نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

از تولد ... تا بصیرت

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   بیست و شش سال و یک روز و حدود پنج - شش ساعت پیش که میخواستم به دنیا بیام ، اصلا فکرش رو نمیکردم که روزی بتونم مردم مملکتم رو به بصیرت برسونم (!) به حدی که بچه های بالا جهت تشکر و قدردانی ، روز تولدم رو به نام "روز بصیرت ملی" نام گذاری کنن .. از این به بعد وعده دیدار ما هر سال در روز بصیرت

   یادم میاد روزهایی در این نیمکت، سال و ماه و روز تولد تک تک اعضاء بر گوشه و کنارش حک شده بود .. خدا رو شکر تعداد هم اون قدر زیاد بود که هفته ای دو سه بار جشن تولد میگرفتیم (!) ولی خب ، برهم خوردن برخی چیزها باعث شد که ما هم دیگه بی خیال جشن های 2500 ساله مون بشیم . بعد از اون روزهای خوش، شاید تولد امسالم یکی از بهترین جشن هایی بود که به خاطر دارم . اولش فکر کردم که چون دو سالی سرباز بودم و تولدهام بیشتر حالت عملیاتی داشت، این قدر به چشمم میاد اما بعدش متوجه شدم که نه ، امسال واقعا یه جورایی با بقیه سال ها فرق میکنه !.. از همراه اول گیج بگیر که یک ماه پیش برام پیامک زد تا بانک اقتصادنوین که صبح پنج شنبه ما رو خوشحال کرد ؛ حالا اینا به کنار، یکی باید شرکت شاتل رو جمع میکرد که از دفتر مدیریتش زنگ زدن و ضمن تبریک روز تولد و نظرسنجی ، سه گیگابایت هم ترافیک رایگان بهم دادن (!) بعدش هم که دوستان و آشنایان از فواصل دور و نزدیک ما رو شرمنده کردن .. پیامک های بروبچ حقیقی ، آف ها و ایمیل های دوستان مجازی و حتی بذل توجه نوه خالۀ مامانم که از تهران بهم زنگ زد و تولدم رو بهم تبریک گفت، از دیگر عجایب میلاد سال 89 به شمار میرفت . نکته جالب بعدی جشن کوچکی بود که با حضور مت و خاله خانم در محل کار گرفته شد و هدایای زیبایی که خاله جان با گرفتن عکس و فیلم، جاویدان شون کردن .. تصویر زیر شامل مجسمه های بسیار جالب و قشنگیست که مت بهم هدیه داده و ادکلون خاله جان هم در کنارشون خوش میدرخشه (!)


صحبت از هدیه شد ، بد نیست قبل از ادامه کار شمع زیبایی که توسط اکثر دوستان برام ایمیل شده بود رو بگذارم ..


بعدش هم جای کیک خالی مونده بود که یکی دیگه از دوستان زحمت پر کردنش رو کشید ..


از گل و کادو هم نگید که فراووون بود ..




و .. حسن ختام این جشن با شکوه هم عکسیست که توسط یکی از شیطونک های نیمکت ، در زمانی بسیار مناسب و از زاویه نیم رخ بنده گرفته شده !!


تصاویر بالا گوشه ای بود از زحمات دوستانم که به شکل ایمیل ارسال شده و سعی کردم به عنوان تشکر اونا رو در نیمکت قرار بدم .. امیدوارم که چیزی رو جا ننداخته باشم .

   اما از بصیرت گفتیم و تولد .. راستش تا بحال به واژه بصیرت این قدر دقیق فکر نکرده بودم (!) اینکه رسیدن به بصیرت در هر سن و زمانی ، میتونه تولد دوباره ای رو برای آدم رقم بزنه، جای بحث بسیار داره . یادتونه یک بار گفتم که از اتاق من ، حرم رو میشه دید .. به همین مناسبت، به سرم زد که شما رو به اتاق کارم دعوت کنم و بعد از باز کردن پنجره ، با هم به بصیرت حقیقی نگاهی بیندازیم .

این عکس رو دم دم های اذان شب گرفتم .. زومی در کار نیست ، این تمام اون چیزیست که لنز دوربینم میتونه ببینه ..


این عکس وقت اذان گرفته شده و به میزان 8x زوم هم چاشنی کارش کردم ..


عکس آخر رو بعد از اذان گرفتم و این بار دیگه دوربینم با حداکثر توانش یعنی 24x زوم به صحنه اومده ..


امیدوارم شما هم به اندازه من از دیدن این تصاویر لذت برده باشید .. جشن تولدم یه جور حسن ختام داشت و اصل پست هم یک جور دیگه .. شعر زیر که با صدای گرم و جذاب استاد کریم خانی ماندگار شده و قطعا به گوش اکثر مشهدی ها آشناست رو به همراه لینک دانلودش تقدیم میکنم تا مطلب ناگفته ای در مبحث بصیرت نمونه !


آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده

لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده

لشگر شیطان به کمین من است
بی کسم ای شاه پناهم بده...


پ.ن:
   به نظر من این مهم نیست که چندیم سال تولده .. مهم اینه هنوزم کسانی رو داری که به یادت باشن و تولدت براشون مهم باشه .. و من از این جهت به خودم میبالم و به شما دوستان عزیزم افتخار میکنم .

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 66 + ارسال نظر
عابر جمعه 17 دی 1389 ساعت 12:02 ق.ظ

اصلا فک نمی کردم اینقدر خسیس باشی ! ما رو باش، با کی میریم چهارشنبه سوری!! نیار اصلا ، خودم یه روز میام می برمش! (حالا میاریش یا خودم بیام؟)

ضمنا داداش! ما رو از مامانمون نترسون، مامانم خودش گفته واسه احیا روحیه خودتو و دوستات تو مجالس حرکات موزون شرکت کن!

ببین .. من دیگه نای تایپ کردن هم ندارم، چه برسه به اومدن (!) بی زحمت خودت بیا ببرش .. اصن بیا من رو هم روی هدایا با خودت ببر !!

سلام من رو به حاج خانم برسون و بگو .. دستت درد نکنه بابت این دختر دست گلت (!) موندیم این همه توازنش رو کجای دلمون جا کنیم

minerva پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 08:50 ب.ظ

امین شد 65تا

ای بترکییییییییی

puzzle پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

راستی باران بیا بریم یه دست لباسم واسه تو بگیرم...ما که قراره واسه همه اینا لباس بگیریم ، توام غریبه نیستی که...بیا بریم قربونت
الان راه اندازی میکنم اون پروفایلو بانو...شما قدم رنجه بفرمایین

شماها که با هم دارین میرین بیرون ، لطفا یه چهل تیکه هم واسه من بگیرین .. میخوام هدیه بدم مینروا تا مثل کامنت قبلیش، دوباه گل کنه !!

minerva پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 03:13 ب.ظ

باران راست میگه بوقی جونم!(ببخشید من یهو صمیمیتم گل میکنه!)

میگم قبلاها بهتر گل میکردی هااا.. الان همچی مثل این داداش مجازیت، تابلو گل کردی !

باران پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

ااااا اینا رو که گفته بودی و خونده بودم. جدیدتر بگو!!
بابا من و الهه اینجا کلا آمارمون رو بهم دادیم!!! به قول آقا امین که چندروز پیش می گفت دهنت رو باز کنی آمارت در اومده دیگه!
راست می گفتن بنده خدا. آخه دیگه نگفته ای به گمونم نمونده باشه!! کلا من بین این نیمکتی ها رسوام!!
بگو دیگه! ببین کمرم داره میشکنه زیر بار ثقیل فضولی!! نه نه! چیزه منظورم کنجکاوی بود!

آمین!!

کی بود کی بود دعا کرد .. شاید منو صدا کرد !! (این در وصف "آمین!!" بود)

مینروا تو که درس نمیخونی ، لااقل ادامه بیت من رو بیا!
نگی میگم مونا بگه هااا.. (به این میگن: رقابت سازنده!) آبجی فسقلی قبل از تو ماشاا.. واسه خودش یه پا شاعره بدو یه بیت دیگه واسم جور کن تا آبروریزی نشده

بوق پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 02:59 ب.ظ


عجب !!
فکر کردم خودم فقط کنجکاوم

باران دست رو دلم نزار که اتیشه ...
همین دوروبر بندگی خدا می اموزیم
سن و سال رو هم که خدمت صاحب خونه عرض کردیم متولد ۱۳۰۰ هستم ساکن ایران - شهر خودمان
میگما انگار اینجا نوسان سنی بیداد میکنه
اخه از بنده گرفته تا مینروا جان که کوچک ترین مهمان اینجا هستند ...
البته ما که صاحب خونه ایم و امین مهمان

به امید روزی که نیکمت نشینان جایی به نویسنده ندهند و ایشون روی زمین بشینه ...

فعلا بای بای

الحق که جوابی بجز کامنت بعدی باران، برازنده توی یک دنده و لجباز نبوده و نیست!

حالا به من نمیگی عیبی نداره، لااقل به این بندگان خدا بگو تا .. نزدن شل و پلت کنن (واسه سلامتی خودت میگم هاا.. وگرنه به من چه اصلا !)

البته این تیکه رو بی شوخی بخون بوقی .. اینجا هیچ چیز اجباری نیست ، اگرم میبینی من و سایر بچه ها بهت چیزی میگیم، صرفا واسه اینه که نگی دوستان بی اعتنا و کم توجه هستند .. و الا مهم تنها حضور سبز و زرد و قرمز و .. خلاصه رنگین کمانی خودته عزیز ، مابقی همش حاشیه هست و بس!

دختر خاله پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 01:38 ب.ظ

minerva عزیز ...ان الله مع الصابرین!
من نمیدونم چرا برای شما باز نمیشه ...اشکال از بچه های بالاس!بنده بی تقصیرم...!در هر صورت از هر گونه ابراز لطف در این باب ممنونیم!

این ان ا... مع الصابرین تو من رو یاد متن نامه یکی از خانم ها انداخت که چند روز پیش برای مدیریت نامه نوشته بود، اونم با موضوعیت کم بودن حقوقش (!) بعد به اندازه تفسیر نمونه توش از قرآن و آیات و روایات مایه گذاشته بود و خلاصه صغری کبری ایی چیده بود ، کبری چیدنی !!

یادم باشه روز مباهله به بچه های بالا هم خبر بدم که بیان .. خدا رو چه دیدی، شاید شاهد هم نیاز شد

minerva پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 01:17 ب.ظ

میگم من تحت فشار امتحانم!
ای بابا...امین چی؟!اونم تحت فشار امتحان؟!
استرس امتحان رو هیچی نمیتونه جاشو پر کنه!تازه کله صبح بود من هنوز کامل بیدار نشده بودم!یه جورایی داشتم چرت میزدم!

اگه این جوریاست ، پس امین هم تحت فشار جواب دادن به کامنت هاست !! تا حالا شده در عرض چند ساعت 50 تا کامنت جور واجور رو جواب بدی؟!

دههههه .. خب چرا از من بیچاره مایه میذاری (؟!) اصلنشم مگه من معین بی فرهنگم یا خدای بی ده آدمیزاده دیگه ، اشتبا میکنه .. به همین راحتی

باران پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

بوق جان خوش گذروندنی در کار نیست... حس درس نیست... و اعصاب و تمرکزش...

خب بگو چی می خونی و چند سالته که کمر ما از فضولی نشکنه!!
ضمن اینکه puzzle هم از لحاظ تحصیلی هنوز خودش رو لو نداده! یکبار بهش گفتم پروفایلت رو راه بنداز اما... .دیگه نمیام وبلاگت ها دوست جون! اگه نمی خوای تو پروفایل باشه همینجا بگو. اینجا هم بگی قبوله!
مینروااااااااااااا عجب سوتی دادی ها!!! می دونی چرا؟! خیلی به این طفلکی گیر دادی برای دیکته اش! حالا اینجوری شد!!
الان منم که به تو دارم می گم احتمالا 2روز دیگه خودم می افتم تو کوزه!!

به نظر من، اعصابت رو بذار لای درب درست میشن .. مشکلت این بود که خودت باید قلنجه نرون هات رو می شکستی که خدا رو شکر به زبان خوش شکستی !.. وگرنه مجبور میشدم بیام روت راه برم (منظورم البته روی مخت بود!)

شماهام کلا صوت تون سرشار از سوتیه ، لذا دیگه نیازی به گیر دادن و 2 روز پس و پیش نیست !

puzzle پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام به باران عزیز...میگما پس چرا من احساس پیری میکنم...نکنه افسردگی گرفتم!!ای بابا

نخیر .. حضرت عالیه فقط یه کمی نازتون زیاده .. مشکلت تنها کمبود نازکش هست که انشاءا... با یک دست لباس اونم حل خواهد شد !

(ببین من یه دونه از پست هات رو خوندم ، شد آیینه دقت خب ازم دعوت نکنین بیام وبتون دیگه !.. )

minerva پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 12:08 ب.ظ


سوتییییییییییییییییییی!!!
سوتییییییییییییییییییییییی!!!
به جان مینروام که میخوام دنیاش نباشه سوتی بدتر از این تو عمرم نداده بود!!!!
الان میشه به عمق استرسی که من قبل امتحان داشتم پی برد!!!
آخه کامنت قبلی امسال رو امثال نوشتم!
اومدم دیکته امین رو تقویت کنم خودم از بنیان خراب کردم!!!

حکمت همین جا صادر شد : "بخشش لازم نیست اعدامش کنید !"

ضمنا چون امکانات مون کمه ، در صورتی که بخوایم جلوه دوم حکم رو اجرا کنیم، مجبوریم مثل ملوان ها که از روی عرشه کشتی به دریا پرتاب میشن ، از عرش نیمکت حلت بدیم به سمت سبزه ها !! (آخیییی، چقدر رومانتیک !)

minerva پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 07:11 ق.ظ

بوق امتحانا تموم شد رفت!!
من میگم اشکم در نمیاد تو چه توقعاتی داری؟!
بعدم امتحان هس که هس خو چیکارش کنم؟!!فعلا اونه که مزاحمه همین که هیچی بهش نمیگم باید کلاشو بندازه هوا...
ما پارسال یه دبیر فیزیک داشتیم که اصولا تمام جوابارو یا گروهی حل میکردیم یا از کتاب یا به خودش میگفتیم بهمون کمک میکرد آنقده دوسش دارمتازه میفهمید و هیچی نمیگفت!!!امتحان ترمم خودم خوندم هر دو ترم ۲۰شدم تازه این ترمم ۲۰میشم!!
خیلی باحال بود برعکس امثال...

بقول پدر : شما جوون ها آب بی دهنه خوردین !
(البته پدر خودم رو عرض نکردن ، مقصود شخصی بود به نام پدر !)

بوق پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 06:13 ق.ظ

اااااااااااااااااااااااااااا یادش بخیر
ما هم یه بار با رفیق فابمون همچین نمره ای رو توی فیزیک اوردیم البته اونجا اون نصف فصل رو خوند و من نصف دیگه رو اونم در عرض بیست دقیقه
اونجا هر دومون شدیم ۹.۷۵ بعدش دبیرمون به این شیطنت ما پی برد و حالمون رو اساسی گرفت یامه اون ماه نمره فیزیک دوتایمون صفر شد
البته سر ترم جبران کردیم و حال اساسی از دبیر بیچاره ستاندیم ...
حالا خوبه بود مرد بود اگه خانوم بود که مطمئنا میرفتیم سراغ روشای غیر اصولی مثل سوسک و موش

دلم نیومد نگفته برم ...
بای بای

نه خوبه .. تو هم داری کم کم گرم میشی !.. اگه همین طوری دلت به نیومدن ادامه بده ، احتمالش هست که ما بهت برسیم (یعنی به شخصیتت پی ببریم.. این جمله آخری جدا ترجمه لازم بود!)

بوق پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 06:04 ق.ظ

خوش به حالت باران
به جای ما هم خوش بگذرون ...

+ الان من مثلا پا شدم درس بخونم نمیدونم چرا سر از اینجا در اوردم

صبحتون بخیر

- احتمالا برعکس از جات پاشدی !..
آخه نیمکت و نیمکت نشین ها همیشه به عنوان یک دوست خوب و تکیه گاه قوی ، سعی میکنن که پشت سرت حرکت کنن

باران چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

ما هم تو مدرسه اینکارو می کردیم : نصفش با من نصفش یا تو!!
نصف که نمی کردیم. هر سوالی که حل میشد یه اون یکی می گفتیم سوال فلان حل شد. این رو حل نکن. درنتیجه همیشه تعدادی سوال بود که من حتی از روش هم نخونده بودم و تعدادی سوال که کناریم نخونده بود!
گاهی هم کتاب باز بود! منظورم open book نیست ها! یعنی توی جامیز کتاب باز بود! بعد تقسیم می کردیم نصفه اول رو کی پیدا کنه تو کتاب! نصفه دوم رو کی
آخه یک نفر مگه چقدر وقت داره که بخواد هی ورق بزنه و پیدا کنه جوابارو! وقت امتحان تموم میشه!
از آیتمهای دوست داشتنی من در امتحان همین کتاب باز کردنهای توی جامیز بود! سال اول دبیرستان نیمکت ما دقیقا وسط کلاس بود!سه ردیف بودن نیمکتها و ما ردیف وسط و در ردیف وسط، نیمکت وسط. (یعنی از هردوطرف دید وجود داره نسبت به جامیز) سال اول دبیرستان امتحان ریاضی داشتیم. من و دوستم هیچی نخونده بودیم. حتی نمی دونستیم این اثبات کنیدها رو کجای دفتر نوشتیم!! دفتر رو باز کردم تو جامیز و به دوستم میگفتم مژی خش خش راه بنداز!! می دونی چرا الهه؟ چون نمی دونستم کجای دفتره. باید ورق میزدم تا پیداش کنم!! صدای ورق زدن هم تابلو بود توی کلاس ساکت! طفلک مژی. هیچی نداشت که باهاش خش خش و سروصدا بندازه که صدای ورق زدن توی اون صدا گم بشه. (اصولا موقع امتحان که چیزی روی میز نیست) طفلک با برگه امتحانش خش خش می کرد! به هوای خودکار برداشتن هی در جامدادی رو باز می کرد و هی می بست تا من بتونم با سروصدای تولید شده ورق بزنم!!
جالبه بدونی ما دوتا 9.75 شدیم از 10! آقای دبیر هم خنگ!اینکه نمره ها جفت هم و برگه ها مو نمی زد مهم نیست (چون همه امتحانا همین جوریه) این که اثباتهای ما با اثباتهای خودش حتی در یک علامت <=== هم فرق نداشت جالب بود!
یادش بخیر.آنچه بگذشت نمی آید باز...

اما خب دانشگاه نمیشه اینجوری که تو می گی. نه من نمی گم همه بنویسن. برگه ام همیشه بازه به روی همه!! هر کی می خواد نگاه می کنه! اگه نزدیکم باشند یعنی فاصله شون دور نباشه خب جواب رو که می پرسن می گم کدوم گزینه. اما واقعا اینا اوضاعشون جوری نیست که بخوان به من برسونن! گفتم دلیلشو. روی درس خوندشون و جواباشون نمیشه حساب باز کرد!!

بوق عزیز، آره انگار نه انگار فرجه هاست!! کلا هنوز بوی امتحانات رو استشمام نمی کنم!

جالبه .. به نظرم رسید که اسم اینجا رو از نیمکت به کلیسا تغییر بدم (!) آخه این جوری که تو داری اقرار میکنی ، بعید میدونم که گناهانت بخشیده نشه

ای بابا .. مثلا تو دو تا دامن بیشتر از مینروا پاره کردی هااا.. بجای اینکه بچه رو تشویق کنی که به درس خوندن روی بیاره ، روش های نوین تقلب و تفاوت تقلب های دوران متوسطه و آموزش عالی رو بهش آموزش میدی .. خب اگه فردا مامانش اومد در خونه ما و باباش با بیل مکانیکی ریشه نیمکت رو از جاش درآورد و گفت که اینجا بد آموزی داره و دختر ما رو از راه به در کرده ، من جواب جوامع بشری و سازمان رسیدگی به جرائم مجازی رو چی بدم ؟!!

آخه تو چرا به فکر آبرو و آبراه و رودخانه و دریاچه و خلیج و دریای من نیستی.. هان ؟!

بوق چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

خوشم میاد ملت شاد و شنگول انگار نه انگار فصل امتحانه

خوش بگذره

این جماعتی که من میبینم جناب بوق .. کلا در شاد زدن دست طولایی دارن(!) طفلک شنگول هم که از بچگی تو سری خور بود و ملت راه به راه میزدنش ..

میگم چطوره شما هم بیای و گل مجلس بشی .. این جوری دور هم بیشتر خوش میگذره هاا

minerva چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

نه اینجور که یکی برسونه بقیه بنویسن حال نمیده گروهی باحال اینجوری روحیه همبستگی رو میبریم بالا اتحاد بعدم همه شریکن خیلی بهتره یکی سوال ۱تا۵رو حل میکنه اون یکی ۵تا ۱۰همینطوری الی آخر بعدم تقلب نیست هر کی سهمشو داده
این کامنت فقط برا اینکه نظرات بشه۵۰تا بود

بی زحمت شما بجای اینکه نظرات ما رو رند کنی برو برگه تقلب هات رو پاک نویس کن که مثل باران یک دفتر چهل برگ نبری سر جلسه و سر دادن پاسخنامه گیر کنی !!

زمان ما بچه ها تقلب هاشون رو روی نخ دندون مینوشتن و آخرش هم مراقب سر جلسه از بین دندون کرسی و آسیاب شون پیداش میکرد .. بعد بچه های این زمونه کتابچه تقلباتشون رو صحافی شده میبرن سر جلسه ! جل الخالق

باران چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 05:26 ب.ظ

آره ۱۹ تا ۲ بهمن
ولی توی دانشگاه فرق می کنه. من صرفا میرسونم و نمی گیرم تقلب. چون اصولا کسی نیست که برسونه برای من!! (به قول یکی از بچه ها ما از شاگرد اول تقلب می گیریم. بعد چی رو می خوایم به خودش برسونیم؟!! هه! این الان دقیقا محض ریا یود الهه!) یعنی من کسی رو ندارم که بهم برسونه بعبارتی

جسارتا اگه مت الان اینجا بود، در جواب این کامنت میگفت :

"تف تو ریا !.."

minerva چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 03:32 ب.ظ

منم در دوران ابتدایی فکر میکردم تقلب مال بچه تنبل هاست ولی همین جا اعلام میدارم اتفاقا تقلب رو همین درس خون های مملکت پدید آوردن!!نه عزیزم منم شاهدش هستم درس خون و غیر درس خون نداره!!!اتفاقا اگر کنکاش کنی میبینی درس خوناش مشتاق ترن(اینا همش تجربیات من هست در دوران راهنمایی تا اکنون!)
۲۵آخریشه...من فردا بینش دارم و از اول سال لاشو باز نکردم!آخه دبیره یه بارم امتحان نگرفته خدارو شکرم هرچی ۵شنبه بوده هم تعطیل بودیم!!منم که ریلکس اصن انگار نه انگار...
شما امتحاناتون ۱۹شروع میشه؟

خوبی نیمکت به اینه که مثل یاهو امکان پریدن آف هاتون وجود نداره .. لذا خیال تون کاملا راحت باشه دوستان ، به حدی که شاعر میفرماید : همچی آرووومه ، هوا چقدر خوووبه !!

باران چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام بر الهه
شوخی بود. حافظه ات هم ما رو از یاد ببره باز از یادمون نمیره خاطرت
آرم منم پاییزیم. اصولا پاییزیها موجودات دوست داشتنی هستند!! برعکس زمستونی ها!!‌(یا عرض زبون درازی خدمت امین خان!!)
همین که از کوچه مون رد میشدی به یادمون بودی کفایته دوست جون
کی خلاص میشی از امتحانا؟
آخه من دانشگاه هم نرفتم. اصولا دانشگاه و مدرسه و کلاس باعث تغییر روحیه میشن. اما من از شنبه فرجه هامون شروع شده و در خونه بودم. یکشنبه هم استاد به زور کشوندمون دانشگاه کلاس داشتیم
جاهای دیگه هم که جزء برنامه های تقریبا روتینم محسوب میشن هم نرفتم این هفته

اشکال نداره. واسه منم ازین به زور کشیدنها پیش اومده. البته مال من دلیلش این بود که برگه تقلبم زیر برگه سوالات امتحان ریاضی و پاسخنامه بود!! بعد مراقب هی می خواست به زور پاسخنامه و پرسشنامه رو ازم بگیره!! پررو!
می گفت وقت تموم شده. منم می گفتم حالا شما برید دو دقیقه دیگه بیاید بگیرید!! آخه برگه ام یک ذره دو ذره نبود که!! یک برگه دفتر با خودم برده بودم!! البته همه فرمولها روی اون جانشد! یک نصفه صفحه دیگه هم بود!! جمعا ۱.۵ صفحه به ابعاد صفحه دفتر بود! هی اون می کشید هی من می کشیدم!! می گفت بده وقت تمومه. منم با تمام توان مقاومت می کردم که نگیره وگرنه رسوا میشدم! آخر رفت گفت دودقیقه دیگه میام! تا رفت برگه رو درآوردم یواشکی مچاله اش کردم و گذاشتم توی جیبم! بعدم پاسخنامه و پرسشنامه رو تحویل دادم!
اتفاقا دوم دبیرستان بودم! منتهی ترم دوم
(الان نکته اخلاقیش این بود که تو تیزهوشان هم بچه ها مجبورن از امدادهای غیبی استفاده کنند! همیشه با خودم میگم ما که خیرسرمون لقب سمپادی رو به یدک می کشیدیم این بودیم .وای به بچه های مدارس دیگه!)

آخ این بلور نشکنت خیلی دقیق و بجا بود!! کلا من پی بردم ایشون خیلی unormal هستند! جدی می گما. طفلی برخی دوست اشتنها و دوست نداشتنهاش نرمال نیست!! من پیشنهاد دادم که یک سه شنبه بیان بامن ببرمشون ابن سینا!! (آیکون یک آدمی که دارد حرص درمی آورد!!) با اساتید صحبت می کنم ایشون رو ویژه درمان کنند!!
اشکال نداره. یکم از حالتها و بغضهای منو داشته باشی همچین غده ات راه می افته اساسی. چشمه اش جوشان میشه اصلا!
نه خدا نکنه. هیچ بغضی برات نباشه. ان شا الله

اییی جااان (این از اون جانا نبود هااا.. از این جانا بود !) یعنی دل آدم شاد میشه وقتی این جووون های با احساس رو میبینه ! (منظور شاعر این بود !)

زبونت رو جمع کن دختر .. نگی این جاش رو ندید هاااا...

صحبت زیاده و وقت کم .. صرفا برای اینکه به جمع بندی برسی، بهت پیشنهاد میکنم که در تخیلاتت آیکون یک آدمی رو تصور کنی که داره اون حرص در آوره رو خفه میکنه !!

minerva چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:57 ب.ظ

به خدا باران من به یادت بودم!
تازه میخواستم احوالتو همینجا بپرسم خو تقصیر حافظمه با این امتحانا یادم نمیموند!چطور دلت میاد این موجود دوست دااااااااااشتنیو بی معرفت خطاب کنی؟!
من بیچاره شبا از نبودت اشک
نمیریختم ولی یادت بودم که هر وقت از جلو کوچتون رد میشم میگم اینجا یه عدد باران زندگانی داره!!
اما وقتی گفتی به نت دسترسی نداشتی خیالم راحت شد...
ما که اصولا کارمون تو چهار دیواری نشستنه بیا پیش خودم بهت آموزش میدم که غیر رفتن برا مدرسه وکلاس زبان برا هیچ امر دیگه ای پا از خونه بیرون نمیذارم عموما هم مهمونی به ندرت میرم..
برا ۲تا سوال وقت کم آوردم یکیشو نصفه حل کردم یکیشم اصن حل نشد که بکنم بزور ازم گرفتنش!!
ایول تو هم مث من پائیزی هستی پس!
این امین اگه امروز سر جلسه امتحان ما بود شاید میتونست ۴تا سوال اول رو جواب بده
نه باران دل امین شبیه این بلورای نشکن هست که مامانا دارن....
باران یه اعتراف من ازصبح میخوام زار بزنم اشکم در نمیاد!!چیکار کنم؟!غدد اشکیم خشک شده!

خوبه خوبه .. همچی زار میزنی که اگه کسی سنش رو ندونه فکر میکنه سناریو کوزت رو از روی داستان زندگی ایشون ساختن !!
حالا خوب شد وزیر بهداشته ، آرایش ، آموزشه .. کی این یارو (!) هنوز امتحانات رو حذف نکرده وگرنه من مونده بودم که شماها میخواستی به چی تکیه کنید و از تو جیب تون توجیه دربیارین!

هیچی دیگه .. فلسفه آفرینش ما اینه که بریم سوال های آمار - ریاضی خانم رو حل کنیم .. همینه دیگه ، وقتی تا نصف دل شب میشینی روی اون نیمکت تنها بود ، تنهایی بود ، نمیدونم دقیقا چه کوفتی بود که بگم خدا صاحابش رو به عرش اعلا ببره (!) بایدم نتونی سوال های آمارت رو حل کنی!

لااقل میخوای ما رو بلور کنی ، بگو داداشم پیرکسه که ملت فکر کنن تو فرانسه به دنیا اومدی نه تو کوبر ، کوپر، کو...ر !
(کلمه ها و ترکیب های تازه .. لطفا جای خالی را با حرف مناسب پر نمایید !.. بس که نرفتی سر درس و مشقت، من مجبور شدم که کتابت رو بیارم روی نیمکت و باهات کار کنم !)

minerva چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:38 ب.ظ

اشکال نداره امین من نمیدونم چرا هر وقت نوبت من میشه همه چیز و همه کس هنگ میکنن!!
مثلا بابا به خواهرمون پول تو جیبی میده به ما که میرسه جیبش ارور میده!
دبیره به همه سوالای بچه ها جواب میده نوبت ما که میرسه میماسه!!
امین به کامنتمون جواب میده به مرحله اجرا که میرسه نت هنگ میکنه!!
اصولا من نسبت مستقیم دارم با هنگ شدن اشیا و افراد!!!
خواستی کسی یا چیزی به هنگه خبرم کن سه سوته میفرستمش هوا

ایول .. تو همونی هستی که دنبالش میگشتم .. بی زحمت یه نیم نگاهی به این چرخ روزگار (چرخ چاچی نه ها .. نزنی رستم مادر مرده رو کن فیکون کنی !) بنداز ببین کجاش گیره که مثل گیره رو ما گیره ؟!!

واج آرا میطلبیم ..

minerva به دخترخاله چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

پیر شدمممممممممممممممم
همون ۴تا لاخ موی سیاهیم که داشتم سپید شدماز دست رفتم
مامااااااااااااااااااااااااااان...دختر خاله الان نیم ساعته میخوام بیام وبت باز نمیشه چراااااااااااا؟!!!اصن به من ابراز محبت نیومدهههههههههههه....یه بار خواستیم تو عمرمون ابراز علاقه کنیم وبش باز نشششدددددددددد...اینو بخونی دخترخاله هاااااااااااااااا...الان هر چی میخواستم بگم یادم رفت ولی میخواستم بپرسم من آخرین باری که مزاحم شدم کی بودددددددددددددد؟؟!!فکر کنم دوران پرکامبرین بودددددددددد...
(الان همه حرفامو کش دار بخون چون ظاهرا دارم زار میزنم!چیکار کنم خو هر کار میکنم اشکم جاری نمیشه!!!)

باز خدا رو شکر همون 4تا لاخ رو داشتی .. من که از دست تو کچل شدم نمیتونم چطوری میتونم پیریم رو ثابت کنم !!

خواستم بگم که پیر شدم و سرعتم کم شده .. دیدم بوق قبل از این سر توانایی من در پاسخ به نظرات و زدن تست های کنکور ارشد ، آبادمون کرده !

خواستم بگم پیر شدم و پدر شدم که دیدم قبلا پازل پنج - شش تایی رو به پای ما نوشته !

خواستم بگم پیر شدم و پرز و پشمم ریخته .. دیدم باران کلا اصالت وجودیم رو بر مبنای پشم بنا کرده !

موندم والا چطوری پیریم رو به اثبات برسونم .. دوستان لطفا راهکار ارائه کنن!!

باران چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام
اییییییییییییییییییی مینروای بی معرفت!
کلا نمی گی فرزانه مرد، زنده ست ، تو گوره، مراسم هفتشه!! یا چهلم!! یا حتی سال!!
شوخی کردم
از دوشنبه تا شنبه نبودم. از شنبه تا الان هم هستم اما حس کامنتیدن در هیچ وبی رو نداره ذهنم
وقتی دیدم که با نشستن و دست روی دست گذاشتن، باران refresh نمیشه و روز به روز بدتر هم میشه، تصمیم گرفتم خودم دست بکار بشم و لااقل توی این جمع مثل سابق عمل کنم. حتی با ظاهرسازی.فعلا حوصله حمع های دیگه رو ندارم. باورت میشه من از یکشنبه که صبح رفتم دانشگاه تا الان جایی نرفتم؟ حوصله هیچ جایی رو نداشتم و ندارم. محصور در این چهاردیواری. دیروز که داداشم smsداد که برو بانک، واقعا دوست نداشتم برم. با اینکه تا بانک دودقیقه راهه. به زور رفتم
امتحانات تا اینجا چطور بوده؟ بابا ماشالا سرعت عمل! تو هم مثل خودمی! منم وقت کم می آوردم!! همه می گفتند کی وقت کم میاره برای امتحان ریاضی ؟ کنکور که نیست

و ارادت ویژه داریم خدمتpuzzle عزیز
حالا بساط قر و قمبیل راه میندازی !! ها؟! به سبک رئیس نظمیه توی قهوه تلخ: بدهم پدر پدر پدرت را...؟!
الان میگم از منکرات بیان جمعت کنن!!
که حالا قصد مزدوج شدن داری ها؟! لباس برای من کو؟!! !
خودت گفتی هرکی کم و کسری توی کمد لباسش داره تعارف نکنه بگه!! منم که خجالتی! روم نشد بگم!
بیخود احساس پیری می کنی! تو هنوز اول چلچلیته!! ولی بدون شوخی:
خواهر من 66 ایه. اما نیمه دوم .دی ماه.
( چند روز دیگه تولدشه. کی تو این فاز خستگی روحی حوصله کادو خریدن داره؟) برخلاف تو اون فکر می کنه هنوز سنی نداره و برای ازدواج خیلی زوده!
خب منم بازی! منم تاریخ تولدم رو می گمه که تو و مینروا اگه خواستید برام کادو بفرستید بدونید!!
4 آبان 1369

راستی بوق جان (خب من چه کار کنم ترکیب بوق و جان یک جور ِ ناجوریه! این آقاامین بدبخت گفت یک اسم مستعار دیگه بذارید. )
این آقاامین کلا سرعت عملش در حد ال کلاسیکو است!! یک صبح جمعه ای بود و ما آب نداشتیم نیم ساعتی و .... خلاصه اومدیم نت. ایشون داشتن تایید میکردن و آبی نبود که ما بریم بر صورتمان بزنیم. توفیق اجباری بود که بشینیم جوابای ایشون رو بخونیم. جیگر من پاره پاره شد با هر یک جوابی که ایشون می دادن. آخرش که کامنتها تموم شد دیدم جای سالم رو جیگرم نمونده!!

آقاامین هم در اینجا نقش پشم را دارند!! کلا با همه حرف زدیم الا ایشون! یک سلامی هم به ایشون عرض کنیم دلشون نشکنه!

یاحق

از پشم به باران .. نبار که خیسم میکنی و ملت جوگیر میشن باهام نمد درست میکنن (!) باز پشم بودن بهتر از نمد شدنه

اومدی دلمون رو نشکونی .. بجاش پرز و پشم مون کردی و فرستادی مون رو هوا؟! ای روووزگاااار، من از دست این ضعفا (=ضعیفه ها!) شکایت دارم ..

مرد نیستم ، اگه یه شب نرم تو دماغت که تا صبح عطسه کنی !

minerva چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

باشه هستم!نه سه تا فرد هست!زوج بگو بهتره مثلا ۴تا....
موردی نداره هرتلقینی بگی پایم!!!
آره جواب که اووووووووووووووووف میده بدجور ولی نمیشه یه تلقین بهتر بگی تو این اوضاع در هم برهم چطوری ۴تا طفل رو بزرگ کنه روش فشار میاد ها!!
یکی خودش نگه میداره یکی خاله خانوم یکی مت نگه میداره اون یکیم باید بدیم آقا رحمان آبدارچی!!!!بعد اون شرکت تبدیل میشه به یه مهد کودک واقعی نیازی به احساساتی بودن امین نیست...
چرا بقیه هم دلشون میخواد ولی فکر کنم روشون نمیشه بگن ما هم هستیم

ای بابا .. حالا پازل یه چیزی میگه ما میذاریم به حساب اینکه خواهرمون عروس شدن دردش گرفته !! من موندم که این وسط تو رو کجای دلم جا کنم !

خب بشین درست رو بخون دخترم تا فردا مثل من رفوزه نشی و آبجی کوچیکه ات همش ازت غلط املایی نگیره ! ببین من به فکر آینده خودتم هاااا... حالا تو باز بگو 4 زوجه و 3 فرد !!

هیچی دیگه .. کل شرکت رو کردی نوانخانه امین، شرکا و طفل های صغیر و گاها کیبرش (!) همه تو سن و سال ما حرمسرا دارن ما از بد روزگار مهد کودک باز کردیم (!) میگم چطوره تو رو هم بذارم مدیر داخلی مهد تا کم و کاستی های درون ساختاری رو حل کنی ؟!.. بجون خورزو جواب میده هااا

puzzle چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

میگما مینروا بیا به امین تلقین کنیم ۳ تا بچه داره!!!!ببینیم جواب میده این تلقیناتت در این مورد یا نه؟!

قدیما که میگفتن هر جا دیدی دو تا زن (در اینجا دختر !) یه جا تنها نشستن بدون که فتنه ای در راه هست ٬‌ یعنی همین !! باز من دو دقیقه شما رو گذاشتم تو نیمکت و رفتن جهت کسب یه لقمه نون (سنگک نه ها٬‌ از همین ماشینی ها!!) ترجیحا حلال .. عوض درس خوندن و فکرهای هدفمند، نشستین به نقشه کشیدن و گوگل ارس رو گسترش دادن ؟!

آخه خواهر من ، بجای اینکه بشینی بچه های من رو کم و زیاد کنی بهتر نیست که یه فکری واسه لباست برداری تا اگه فردا یک گردن شکسته ای زنگ درب رو زد و جهت پا بوسی من اومد، لااقل بتونم در همون گیر و دار تو رو هم نشونش بدم و بگم اینم آبجی پیر و ترشیده ما ٬ تقدیم میشود با عششششق

(تا تو باشی دوباره دستت رو روی تعداد بچه های من بلند کنی !! )

puzzle چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

تا الان شدیم سه تا...کسی دیگه نیست فقط محض شاد کردن روحیه امین بیاد به ما بپیونده یه قر و قمبیلی بدیم؟

میگم چیزه .. حالا جهت شادی روح حقیر خودتون رو خیلی هم اذیت نکردین٬ نکردین هااا.... به روح خورزوخوان٬ اگه روحم راضی باشه که شما امشب کمر درد بشین !!
ضمنا حیف شد که قمبیلم رو تو مجلس قبلی جا گذاشتم و گرنه خودمم به جمع تون می پیوستم !!

باران سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:37 ب.ظ

مچ گیری...

ولم کن .. مگه تو از خودت خواهر مادر نیستی (؟!!!)

آخییییییییی .. این تیکه مال یکی از بچه های دانشگاه مون بود . هر وقت یه جایی گیر میکرد سریع میگفت : مگه تو از خودت خواهر مادر نیستی (؟!!!) بس که این حرفش بی ربط بود ، همه میزدن زیر خنده

minerva سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 04:16 ب.ظ

الان اینجا امین باید بگه:اینجا خانواده زندگی میکنه!!
ولی خب باشه چون کارمون فرهنگیه و در راستای شاد کردن روحیه نیمکت نشیناس هرکی پایه،تخته،میله هست بسم الله....
حالا اگه ناموزونم بود عب نداره ما به کوچیکواری خودمون میبخشاییم
درخواستی هر چی خواستید در خدمتیم!
فقط داشته باشید جناس و واج آرایی رو

اهم اهم .. اینجا خانواده زندگی میکنه !! (خوب بود مینروا؟!)

برعکس سایر مسئولین ما نیز با همین دید، تو جامعه کار فرهنگی کردن که به اینجا رسیدیم دیگه .. البته فرهنگ برهنگی یا برهنگی فرهنگی هم از بی فرهنگی بهتره (عجب توجیه سنگینی !!) لذااااا برو تو کارش

دارم جناست رو بدجنس ..حالا یه جنسی بهت نشون بدم که به اقلام چینی بگی مرحبا !!

عابر به مینروا و پازل سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 02:16 ب.ظ

منم پایه ام واسه سوت و رقص و خلاصه هرگونه حرکات موزون .. (فقط محض شاد کردن روحیه امین هاا)

آره جون غریبه ... الهیییی که بی غریبه بشی !!
حالا غر تو کمرت گیر کرده چرا پای من رو میکشی وسط .. حالا وایسا ، اگه به مامانت نگفتم .. یه آش برات نپختم

minerva سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 01:25 ب.ظ

فقط puzzleحال کردی دوبیت خوندم امین 7تا کامنت رو جواب داد
حالا من میگم دست به تلقینم ملسه باور نمیکنن(پست اخیرم رو عرض میکنم)
آقاجان زودباشید حق ویزیت تلقین منو بدین
"تو را من چشم در راهم..."میترسم بخونم تو هم همراهی کنیم جفتمون با نیمکت بریم رو هوا

ببین من از اینکه تو به وسیله نیمکت درآمد کسب کنی ناراحت نیستم ها ، فقط بی زحمت حق ویزیتات رو بذار کنار تا آخر پست یه جوری با هم کنار بیایم

puzzle سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

میگما مینروا بیا یه ذره شادتر بخونیم بلکه قر و قمبیل آهنگمون باعث شه این امین از دوران غیبت درآد...البته چون تو توی قافیه و این چیزا استادی شعر از تو ، دست و سوت و رقصش از من!!!!

وااااا ویییییی لااااااا... زمان ما واسه بیرون اومدن از پرده غیبت، ملت دعا میخوندن و نذ و نیاز میکردن .. حالا این جوونهای نسل جدید دست و سوت میزنن و واسه من غر میدن و میرقصن

میبینی تو رو خدا .. آخر الزمون شده ننه !!

minerva سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 08:43 ق.ظ

منم از اون ببیی ها میخوام واسه نیمکتم تو مدرسه!!!
اگه ست کاملش باشه(ینی هر سه تاش)که خیلی خوبه اگر نه هم من به یکیشم راضیم خودم پرورششون میدم توسعه پیدا میکنن!!!
راستی من از این آهنگه که لینک دانلودشو گذاشتی خیلی خوشم اومد دانلودیدمش...

عجب داستانی شد .. میگم چطوره تو هم مثل عابر آدرس بدی بیارم دم خونه تون (؟!)

اصن حالا که این طور شد ، این کادوها ماله منه و به هیشکی هم ندیدم ..

آبجی مون رو باش .. تازه میخواد بره برای من پرورش شون هم بده .. فکر کردی خیال کردی (!) نژاد ببیی های من خاصه، همه شون مرینوسن .. عمرا بذارم دستت بهشون برسه و بره به پاشون ببندی !

قربان شما .. قابلی نداشت .. باعث افتخاره که دانلودیدی

عابر سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 07:50 ق.ظ

ببین .. منم اون گاو قرمز رو میخوام واسه رو میز کارم .. کی میاریش واسم؟
میخوام یه یادگاری از مت و پت داشته باشم!

جالبه هااا.. اینم از کادوی روز تولدمون٬ نیومده دودر شد !!

لااقل معاوضه کالا با کالا بکن نامرد .. آدم این قدر تابلو میگه کی میاری واسم

من الان دچار کمبود احساسات و افت عمیق فشار شدم!

بوق سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

تبریک میگم چقدر زود جواب کامنت هاتو میدی
از یازده و نیم تا الان که دقیقا دوازده و پانزده دقیقه نیمه شبه بنده نشستم هر ده دقیقه وبت رو باز میکنم میبینم به یه کامنت جواب میدی
کلا خسته نباشی
عجب سرعت عملی
واسه ارشد شرکت کردی ؟؟؟؟؟؟؟
چون سرعتت توی پاسخ خیلی بالاست گفتم شاید شرکت کردی
توصیه ام اینه که سال بعد شرکت کنی خوش میگذره بعد نتایج یک کمی با مت میخندی

شبت خوش
یاحق

ببین .. یعنی تو هم آره !! نزنم پای چشت رو مثل کیک پای سیب نرم و لطیف کنم هااا .. حیف که ضعیفه ای وگرنه
امان از دست تو ..

والا اگه شمام جواب دادن به کامنت ها جزء زنگ تفریح تون محسوب میشد و در بین سایر کارهاتون دو تا کامنت هم جواب میدادین .. الان میگفتم که وضع تون چی بود .. البته منکر این هم نیستم که معمولا برای جواب دادن به نظراتم زمان زیادی صرف میکنم و سعی میکنم حساب شده اظهار نظر کنم اما دیگه اون قدرهام اوضاع بی ریخت نیست دیگه نااااامرررررداااااا

نخیرم .. من اصلا ارشد شرکت نکردم و دیگه هم شرکت نمیکنم .. اصلا من با هر چی کنکوره قهرم !

حالا بذار .. یه خنده ای بهت نشون بدم

شب تو هم خوش و خشک !
یا حق

بوق دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

این قبلی من بودم هاهاهاها

متوجه شدم بوقی ..
بازم ممنونم که اطلاع دادی ..

[ بدون نام ] دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

گفتیم رایانه یاد یارانه خانه مان افتادیم

الان تو از رایانه یا یارانه افتادی یا از یارانه یا ... بروووو سووووتی ٬ خودتی!!

بوق دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 11:45 ب.ظ

نه شرلوک نه مارپل ولی یه رگ فامیلی خیلی دوری داریم

اینو زود گفتم چون گفتی قلبت ضعیفه گفتم نکنه یه وقت توی این اوضاع بی ریخت رایانه ها هزینه کفن و دفن هم بیفته گردن مت بیچاره

همین رگ و پی ناشناخته توست که ما رو شیفته اخلاق ورزش کاریت کرده !!

ای بابا .. آدم وقتی شما جوون های با استعداد و خوش فکر و با انگیزه رو میبینه ٬ از مردنش خوشحال تر میشه !.. هر چند که ممنونم از سرعت عملت اما شما در این مورد خاص٬ زیاد نگران نباش .. ما خیلی وقت پیش زحمت رفتن رو کشیدیم و عرصه فعالیت رو واسه جووانترها باز گذاشتیم !

مونا به خاله خانوم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 06:52 ب.ظ

سلام
الهی نمیری با این توصیفاتت خاله ( ما کلا عادت داریمااا .. اینکه چایی نخورده خواهر زاده میشیم رو میگم ! ) ..
راستش منو یاد خاله بزرگه ی خودم انداختین . آخه ما همیشه به صورت 98 تا بچه! می ریم خونه پدربزرگم ... اونوقت همین خالم و دایی بزرگه دیگه آبرو برا کسی نمیذارن که .. (عین همون قضیه احساساتی بودن و مهدکودک که شما فرمودین!! ) به خصوص ما دو تا خواهر و مامانم . اتفاقا جدیدا پسرخاله م هم به جمع ما پیوسته آخرشم همه انقدر به خودشون میخندن که میرن تو کما

خلاصه ایشالا همیشه سایه ی بزرگترا بالا سر ما کوچیکترا باشه خاله جان .
فعلا ..
یاعلی

برعکس این خاله ما هم از همونایی که وقتی بهم میرسیم٬ معمولا یکی مون تو کماست (!) لذا محل کار با لاس وگاس تفاوت چندانی نداره

minerva دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 05:45 ب.ظ

puzzle جان الان وقته شه که بخونیم یک صدا:
غریبه رفته سفر کی برمیگرده؟!
چشمونم مونده به مانیتور کی برمیگرده؟!
.....
(برو تو کف قافیه و مضمون و تقلید وکلا همه چی!!!)

یکی لنگر نیمکت رو بندازه که امواج حاصله از کف قافیه داره همه مون رو با خودش میبره وسط دریا !!

قشنگ بود فسقلی ..

minerva دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 05:42 ب.ظ


الهییییییییییییییی...اصولا من تو هر محفلی وارد میشم خارج از جمع خانواده نمیدونم چرا کوچیکترینشون منم؟!جمع هم کلاسیامم کوچیکترم چون اونا یا نیمه دوم ۷۳ هستن که دیر اومدن مدرسه یا نیمه اول ۷۴ ولی من با اینکه نیمه دومیم زود رفتم مدرسه که خب اختلاف اونقدر نیست ولی من این مژده رو به تو و امین بدم که از امین پیرترم هستن!!
اصولا من نمیدونم چرا در دهه ۷۰با رکود جمعیت مواجه هستیم ؟!ولی اشکال نداره با این ۱میلیون تومانی که میدن رسما خیل عظیمی از دهه ۹۰ها را شاهد خواهیم بود(خب که چی؟ الان این چه ربطی به بحث داشت؟!)
حالا اینجوری گریه نکن دیگه اصن کی گفته تو۶۶هستی من شاهد تو با ما هم گروه بودی یهو دستمو ول کردی هیچی تو هم روفتی قاطی دهه ۶۰ها!وگرنه من خوب یادم قرار بود با هم بیایم این دنیاحالا عب نداره گریه نکن دخترکم!!!(بیا اینم گفتم احساس پیری نکنی)

به نظر میرسه که مشکل از دیگران نباشه .. گمونم این تویی که خیلی زود وارد جمع بزرگترها شدی !.. البته اونم دست خودت نیست ٬‌ مشکل اینجاست که کمی تا قسمتی ابری همراه با غبار محلی و آلاینده های هدفمند زیست محیطی (!) بیش از سن و سالت میفهمی .. اگه الانم نگفته بودی که ۷۴ تاریخ تولدته ٬‌ من فکر میکردم که ۷۴ سالته

جدی میگی .. یعنی از منم پیرتر وجود داره .. میشه معرفیش کنی ؟!!!

خب حتما یه ربطی داشته دیگه .. چه گیری میدی تو .. اصلا اگه ربط هم نداشت ٬‌ خودم با فعل ربطی یا چسب قطره ای بهم ربطش میدم .. راستی یاد یه اتفاق جالب افتادم .. تو دفتر یه چیزی شکسته بود ٬‌ سپردیم به یکی از بچه ها که بره چسب بخره .. این همکارمون بهش گفته بود که برو از این چسب ها که سه سوته میچسبه بگیر .. اونم رفت چسب نواری سه سانت خرید !! یعنی میخواستیم خفش کنیم

واه واه .. همچی میگه میخواستی با ما بیای مثل اینکه دهه ۷۰ چه گلی به سر ما زده .. فعلا پدران گرامی تون در کف غوطه ورند که واسه دخل و خرج شما ده ۷۰هی ها چی گلی به سرشون بگیرن !
دیگه پز ندی هااا..

خاله خانوم دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام همکار عزیز
اومدیم که نگن ما با هم قهریم
حالمان خوب است و به شدت هم با هم زندگی می کنیم ولی موندم تو بی من چه می کنی (دوستان سینه بزنن از نوع سنگینش)
جهت اطلاع دوستان و اینکه بدونن امین چه پسر احساسیه بگم که اون کادوا که تو اون عکسه می بینین که مت بهش داده اون که مثل جا قلمیه و یه پرنده چش قلمبه داره اونو گذاشته رو میز کارش (مگه من آبرو دارم اینجا رو با مهد کودک اشتباه گرفته بچم)
ایشاا... خودم سرو سامون می دم بهت بد می رم ... نگران نباش نمی ذارم قسصثر(کدوم درسته؟) در بری...
یا علی البته نه این علی اون علی بزرگه

سلام خاله جان
امروز تنها نبینمت تو دفتر ..

یعنی به نظرت همه فهمیدن که ما با هم قهریم ؟! ای بابا ٬‌ ظاهر سازی مون خوب بود که ..

والا کار بدی نمیکنیم .. با اجازه تون کمی غصه میخوریم ٬‌ به همراه اون پسته ها و آجیل هایی که از مراسم روز جمعه مونده بود !!

در مورد مرغمم ٬‌ همینه که هست .. بخوای اذیتم کنی میگم مهندس بفرستد پایتخت و آبجی ۶۵جیم رو بیاره تو دفتر هاااا.. اینقدر پا رو دم و دمبالچه ما نذار خاله خانم .. خوبیت نداره!!

به همین خیال باش .. مهم نیست که کدومش درسته .. مهم در رفتنه که به امید خدا ٬ در میریم !!
یا حق .. (خدا حفظش کنه البته نه اون علی ٬‌ این علی کوچیکه رو!)

puzzle دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 04:08 ب.ظ

ای بابا ، مینروا من پیش تو احساس پیری میکنم که!!!خوش بحالت
امین که پیش تو دیگه رسما به سن فوت رسیده!!!!
منم دوست داشتم ۷۴ بودم...ماماننننننننننننننن

که حالا من به سن فوت رسیدم دیگه .. آره !

یعنی ببین ٬‌ من مرد مرده نیستم اگه امشب به خوابت نیام و از ترس زهره ترکت نکنم !

puzzle دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 04:05 ب.ظ

تو که باز رفتی تو دوران غیبت!!!!

دوران غیبت مال آقاست که بقول آقاسی شاید این جمعه بیاید .. شاید
بنده هم من باب تقلید و خودشیرینی ٬‌ بیشتر پنج شنبه ها خدمت میرسیم (یعنی سرمون خلوت میشه !)

سها یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

به به مبارکه مبارک...
طبق معمول من دیر رسیدم...

اما به هر حال
امین جان
تولدت مبارک باشه...ایشالا تا آخر عمرت زنده باشی

من که برای تولدت کاری نکردم ولی دعا میکنم یه خانومه خوشکیله موشکیل گیرت بیاد که عشقولانه هم باشه و برات یه جشن تولد مشتی بگیره...

ایشالا...

شاد باشی و سلامت

به به از ماست ..
شاعر میفرماید : باد آمد و بوی سها آورد ..

خدا بگم چی کار نکنه .. کلی تو محل کار سر همین تا آخر عمر زنده باشیت خندیدم .. دیگه آبرویی واسم نمونده تو دفتر ! خدا خفت نکنه .. چون من میخوام بکنم

واااای .. چه دعای قشنگی ٬ ممنونم (!) اگه مامانم بود حتما بهم میگفت بی حیا .. اما خب آبجی مون در حقم دعای خیر کرده ٬ نباس ازش تشکر کرد !!

ممنونم سهای عزیز ..
یا حق

minerva شنبه 11 دی 1389 ساعت 07:45 ب.ظ

والا روایت درمورد تاریخ تولد من زیاده اصولا از اونجایی که علاقه خاصی به مقوله ی تولد دارم چند بار متولد گشتم که بار اول ۲۳روز بعد از باز شدن مدرسه ها در سال ۷۴ بود اما در شناسناممون ۱۲روز بعد از تولد شما به ثبت رسیده!

بابا استفاده از اشارات و جملات ایهام انگیزناک !

puzzle شنبه 11 دی 1389 ساعت 06:06 ب.ظ

minerva جونم من متولد ۱۱/۶/۱۳۶۶ هستم...حالا خودت بگو...یالا یالا

به این میگن افشاگری ..

دختر خاله شنبه 11 دی 1389 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام
خدا نعمت فامیل بودن منو از تو نگیره!
آمیننننننننننننن!
و اینکه یک ملت بهت تبریک گفتن و گفتن به من که بهت برسونم که منم بچم رو گاز بودو....نشد بیام!
خانومها ...اسم نمیبرم!
آقایان ...علی جواد داریوش...مجتبی...!
البته داریوش گفت که بهت بگم کی بریم قم!!!!!!یعنی کی تور قمو ردیف میکنی؟!البته گفتم که شما دیگه فقط انتالبا! اما اونا گفتم بگو بیا قمم ما رو ببر!
حالا خولاصه!به جرگه ی شیران بی یار غار کم کم خوش آمدید!
در باب اتاقتونم عرض کنم که نمای دید حرمه اما شما جزایر قناریو میبینید!اینو که دیگه نمیشه کتمان کرد!میشه؟!نه میشه؟!!!!!!!!!!!
زت زیاد دایی!علی علی!

علیک سلام ..
بشمااااااار
دم شما و همه بروبچ که ما رو با تبریکات شون شرمنده سار گرداندندی٬ گرم و نرم باد

آره با توجه به سر و صدایی که اون شب بود ٬ میشه حدس زد که چه غوغایی تو مجلس بوده .. آخی ٬ یادش بخیر تو مسیر برگشت از قم من و داریوش نشسته بودیم جلو و دختر عمه گرام اون عقب یاد انواع و اقسام شکلات های خارجی افتاده بود و هی کرم میریخت !
تو هم در اذیت کردن دست همه رو از پشت و جلو بسته بودی !
امیدوارم که خدا دوباره قسمت کنه

نه ٬ جدا نمیشه کتمان کرد .. ولی خب ٬ هر راست هم که نباید گفت (!)‌ من آخه چقدر به تو چیز یاد بدم

ما نیز خوردیم به تعداد دفعاتی که اون زد .. زیاد
یا حق

باران شنبه 11 دی 1389 ساعت 01:43 ب.ظ

حرف زیاده اما "حس" کم...
این بغض ِ تلخ ِ نشکن ِ بی خاصیت که از چهارشنبه امون من رو بریده، با دیدن عکسهای حرم شکست دیگه
.........
.........
.........
داخل ذهنم شلوغ و چیزی که به زبون میارم "..." است تقریبا. تقریبا هیچی

فکر کنم ازین به بعد نباید برای یادگیری ابن سینا برم. برای "مداوام" باید برم فکر کنم... خودم از همه مریضترم...

............................................
چقدر دوست دارم فشردن کلید نقطه کیبورد رو الان. عجیب کیف می دهد...
................................................................................................................. . . . . . .

از زمانی که این کامنت نوشته شده تا امروزی که من دارم جوابش رو میدم ٬‌ خیلی نگذشته .. رسیدن تو به نتیجه و راهی برای رهایی از بغض هات نشون میده که هیچ گاه به بن بست نخواهی رسید

خوشحالم از اینکه متوقف نمیشی باران .. از این که حس زیبای بودن رو به غربت سکوت نمی بخشی .. از اینکه هستی و می نویسی و میخونی٬‌ خوشحالم و باز هم ممنونم که هستی

باران شنبه 11 دی 1389 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام
همه خوبن دیگه؟
نبودم چندروزی... دقیقترش از دوشنبه تا امروز. دوره adsl تموم شده بود تا دیروز که دیشب که مجددا وصل شد
با آف عذرخواهی کردم ازتون بابت عدم دسترسی به نت و تاخیر در تبریک تولد. اما یادم بود ها. (یادتونه اون بار گفتم نزدیک بوده تاریخ تولدتون رو با تاریخ تولد دوستم اشتباه بگیرم؟) اما چه کنیم که نت نداشتیم و روسیاهی ماند برایمان only
توی دانشگاه هم من بقدری کمبود وقت و گرفتاری داشتم که حتی از صبح تا ظهر نتونستم برم "یه چیزی بزنم به تن خسته" (اصطلاح خواهرم) و گرسنگی رو تحمل کردم. چه برسه به نت اومدن...
تولد امسالم ازبین همه تبریکات این برام جذابتر بود که تقدیمش می کنم به شما:
خدا هر وقت بخواد بزرگی و عظمتش رو به رخ مخلوقاتش بکشه ،یه بنده ی مهربون، خوش اخلاق، خوش تیپ، بامرام... مثل من! نه ، مثل تو می آفرینه
تولدتون مبارک امین خان

آخی این مت چه کادوهای جالبی براتون خریده.
کلا با اون پست قبل و اون نوع از ابراز علاقه اش خوشم اومد از شخصیتش. ابراز علاقه کردن یک مذکر به مذکر دیگری ازین نوعش و با این شکلش حقیقتا قابل تحسینه



سلام از ماست

ای بابا .. این حرفا چیه .. رو سیاهیش واسه ما موند که نبودی و فکر کردیم داری درس میخونی و خواستیم مزاحمت نشیم .. مابقی ماجرا رو هم که در آن و آف خدمت تون بودیم !

ممنونم .. هدیه بسیار جالب و آموزنده ای بود .. نمیری با این کادو دادنت

وااا.. همچی میگه ابراز علاقه کردن یک مذکر به مذکر دیگه که ... من رو یاد یکی از ایمیل هام انداختی (!) همونی که توش طرف با درخت کریسمسش ازدواج کرده بود

ممنونم از تحسیناتت
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد