نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

هیچ و پوچ

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام


   سفیدی و صفا ، استقامت و صبر ، ستایش و صداقت ، سرور و صمیمیت  .. سین و صادی بود که از چشم هایش میبارید !.. بی مقدمه بهش گفتم : تو عقیده ات رو گفتی و مدینه فاضله ات رو به زیبایی ترسیم کردی ، هیچ شدن عالیه اما .. راهی هم برای رسیدن بهش پیدا کردی یا نه (؟!) کمی جا خورد ولی بعد از چند ثانیه تأمل گفت : مگه این جمله رو یادت رفته که "به تعداد آدم های روی زمین، راه برای رسیدن به خدا وجود داره !" و همون جملات پرویز پرستویی (رضا مارمولک!) رو برام تکرار کرد .. بهش گفتم : "این جوری نشد دیگه ، اصن خودت .. چه راهی رو انتخاب کردی ؟!!" (راستش رو بخواین تو دلم گفتم: الانه که بگه این سوال ها خصوصی و .. بذاره بره !) اما بازم باهام صبوری کرد . با نگاهم حرکاتش رو تعقیب میکردم که دیدم از جاش بلند شد و به سمت آیینه روی میز حرکت کرد .. بهم گفت : میشه یه لحظه بیای ؟! که دید مثل جن کنارش ظاهر شدم (!) سرش رو برد نزدیک آیینه و ازم خواست که این کار رو انجام بدم .. خیلی خیلی نزدیک ، نزدیک و نزدیک تر .. گفت : به چشم هات نگاه کن ، به عمق چشم هات ؛ حالا دنبالش بگرد ، دنبال راهت !!.. وااای که چه عظمتی داره این دیده بان دل (!) مدهوش بودم در عمق سیاهی  نگاهم که در حلالی قهوه ای محصور شده بود و داشتم به حرف های مت (همکارم رو میگم ،‌ اسمش ایمانه ؛ خاله به من میگه پت و به اون میگه مت .. پت و متی هستیم واسه خودمون تو شرکت !) فکر میکردم .. آخه یه روز اونم مثل خودم بی مقدمه پرید تو اتاق و با ذوق و شوق گفت : "شنیدی حضرت علی (ع) میفرمایند : تصور کرده اید که موجود ضعیفی هستید ؟! در حالی که درون شما عالمیست ، عظیم تر از عالم بیرون !" که حس کردم کم کم داره ازم فاصله میگیره و ... اتاق رو ترک کرد .



   به من چه دیگه ، این پست داره خود به خود سنگین میشه .. بذار این رو هم بگم که اون شب، یعنی شبی که به هیچ و پوچ رسیدیم ، یک دفعه رفت تو جاده خاکی و به قول خودمون زد به صحرای کربلا (!) میگفت به عقیده اون ، جهنمی در کار نیست !.. یعنی به این شکلی که آتشی در کار باشه و کوره آدم سوزی بناکرده باشن،‌ نخواهد بود .. کمی که ادامه داد متوجه شدم دیدگاهش موید فلسفه تجسم اعمال در قیامت است و در واقع این گونه ادامه داد .. "همین که در اون فضا ، از تعلقات این دنیا فاصله میگیری و مجالی برای اندیشیدن به اعمالت پیدا میکنی،‌ کافیه که آتش کردار ناپسندت از عمق وجود زبانه بکشه و دیگه نیازی به آتش بیرونی نیست و حتی این جهنم از هزاران عذاب دردناک تر خواهد بود .. وقتی با یک تصمیم اشتباه ، یک حرف نادرست و ... حتی یک نگاه نابجا زندگی یک نفر ، یک نفر که نه ، یک خانواده و حتی یک قوم رو متحول میکنی و نتیجه عملت رو در برابرت حاضر میبینی ،‌ دوست داری هزاران بار بمیری و شاهد اون لحظات نباشی !"


پ.ن :
«خدا که فقط متعلق به آدم‌های خوب نیست،خدا خدای آدم‌های خلاف‌کار هم هست و فقط خداست که بین بندگانش فرقی نمی‌گذارد. فی‌الواقع خداوند اند لطافت، اند بخشش، اند بیخیال‌شدن و اند چشم‌پوشی و اند رفاقت است. رفیق خوب و با مرام همه چیزش را پای رفاقت می‌گذارد.بایستی ما یک فکری به حال اهلی‌شدن آدم‌ها بکنیم، اهلی‌کردن یعنی ایجاد علاقه‌کردن و این تنها راه رسیدن به خداست و خیلی هم مهم است... » (به نظرم این شاه بیت رضا مارمولک در سکانس پایانی فیلم بود!)

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 29 + ارسال نظر
minerva دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 01:21 ب.ظ

نه ۵سال برا من پرفکته...
عه پس زیادم دور نیستیما..آره دیگه با این همه مشخصه ای که دادی بایدم میگرفتم
آره جدا بیا بریم کوهای وکیل آباد شاید رد و نشون از خودش بجا گذاشته باشه..

باران دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 01:16 ب.ظ

ما ازونجایی که شیفته ی ناپلئونی پاس کردن هستیم(!) جنوبی بودنمون رو هم همین طوری پاس کردیم!!‌(گرفتی که چی می گم؟!) و ازونجایی که ما در خونگرمی نصف شماییم، پس دقیقا نصف کن سطح خونگرمیتون رو! همون نصفه ای که بدست میاد ماییم!!

والا غیبتهای ایشون داره نگران کننده میشه. باید بریم همون کوههایی که گفتی دنبالشون بگردیم!

گفتم که ما با هم دوقلوییم! منتهی فقط با یک تاخیر 5ساله! زیاد که نیست؟!

minerva دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 01:08 ب.ظ

آره دیگه همون دالی سابقم از ما دریغ میکنه!!در اینکه امین جنبه اش بالاست شکی نیست(امین فقط جرئت داری جمله ی قبلیمو بخونی با کرام الکاتبین طرفی حالا تو بخون تا عواقبشم پس بدی!!!)ولی خب باید یه گروه تفحص درست کنم بگردیم دنبال امین چون واقعا غیبتاش داره طولانی میشه و من مدار خشمم دوباره داره فعال میشه!)
اتفاقا ما خیلی خونگرمیم!!!!آخه نیس که میگن جنوبیا خونگرمن برا همون میگم خونگرمیم!!!ما خودمون نمره ی بیستیم و مث هیچکسی نیستیم اگه شمام نمره بیستین و مث هیچکسی نیستین سعادت همسایگی با شما رو داریم...
خب پس سعادت هم مکتبی بودن رو با ایشون نداشتیم...بله دورشان را خط میکشیم و میچسبیم به علایقمان در رشته تجربی در انسانی که علی ایحال توفیق دست نمیده..
وای پس ما حتما دوقلوییم چون منم وقتی این متنو خوندم شیفته ی همین جملش شدم..باورکن خیلی از این جمله خوشم اومد خوشحالم که توهم با من هم عقیده ای قل عزیزم!!!خواهش میکنم قابلی نداشت...
ممنون از لطفت..

باران یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام بر یکان یکان عزیزان نیمکت نشینان گلان! وسلام بر صاحب نیمکت!

مینروا! یک چیزی! : باهات موافقم. دیگه "دالی" همه نمی کنه! فکر کنم واقعا دیگه به ستوه اومده باشه از دست گپهای ما! البته جنبه اش خیلی بیشتر ازین حرفهاست اما اگه موافق باشی گپهامون رو مختصر کنیم. باشد که صاحب نیمکت از کوههای وکیل آباد برگردد! چطوره؟!

سند معتبری ارائه کردی!

مینرواااااااااااا! نگو که جنوب هستین که دیگه من بدو بدو باید بیام دم در خونه تون!! بالاخص اگه اولای جنوب باشین که دیگه نیاز به بدو بدو هم نیست! با قدمهای آهسته هم می توان آمد!
می گم بلا! نکنه همسایه ما هستی و لو نمیدی؟!

آخه خواهرزاده من هم قد توئه؟! دوستای کلاسش رو من می شناختم تو توی جمعشون نبودی!! خیالت راحت!

درمورد رشته این توصیه رو از من ِ کوچیک پذیرا باش:
زمان انتخاب رشته دانشگاه, دور رشته هایی که علاقه نداری واقعا یک "خط قرمز" بکش. حتی اگه محرکهای قویی تو رو به سمتش سوق میدادند.
این محرکها در زمانهای متفاوت و برای افراد با شرایط متفاوت فرق می کنند و می تونند اینقدر قوی باشند که فرد بره در رشته ای که هرگز علاقه ای نداره
منم ازین محرکها بی بهره نبودم اما دست تسلیم در برابرشون بالا نبردم و موندم سر علاقه ام

امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری در همه شرایط

راستی بابت این ناتانائیل هم ممنون. ما را برد به روزهای دوست داشتنی گذشته. من عاشق این جمله شم: "ناتانائیل, ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری"

puzzle عزیز
ما به سراغتان آمدیم راستش. اما کماکان به خنس خوردیم (منظور آپ نکردنتان است)

یاحق

بوق یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 09:24 ب.ظ

غرض نقشی است کز ما جای ماند
که هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحب دلی روزی ز رحمت
کند در حق درویشان دعایی ...

یاحق

minerva یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

امین میدونم شاید با این متنو خونده باشی ولی حیفم اومد این همه حرف زدم ولی این سخنان ژید رو اینجا ننویسم :
ناتانائیل،آرزو مکن که خدا را در جایی جز همه جا بیابی.هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمیسازد.همان دم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصر میکند،ما را از خدا برمیگرداند.
ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا نمیدانیم هم چنان که در انتظار او به سر میبریم به کدام درگاه نیاز آوریم.سرانجام این طور نیز میگوئیم که او در همه جاست؛هر جا و نایافتنی است.
به هر کجا بروی جز خدا چیزی را دیدار نمیتوانی کرد.خدا همان است که پیش روی ماست.ناتانائیل ای کاش"عظمت"در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری.ناتانائیل من شوق را به تو خواهم آموخت؛اعمال ما به ما وابسته است،هم چنان که درخشندگی فسفر.درست است که اعمال ما، ما را میسوزانند ولی تابندگی ما از همین است و اگر روح ما ارزش چیزی را داشته دلیل برآن است که سخت تر از دیگران سوخته است.
برای ما"خواندن" این که شن ساحل ها نرم است کافی نیست:میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند.معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد،برای من بیهوده است.هرگز در این جهان چیزی ندیده ام که حتی اندکی زیبا باشد؛مگر آنکه فورا آرزو کردم تا همه مهر من آن را در برگیرد.

minerva یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 01:43 ب.ظ

بیا امین آتنام میگه تو کتاب شازده روباه به شازده همین حرفو زده!!!تازه شازده کوچولو پیدا شد

minerva یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

به به فتبارک الله...پس تموم شد این ترجمه!بقول امین عجب...
راستی باران دقت کردی امین چند وقته میاد اینجا یه دالی میکنه و میره؟!کلا هر سال نوری یک بار جوابیه صادر میکنه..میگم نکنه از دست کامنتای ما دوتا سر به کوهای وکیل آباد زده؟؟جدا کجاست؟؟؟!!!
من به تو افتخار میکنم چون من یکی اگه شکافتن هسته اتم رو هم بهم محول کنن حاضر نیستم از خواب نازنینم دست بکشم!!!آره یکم به خودت استراحت بده بعد شروع کن به پاک نویس کردن اینطوری روت فشار میاد خسته میشی..من اصلا از این فکرا نمیکنم به هر حال این جوونا به فکر اشتغال همدیگر نباشد چه کسی میخواد باشد ما نیز جنبه مثبت کار را در نظر میگیریم...
نمیدونم والله شاید اتفاقا آخر اسم هردوتا مون"ه"داره الهه و فرزانه!!!(چقدر سند محکمی از دی ان ای معتبر تره!!)آره منم هنوز دهنم شبا موقع خواب باز میمونه ولی مثل اوایل که میگن اندازه دروازه فوتبال باز میمونده نیست در واقع نیمه باز هست!!!
نه بابا مگه نمیدونستی؟شاید فرق من با تو در یک شمال و جنوب باشد چون اگر همان انا اعطیناک باشی نزدیکیم زیاد از هم دور نیستیم...آره دنیا کوچیک باران جان در عین عظمت یهو دیدی مثلا منو خواهر زادت همکلاسی در اومدیم!!!جون خودم بهش بگو الهه میشناسی شاید شناخت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آری باران ما تجربی هستیم اتفاقا امروز زنگ تفریح داشتم یکی از رباعی های خیام رو بلند بلند(زمزمه های من اصولا ولوم اش زیاد است!)برا خودم میخوندم آخه با این رباعیش خیلی حال میکنم همچینی آهنگ و وزن شعرش رو میدوستم البته بتازگی من فهمیدم رباعی و دوبیتی چه اعجوبه هایی هستن آخه من همش چسبیدم به شعر نو و غزل بعد یه شخص شخیص برگشت رو به من در عین ناباوری گفت تو چرا نرفتی انسانی روحیت بیشتر به انسانی میخوره..البته من باب روحیه بگم من روحیه همه چیو دارم اعم از تجربی و انسانی و هنر غیر ریاضی اصولا کارد و پنیریم هر چند بنده خدایی عرض میکند ما در این رشته(ریاضی)مستعد هستیم اگر نفرتمان نبود میتوانستیم مهندسی برای خودمان بشویم ولی خب ما علاقه مند نمیباشیم و رشته انسانیم هنوزم دوست دارم اگه امکانش بود میرفتم این رشته چون واقعا دوستش دارم(البته از علاقم به پزشکی کم نمیکنه)و عزیزی میگه من اگه در تجربی موفقم در انسانی موفق ترم ولی خب نمیشه آدم زندگیشو رو این چیزا بنا کنه مخصوصا کشور ما که به این دست رشته ها کمتر توجه میشه(همین نیما یا همون مستشار الملک تو قهوه تلخو نگا کن آینده منه اگه انسانی بخونم) و خب میدونی من هدفم بعد از تحصیل کار هست ینی من باید بعد تحصیلم شاغل شم البته شاغل نه در هر رشته ای و نه به هر قیمتی خب در مورد اول اینکه من انسانی رو میدوستم ولی بازار کار و احتمال شاغل شدنم کمه پس اولویت و علاقه دومم که تجربی هست نگا میکنم و موضوع دوم خب شاید بگی تو اگه بخوای کار کنی هم شاید با تحصیلات کمترم بتونی ولی میدونی چیه من تجربی رو دوست دارم و بعدم اینکه میخوام در زمینه ای کار کنم که تخصص درش دارم مطمئنم اگه برم انسانی و در رابطه با رشته دانشگاهیم کار پیدا نکنم و در حوضه ی دیگه ای مشغول بشم برام غیر قابل تحمله خیلیا این وضعیت رو دارن و خودشونم نمیخوان ولی من رو مورد حساس ترم دوست دارم کاری انجام بدم که درش اطلاعات دارم و خب چون اون رشته ی دانشگاهی که من میخوام در ایران طرفدار نداره و آیندم معلوم نیس ترجیح میدم تجربیو ادامه بدم البته امکانش هست در آینده به تحصیل در اون رشته به صورت فوق برنامه(مثلا دانشگاه آزاد)بپردازم اما فعلا چاره ای نیست...
من دیگه روی معذرت خواهی ندارم دوستان مرا ببخشایید....

آتنا یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن!
اینو روباه به شهریار توکتاب شازده کوچولو گفت.جالب بود

minerva یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام بر نیمکت نشینا بلاخص امین:
راستی امین امروز میدونی سر کلاس ادبیات چی شد؟گوش کن پس...
هیچی ما بحثمون یهو کشید به"خدا" میدونی دبیرمون حرفای جالبی میزد میگفت خدا ینی "خودآ" ینی به خود بیا!!!میگفت ما نباید خدا رو در خارج جستجو کنیم بلکه خدا رو باید در وجود خودمون پیدا کنیم میگفت به نیروهای درونی خودمون به شناخت بیشتر خودمون و همون جمله معروف من عرفه نفسه فقد عرفه ربه رو که تو هم بهش اشاره کردیو خوند البته بچه ها هم شعرای جالبی راجبه همین موضوع خوندن که من فقط به داستانی از پائولو کوئلیو اشاره کردم چون بیتی به خاطر نداشتم در این باره ولی بیشتر از همه حرفای دبیرم به دلم نشست و اینکه موضوع کشید به خدا و این حرفا بخاطر اثر زیبای آندره ژید بود حتما وقتی به سن من بودی خوندیش"مائده های زمینی"خیلی قشنگ بود خب البته ما بحثمون قبلش راجبه کتاب بود واینکه ملت ما زیاد به خوندن کتاب گرایش ندارن و عللش را بیان میکردیم ولی خب این نوشته ی زیبای ژید ما رو بهه فکر برد و بیشتر رو این قضیه تکرار کردیم وخب چون پست تو هم به همین نکات اشاره میکرد اومدم و اینجا ثبتش کردم

باران یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام علیکم برجمیع نیمکت نشینهای گل و دوست داشتنی!
و همچنین صاحب نیمکت که کامنتهایش شده محل گپ!

مینرواااااااااا! خبر اینکه! :
ترجمه ام.... تموووووووووووووووووووم شد!!! بگو "باریکَ " ! (باریکّ مخفف باریکلا است!)
پس از مجاهدتهای فراوان و دشوار، این مسیر صعب طی و ما راس ساعت 12 دیشب بالاخره تمامش کردیم و دندانش را کندیم و انداختیم کنار! اما به جان شما دیگر چشم و چالی برایمان نمانده. ظهر یک صفحه و بعد از کلاس 2صفحه ترجمیدیم و درحالی که از شدت سردرد بخاطر زیاد پشت سیستم بودن برای ترجمه و غرق شدن در امواج انگلیش، انگاری مته ی دریل در سرمان در حال فرو شدن بود به خواب رفتیم و از قضا صبح ساعت 8 هم کلاس داشتیم! نمی دانی که چه دشوار بودن دل کندن و بیدار شدن!
مامان گرام دیروز می گفت که مگر تو الان که می خوای بری کلاس، می خوای تحویل بدی؟ راست می گوید اما نمی داند که این دو ترجمه بدجور داشت در این هفته ها روی مخ ما تمرین پنالتی می کرد و ما دوست داشتیم هرچه سریعتر از شرش خلاص شویم. که بحمدالله خلاصی حاصل گشت (نتیجه ی آمین گفتن به دعای تو بود ها!)
الان موندیم دست نویس باشد یا تایپ. آخر ما حال هیچ کدامش را نداریم!
فقط می خواهیم به دلیل در آمدن چش و چال و سردرد ناشی از آن، چندروزی استراحت بینایی و کاری به خودمان دهیم. باشد که در کنار آن اندکی هم به عزاداری برویم این روزها...
ولی به جان خودم دیروز به من احسنتها گفتند که هر دوتاش رو با همین دستهای خودم(!) ترجمیدم! آخه بچس یکیش رو و گاهی هم دوتاش رو دادن تا مترجمان بیرون زحمتش را بکشند! می دانی، هدفشان خیر است! برای آنها نیز تولید اشتغال می کنند!!! مدیونی اگه فکر کنی از روی "تنبلی" و "حسش نیست" و "من بلد نیستم" است!!

مینروا! نکنه تو قٌل گمشده من هستی!! که بعد از 5سال متولد شدی!؟؟!! آخر اینها دقیقا برای ما هم بود! همین لوزه سوم و توصیه دکتر که عمل نکن خودش خوب میشه و...! تازه ما نیز در آن زمان موقع خواب دهنمان همچون غاری باز بود!! الان هم جون من عنایت ویژه ای به تنفس از طریق دهان دارم، باز هم موقع خواب دهنم کاملا بسته نیست و مقداری باز است. اما دیگر در حد فاجعه نیست و مثل دیگران است.

فرهنگ اندیشه؟؟ ااای شیطون! تو پس باید مال همین حوالی خودمان باشی! (آقا امین یک وکیل آبادی دیگه یابیدیم! تحویل بگیر!) البته من نمی دونم شعب دیگه هم داره یا نه اما اینی که نزدیک ماست رو می شناسم. خواهرزاده 6ساله مان قبلا که 4سالش بود آنجا می رفت کلاس زبان. بعد که وارد پیش دبستانی شد و الان نیز اول است، دیگر نمی رود. ماشالا خودشان کلاس زبان مخصوص و زنگ جدا و معلم جدا و کتاب جدا و ... (این دهه 80 ایها می خواهند دیگر چه بشوند جان ما!) یعنی می دانی، تا جایی رفت که دیگر باید بهشان حروف را درس می دانندو ازآنجا که بهتر است قبل از یادگرفتن حروف الفبای خودمان بهشان حروف الفبای خارجی یاد نداد، دیگر نرفت. بعدم دیدیم طفلکی در پیش دبستانی هم همینها را برایش بلغور می کنند(!) و تکرارش برایش ملال آور است. (الان اوله)

بعد اینکه شما مثل خود ما رشته ات تجربی است؟ یک زمانی قصد تغییر رشته داشتی. چه شد؟

از جمیع دوستان، خواسته ای داریم این روزهای خاص:
اگر یادتان بود و "باران" گرفت، برای "بیابان" نیز دعا کنید...
خیلی محتاجیم...

حق یارتان


دختر خاله شنبه 20 آذر 1389 ساعت 08:38 ب.ظ

جناب پازل من فهمیدم!امینو ولش کن!

بوق شنبه 20 آذر 1389 ساعت 07:37 ب.ظ

واییییییییییییییییییییییییییییی
چه قدر حرف .........!!

+ از نظر من مهم نیست گناه کوچیک باشه یا بزرگ مهم تاثیریه که توی زندگی و رفتار میزاری که مطمئنا؛ بی تاثیر نیست ...
درست مثل یک مسیر به سمت کمال هر گناهی از سرعت ادم کم میکنه یکی بیشتر و یکی کمتر ...
مهم اینه که بلاخره اگه درست انتخاب کنیم سرعت ما به سمت هدف بیشتر میشه و اگه اشتباه انتخاب بشه سرعت کمی خواهیم داشت جایی خوندم که نوشته بود گاهی اونقدر توی انتخاب درست مهارت پیدا میکنیم که به سرعت نور حرکت میکنیم ...


کاش ما هم از این دسته باشیم ... دعا کنید
یاحق






puzzle شنبه 20 آذر 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

خیلی بی معرفتی بابا...من یه هفته نبودم...تو اصلا فهمیدی؟

minerva شنبه 20 آذر 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

امین!!!الان خیلی عصبانیم چون هرچی گشتم کتاب شازده کوچولو رو پیدا نکردم(عجیبه ها اونروز داشتم پست تو رو میخوندم گذاشتم رو میز کامپیوتر ولی نیست حتی زیر پرینتر و کیس هم گشتم نبود البته بنظر مامانم تو کمدمه ولی اونجام نبود الان اتاقم شده تپه ای از کتاب ولی همین دور وبراس)یادمه شازده از روباه میپرسه که اهلی کردن ینی چی؟روباه جواب میده: اهلی کردن چیز فراموش شده ای است.یعنی علاقه ایجاد کردن..." تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود...برا همین با خوندن پی نوشتت یاد شازده افتادم...خب ممکنه آقا رضا از شازده تقلب کرده باشه!!!!!فقط همینه وبس بخوای به شازده نازک تر از گل بگی قاطی میکنما اصولا یکی از افرادی هست که روش تعصب دارم مث داداش سهرابم...نخیرم اتفاقا در این از پی ریشه طرف رو بکنی ید طویلی داری وداری شکسته نفسی میکنی برج که چه عرض کنم آسمان خراش رو از پایه ویران میکنی طوری که از اول هیچ مهندسی اون بنا رو احداث نکرده بوده....

در حال حاضر اوضاع رو از دوجنبه بررسی میکنن یه جنبه ی جسمیس که من به زنم به تخته(تو مجازی با دهن بخونی)همیشه یه مقدار اکسیژن اضافی نگه میدارم اگه اون وسطا خواست قطع بشه از جیره ام استفاده کنم بُعدی بعدیم که روحی هست سعی میکنه در تمامی ادوار چه خوشی چه ناخوشی رو فرم باشه و ریپ نزنه یه وقت(میدونی ازم خیلی حساب میبره برعکس جسمم برا همین اکثرا سالمه)...بعد امین یه چیزی که تو به روی خودت نمیاری اینکه من فقط پارگراف اول رو برا تو نوشتم بعد تو بقیشم بخوندی؟!(شوخی کردم وگرنه که این وب مال توئه و صاحب اختیار...نه جون من میخوای صاحب اختیار نباشه؟!این جمله آخر رو با خودم بودم جدی نگیر)

minerva شنبه 20 آذر 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

خب من خودم الان حق انتخاب میدم که چطوری امین از شر من راحت بشه ببین امین اگه میخوای زجرکشم کنی و بعد بمیرم خب میتونی چندتا چیزمو که شامل هفته نامه جیم،نت،خوردن(خیلی شکمو هستم)و کتاب رو بگیری در عرض سه سوت میمیرم آخه جونم به همینا بسته هست تقریبا(خب چیزای دیگه هم هست دیگه)اما اگه بخوای همینطوری از پا درم بیاری نمیشه چون من بادمجون بم هستم وکلا هرکاری بکنی دوباره ریخت ندیده منو میبینی حالا خود دانی در مرحله دوم من در نهایت زنده میمونم فقط وقت و پولت رو هدر میدی...
سلام بر خانم روانشناس عزیز
آره من لوزه سوم داشتم دکتر گفت به مرور زمان خودش خوب میشه همینطور که بزرگ بشی من حتی مامانم(خودم که نمیدیدم)میگفت شبا تو خواب دهنم باز میمونده برا همین کلا صدای نا فرمی داشتم و از اونجایی که ما در دوران طفولیت صدای خارجمان را ضبط میکردیم الان که به این سن رسیدیم بهش گوش فرا میدیم و شکرخدا رو بجا می آوریم که چی بودیم و چی شدیم!!!!
آخ لان گفتی داغ دلم تازه شد آره لازمه، منم زبان رو به 2دلیل میخونم اول که به هر نوع زبانی اعم از انگیلیسی،فرانسه،پارسی و ...علاقه دارم دوم اینکه خب اگر زمانی زد و یه وقتی یه وقتی اونا جا برا دانشجو اضافه آوردن ودانشجوی مخ ته کشید ما خودمون رو نخود آش کنیم و بپریم وسط...
همین که 17سالم به طور قاچاقی تموم شد میرم آخه من در حقیقت متولد نیمه دوم سال74هستم ولی خب والدین گرامی ما رو متولد نیمه اول سال74گرفتن ینی اینکه ما باید امسال سال اول دبیرستان میبودیم ولی از اونجایی که خودمونو به زور هرجا،جا میکنیم دوم دبیرستانیم و به زور 16ساله هستم مثلا!!
"فرهنگ اندیشه"زیاد موسسه بنامی نیست ولی من همین جا یه چیزی میگم که آواز دهل از دور خوشه نزدیکش که بشی باید پیوند گوش انجام بدی چون مثلا من میرم مدرسه ای که همه میگن خوبهیا مثلا بعضی از دبیرام(وای یه چیزایی از معلما و بچه های هم سن خودم که تو مدرسه ما نیستن میشنوم که به گوشام شک میکنم) ولی تو این چند ساله به این نتیجه رسیدم که فقط اسم در کردنه وبس البته اکثرا چون نمیشه با قاطعیت حرف زد...
آره مثلا دخترخاله خود من 14سالش که بود رفت کالج دانشگاه فردوسی و برا فرانسه تعیین سطح داد و اونا میخواستن ثبت نامش کن موقع ثبت نام فهمیدن که فقط14 سالش هست ولی خب چون نسبت به سنش به فرانسه مسلط بود ثبت نامش کردن وکوچکترین عضو کلاسش بود در حقیقت...
خب الان کلام گوهر بار منو میخونی وخستگیت در میره و دوباره انرژی میگیری تا ترجمه کنی(الان خودم از اینهمه از خودشیفتگی خودم شرمندم!!!)ولی خب خدا قوت ایشالا هر چع زودتر ترجمه هات تموم شه وبعد ما شما رو در لباس فارغ التحصیلی که نمیتونیم ببینیم(حالا شایدم شد چون غیر ممکن غیر ممکن هست فقط و فقط)مشاهده کنیم ان شاالله بلند بگو آمین....
نه دیگه من همیشه گوشیم رو سایلنت هست و اکثرا هم میجوابم چون منو گوشیم همیشه همراه همیم ولی میدونی مشکل کجاست اینکه به واسطه اینکه گوشیمو همه جا میبیرم ایشون در حال گردش علمی در اقصی نقاط خونه هستن بعد من اگه یادم بره کجا بودم آخرین بار ینی گم شدن گوشی و هزار دردسر چون رو سایلنت هست وپیدا شدنش سخت!
خواهش میکنم بارن جان...

باران جمعه 19 آذر 1389 ساعت 09:12 ب.ظ

سلام
مینروا ,میگم چطوره صاحب نیمکت رو بندازیمش بیرون؟!! اینجوری مشکل ورودی از در و دیوار و در پشتی و دودکش هم حل خواهد شد و ما می نشینیم با فراغ بال به گپ وگفت!! (الان خون ما حلال شد توسط آقا امین!)

چه باحال! آخه منم تو بچگی (ابتدایی) کلا صدام تو دماغی بود! بعد خودش خوب شد

این سوالیه که تقریبا همه کسایی که می فهمند کانون رو تموم کردم می پرسند "الان مدرک تافل یا آیلتس ات رو گرفتی؟!" و جواب همیشگی من:
می دونی که این دوتا مدرک اعتبارشون کوتاهه. دوساله. و بعد از اتمام اعتبار دوباره باید آزمون داد و مدرک گرفت. منم که الان در حال حاضر به این مدارک نیاز ندارم. پس چرا الکی برم حدود 100تومن پول بدم بعد تموم شدن اعتبار باز دوباره روال سابق؟! معمولا زمانی برای گرفتن این مدارک اقدام می کنن که نیاز به یکی ازین دو داشته باشند (حالا به هر دلیلی. ارائه مدرک تافل برای ادامه تحصیل در دانشگاه یک کشور و...)

ترمت هم که خوبه. قصد داری بعد از 18سالگی از شکوه بری یا بمونی؟
interchange رو کجا خوندی؟
آره کالج فردوسی هم شرط دیپلم داره. البته یکی از دوستانم سال سوم دبیرستان که بود یعنی قبل از دیپلم ,بعد از اتمام کانون با استفاده از "پارتی" تونست بره کالج برای دوره های pannel

الهه الان شما کلاس چندمی؟ البته شاید قبلا گفتی ولی خب من گیجم

وای حالم داره ازهرچی ترجمه است بهم میخوره! سه صفحه پشت سرهم بی استراحت ترجمه کردم و الان دیگه نا ندارم. این استاد نمی فهمه 8صفحه ترجمه برای یک نفر خیلی زیاده؟؟ مغزم واقعا داره سوت می کشه

راجع به گوشی: خب اگه سایلنت باشه همیشه که نمیشه حواست باشه. بارها پیش اومده تو خونه بودم و سایلنت بوده وخانواده زنگیدن و برنداشتم. بعد زنگیدن خونه و مارو مستفیض کردن!! که چرا باز سایلنته! یا بیرون بودم و سایلنت بوده و باز مستفیض کردن! البته شده که سایلنت هم نبوده اما تو خیابون متوجه نشدم. می گن بذار رو ویبره که بفمی اما من از ویبره خوشم نمیاد!
تو خونه بجز تایمهای خواب روی general باشه بهتره

ممنونم دوست من
تو هم موفق باشی

یاحق

minerva جمعه 19 آذر 1389 ساعت 07:03 ب.ظ

آره منو که اگه از در بیرون کنه از پنجره میام تو اگه نشد در پشتی در نهایتا اگه دیدم زورش زیاده از دودکش میام تو!
میبینی تو روخدا باران این بحران اقتصادی دامن پنی سیلین ها رو هم گرفته و از کار بیکارشون کرده...
آره جالبه منم با اینکه خوب شدم ولی صدام بعضی وقتا پارازیت میندازه!البته من سابقه دار هستم چون تا چند سال پیش صدام تو دماغی و غیر قابل تحمل بود هر وقتم سرمامیخورم کلا صدام خیلی سوژه میشه کلا تارای صوتی میزن تو مایه های اعتصاب!بعضی وقتام اتصالی دارن...
نه..اون کالج فردوسی که همون کالج فردوسی بوده و هست اونم شرایط سنی داره ولی این کالج آریان پور تو سجاده...نرسیده به موسسه شکوه هست قبل مسجد سجاد...خب باید 17سالم تموم بود که نیست!!!
خوش به حالت که زبان رو تموم کردی الان مدرک تافل یا آیلتس ات رو گرفتی؟!والله من الان این ترم اگه خدا بخواد و مینروا همت کنه ترم بعدی R&R4رو پیش رو دارم ینی الانR&R3هستم ...آره واقعا کش دار هست ولی من قبل از شکوه کتابای Interchangeرو میخوندم که اومدم شکوه ولی از من بپرسی اینترچنج خیلی خیلی بهتر از کتابای اینجا بود من بیشتر معلومات نصفه نیمه ی زبانم رو مدیون همون دوره خوب با اینترچنج هستم...
آره واقعا عذاب آوره.ک.. من اکثرا اوج خوشحالی یا عصبانیتم که قاطی میکنم و تنظیمات زبانم بهم میریزه وسطش یه سری جمله انگیلیسی میپرونم که البته تازگیا سعی میکنم این عادتم رو ترک کنم با وجود همین حرفا(کلاس و اینجور چیزا)میبینی تو رو خدا دختر مردم پس فردا سرخورده شد نگن کی بود کی بود من نبودم!!!!
من که راحت ...همیشه خدا گوشیم رو سایلنت هست ینی من از وقتی گوشی دارم یادم نمیاد رو ژنرال گذاشته باشمش چون واقعا از صدای زنگ گوشی و اسمس بدم میاد که باعث میشه هیچ وقت گوشیم رو ژنرال نباشه وجالبه با هیچ نوع زنگیم حال نمیکنم البته من حواسم به گوشیم هست ولی خب بعضی اوقات اگه تو جواب اسمس تاخیر کنم یا زنگ تلفن دیگه خونم حلاله!!!
خوشحالم که تونستی تو انجام کاری که بهت محول شده استادت رو خشنود کنی و از عمل کردت راضی بوده امیدوارم همیشه در تمامی مراحل موفق باشی و گرفتگی صدات خوب خوب شه...

minerva جمعه 19 آذر 1389 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام..سلام...سلام...من اومدم...!!!!
خب من از همین اول درمورد این صحبت میکنم که(واقعا از این شروعم خوشم نیومد،به هر حال..)از همون اول که ما با واژه ای به اسم جهنم و اون دنیا و بهشتش و این حرفا آشنا میشیم خب همیشه در کنار این جهنم آتشه ینی یه جورایی سنبل جهنم همون آتیشش است به نظر من که خب این توی خیلی از سوره های قرآنم بهش اشاره شده ولی چیزی که من میگم و درموردش این طور قضاوت میکنم اینه که خب ما میگیم رفتن به اون دنیا حالت روحانی داره و در واقع جسم ما بعد از مرگ خب میره خروارها خاک و بعدم که توسط باکتری که سیر طبیعی طبیعت هست تجزیه میشه پس حالا این روح ما هست که وارد دنیای آخرت میشه پس اگر آتشم باشه بنظر من یه نماد میتونه باشه همون طور که ما تو دنیا بر اثر خیلیاز حوادث که یکیش سوختگی هست دچار درد میشیم تو اون دنیا هم اگه وقتی میخوام به خاطر کار بدی که انجام دادیم مجازات شیم خب به همون شرایط که موجود هست این کار انجام میشه که همش روحانی هست نه جسمانی و خب من نمیتونم تصور کنم که توسط ماده ای روحم که برخلاف جسمم هیچ وقت از بین نمیره وپایداره مجازات شه و یه چیز دیگه این که من همیشه میگم هیچ کس به اون دنیا نرفته که بعد برگرده و از هیزمای آتشش بگه ولی خب در روایات و سوره هایی که به اون"عذاب النار"اشاره شده بنظرم یه نماد هست و نه اینکه بقول نقل قولت تو پستت قرار باشه کوره آدم سوزی بنا شده باشه و من یه جورایی با این عقیده موافقم اینکه ما بشینیم و دور از همه متعلقاتمون و اون چیزایی که ما رو به این دنیا وصل کرده به کارا و اعمالمون فکر کنیم واینکه باعث شدیم چه خسارات رو وارد کنیم ویا حتی باعث چه کارهای نیکی شدیم این از این و اما...
من با خوندن پی نوشتت یاد شازده کوچولو افتادم البته خوئد جملاتش رو به خاطر تکراری بودن نمینویسم ولی تقریبا همون دوخط آخر پستت منهای آخرین خطش بود که تو تو پستت کاملش کردی و من شدیدا باهش موافقم و بهش معتقدم...

باران پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام مینروای گل
می گم چه باحال شده اومدیم کامنتاشو قرق کردیم و گپ می زنیم! البته کی جرات داره اعتراض کنه؟!
ای بابا. من به دکتره گفتم چندتا پنی سیلین بده ما زود خوب شیم(یادته که من عشق دارتم؟!) گفت سرماخوردگی های الان اینقدر قویند که پنی سیلین روش اثر نداره و باید آنتی بیوتیکهای قوبتر مصرف کرد. کپسول آزیترومایسین داد. ماشالا قویه همچی. که هرشب یکی است. دهنم خشک میشه بعد از خوردنش
من که هر چی بگی خوردم برای صدا. خدارو شکر صدام صبح که ارائه داشتم خیلی خوب بود. که مدیون مامانم. کاملا خوب نبود. اما همه می گفتند از روزای قبل خیلی بهتره. جالبه که الان یعنی بعد از خواب بعدازظهر صدام باز برگشته به سابق!! اینا می گن تو که خوب بودی باز چرا صدات گرفت؟!
از بین چیزایی که خوردم بارهنگ و به دانه برای صدام خیلی موثر بود.
که اینطور.وقتی زبان رو شروع کردم دوترم شکوه رفتم. بعد عوض کردم و رفتم کانون زبان.و تا آخرهمونجا موندگار شدم. آره قبول دارم شکوه بیش از اندازه طولانیه. شما ترم چندی؟
حالا ما که همینطوری شد که تو می خوای و همزمان با اتمام امتحانات نهایی سوم دبیرستان، کانون رو تموم کردیم، چه گلی به سرم زدم؟!!؟؟

آره.این خیلی بده که "کلاس گذاشتن" تلقی میشه. من قبلا یعنی زمانی که اوج زبانم بود وسط حرف زدنم بطور کاملا ناخودآگاه توی جملاتم کلمات انگلیش استفاده می کردم. بعدها توب یک جمع دوستانه، بهم گفتند که وقتی اینطوری میشه حس می کنیم داری کلاس می ذاری!
حالا تو 10بار بگو اینا خودآگاه نیست. بازم...!

کالج آریان همونه که تو رضاست؟ یه کالجی تو رضا هست قبلا اسمش کالج دانشگاه فردوسی بود الان اسمش عوض شده و من از اسم جدیدش بی خبرم. اگه اون رو می گی، ما نیز کلاسهای pannel اش را تایید می کنیم. خودم نرفتم. ولی تو کانون یکی از استادام که چندجا pannel دس میداد می گفت اگه بعد از اتمام کانون به سرتون زد مکالمه ی صرف برین(pannel) بین کالج دانشگاه فردوسی و کیش و ... اولی مناسبتره.

آره عزیزم. امروز ارائه داشتم و به خیر و خوشی تموم شد الحمدلله یک چیز باحال اینکه تایم کلاس ساعت 8 صبحه. منم معمولا دیر نمی رسم این کلاس رو. مگر در حد 2دقیقه.امروز که ارائه داشتم ساعت 8:20 رسیدم!!! (آقا امین می دونند چرا. نه آقا امین؟!!!!) منم خوشحال و بی خیال و بی استرس! گفتم ارائه هارو میذاره آخر تایم کلاس. سلانه سلانه میرفتم. در رو باز کردم رفتم تو. دیدم یکی داره ارائه میده!!!!! هم گروهی هام داشتند خودشونو هلاک می کردند در نبود من! چندبار زنگیدند به من که کجایی بیا الان نوبت توست. منم که از لحظه خروج از خونه برای دانشگاه تا ورود به خونه "همیشه" silent است و بی ویبره! هر کی سرکلاس به من sms بده یا بزنگه من نمی فهمم! و نمی دونی چه حس خوب و راحتی است. حتی تو مسیر دانشگاه هم silent است. البته چندبار خانواده دعوام کردندو کار داشتند و من جوابگو نبودم. اینه که اخیرا چندباری توی راه یا بعد کلاس یا اگه حواسم باشه موقع آنتراک چک می کنم گوشی رو
خلاصه اینا فکر کردن من سرما خورده ام و حالم بد شده و نمیام! گفتم خوبه منو می شناسید و می دونید اگه حالم هم بد باشه بازم کار دوتا دیگه رو بخاطر خودم نمیذارم رو زمین
گفتم حالا چیه شما استرس دارین؟! من می خوام برم اون بالا. دوستم گفت تو تازه اومدی بعد ازین ارائه نرو. نفسی تازه کن و نفر سوم برو. گفتم اه چه سوسول بازیا! چه نفسیه که تو 3دقیقه نمی خواد تازه شه. اما بعد از ارائه نفراول، یکی از پسرا که ارائه داشت و جلو نشسته بود پرید رفت بالا برای ارائه! من نفر سوم رفتم خلاصه
قضیه جدی بود. استاد برگه هایی داده بود و خواسته بود هر دونفر با هم به سه آیتم ارائه شناسنامه مقاله توسط ارائه دهنده، برقرای ارتباط، ارتباط مقاله با درس از 10نمره بدند. بعد هم میانگین این سه تا رو بنویسند. خودش هم یکی ازین برگه ها داشت. نگفت چند داده. بعد از ارائه جمع کرد برگه هارو. منم از بچه ها نپرسیدم چند بهم دادند. فقط چندتا اومدن بهم گفتند که عالی (!) بوده و 10 دادند!!! منم گفتم ایشالا مقاله شما جبران کنیم!! بقیه رو نمی دونم. استاد هم مثل اینکه خوشش اومده بود! آخه اون دوتا شناسنامه نگفتندو من گفتم. همچی اساسی! تا جد وآباد شناسنامه شو درآوردم!
تا آخر کلاس هم اسم ما تو دهنش یود! گفت من دیگه اسم خانم ... رو یاد گرفتم! هرچی سوال بود ازمن بدبخت می پرسید!! گفت حالا شما بگو هفته قبل گفتم عصب چشایی اعصاب شماره چنده؟! گفتم استاد من ارائه رو آماده کردم. درس رو که آماده نکردم!! (درس می پرسه هرجلسه) تا آخر هم هر چی درس داد واسه این چیزای جدید از من نظر می خواست!! بابا ولمان کن ازون دوتا بپرس! می گه به نظر شما خانم ... ما می تونیم اختلالات رفتاری-عاططفی، اختلالات گفتاری، اختلالات شناختی رو جزء اختلالات روانی به حساب بیاریم؟! تا آخر کلاس این روال ادامه داشت!
بهرحال این 5دقیقه ارائه هم تموم شد. باز باید از فردا برگردیم سر ترجمه کردنمان...

تو هم موفق باشی دوست من

یاحق


minerva پنج‌شنبه 18 آذر 1389 ساعت 02:38 ب.ظ

سلام علیکم جمیع نیمکت نشینا و صاحبش امین غریبه!!!
من اینجا فقط به کامنت باران عزیز جواب میدم چون با اینکه پریروز پستت رو خوندم امین اما هنوز عقیده دارم باید بیشتر فکر کنم تا به یه جمع بندی برسم اینجا بنظرم فقط اینکه با پی نوشتت یاد شازده کوچولو افتادم!خوب دیگه میرم سراغ باران جان:
میبینی باران میخوام یکم دوز محبتم رو زیاد کنم این امین صاف میزنه از فندانسیون منو ویران میکنه!وای خدا نیاره باران اگه بدونی من چه حالی داشتم صبحش ساعت ۵صبح رفتم درمانگاه یه پنی سیلین به عنوان ناشتایی نوش جان کردم تازه دکتره گفته بود نرو مدرسه ولی چون من اونروز هم شیمی داشتم هم ریاضی هم امتحان فیزیک گفتم میخوام برم جات خالی امتحانم رو عین خراب کردم چون امتحان ساعت۱۲ تا۲ بود و هیچ انرژی نداشتم وگرنه خیلی خونده بودم....تازه تو اون یه هفته هم دبیرا همش ازم میپرسیدن دیگه داغون شدم!!بله من بازم شرمندم که نشد بیام و زودتر ازینا در خدمتت باشم
من برا صدام شیر گرم میخوردم نشاسته هم خوبه برا گرفتگی صدا توصیه میکنم و آب جوش هم که رفیق فابریکم شده بود ولی اگه از نظر دارویی هست دکتر عزیز فقط ۲تا پنی سیلین لطف کردن با آدالت کلد...
آهان اسم موسسه منظورته از اونجایی که ما خیلی با شکوه هستیم با "شکوه" نشست و برخاست میکنیم!!(خودشیفتگیم حدی داره)البته من دوست داشتم برم کالج آریان که بخاطر شرایط سنیش باید ۱سال متاسفانه صبر کنم آخه من میخوام قبل دیپلم مدرکم رو بگیرم این موسسه ای هم که من میرم خیلی طولانیه...
امیدوارم موفق باشی عزیزم..
آره خب این مسئله هم هست ولی خب من بیشتر با مامانم یا دخترخالم یا دوستای مدرسه حرف میزنم البته اغلب با دخترخالم و مامان هست بعدم اینکه من از خیلی میشنوم که این کار رو برا کلاس دارم انجام میدم!!!!بنظرم خودم وقتی از تمام ۱۰لغتم همش انگلیسی باشه خیلی بهتره تا اینکه فقط دوتا تیکه انگلیسی وسطش بپرونم...بله چون بقیه تسلط ندارن اگه دونفر باهم به زبان بیگانه چه انگلیسی چه زبان دیگه صورت خوشی نداره در هر صورت ...
راستی الان پنج شنبس چه طور بود ارائه ات؟خبرشو بده...(من دوروزه در حال تایپ این کامنتم درمورد پستتم سر فرصت حتما میام نظر میدم)

و علیکم السلام بر مینروا از نوادگان "توت آنخ آمون"

از اینکه میبینم به مطالب پست اهمیت میدی و بهشون فکر میکنی، ممنونم .. میگم چیزه ، بازم خوبه که از جملات شیوای آقا رضا ، یاد کارتون سرنتی پیتی نیفتادی (!) جدی من موندم چه رابطه معنادار و حتی بی معنایی بین شازده کوچیکه و مارمولک وجود داره

ضمنا بنده معمولا تخصصم در برج زدنه (!) یعنی یه جوری میارمش پایین که طرف فکر کنه از همون اول تو خونه ویلایی زندگی میکرده در نتیجه اصلا خاطرم نمیاد که کی فوندانسیون تو رو زیر و رو کردم؟!

خواهش میشه آبجی خانم .. دیر نمیشه .. بگذار بهتر که شدی بعد بنویس ، دوست ندارم مزاحمت بشم .. در حال حاضر اوضاعت چطوره ؟..

عابر چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 04:34 ب.ظ

منم هیچوقت نمی تونم تصور کنم جهنمی جود داشته باشه ..
من اما علتشو رحمتش میدونم .. آخه خودتو در نظر بگیر (خود نوعی) با همه بخل ها ، حسادت هایی و .. که در تو هست ، بازم میتونی تصور کنی یه آدم که منفورترین آدم باشه برات، رو اینجوری عذاب کنی ؟!!
نمیتونی ..

هر چند که پیش از این در مورد کامنتت با هم بحث کردیم اما به جهت اینکه عموم هم نظر من رو بدونن٬ دوباره به این نکته اشاره میکنم که به عقیده من : اون چه که ما به عنوان عذاب ازش یاد میکنیم ٬ چیزی نیست بجز کارمای اعمال خودمون .. در این صورت خداوند عذابگری نیست که بخواد من و تو رو به اجبار عذاب کنه ٬ حرف این پست هم همین بود .. ما در آتش درون خودمون میسوزیم ٬ نه در آتش عذاب الهی !!

عابر چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 04:27 ب.ظ

شاملو میگه:

در وجود هر کس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی ،
بیراههیی،
طرح افکندن این راز
_ راز من و راز تو، راز زندگی _
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است

برای جواب دادن به این کامنت حدود دو ساعت وقت صرف کردم تا پاسخی مناسب پیدا کنم !.. هر چند که در بین اشعار و جملات ٬ مطالب جالبی قابل استخراج بود اما اگه راستش رو بخوای ٬ همین چند دقیقه پیش چشمم به حدیثی از رسول اکرم (ص) خورد که دیگه حجت رو بر تمام ابیات و کلمات تمام کرده :

رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) خطاب به حضرت علی(علیه السلام): ای علی، ارواح شیعیان تو چه در هنگام خواب و چه موقع مرگ به آسمان بالا می روند و همان گونه که مردم به هلال ماه می نگرند، فرشتگان از شوق به آنها و مشاهده منزلتشان نزد خدای عزوجل، به ایشان می نگرد. (میزان الحکمه)

یا حق

دختر خاله چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 01:16 ب.ظ

این نقش رضا مارمولکو شما بازی نکردی احتمالا؟یا الان در حال بازی کردن نیستی؟!
یا احتمالا شما خود نامردش نیستی؟!
و اما بعد:
بقول یک بنده خدایی راههای رسیدن بخدا زیاده!اما خوب نقل اون الاغسو قضیه فیثاغورث!الاغه عقلش رسید که نزدیکترین راه برای رسیدن به مقصد راه مستقیم٬ اما آدما...!!!
میدونی مشکل ما چیه؟!از تاریخ بیخبریم!
من فیلم مختارو که نگاه میکنم میبینم ...ما خیلی بیخبریم ...در حالی که زمان فقط تکرار مکرراته و چون انسان طبعا فراموش کاره کلا یادش میره که مسیر اون٬مسیره میلیونها نفر دیگه بوده که یا دیر رسیدن...یا نرسیدن...یا نخواستن که برسن!
از نظر من هیچ راهی نیست که امتحان نشده باشه...فقط ماییم که محدود حجاب تنیم!

اولا سلام

به نظر من هیچ کس در طول زندگیش٬ نقش ثابتی رو بازی نخواهد کرد .. رضا هم به عنوان یک نقش نهان در وجود همه ما هست و به شکل مداوم در حال چرخشه (!) البته از حق نگذریم ٬ در اوضاع کنونی نقشش به مراتب پررنگ تر شده و عمرا نمیشه این حقیقت رو کتمان کرد

به نظر من قضیه حمار (یا بقول شما الاغ !) بیش از اینکه بخواد اهمیت راه مستقیم رو اثبات کنه ، میخواد به ما انسان ها بفهمونه که اگر ما حیوانات به ظاهر ذی شعور هم مثل سایرین خلق میشدیم ، باز هم از شدت راحت طلبی سعی میکردیم که مسیرهای بی چالش رو در پیش بگیریم، حتی اگه دورتر باشه !!

هر چند که هنوز هم نتونستم خودم رو برای دیدن تلویزیون و مخصوصا سریال هاش مجاب کنم اما با این نکته جناب انوش هم صد در دویست درصد موافقتم !.. اینکه زندگی تکرار گذشته است و تنها در این سناریو کاراکترهاش عوض میشن ، هیچ شکی نیست .. فعلا ما به سریال های قدیمی گیر دادیم ، پس این را نیز می افزاییم که :

«ما در این بازی همه .. بازیگریم !»

یا حق

بوق سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 11:49 ب.ظ

همیشه ما میخوایم پیچیده ترین راه رو بریم که مطمئن باشیم نتیجه میده اما همیشه طولانی ترین راه بهترینه ؟؟؟

بد نیست برای پیدا کردن مسیر اول معشوق رو بشناسیم ...
و برای شناخت خدا اول خودمون رو ...

خودسازی فردی !

میشه از این شروع کرد

در کامنت های ابتدایی این پست و در بین جواب هایی که برای باران مینوشتم ، از کسی یاد کردم که سال ها پیش، اصول مباحثه رو با هم کار میکردیم .. خاطرم هست که اون زمان ، ایشون هم دقیقا به همین نکته شما اشاره کرد و اینکه مطمئن ترین و بهترین راه خدا شناسی، خودشناسی است !!

هر چند که براهین و ادله زیادی برای اثبات وجوب وجود خداوند، موجود است اما به عقیده من، هیچ کدوم به زیبایی و ظرافت خودشناسی نیستن .. هم چنین بی دلیل نیست که پیامبر خدا (ص) بدون تکیه به هیچ دلیل و برهانی، مستقیم میرن سر اصل مطلب و می فرمایند: "هرکس که نفس خود را شناخت، خدای خود را شناخته است !"

«من عرف نفسه فقد عرف ربه»

ارزش این حدیث، قابل سنجش نیست ..
یا حق

بوق سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 11:44 ب.ظ

حرف هاتون منو یاد این مطلب انداخت ....

خداوند بی نهایت است ولا مکان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
وبه قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کار گشا می شود
وبه قدر دل امیدواران گرم می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر
نا امیدان را امید می شود
گمگشتگان را امید می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله باابلیس
بپرهیزید از ناجوانمردی ها
ناراستی ها نامردی ها!
مگر از زندگی چه می خواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه می برید؟
که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه می برید؟
که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه می برید؟
ومگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس میدارید؟!


این بحث خیلی گسترده است که با چند کلمه اینجا نمیشه بیان نظر کرد اما فک کنم جالب باشه !!


بسیار زیبا بود و به یاد ماندنی ..
اگر اشتباه نکنم، این مطالب به قلم ملاصدرا نوشته شده .. حقیقتا لطافت و ضرافت در گفتارش موج میزنه .. و احسنت به حسن انتخاب شما

در تایید جملات شما و اینکه ما چقدر از شناخت خودش غافلیم، یاد این حدیث نبوی از حضرت خاتم (ص) افتادم که میفرمایند :

«به کوچکی گناه نگاه نکن، بلکه ببین چه کسی را نافرمانی کرده ای..»

باز هم ممنونم ..
یا حق

باران سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 09:35 ب.ظ

سلام دوست من
اینکه می گن به تعداد آدمهای روی زمین خدا وجود داره, رو من یکی واقعا قبول دارم
حتی من می گم به تعداد آدمها, بهشت و جهنم وجود داره. دیدگاهها رو که راجع به بهشت و جهنم و نحوه ی وجودیش می شنوم با خودم می گم چه همه بهشت و جهنم!!
من میگم درسته که دیدگاه ما درباره نحوه وجودی این دو مهمه اما اون چیزی که مهمتره اینه که با هر دیدگاهی که داریم لا اقل بتونیم با همون دیدگاه خودمون رو تطبیق بدیم با "خوب محض" بودن. "خوبی" جزء معدود چیزاییه که تو دیدگاه همه یکیه. "خوب" رو همه خوب می پندارند

آقا امین من این پست شما رو مثل همه پستهای قبیلی تون دوست داشتم و قابل تامل دونستم و حرفی که می خوام بزنم از ارزشهای این پست "نباید" کم کنه:
با توجه به آغاز محرم, من فکر می کردم پست جدیدتان محرمی باشد
بازم بابت صراحتم در نظر دادن از شما عذر می خوام...

minerva عزیز و بهتر از آب روان!! (تا کور شه چشم داش امین که نمیتونه لطافت ما دوتارو ببینه!!)
منم مثل شما سرما خوردم اونم خیلی سنگین. به امین خان هم گفتم که پنج شنبه ارائه دارم و متاسفانه صدام خروسکیه. هرکی از پشت تلفن صدام رو می شنوه از نوع بازخوردش می تونم بفهمم که پنج شنبه صدام واقعا آزار خواهد دادن همکلاسیام رو. ازطرفی صدا روی نمره ای که قراره بچه ها به من بدن و میانگینشون بشه نمره گروه ما, مطمئناتاثیر میذاره دیگه. چون این صدا هیچ رغبتی رو برای گوش دادن در آدم ایجاد نمی کنه
اینه که نشد باهم راجع کتاب زبان باهم بحرفیم. من تا صبح سه شنبه قبل از رفتن اومدم نیمکت که اگه پیشنهاد دادی واسه کتاب, بخونم. اما کامنتی ازت نبود. بعدشم رفتم. زیاد تو غرفه های زبان پلکیدم. متاسفانه اطلاعات زیادی هم که نداشتم. کم حجم هم می خواستم. دو زبانه می خواستم. که پیدا نکردم. یعنی دوزبانه بود ها. اما ترجمه اش زیر همون خط بود که من نمی خواستم. می خواستم صفحه روبروش باشه
دوزبانه نخریدم دیگه. دوتا خریدم. یکی money to burn. از فروشنده خواستم راهنمایی کنه که اونم مثل شما کتابهای شکسپیر مثل مکبث و اما و رومئو و ... رو پیشنهاد کردم. گفتم دوست دارم اما الان چون آخر ترمه و منم گرفتارم حجم کمتری می خوام. seven رو معرفی کرد (همون فیلم براد پیت) که خوندم. نجات سرچوخه رایان و jane eyre رو هم معرفی کرد که دومی رو خریدم
بازم ممنونم ازت

راجع به فیلم. من فیلم نگاه کردن رو اتفاقا دوست دارم اما الان واقعا نه وقت فیلم دیدنه نه حس لازم برای لذت از اینکار وجود داره

منظورم این بود که کجا زبان می خونی؟

نه عزیزم.اینا که گفتی اتفاقا سطحشون برای من پایین نیست و خوبه
تو به اون ترجمه هه نگاه نکن. اون خیلی تخصصی بود و خیلی انرزی ازم گرفت (حرف zh با عوض شدن ویندوز لپ تاپ غیب شده! و مجبورم از حرف "ز" استفاده کنم! تازه جای "پ" هم عوض شده) و هیچ لذتی ازش نبردم و طبعا همش باید از انواع و اقسام دیکشنری ها استفاده می کردم. از google translate بگیر تا دیکشنری تخصصی روانشناسی و... آخرم یک کلماتی معنیش پیدا نمی شدو مجبور میشدم برم کتابخونه دانشگاه و همه دیکشنری هارو یکی یکی بردارم وبگردم.آخرم بعضی هاش پیدا نشد!
چهارشنبه ترجمه دومم رو شروع کردم. این خیلی بهتره سطحش. وقتی ترجمه می کنم لااقل حس بدی بهم دست نمیده. چون سطحش خوبه. مطلبشم جالبه. رغبت می کنم پاش وقت بذارم. آخه این یکی موضوعش به میل خودم بود. طبعا موضوعی انتخاب می کنم که علاقه مند باشم. راجع به اختلالات شخصیته. می دونی الهه, آدم اون چیزی رو که دوست داره انگیزه هم پیدا می کنه. اول یکم راجع به اختلالات شخصیت حرف زده که چیه و به چی می گن. بعد بطور خیلی مختصر چندتا ازینارو به ترتیب توضیح داده مثل: شخصیت ضداجتماعی, اختلال شخصیت گوشه گیر, اسکیزوفرنی, پارانوئید, اختلال شخصیت مرزی و... . بعد جالبه که در عین اختصار علایم هر کدوم رو هم گفته.
سطحش خوبه و به اندازه قبلی از دیکشنری استفاده نمی کنم. خیلیاشو بی دیکشنری پیش می رم. یه جاهاییم نیاز پیدا می کنم
ضمن اینکه من متاسفانه خیلی از لغات گنجینه لغاتم پاک شده بر اثر استفاده نکردن. از خیلی, خیلی بیشتر!

گفتی حرف زدن. می دونی, این واقعا راهکار خوبیه. اما فعلا برای من شدنی نیست. دور و بر من کسی که speaking اش خوب باشه, فقط همسرخواهرمه. که اونم اولا زیاد نمی بینم. یعنی می بینم اما خب تو خونه ما که نیستند که بشه زیاد مکالمه کرد. دوما اینکه به مرور زمان متوجه خواهی شد که مکالمه دونفر به زبانی دیگر در حالی بقیه افراد به اون زبان تسلطی ندارند, چندان خوشایندشون نیست... نه اینکه خدای نکرده فکر کنند ما داریم بهم چی می گیم و شاید حرفمون مناسب نباشه... نه نه... ازین جهت خوشایندشون نیست که دوست دارند وقتی توی یک فضای خونوادگی که همه دور همه ان کسی می حرفه بقیه هم متوجه منظورش بشن. انگلیش حرف زدن دوتا با هم در حالی که اونها نمی فهمند حس خوبی بهشون نمیده
این رو به این خاطر می گم که من چندسال پیش اینکارو می کردم اما دیدم خانواده با وجود اینکه "هیچ" اعتراضی نکردند ,اما نداشتن حس خوب ازین مساله برام حس شد. و حق دادم. منم بودم می گفتم با خودم می گفتم من این وسط شلغم فرنگیم این دوتا باهم به یه زبون دیگه می حرفن؟! اینه که متوقفش کردم و ترجیح دادم همسو بشم با بقیه
دوستامم هستند اما موقعیتش نیست. بجز یکیشون که باهم هم رشته ای و هم دانشکده ای شدیم (!!) بقیه طبعا هر کدوم یه رشته ای و یه جایی قبول شدن و دسترسی اونجوری نداریم. این یکیم که باهمیم کی می خوایم باهم انگلیش بحرفیم؟! اصلا وقتش نمی شه

زیاد حرف زدم. راستی الهه تو صدات گرفته بود چی می خوردی؟ من که هرچی گفتن خوبه بخدا خوردم که واسه پنج شنبه خوب شه اما اثری نداشته تا حالا

از همه دوستان در این روزهای خاص التماس دعا دارد این فرد حقیری که "مقدار" بد بودنش را از بین "زمینیان" تنها خودش می داند و بس...

یاحق

سلام از ماست ..
این که هر کسی با دید خودش به این موضوع نگاه میکنه ، کاملا درسته .. در واقع هر کسی در مورد هر موضوعی میتونه دارای دیدگاه شخصی باشه .. هر چند که ممکنه همه گرد یک محور (ایدئولوژی) حلقه زده باشن اما آنچه به عنوان برداشت نهایی محسوب میشه ، منحصر به فرد خواهد بود! به حدی که مولانا در نی نامه بهمون یک اصل کلی داده :

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

سر من از ناله‌ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آری .. انسان ها با ظن خودشون به مسائل می نگرند !..

نوشته ات در مورد "خوب و بد" ، من رو برد به سال ها پیش .. اون روزها عزیزی بود که باهاش خیلی بحث میکردیم .. ایشون برامون در مورد اصول مباحثه میگفت و اینکه برخی از مسائل در بین نسل های بشر یکسان باقی میمونه . یکیش اصلی بود به نام "خوبی ها و بدی ها" در این باره میگفت: "شما به هر جای دنیا که بری ، دزدی رو کار بدی میدونن یا برای صداقت و راست گویی ارزش قائل هستن ، این چیزی نیست که بخواد قوم و نژاد و دین و مذهب بشناسه .. پس وقتی میخواین با کسی بحث کنید ، سعی کنین که از ریشه های مشترک تون شروع کنید !"

به نظر من اون چیزی که تونسته نیمکت رو سر پا نگه داره ، همین انتقاد هاست .. بنده هم کاملا با شما موافقم اما مطالب این پست رو من پیش از اینها شروع به نوشتن کرده بودم و متاسفانه اتمامش مصادف شد به آغاز دهه محرم .. با این وجود به دلیل ارزش هایی که برام داشت، از نوشتنش امتنا نکردم . دلایل زیادی هم واسه این کارم دارم .. یکیش اینکه نوشتن مطالب عمیق درباره عمو ، نیاز به تامل و آرامش داره ، چیزی که من در این مدت ازش بی بهره بودم .. نکته بعدیم رو حتما تا به امروز متوجه شدی، من از نوشتن پست های تکراری، کلیشه ای و مناسبتی خوشم نمیاد .. چنانچه حرف جدیدی به نظرم برسه که نوشتنش برای دوستانم مفید باشه ، قطعا دریغ نخواهم کرد .. با تمام این تفاسیر خیلی خیلی ممنونم از انتقاد بجا و صراحتی که در گفتارت داری .

از امین به الهه چشمه سارها (آب روان !) هر چند که در حال حاضر یکی از چشم هام رو به خاطر تو از دست دادم ولی به نظر میرسه که از این جا به بعدش مال توست .. "بغلی بگیر !!"

یا حق

مونا سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 06:41 ب.ظ

و خیلی هم مهم است !

اهلی شدن !

مونا سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام
فکر کنم مت درست میگه ... روایته از کافی که بهشت و جهنم در همین دنیا پیچیده ست . اما خیلی پیچیده ست !! نه ؟

علیک سلام ..
کاملا درسته . به عقیده من٬ ما داریم در یک جهان هم عرض زندگی میکنیم٬ دنیای که در اون عمل و عقوبت در هم تنیده و ... بقول تو این گونه مسائل خیلی خیلی پیچیده است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد