نوه بیاره و دسته گلش رو تر و خشک کنه...
خلاصه این زوج ...بخت می گن بله و اینجا شروع قضایاست... بله کم کم متوجه می شن که کسی رو احتیاج ندارن که بسیار زیبا یا بسیار شکیل باشه... کسی رو احتیاج ندارن که پولش از پاور بالا بره... کسی رو احتیاج ندارن عالمی به دنبالش له له بزنه بلکه به کسی احتیاج داره که بتونه باهاش حرف بزنه و درکش کنه و درک بشه...
اینجاست که اتفاقای بد زندگی شروع میشه... خانوم بهانه گیر می شه... آقا دنبال کارای بد میره... ودلیلش توضیح واضحاته...
نصفه شبه دیگه از منبر میام پایین
یا علی مددی

سلام بر ماهی .. چقده تو ماهی (میگم چطوره این پاسخ رو هم ضمیمه فرمایشات حضرت عالیه کنیم و بفرستیم درب منزل )

با کمال تاسف و تاثر ، کلیه فرمایشات ماهی خانم اِند حقیقت هست و هیچ دفاعی نمیشه در این زمینه داشت .. در حقیقت ازدواج ها کمی تا قسمتی ابری جنبه ظاهری به خودش گرفته و اکثر زوج ها در زمان وصلت، شناخت درستی از نیازهاشون ندارن .. از طرفی خانواده ها هم بر مبنای آمال و آرزوهای خودشون در صدد پیدا کردن عروس یا دامادی متناسب با شرایط فکری خودشون هستن و کمتر به این می اندیشن که نهایت این همه بیا و برو، بهم رسیدن و با هم بودن دو انسان (اونم برای مدت یک عمر!) خواهد بود...

بهر حال نتیجه ای که ما میتونیم از این گونه تصاویر بگیریم، اینه که نباید زیاد به این افکار و عقاید دلبست و در واقع این خود ما هستیم که باید چشم مون رو باز کنیم و با شناخت درستی که از داشته ها و نداشته هامون به دست میاریم، به دنبال مکملی متناسب باشیم !!

خب دیگه بسه .. بیاین من رو هم از روی منبر ببرین پایین
علی یارت ..
یا حق

minerva شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 04:36 ب.ظ

الان خوش خوشانتون بود من هی کامنت نمیذاشتم نه؟؟!!!محض اطلاع وقتی من این پست رو خوندم نظراتش صفر بود گذاشتم شماها با خیال راحت سفره دلتونو باز کنید یهو عین گوجه سبز وسط نظراتت شیواتون سبز بشم!تازه آدم نفر دهم باشه نظر بذاره کلاسش خیلی بیشتره!
(اثرات امتحانای پشت سر همه یه کم خل شدم!!!امین تو هم اگه زیر آبمو بزنی اون کاری که گفتمو عملی میکنم!دست مال یزدی واینها...بله گفتم که حواست جمع باشه!)

این گوجه سبز رو خوب اومدی .. جسارتا در دل بر چهره سبز و گل انداخته ات به حد کمال خندیدیم

ای بابا آبجی .. تو هم اعصاب پصاب نداری هااا.. من به زیر آبه تو چی کار دارم که بزنم یا نزنم .. منه طفلی یه گوشه ای نشستم دارم ماستم رو با نی میخورم ،‌ اونم فقط قسمت هایی که آب انداخته و آب لمبو شده !! (حالا هی میگن در مصرف آب صرفه جویی کنید .. به خاطر تو مجبور شدم 5 بار بگم آب .. دیدی چی شد ،‌ حالا شد 6 بار !)

minerva شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 04:32 ب.ظ

امین جان بابا شما پست میزنی به سن برخی از مخاطبانت هم توجه کنی بد نیست!من الان در دوره ی سنی این حرفا نیستم باید بشینم درسمو بخونم حضرت والا خب من چی دارم که بگم؟!
اصلا تقصیر امین نیست من خودم میدوووووووونم!بعضی از این افراد میشینن تو اتوبوس ها اینگار میکروفون قورت دادن صداش از تو زنونه در مردونه طنین انداز میگردد یا برعکس از مردونه به زنونه(والله گفتم الان فمینیستا میزنن لهم میکنم اینطوری تقیه کنم به نفعمه)تازشم امین اگه این مکالمه رو گوش نمیکرد میخواست بیاد قصه حسین کرد شبستری بیاد برامون تعریف کنه؟!دیگه اینکه این قد غر نزنید الکی من الان جوگیر شدم نقش این مامان رو بازی میکنم که هی دلیل توجیهی میارن!
بعدم من الان تا بناگوش سرخ و سپید گشتم شماها اصن راجع به چی حرف میزنید؟من که نمیدونم!!!

برو خودت رو فیلم کن فسقلی (!) خدا رو شکر به همت ... (باز میخوام حرف 30یا30 نزنم هااا.. اگه گذاشتی!) نسل نوین این مرز و بوم قدرت آموزش همسرداری رو از سنین نونهالی به مادرها و حتی مادربزرگ هاشون دارن .. این سرخ و سپیدی هم به قول قدیمی ها،‌ مال سرخاب سفیدابه !!

اما نه .. جدی خوشم اومد (!)‌ همچی دوست دارم با سر بری تو شکم بدخواهان و بزنی با آسفالت یکی شون کنی کــــــه .. کم نیار مامانی ،‌ میخوام ببینم تا کجا دوام میاری و داستان رو پیش میبری هاااا..

ضمنا هر وقت که خجالت کشیدن هات تموم شد .. اسم دوتا از دوستات رو بگو تا ما هم باهاشون آشنا بشیم !! واااالااااااا..

آتنا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 01:07 ب.ظ

سلام بر دوست جان قدیمی!
چه طوری رفیق؟
داشتم فکرمی کردم که چه قد عکست با مطلبت هم خونی داره!
الان این سفرنامه بود دیگه،بله؟!اونم سفرنامه ی کربلا!
ببینم تفاهم،تفاهم که میگن اینه؟!

سلام به آبجی خانم عزیز !
رفیقت خوبه .. خودت چطوری؟!

میگم چیزه .. تو کلا به مسائلی که ممکنه ذهنت رو مشغول کنه، فکر نکن .. چه کاری آخه !! حالا عکسش به متنش بیاد یا نیاد .. تو چرا خودت رو به خاطرش اذیت میکنی آخه!!

مثلا سفرنامه بود .. البته کربلای کربلا که نه .. اما ما زدیم به صحرا (!) توفیقی رفیق راه باشه،‌ سر از صحرای کربلا در میاریم

والا اینکه دقیقا تفاهم ، تفاهمی که میگن این هست یا نه رو نمیدونم،‌ فقط همین قدر میدونم که اون نبود (!) یعنی اون چیزی که ما فکر میکردیم نبود

خوش اومدی آبجی ..
یا حق

مونا شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام
از پنجشنبه که مریض شدم و این سرفه های خفن شروع شد ، تا جمعه که رفتم دکتر و تا امروز که اینجام؛ فرصت خوبی دست داد که با خیال راحت چشمام رو ببندم و به مسائل اطرافم فکر کنم .دلم میخواد شما هم کمی به چیزی که میخوام بگم فکر کنید ..
دنیا عوض شده .. فکر ها و نظریه های مختلف پاک گیجمون کرده .. حقیقت ، فیل مولاناست که هرکی یه گوشه ش رو گرفته و داره داد می زنه ، دست منه !
از همین پست و از همین بحث شروع میکنم:
جمله ی معروفی هست که میگه :
ازدواج، گورستان عشق است !
این جمله رو ترجمه میکنم به زبان ساده تر :
همه چیز کشکه ! حتی ازدواج!
به نتایج جالبی رسیدم بچه ها .. خیلیاتون در جواب امین گفتین که نمی دونید چرا ؟

ازدواج تا وقتی که به عنوان هدف مطرحه واقعا کشکه .. منظورم اینه که رسیدن دو تا آدم به هم و زندگی زیر یک سقف عمرا اگه بتونه تنهایی و غم و غصه ما رو از بین ببره ! وقتی خطبه ی عقد رو میخونن قند توی دلت آب میشه اما یک هفته بعد میبینی همه چیز همون شکل قبلیشه .. می دونی چرا ؟
چون تو دیگه به هدفت رسیدی! چون دیگه همه چی تموم شده ! اما وقتی ازدواج به عنوان یه وسیله مطرح میشه ورق برمی گرده .. بذارید توجهتون رو به مسئله ی دیگه ای که اینجا به بحث گره می خوره جلب کنم
هدفی که به خاطرش به دنیا میای ، زندگی میکنی و می میری چیزه دیگه ایه عزیزم ! اگه نمی دونی بدون که اومدی بترکونی! یعنی آنچنان اوج بگیری که کائنات به گرد پات هم نرسن .اصلا تو به خدا اعتقاد داری ؟!
حالا یا جوابت مثبته که گرفتی چی میخوام بگم یا جوابت منفیه که بی خیال ! خودتو اذیت نکن !
بچه ها بیاین با خودمون رو راست باشیم .. این همه می دویم .. این همه رنج و سختی و عذاب رو تحمل می کنیم که بعد بپوسیم؟ این ماشین ها ، این لباسها ، این اسکناسها دارن با ما همون کاری رو میکنن که ما قصد داشتیم با اون ها بکنیم !
قصه ، قصه ی غریب و ترسناکیه .. تا وقتی که همه ی زندگی ما ، رنگ مادیت داره یعنی ول معطلی .. درس میخونی که پولدار بشی که جلوی حرف مردم رو بگیری ! کار می کنی که کسی به پر و پات نپیچه .. که از خودی که خودت ساختی فرار کنی .. حالا که ازدواج میکنی . می مونی توش ! چی شده بچه ها ؟! چه اتفاقی افتاده ... ؟

کاش بدونیم چه خبره ..اگه خوب و با دقت خط به خط زندگیتو توی ذهنت مرور کنی می بینی هیچ چیز توی این دنیا همین جوری الکی نیست .. همه ی این خطوط مغناطیسی آفریده شدن که هم جهت بشن و میدان باور نکردنی رو ایجاد کنن ..
میدونستی به خاطر همین خیر و شر دارن لشکر جمع میکنن ؟ اصلا می دونی که دجال ، مسیح دروغین لعنتی همه ی جهان رو برای ظهورش ، برای جنگ با امامت اماده کرده ؟
هیچ میدونی که ....
ازت خواهش میکنم .. برای لحظه به لحظه ی زندگیت .. برای اون چیزی که به خاطرش زنده ای بجنگ !
بذار انقدر محکم باشیم که وقتی با اماممون روبه رو شدیم روی نگاه کردن توی چشماش رو داشته باشیم .. بذار همه ی این مویرگها، برسن به شاهرگ ...

پ.ن: میدونم که خیلی تند رفتم ..کاش بدونی که مجبورم .. وقتمون کمه بچه ها .. دیگه وقتشه که موضعمون رو مشخص کنیم ...

سلام ..
خیلی جالبه .. مطالب و کلمات و جملاتت آدم رو به یاد حقیقتی میکشونه که در مجموعه The Arrival به چشمم خورد و در ذهنم تداعی شد (!) مملو بود از فرافکنی برای شکافتن این پوسته ظاهری و پیوست به کلی که لحظه لحظه ی زندگی مون رو تشکیل داده و ما قرن هاست که ازش دور افتادیم !!

نه آبجی .. تو اصلا تند نرفتی . این مائیم که خیلی داریم کند حرکت میکنیم (!) حق با توست ، همه چیز برای یک جنگ تمام عیار بین اوج خوبی و عمق بدی مهیا شده، در حالی که ما هنوز نمیدونیم جزء کدوم دسته ایم !.. البته ادعامون فراوونه هااا اما عملکردمون ، فقط میگیم "شرمنده ایم آقا!" غافل از اینکه آقا نوکر و چاکر و شرمنده نمیخواد .. آقا واسه جنگیدن "یار" میخواد !!

پ.ن : جواب آف که نمیدی .. اینجا مینویسم شاید اومدی خوندی و بالاخره گفتی که حالت چطوره ؟! بهتر شدی آبجی؟؟

خیلی خیلی خوب بود .
ممنونم ..
یا حق

puzzle شنبه 3 اردیبهشت 1390 ساعت 10:02 ق.ظ

چه عجب!!!!
بیشتر آدما تنهان...چون الان اون چیزایی که باید واسه پر کردن تنهایی مد نظر آدما باشه جاشو به یه سری فاکتورای دیگه داده...

مخلصیم ..
به نکته بسیار بسیار جالبی اشاره کردی اما .. نمیدونم چرا ادامه اش ندادی (!) اگه حوصله داشتی حتما بیا نظرت رو کامل کن پازلی.. به نظرم این محوری بسیار مهمی هست که میشه در موردش بحث بسیار داشت ..

کوتاه اما عمیق .. احسنت
ممنونم ..
یا حق

ستاره کوچولو پنج‌شنبه 1 اردیبهشت 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

سلااااام . به به به به چه عجب بابا بالا خره تشریف آوردی. بازم که خبری از سفرنامه نیست .

دیروز خبره ناگواری شنیدم که خیلی تکان دهنده بود . بچه یکی از فامیل نسبتا دورمون که فقط شش سال داشت فوت کرد . بچه ای که تنها نوه ی پسری خانواده بود . با اینکه تا به حال ندیده بودمش ( چون شهرستان زندگی می کنن ) ولی ....... خبره واقعا بدی بود . - هنوزم تو شوکم .
امروز از دیروز به قیامت نزدیکتریم اما به خدا چطور ؟

در مورده این دو تا زن و شوهرم که واقعا متاسفم براشون مخصوصا واسه خانومه . آخرو عاقبت اینا معلومه چی میشه .اصلا تفاهمی درشون دیده نمیشد

سلام از ماست .. به به از خودتونه

آره متاسفانه، سعی میکنم جبران کنم .. بابا نزنین، سفرنامه رو که نمیتونم خونین و مالین بنویسم

آخییی.. طفلی .. آخه چرا ؟! خدا بیامرزش .. امیدوارم که غم آخر امت ستاره و به خصوص ستاره کوچولو باشه

این سوالی که هر وقت عزیزی رو از دست میدیم،‌ از خودمون میپرسم اما .. ایکاش به این راحتی ، چنین سوال مهمی رو فراموش نمیکردیم !!

راستش رو بخوای ،‌ نمیشه در مورد آخر و عاقبت مردم به این راحتی ها قضاوت کرد آبجی .. اگه بخوای به همین سادگی چوب حراج رو به قامت زندگی ها بزنیم،‌ شاید تعداد بازماندگانش انگشت شمار بشه !.. متاسفانه ما فقط یاد گرفتیم که شباهت ها را بشناسیم و با اون ها ارتباط برقرار کنیم .. قطعا هیچ دو نفری دقیقا مثل هم نخواهند بود ، اما ما عادت کردیم که با تشابه ها زندگی کنیم و از تفاوت ها فرار (!) همین که تو تنگناها گیر میفتیم .. بحثش کمی مفصل هست و زبان بنده هم قاصر از پرداختن به چنین مباحثی .. صرفا محض اطلاع ،‌ عرضیدیم

ممنون ..
یا حق

فاطمه چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 11:04 ب.ظ

من یه عادت دارم تو هرچیز نقلیه بشینم گذرا به صورت آدمای خیابون بیابون میدون و ما بقیه نیکا میکنم
نه که آدم ندیده باشم
میخوام برا این سوالم که چرا ادما هستن ولی تنها هستن بالاخره یه جوابی بیابم ولی یافته نمیشه که نمیشه

امین همینحوری دست به نقد قصد کشتنتو دارم اینجوری که بخوای بکنی با همین بیل میزنم تو سرتا

ها یه چیز عزیزم گوش دادن به حرف دیگران اونم زن و شوهر اصلا کار خوبی نیستا داداش گلم

نکن بچه نکن عاقبت نداره نکن برادر من نمکن
امین بهت میگن نکن گرفتی یا بیاممم

سلام ..
چه جالب .. آخه من هم مدتیست که بدجوری کلید میکنم روی چهره ملت در حال عبور (!) عده ای شاد .. عده ای درگیر .. عده ای غمگین .. عده ای سرخوش .. و عده ای هستند در حالی که نیستند و جالب تر از اون عده ایست که نیستند ، در حالی که هستن

بدبختیش اینه که بعد از چند دقیقه ، کلا از دیدن آدم ها خسته میشم اما چشم که این حرفا حالیش نیست (!) مثل تلسکوپ هابل بین جمعیت موج میزنه

البته تو کلا به من لطف داری .. حالا چه با بیل ، چه با فیل .. ولی خوب ما از این بیدها نیستیم که با این بیل ها بیفتیم

والا ما به اونا کار نداشتیم .. وقتی یارو زنش رو ورمیداره میاد پشت سر من میشینن و دااد دااد میکنن، میخوای من خودم رو از پنجره پرت کنم پایین!!

بابا من چی کاره بییدم .. البته من گرفتم تو چی میگی هاااا اما اگه بیای بهتره !

فعلا ..
یا حق

باران چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام
خوبین؟
خیلی سعی کردم نگم "چه عجب!" اما نتونستم! اگه نمی گفتم شب خوابم نمی برد!

مونا خوب گفت "همه چیز رو پنهانی گفتی"

نمی دونم... یعنی صرف باهم بودن، یعنی عدم تنهایی؟؟ کلا با این سواله درگیرم. نه می تونم نفی اش کنم و نه اثبات...
این چیزها فکر من رو خیلی وقته که درگیر کرده...هرچی بیشر پیش میرم تو روانشناسی، هرچی بیشتر ازین مثالهای کلینیکال استادها میشنوم، از مراجعانشون که بهشون مراجعه می کنند، بیشتر به این پی می برم. اسمشو گذاشتم "تنهایی ِ با هم بودن" ... بخصوص وقتی مثالهایی رو میشنوم که طرفین، دنیاهای کاملا متضادی دارن، وقتی استاد داره مشکلاتشون رو تعریف میکنه،ذهن من به جای دیگه ای میره...به تنهایی هرکدوم ازین دوتا تو دنیاشون سوق پیدا میکنه...

منظور شما رو گرفتم. اما یک چیز دیگه رو هم می خوام اضافه کنم:
نه تنها همسر، هرکدوم از اطرافیان شما این قضیه میشن
لااقل برای من اینطوره:
خانواده، فامیل،
هرچی که فامیل گسترده تر میشه
هرچی تعداد دوستاتم بیشتر میشه
هرچی به تعداد کانتکتهای موبایلم افزوده میشه
هرچی تعداد دوستان مجازیم زیادتر میشه
هرچی تعداد کسایی که بهشون سلام می کنم و لبخند میزنم بیشتر میشه
هرچی....
انگار من تنها و تنهاتر میشم و در حوض تنهایی هام غرق...
گاهی با خودم فکر میکنم یک همراه بنام "همسر" واقعا می تونه عمق این تنهایی رو بشکافه؟ تا کجا؟ تا چه حدی؟
می ترسم آخر وسواس فکری بگیرم... والا

افسوس نوشت: کاش سفرنامه رو می نوشتید... نه واسه منی که خواننده ام... به عنوان یکی که خودش رفته می گم، امیدوارم سالهای آتی، وقتی دارین پستهای قدیمی نیمکت رئ ورق می زنین، دنبال یک خاطره ای می گردین که لبخند واقعی رو براتون به ارمغان بیاره، ازین ننوشتن "افسوس" نخورید و دلتون نگیره...
(شرمنده. نتونستم این افسوس نوشت رو نگم)

یاحق

سلام از ماست ..
شکرست .. واااا ، حالا یه شب به خاطر نیمکت نمیخوابیدی .. چه عیبی داشت ؟!!

کلا در خصوص مسائلی که با جنبه های اجتماعی درگیر میشه و طرف حسابش مردم هستن، من به این نتیجه رسیدم که به تعداد آدم ها میشه حالت متفاوت متصور شد (!) در حقیقت عکس العملی که ممکنه در خصوص یک عامل ثابت رخ بده ، صرفا در حق کلیات قابل پیش بینی هست و کافی که موضوع کمی ظریف تر و دقیق تر بشه تا ببینی همه چیز در یک فضای بی ثبات به سر میبره .. نه تنها انسان های مختلف ، بلکه یک انسان واحد هم در شرایط مختلف ، عکس العمل های متفاوتی از خودش بروز میده که تمام اینها گواه پیچیدگی و گستردگی کارهای اجتماعی در حوزه انسان شناسی است .. همین موضوع تنهایی هم یکی از هزاران مسائلی است که از ازل گریبان گیر نسل بشر بوده و تا انس هست، ادامه خواهد داشت . تنهایی، که گاهی اوقات به دلیل بروز خلعی در نهاد انسان رخ میده رو هیچ وقت عاملی بیرونی نمیتونه در حد کمالش جبران کنه و این مهم تنها در فضای متافیزیک رخ خواهد داد ،‌ یعنی زمانی که دو عامل در هم ذوب شده باشن و دیگه هیچ حائلی اون بین نباشه .. قطعا در قالب جسم این تعریف بی معنی به نظر میرسه و تازه از اینجاست که سر و کله روح وارد ماجرا میشه و ... خلاصه سرت رو به درد نیارم ،‌ این حکایت رو نمیشه به این راحتی ها روایت کرد !!

و اما در خصوص بخش دوم صحبتت ،‌ قاعدتا هر چه رابطه انسان با فضای بیرونیش بیشتر میشه، شناختش هم از افراد مختلف و افکار گوناگون بیشتر خواهد شد .. اینجاست که آدم بیش از پیش به عجز روابط سطحی و سوری در شناخت عقاید و درونیاتش پی میبره و حس میکنه که .. "من در میان جمع و دلم جای دیگر است ...!"
در خصوص وسواس فکری و بحثی که در خصوص همسر کردی .. به نظر من هر چه دو نفر از نظر روحی به هم نزدیک تر باشن ، تفاهم درونی شون هم بیشتر خواهد بود .. در نتیجه قدرت به اشتراک گذاری این تنهایی هم برای اونا صد چندان خواهد شد . اما مشکل اینجاست که چطور میخوای روح طرف مقابلت رو بسنجی ؟! در فضایی که تناسب جسمانی و مادی و ... جای تناسبات روحانی رو گرفته، به نظرت مجالی هم برای آزمودن روح باقی خواهد ماند ؟!.. البته نمیشه به این سوال جواب «نه» داد، ‌چون انگیزه انسان رو برای ادامه حیات به حد صفر میرسونه اما حقیقت ماجرا اینه که بی شک کار بسیار بسیار مشکلی خواهد بود !!

دلخون نوشت : من از تو مشتاق ترم فرزانه .. در این مورد شک نکن و مطمئن باش که اگر لیاقتش دست بده ، کلمات خودشون جاری میشن .. من به دنبال کسب این توفیقم آبجی!!

(ممنونم که افسوست رو بهم منتقل کردی !)

یا حق

عابر چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 04:04 ب.ظ

بارها به این جمله فکر کردم:
توی این دنیای پر آدم و شلوغ .. هممون تا آخر خط تنهاییم .. تنها!

تا آخر دنیا .. قبل ازدواج .. بعد ازدواج .. تو در این راه رسیدن به خودت "تنهایی"!!

پدر و مادر .. فامیل .. دوست ... همسر .. اینا فقط "همراه" توان .. بعضیا بیشتر .. بعضیا کمتر .. همین!

میدونی یاد چی افتادم ؟!

ای مردمان بگوید آرام جان من کو
راحت فزاری هر کس محنت رسان من کو
نامش همی نیارم بردن به پیش هر کس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو ...
سرو روان من کو ....

چاره ای نیست .. این فلسفه هستیست .. برای یکی کم و دیگری بیش !!

یا حق

عابر چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

ببین .. مواظب حرف زدنت باش داداش ! بهت اخطار میکنم!
خوب مگه چیه وقتی اتوبوس خالیه شوهر آدم بیاد پیشش!
البته فقط وقتی خالیه و جا هست ! وگرنه هرکی سمت خودش! ببین میزنمتااا

عمرا من زیر بار این یک قلم نمیرم!

البته این بستگی به آدمش هم داره .. اگه اتوبوس کاملا هم خالی باشه و به من بگن که برو ته اتوبوس سک سک کن بیا ، باز هم از انجام این کار خجالت میکشم (!) حالا شماها چطوری میتونین در قسمت مردونه اتوبوسی بشینید که معلوم نیست تو ایستگاه بعدیش چندتا مسافر سوار میکنه، دیگه ا... اعلم !!

البته این رو هم بگم .. اگه عمومیت داشته باشه، عیبی نداره .. یه زمانی در تهران همه تو مترو دور هم بودن، با توجه به درجه فرهنگشون هم چندان غیر منطقی نبود .. اما وقتی یه خانم در ایستگاه اول میشینه تو مردها و وسط راه میخواد پیاده بشه و نصف مردها مجبور میشن از اتوبوس بیان پایین تا مادمازل پیاده بشه، کمی غیر اصولی به نظر میرسه !

حالا اگه میخوای بزنیییی.. ما در خدمتیم !

مونا چهارشنبه 31 فروردین 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

سلام
همه چیز رو پنهانی گفتی .. اونم در چند خط !

چند روز پیش توی کتابی جمله ی جالبی نوشته بود :

با کسی ازدواج کنید که اگر مرد یا زن نبود ، بهترین و نزدیکترین دوستتان می شد.

یاعلی مددی

علیک سلام ..
با شما دوستانی که بیشتر از خودم میفهمید، پنهانی حرف زدن هم عالمی داره !

خیلی خوبه که آدم بتونه به این جمله عمل کنم !.. کاش قدرتی هم برای تشخیص این مهم وجود داشت

علی مددی
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد