نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

عمر سبک سایه

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   بعضی از اشعار واقعا زیبا و ماندگار هستند .. مخصوصا وقتی یک خواننده تمام استعدادش رو واسه خوندنش خرج کنه که دیگه شاهکاری از آب درمیاد .. شاهکار درآمدنی !



«شادی مکن»

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
این عمر سبک سایه ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

شعر: هوشنگ ابتهاج

خواننده : احسان خواجه امیری


پ.ن: زیاد واسش دنبال مناسبت نگرد .. چه مناسبتی بهتر از غفلت من و تو (!)

شاد باشید و شادی آفرین

یا حق

نظرات 42 + ارسال نظر
minerva جمعه 23 مهر 1389 ساعت 10:13 ق.ظ

من نمیخواستم استفاده ابزاری از حرف کسی بکنم !!!اصولا بنده از ناخن بلند و این حرفا ابدا خوشم نمیاد!!!اصلا و ابدا هیچوقت توجیهش نمیکنم این حرفو بخاطر این زدم که باران گفت ناخناش زیاد بلند نبوده و این حرفا!!!
کدوم کتاااااااب؟؟؟؟
نه ما اوصولا هیچ کاره اییییییییییم

... چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 03:36 ب.ظ http://n-23.blogfa.com

شما منو خوب میشناسی...خیلی خوب.
من یه دوست قدیمیم...با این حال باشه...هرجور که میل شماست...
شما واسه ما خیلی عزیزی.

برعکس من اصلا میلم این نیست !

یه جای دیگه ، میلم رو بهت گفتم و منتظر جوابش هستم !..

تمام دوستان (چه قدیم و چه جدید) نور چشم من و نیمکت هستند و باعث افتخار .. عزیزی از خودته عزیز دل برادر !

minerva سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 03:05 ب.ظ

ناخن زیاد بلند نباشه عیب نداره که اتفاقا فکر کنم پیامبر بودند که گفتند ناخن زینت زنه!!!
اینا عجب گیران ها؟؟!!!خطاب به باران

اااا نه بابا .. میبینم که سازمان حمایت از حقوق زنان راه انداختی!

از کی تا حالا خدا و پیغمبرش واسه پذیرش انجمن علمی آیه و روایت نازل کردن که این دفعه دومشون باشه ؟.. برو جووون ، ما خودمون غلام سیاهیم !

حرفت رو گرفتم عزیز دل برادر اما باید سعی کنیم که از سخن بزرگان (حالا چه دینی و چه دنیویش !) استفاده ابزاری نکنیم !.. اگه راست میگی ، همون پیامبر (ص) در مورد حضور زن در جامعه و کار بیرون از خونه چی فرمودن ؟!؟!
البته قصدم بحث های فقهیش نیست چون نه سوادش رو دارم و نه اینجا جاشه اما منظورم اینه که نشیم مثل اون بابایی که بهش گفتن چرا نماز نمیخونی ؟ گفت چون خدا تو قرآن گفته نماز نخونید ! گفتن کجاش گفته ؟ دیدن آیه ای رو آورد که خدا فرمودن : «نماز نخوانید ... در حالی که مستید !!» (لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى...)

البته اگه دقت کرده باشی باران گفت : «منم ناخنام مقداری بلند! نه در حد فاجعه» یعنی در حد معقول و منطقی .. حالا اگه اونا بخوان به چیزی گیر بدن ، دیگه کاری به این حرفا نداره !

ضمنا ممنونم از اینکه به محتوای کامنت ها دقت میکنی .. این نشانه لطف بی دریغت به بنده و نیمکته .. خدا حفظت کنه ننه ، چشم امید ما به شما آینده سازان این مرز و بومه !
یا حق

باران سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام
هی میام اینجا بجای پست جدید ،کامنتها و جواب کامنتها رو می خونم
چیکار می کنید بابا؟
دیروز مسئولیت انجمن علمی دانشگاه بهم پیشنهاد شد! چه مسئولیت مهمی واقعا! نمی دونم چیکار کنم. قراره هم من فکرامو بکنم ببینم می خوام یا نه و از پسش برمیام یا نه. تا اون موقع اونا هم منو بررسی کنن ببینن تایید میشم!؟
تو فاصله ای که من کلاس داشتم نامه اعمال مارو درآوردن! گفت پرونده علمیت رو بررسی کردیم معدلت و نمراتت تایید شده (تازه بعدش فهمیدم طرف باید شاگرد ممتاز باشه تا تایید شه. خوراکشونم بد نیست! اینا میخوان مارو دبیر انجمن بکنن مارو از ممتازی بندازن!! اما دشمنان باید بدانند.... شرمنده یکهو رفت یه کانال دیگه!) حالا باید پرونده اخلاقیت رو بررسی کنیم! من به این حالت
اونم که حتما تاییده! سابقه ای ندارم چه برسه به سوء سابقه! بجز حمل مقداری حشیش و هروئین و شیشه و...!!
جالبه داشت با من حرف میزد یکهو چشمش افتاد به دستم که روی میز بود. منم ناخنام مقداری بلند! نه در حد فاجعه. ولی یکم بلند. همچین نگاهی کرد که به طورناخودآگاه دستمو جمع کردم! تو دلم گفتم مگه از ناخنام بتونین عیب بگیرین!

جدا از شوخی شما جای من بودین قبول میکردین آقاامین؟
خرحمالیش زیاده
داشت نطق میکرد ما در قبال امکاناتی که میدیم فعالیت میخوایم! میخواستم بگم ببخشید کامپیوتر اتاق انجمن به اینترنت هم وصله؟!! گفتم این تیکه رو بندازم پرتم می کنه بیرون!

سلام از ماست ..
برعکس منم به جای پست جدید گذاشتن میام اینجا و جواب کامنت ها رو میدم و میرم ٬‌ عجب تفاهمی !.. والا کار بدی نمی کنیم مامان

راستش رو بخوای باران عزیز ٬‌ من نه چندان شناختی از شما دارم و نه حتی میدونم که چی و‌ کجا میخونی !.. پس از من انتظار اظهار نظر علمی و منطقی نداشته باش .. تنها کاری که میتونم بکنم اینه که تجربه خودم رو در این زمینه بهت منتقل کنم ..

بنده به شخصه طی چهار سال دانشجویم ٬ هیچ گونه فعالیتی که وابسته به تشکل خاصی باشه ٬‌ انجام ندادم .. دلیلش هم این بود که طی دوران دبیرستان ٬‌ عین چهار سالش رو فعالیت کردم و از نتایجش چندان رضایتی نداشتم .. اما این رو جلوی همین سعیدی میگم که الان میاد تو وبلاگم مینویسه و چهار سال تو دانشگاه در کنار هم درس خوندیم .. شاید باورت نشه اما تنها خاطره زیبا و به یاد موندنی من از دوران دانشجوییم ٬‌ همون سه چهار تا تئاتری بود که سعید نویسنده و کارگردانش بود و بنده هم دور دست و پاش میپلکیدم ! وگرنه از همه اون آمدن ها و رفتن ها و ... نمیگم هیچی واسم خاطره نشده ٬‌ نه .. اما هیچ کدوم به شیرینی و ماندگاری اون کاری نشد که من و سعید با دل و جون براش زحمت کشیدیم و نهایتا بعد از تحمل سختی هاش و حتی متلک ها و گاها زخم زبون ها ٬‌ نتیجه اش رو هم دیدیم . گرفتی چی میخوام بگم ؟
تو هم اگه فکر میکنی که میتونی تو این زمینه فعالیت مثبتی انجام بدی و چارت ساختاریش هم با روحیات خودت سازگاره ٬ در قبول کردن این پیشنهاد به دلت شک راه نده .. اما اگه فکر میکنی که صرفا بازیچه دست عده ای میشی تا به قول خودت خرمالیش رو بکنی ٬‌ بهتره بی خیالش بشی باران عزیز

این بود چکیده ای از آنچه که در سه سال پیش ٬ پرونده اش را بستیم و به همراه مهر «باطل شد!» به قلب صندوقچه اسرارمان سپردیم !

از اینکه من رو لایق همفکری دونستی ، ممنونم باران جان ..
امیدوارم که انتخابت هر چه که هست ، سرشار از خیر و برکت و موفقیت باشه و روزهای قشنگی رو برات به ارمغان بیاره ..
یا حق

minerva سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

ما در محضر شما شاگردی میکنیم!!!اصن ما جلو پای شما لنگ میندازیم!!!!
اصولا با وجود نظرات و ایده های شما ما باید بریم جلو بوق بزنیم!!!
اوه خسته شدم بس که ادبی حرفیدم!!!
بله ما همچنان منتظر حضور پرشورشما در وبمان هستیم!!!(اگه گفتی ادای کیا رو درآوردم؟؟)

شما سروری قربان ٬ اینم از ادبی که داری و ما رو خراب خودش کرده !! نه حالا کوتاه بیا ٬ جلوی این همه آدم خوبیت نداره ٬ دست به لنگ و منگت نزن که آبرو ریزی راه میوفته !!

البته شما که کلا جلوتر از ما هستی اما اگه میخوای بوق هم بزنی و گه گداری برگردی پشت سرت و یه دهن کجی هم به ما بکنی ٬‌ دیگه صاحب اختیاری !

میگم این کاره نیستی بابا .. تازه تا اینجاش رو هم به کمک کتاب اصول محاوره اومدی جلو .. آخه من دارم از روی همون جوابت و میدم !

شما لطف داری .. ما نیز شرمون رو به زودی سرتون خراب خواهیم کرد ! (والا چه عرض کنم .. آخه با همین یه جمله نمیشه نتیجه گیری کرد .. شما بذار به حساب خنگی ما و خودت بگو ! )

خاله خانومت سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 09:13 ق.ظ

سلاممممممم به به می بینم که بالاخره تشریف اوردین جواب ملتو دادین ...
می گم شما نگران نباش از این به بعد وقتی وایسادم یه لنگی بالا سرت تا آپ کنی و جواب کامنتا رو بدی خواهی فهمید...
عجب شرکت گل و بلبلی بشه اون شرکت ...
حکومت خود گردان دیگه..
می گم اونم مو لو بود دایی جان...
دیشب به من می گفت برو مولابلتو بیار اونو بذار بعد فک کن لباشو با انگشتاش می کند طوری که لباش قرمز می شد که بگه اون انیمییشنرو براش بذارم. بچممممممممممم
صاحب نظر شده واسه ما ...
پیر شدیم مهندس رفت...
در باب سال ۵۷ هم عرض کنیم خدمتتون که اون زمان حاج عادل و اااامد(درست تلفظ کن
)تو مایه دو دره بازی بودن تو فقط داشتی خودتو به خاک و خون می کشیدی ...
نتیجشم همینه دیگه ... الان قاطی مرغان ..
و اما فرقش اونا الان به خاک و خون کشیده شدن ولی تو بله دیگه دایی
حالا خیلی جو نگیردت خودم با همکاری جناب استاد تو رو هل می دیم قاطی مرغا
آخه زوریه
فعلا؛ بسه تا بعد دوباره بیام سراغت
یا علی جوون همکار

علیک سلاممممم .. چه کنیم دیگه ٬ این همه برکت از ناز قدوم شماست !
خدا از دهنت بشنوه .. شما وایسا ٬‌ ما آپم میکنیم . فعلا که نشد اما بقول بروبچ ٬‌ چی بشه اگه بشه ! آره دیگه باس صمدی کاسه کوزه اش رو جمع کنه

راست میگی .. هی با خودم میگفتم که این مونو کجاش مشکل داره ! ای بابا خال جان ٬ ما که آخ آخ مون رفته و وای وای مون مونده .. هنوزم دود از کنده بلند میشه جیگرت رو بخورم !

بله خب .. همیشه کسی هست که به خاک و خون کشیده بشه .. بقول یه شیر پاک خورده ای : اگه ریختن خون شهید بر روی زمین شرط شهادت ٬ پس ما الان گلزار شهداییم بس که روی این زمین به خاک و خون کشیده شدیم !

نه مرگ من پای استاد رو نکش وسط که دیدی ییهو شناسنامه تمام دخترهای ولایت رو زد به نام مون (!) میدونی که اون اصاب مصاب درست حسابی نداره
به هر حال این از اون زوری هاییست که تا روزی آدم نشه ٬ دست و پای ظالمانی همچون شما و استاد هم در بند خواهد بود (!) انشاءا... یکی میاد و حق مظلومیت من رو از شماها میگیره

هستیم خدمت تون ..
یا حق

دختر خاله دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

بگم چند چندیم...!نه بگم؟!

نــــه جوووووون من نگو ... این جوری فاصله ای که با من داری ٬ باعث سرافکندگیت تو فامیل میشه !‌ بذار این موضوع همین طور مسکوت باقی بمونه . منم قول میدم که به کسی چیزی نگم

... یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 08:55 ب.ظ http://n-23.blogfa.com

میشناسمتون و با نیمکتتون آشنایی دارم.هر از گاهی خستگیمو اینجا و با نشستن رو این نیمکت در کردم.مایل به تبادل لینکم.اگه افتخار بدین

پیش از هر چیز سلام .. (باز که یادت رفت شیطون !)

حالا کجا به این سرعت .. نیومده داری دنبال ارث و میراث میگردی پدرجان
اینکه شما با ما آشنایی بسی جای شکر و تقدیر و تشکر داره .. و اینکه بنده هنوز توفیق آشنایی با شما رو نداشتم ٬‌ مایه خجالته (!) لذا به نظر میرسه که بهتره مدتی همدیگه رو بیشتر بشناسیم .. بعدش پیشنهاد شما بلامانع !

البته این رو هم بهت بگم که من هیچ گونه معذوریتی واسه تبادل لینک ندارم ها .. یه زمانی بود که من بلاگ رولینگ داشتم و دست کم ۴۰ - ۵۰ نفر در اون لیست شده بودن .. اما دوست دارم کسی رو معرفی کنم که حداقل خودم بشناسمش .. به نظرتون این طوری بهتر نیست ؟!

افتخار ما هم دست شماست قربان !
ممنونم از محبتت ..
یا حق

مونا به عابر جان یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام عزیز خواهر
خوبی ؟
مطمئنم برای خیلیا عزیزی عابر جان .. توی این شک نکن .
ایشالا همیشه همین طور عزیز دل بمانی .

بینم ٬ شماها هنوز دارین همدیگه رو پنجول میکشین !

minerva یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

ما اومدیم ولی انگاری نیستی!!!

نه بابا هستم .. چند صباحی زور دنیا زیاد بود و دست ما بسته .. کماکان هستیم خدمت تون انشاءا... !

مونا یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 01:53 ب.ظ

حالا اگه جواب این ملت رو دادی که هیچ.. اگه ندادی ..
پخ پخ !

مونا یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 01:51 ب.ظ

سلام
بابا اینچه سوپریهههه ؟؟!
چرا کسی جواب این بنده خداها رو نمیده
جدیدا و قدیمیا همه با هم :

بدو بدو یالا بدو !
جواب بده کامنتو ، برو !

( این الان یه بیت شعر بود ، چغندر نبود ! )

علیک سلام ..
باهات موافقم .. اصن سوپرش زیر ۱۸ بود ٬ واسه همین جمعش کردیم !

یکی نیست همین رو بگه .. والا !

یه لحظه وایسا .. فکر کنم قدیمیا دارن شل میگن (!) اصن بیاین دو گروهی بشین ببینیم کی بلندتر میگه .. مصرع اول مال جدیدا ٬‌ دومیش مال قدیمیا .. دوستم داشتین میتونین در بین فرازها بگید : رو به رو جواب بده !

(اختیار دارین .. اون به تنهایی یک پا دیوااانه .. اونم چه دیوانی !)

نیلوفر یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 10:28 ق.ظ

اومدم اینجا بلکه روی نیمکت آروم بگیرم... اندازه ی یه دنیا خسته ام...

والا ما که مثل بچه آدم میومدیم پیشت و میرفتیم .. خودت ریختیش بهم و پامون رو قلم کردی خواهر من !

حالام نگران نباش نیلوفر .. نیمکت به اندازه تمام خستگی های تو جا داره .. راهت بشین و سفره دل باز کن که همه دور همیم

خاله خانوم یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام خوبی مهندس
یعنی می خوام بدونم من باید برم تهران بفهمم که تو وبلاگتو راه انداختی ؟؟؟!!!
یعنی این درسته خدا رو خوش میاد؟!!
آخه من تو رو چی کارت کنم ...
عکستم منو یاد سال 57 انداخت
و علف سبز شدن زیر پا و تبدیل شدن به چنار
بچمممممممممممم آخه این انتظار تا به کی دایییی
به قول علیرضادستت بخوره ایشاا... به همون چیزی که دوست داری ... (آقایون و خانوما با دید مثبت بخونن)فک کن اینو به عنوان تشکر از مامانش وقتی ناهارش تموم شد گفت... فاجعیین شماها .. خدا به ما دهه 50 هیا به قول اون صبر بده
ولی در کل خوشحالم که دوباره می بینمت
راستی اون سی دی خواجه امیری رو لطفا" در اسرع وقت برام رایت کن که خودت می دونی چقدر دوست دارمش...
فعلا دایی تا ببینمت شخصا" به خدمتت برسم

علیک سلام خاله خانم
یعنی میخوام بدونم که خبر راه افتادن وبلاگ من باید تا تهران بره ٬ بعد خاله مون بفهمه ؟؟؟!!!!
راستش درست که نیست اما خدا رو خوش میاد .. اونش با من !
خاله جووونم ٬ حلوا حلوا کن عزیزم !
البته سال ۵۷ شما گویا با ما کمی متفاوت بوده .. آخه اون زمان من و احمد و حاج عادل تو خط مقدم داشتیم از کیان مملکت دفاع میکردیم ٬ بعد شما داشتین خواب علف میدیدیم که ییهو زیر پاتون تبدیل شده به چنار و ... جل الخالق ٬‌ به حق خواب های ندیده (!) میگم چیزه خاله .. سعی کن شبا یه دو تا ذکر بگی قبل از خواب ٬‌ آخه تعبیر این رویات یه جورایی خطری به نظر میرسه عزیزم !

ای بابا خال جان ٬‌ هر کی ندونه تو که میدونی ما تو انتظار زاده شدیم .. حتی اون موقع که میخواستم با قدومم این دنیا رو غرق در شادی و سرور کنم ٬ یادم میاد که اقوام درجه یکم رو تو اتاق انتظار نگه داشته بودن .. با این شرایط دیگه بر ما حرجی باقی میمونه آخه !

حالا علی بچگی کرد و یه حرفی زد .. شما زیاد جدی نگیر (!) البته خیلی هم بیراه نگفته بنده خدا .. بهرحال هر کسی چیزی رو دوست داره که باس دستش بهش بخوره دیگه .. این که دیگه دید مثبت منفی نداره !

ما نیز خوشحالیم و بسی خوشمان آمد ز آمدنت .. هیییییی !

اوه اوه گفتی یادم افتاد که امشب یه چیزی میخواستم بهت بگم اما یادم رفت .. بابا این آهنگ ها دیگه تو راسته کار شما نیست که جان من .. برو نی ناش ناش رو کوک کن که هموجو قر توووو کمررررم گیر کرده و ... آره بااااا ٬‌ اینجوریاست خلاصه !

خدمت از ماست مونو جون .. عمری باشه به حالت دست بوس خدمت میرسیم ..
یا حق

سها یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 08:37 ق.ظ http://hamkhune.persianblog.ir

سلام....
هنوزم مثله همیشه نویسنده وبلاگ جوابای ۳ کیلومتری به کامنتا میده

هنوزم خیلی چیزا مثله گذشته ست....
جالبه برام....

هر چند نسبت به اوایل خلوت تر شده نیمکت ولی هنوزم بعضی چیزا بی تغییر باقی مونده.....

پاینده باشی

به به .. سلام به روی ماهت !
آره سها جان .. هنوزم کفه کامنت های نیمکت از پست هاش سنگین تره !

جالب تر اینه که منم هنوز همون آدمم .. با تمام رذایل اخلاقی که ازم سراغ داشتی !

درسته .. نسبت به اون زمان نیمکت کوچیک تر شده .. اما میدونی مثل چی شده (؟!) مثل یک گلوله برفی که چند بار تو دستت فشارش دادی و خب فشرده اش کردی .. نیمکت قبلا بزرگ و سست بود اما امروز کوچک و غنی شده و انشاءا... به کمک دوستان همین طوری هم باقی بمونه
از اینکه دوباره نفس گرمت رو در کنار خودمون احساس میکنم ٬‌ خیلی خوشحالم .. به نیمکت خودت خوش اومدی عزیزم ..

مستدام باشی
یا حق

دختر خاله شنبه 17 مهر 1389 ساعت 11:43 ب.ظ

میبینم که خیل مشتاقان از خود همینجوری نظر در میکنن!
عکس این بالا یک نموره مصنوعی میزنه!اگه دقت کنی نیمکتشم یک نفره نیستا...خانواد گیه!حالا جالبیش به پایین عکسه...با تمام قوا اومدی دروغ گفتی....آخه مرد حسابی...این همه آدم رو ی نیمکت جا میشن!
این آقا سعید راست میگه هاااا!بد جوری داره تابلو میشیه که داری دوماد میشی!
اصلا از نیمکتتم پیداس!حالا از اون پیدا نباشه از خالی بندی زیرش که ...
حالا اینارو بیخیال این تو کیه؟!نمیخوای به بقیه معرفیش کنی...من که میام میبینمش...لا اقل به بقیه بگو!!!
در ضمن شاعر میگه:
چشم دل باز کن که جان بینی...آن چه نادیدنیست آن بینی!
چند چند شدیم؟!!!

درست میبینی آبجی .. جالبه که منم یه چیزی تو همین مایه ها میبینم اما مدنظر باشه که این پست مال ده روزه پیشه .. واسه همین زیاد وقت خودت رو سر عدد و رقمش نگیر !

این که عکس مذکور طبیعی یا مصنوعی در حد سواد بنده نیست و مربوط به حرفه حضرت عالی میشه .. اما تصور نمیکنم که خدا از این نوع نقش آفرینی ها در عالم هستیش کم داشته باشه .. البته بهت حق میدم آبجی .. چون این اولین عکسیست که بجای یک رنگ خاص ٬‌ از ترکیب رنگ ها استفاده میکنه و به جای یک صندلی ٬‌ توش یک نیمکت خانوادگی جا خوش کرده .. حالا یه چیزی ٬‌ این همه به این قالب یک رنگ و نیمکتش خیره شدیم ٬ چه دستگیرمون شد ؟.. بذار چند صباحی هم به کلسکیون رنگ های خدا و دو تا نیمکتش خیره بشیم ٬‌ بلکم فرجی بشه !

اون آقا سعید هم اگه یاد داشت راست بگه ٬ داستان طبیب بودی و دوا نمودی میشد (!) از بنده میشنوی: دل در این پیر زن عشوه گر دهر مبند ٬ کین عزیزیست که در بند و بسی معتاد است حالا دیگه خود دانی .. در مورد این همه آدم هم بقول قدیمی ها ٬‌غم به دلت راه نده ننه .. سعی میکنیم صفوف رو فشرده تر کنیم تا همه جا بشن !

مهم اینه که تو بشناسیش ٬ تو هم که به زودی میای و این تو رو میشناسیش (قربون ادبیات تیمیزم بشم !)
غصه دیگران رو هم نخور ٬ به موقعش به همه میگم ! (جمله دو پهلو رو داشتی .. چه میکنی نویسنده با این پهلوهاش ! )
شاعر رو که نمیدونم ٬‌اما هاتف بنده خدا در ادامه میفرماید :
«که یکی هست و هیچ نیست جزاو ..... وحده لا اله الا هو»
(التماس دعا جمیعا )

این که تو بگی و هنوز نشنیده حساب کنی ٬‌ درست نیست .. مردی (که میدونم نیستی !) حالا بگو چند چند شدیم ؟؟

عابر به مونا شنبه 17 مهر 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

خواستم بگم حالشو بردم مونا جان
ای بابا .. بذار تو دنیا یکی هم به حرف ما بکنه یه بار .. بذار دلمونو خوش کنیم به ابنکه شاید خاطمون واسه یکی عزیز باشه

بغلی بگیر !...
((واه واه .. حالا ببین چه لوس میکنه خودش رو !))

عابر شنبه 17 مهر 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

خدا رو شکر نمردیم یکی حرفو ما رو تحویل گرفت !
خیلی خیلی قشنگ شد عکس و فونت بالا .. مرسییییی
حالا بنظر میاد همه چی با هم سته!

ببین ٬‌ یعنی تو دیگه خیلی نامردی !! دست کم خود بنده به کرات نقش تحویل دار حضرت عالی رو در عرصه های مختلف بازی کردم !.. بنده عاصی که چنین حلقه به گوش از آب دراومدم ٬‌ دیگه خدا آخر و عاقبت غلامان دربارتون رو ختم به خیر کنه !
خوشت اومد !.. الان در حد لالیگا بهت حال دادم .. ضمنا صد تومن شد !

قربون شما .. نتیجه زحمات خودتونه قربان .. اصن خودت مرسیییی

من مرده همین سته تم .. خدا میدونه که ست بعدی چه بلایی سرمون میاد ! به نظر میرسه که بازی مهم و سختی رو در پیشرو داریم

minerva جمعه 16 مهر 1389 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.pink-world.blogfa.com

ببخشید،ببخشید اینجا مث بلاگفا نیس چرا؟؟نظر قبلیه مال من بودا!!!

خواهش میکنم ٬‌ خواهش میکنم .. احتمالا چون بلاگ اسکای است یه نموره بلاگفا نیس !
ممنونم از اطلاع رسانی به موقعت عزیزم ..

[ بدون نام ] جمعه 16 مهر 1389 ساعت 08:38 ب.ظ

بررررررررررررو!!من که میدونم میخوای بزنی تو کار صادرات بادمجون این حرفو میزنی وگرنه کی جرئت داره!!!؟؟؟
راستیییییی قالب جدید مبارکا باشه و ایناهاحالا باز من جای تقدیر دارم نه که شما خیلی میاین طرف ما؟؟!!!
دیگه همین دیگه بای بای

کجاااااااا! بدم نمیگی ها ٬‌ تو اوضاع گل و بلبل کنونی چه کاری بهتر از صادرات ٬‌ اون هم بادمجون !.. میگم تو هم در ارائه نظرات شگرف دست طولایی داری هااا شیطون ٬‌ تا به امروز این چشمه رو رووو نکرده بودی (!)

ممنوناتیم قربان .. این بخش رو نگفته ازت میپذیرم .. حق کاملا با شما و البته همه بچه هاست .. چون چند وقتی میشه که فرصت نکردم جهت ارائه نظرات صدتا یه غازم به دوستان سر بزنم !.. چشم ٬ در اسرع وقت کت بسته خدمت میرسیم ..

تا همین جاش هم ما رو شرمنده سار گرداندی!
ما هم بای بای

ساینا جمعه 16 مهر 1389 ساعت 06:02 ب.ظ

سلاممم:
چه عکس قشنگی گذاشتین...مثل همیشه..در سلیقه ی نیکو و پسندیده ی شما هیچ شک نداشتیم و نداریم و نمی کنیم و نکردیم...
باشه آقا امین حالا شدیم دکتر تقلبی و قلابی و این حرفا...
متلک هایتان را همه جوره پذیراییم...
شمما متلک نگی کی به ما متلک بگه؟؟؟
بودن اشخاصی که در کل غریبه اند و دوست دارند آشنا بشند یا به ظاهر غریبه اند ولی اشنا خیلی تعمل بر انگیزو ناراحت کننده نیست ؛هست؟من این طور فکر نمی کنم چون این جا که هیچ در دنیای واقعی فراتر از این حرف ها تفاوت میان غربیه ی اشنا و آشنای غریب احساس می شه...
موفق باشید و سلامت..

علیک سلامممم:
بنده هم ممنونم .. مثل همیشه (!) منم به لطف شما شک نداشتم و ندارم و نمیکنم و نکردم و حتی نخواهم کرد !
نه به جان خودش (!) این یکی از دستش در رفته .. حالا درسته ما متلک میگیم اما دیگه نه به این درشتی ٬ در این باره حتما یک تجدید نظر عمیق مبذول خواهد شد!
اون که صد البته .. اصن هر کی بهت متلک بگه خودم چشمش رو در میارم .. مگه اینجا کی به کیه که هر کی به هر کی تیکه بگه !!
والا این جمله شما آن چنان هنرمندانه از جمع نقیض ها بهره برده که حداقل ۵-۶ تا مرد کاری جهت هضمش نیازه (!) اما با توجه به مطالبی که پیش از این گفتیم و شنفتیم ٬ بنده در کل با نظر شما موافقم !

پیروز باشید و پایدار ..

مونا جمعه 16 مهر 1389 ساعت 10:42 ق.ظ

والا ما که فلسفه ی این تغییر اسما رو نفهمیدیم . اینجا کی غریبه ( غریب است ! ) و کی غریبه ( ناآشنا !) ؟
ما که همه رو شناختیم !! اما اشکالی نداره . شما باشین.. اسم و نشونتون خیلی فرق نمیکنه .

حالا جالبه که بدونی منم تو خماری همین موضوع موندم !

جدی میگی .. پس تو یه پله از من جلوتری .. بیا بگو ببینم این وروجک ها کین ؟؟!!

مونا جمعه 16 مهر 1389 ساعت 10:38 ق.ظ

عکس عوض میکنید !
عابر جان خاطرت خیلی عزیزه هااا
برو حالشو ببر

چه کنیم .. از بیکاری بهتره !
جدی میگی .. یعنی تو هم این طور فکر میکنی !!
میگم چیزه .. خب تو هم بیا تا با هم حالش رو ببریم

مونا چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 03:10 ب.ظ


سلام
کار خاصی نداشتم .. دارم تماشا می کنم .

علیک سلام ..
کار بسیار خوبی میکنی ..
به عنوان یک دوست ناباب بهت پیشنهاد میکنم که حتما به کارت ادامه بدی !

ساینا به عابر عزیز... چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 01:29 ب.ظ

سلامم عرض شد...
والا عارضم خدمتتون که ؛اره مگه دکترا نمی تونند فیلسوف بشن؟؟؟مگه چشونه؟؟
ولی در کل ما در فلسفه ی زندگیش موندم وای به حال... خب چه کنم خب فلسفه دوست می دارم بعد از دکتر شدن..خیلی از جاها کمکم کرده...
همین کار و کردم..همون دنبال دکتر شدنم هستم..
ساینا نام دیگر ققنوس ؛ فرشته ی پیروزی و معنای دیگرش دانا و با خرد ...

سپاسگزار...
پاینده باشید...

جواب دندان شکنی بود !..
عابرم فکش چطوره ؟!

عابر به ساینا داکتر چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 09:15 ق.ظ

صاحابش تحویل گرفت !!!
خواهش میشه ساینا خان!

میگم مگه دکترام تو حال و هوای فلسفه و این جور چیزا هستن ؟؟! ولش کن بابا اینا رو ، برو دنبال دکتر شدنت

راستی‌"ساینا" یعنی چی آیا؟؟

عذر میخوام جناب عبور (!) این داکتر هم از انواع همون وبگاه هاست ؟!

عابر چهارشنبه 14 مهر 1389 ساعت 09:12 ق.ظ

نه پدر جان ! "عابر" رو فلسفه گذرش ازین وبگاه (!!) عابر کرد ! شما دلتو خوش نکن!

وبت قشنگ شده همه چیش الا عکس بالا ! میگم قدیما خوش سلیقه تر بودیا اا علت خاصی داشته احیانا؟؟

عذر میخوام قربان ! دقیقا از این چیگاه فرمودین (!) قدرت خدا .. یعنی الان نیمکت وبه یا گاهه ، یا گاهی وبه و گاهی نیمکت ؟؟!!

ما به هر حال دلمون رو خوش میکنیم .. چون حضورت برام مهمه .. نه این گاه و بیگاه هااا !

والا ما چیز دیگه ای رو بجز عکس بالا تغییر ندادیم (البته بجز پس زمینه !) آره خب ، اون قدیما با چارتا آدم حسابی رفت و اوومد داشتیم ننه (همین رو میخواستی بشنوی ، نه ؟!)

ساینا سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 09:33 ب.ظ

سلامم:
بازم می گم چه طوری تا اخر از رو بری..
اره دیدم یه نمونش شما....
حالا تو از بند بند وجودت هی شکایت کن من گوش شنوا و دیدگان نظاره گر..خوبه؟؟؟ دیگه از پیر مرد جماعت بیشتر از این قر قر و اعتراض ها از بند وجود مگه انتظاری هم هست؟؟؟منم که اخر و عاقبت قراره بشم یه چی تو مایه های دکتر و این حرفا شاید یه فکری به حالت کردم
اهاااانننن..پس پشت کوهای شما الپ میشه بازم جای شکرش باقیه...خوشبختم از اشناییتون حالا چی شد به این جزیره ی نا شناختته منتقل شدین؟؟؟
باشه برو بررسی کن ببین در اون زمان هم قطعا همین طوری یکی مثل منو تو بودند که هی بخوان جواب همدیگرو بدن و کم نیارن یکیش همین مولانا ...یکیشم به قول تو خواجه عبدا..خواجه و مولا و درویش زیاد بوده ولی کسی مثل منو تو نبودند این طوری که اونا رو ببریم زیر سوال

منم خارج از شوخی میگم زین پس شما کمتر شکسته نفسی بفرمایید و ما رو شرمنده و خجالت زده کنید...
اختیار دارین ؛توضیح و تفسیر برای شما احتیاجی نیست مهندس...
امین بزار دهن من بسته باشه...عاقب من محمود باداد بادا ...باشه اره...برو دعا کن دستم بهت نرسه...این از دعاها و خواسته های اضطراریت باشه پیش درگاه خدا به جهت زندگانی...در حال حاضر...
دو تا طلبت...
یکی به خاطر تقلبی که فرمودین در کاره یکی به خاطر این عاقبته..
من تا عاقبت پیر مردی مثل تو رو محمود نکنم که شرمو کم نمی کنم...

سپاسگزارم...
موفق باشی و سلامت..
مواظب خودت باش پیر مرد...
شدیم مثل اون دوتا پیریها بودند تو قهوه ی تلخ..هی با هم کل می نداختندیدی؟؟
ندیدم هم برو ببین چون شباهت زیادی داریم دنبال شباهت و جواب در قدیم نباشیم بهتره...حال را دریاب...

علیک سلاممم:
ما نیز میگیم ، مثل پلو تو دوری (!) تا شما همچنان ناکام بمونی ..
بازم خوبه .. چون این نشون میده که حداقل من رو دیدی ! اینم واسه خودش پیشرفت خوبیه
میبینم که از همین الان داری با عزرائیل قرارداد همکاری امضاء میکنی (!) ای پیرمرد کش ، ای قاتل ، ای دکتر قلابی ، ای ... البته حالا کو تا ما پیر بشیم ، شما هم هر وقت به آخر و عاقبتت رسیدی ، بیا تست بده ببینم قاتل خوبی میشی یا نه ..
نه والا .. پشت کوه های ما وکیل آباده (!) حالا اگه جدیدا بهش میگن آلپ ، به من چیزی نگفتن .. اون داستان هم مال بچگی هامون بود .. همون وقتی که با آنت میرفتیم کوه نوردی (!) البته دنی هم بود ، یه موقع فکر بد نکنی
والا داستان منتقل شدنمون به این جزیره هم طولانیه .. اصلا ببینم ، مگه کارتون رابینسون کروزو رو ندیدی .. ای بابا الان دیگه چند نمونه از فیلمش رو هم ساختن .. فیلم نامه اش رو از روی زندگی نامه من برداشتن دیگه خانم دکتر !
جدی راست میگی ها .. میگم چطوره اسم مون رو به عنوان برترین کل اندازان در کتاب گینس ثبت کنیم .. خداییش از مولانا و خواجه معروف تر میشیم هاا...
ای بابا عزیزم مگه محمود چشه ؟! من نمی فهمم که چرا این قدر لج بازی میکنی .. ببین ، از من پیر مرد بشنو و این قدر لگد به بخت بسته ات نزن .. یهو چش باز میکنی مبینی که خمره ترشیت از شدت کهولت ترکیده اما تو هنوز همون تویی هاا !! از ما گفتن بود ..
تو بیا محمود رو بگیر .. من قول میدم که عاقبتم محمودی بشه !
شر کدومه ساینا جان .. شما کلا آفتی (!) این قدر هم تقلب نکن .. آخه کی تا حالا با تقلب دکتر شده ، نمیدونم والااااا ..

منم ممنون دارتم !.. اصلا ممنونت رو دارشم تا برگردی !
نه والا .. ندیدم . بس که گفتن کار ضد فرهنگی نکنید و رایتیش رو نگیرید و برید بخرید و ... خلاصه از این گونه خرده فرمایش ها ، ما نیز چون توان مالی چندانی جهت خریدش نداریم ، چشم به در دوختیم تا یکی واسه مون هدیه بیاره .. به هر حال ما در حال و در هر حال هر حالی که به حولی ختم شود را پایه ایییم !

دختر خاله سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 05:17 ب.ظ

میبینم که جای ما هم اصلا خالی نیست ...

این اولین چیزی بود که با چشم دل بهش نگاه کردی ...

فعلا با اون خاله قرمدنگت حال کن و ما رو بی خیال باش .. عیبی نداره (!) از قدیم ندیم ها میگن : کوه به کوه نمیرسه ، اگه رسید بدون که آخرالزمونه ننه .. یا یه چیزهایی تو این مایه ها

سعید سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://saeedbarand.blogfa.com

به به جناب شیخ عزیز
باز زیر بارون می ری ؟
خندون برمی گردی؟
از پتروس و خانواده محترمشان چه خبر؟
انگشتت خوب شد؟
به نظر منخاک بازی زیر بارون بیشتر از هر چیزی می چسبه!
راستی هادی کارت داشت ...

چه چه رئیس کتبای خراسان ! زین طرف رنجش قدم دار گردیدی (!) بسی شرمسار بویتیم

چه کنیم دیگه .. گفتیم دمی نیز در باران بیاساییم ٬ شاید فرجی شد .. که البت بجز آنفلانزای مرغی ٬‌ دیگر هیچ مرغی عاید نگردید !.. لذا ما نیز چترمان را از روی نیمکت جمع نموده و در جای دگر گستراندیم ! بهر حال ، خدا بزرگ است جوان

پتروس نیز سلام رسوندن خدمت تون .. از خانواده محترم شون هم آبجی وسطی شون عجیب به مطالب و نوشته های شما علاقه نشون دادن و بسی سلام خدمت حضرت عالی عرضه داشتند که ما به طول اطلاع تان میرسانیم !

هر چند که نظر شما محترمه اما به عقیده بنده خاک بازی در هر شرایط آب و هوایی میچسبه .. حتی در کویر لووووت !

به هادی جان هم بگو که کارش رو نگه داره ، خودم شخصا شب میرسم خدمت شون ..

باران یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

سلام
صدای شرشرش اینجا نیومد!! ولوم (volume)بده!!!
خب حقتون رو از حلقومش...!!!
نههههههههه گناه داره! از نون خوردن میفته! جواب 7سر عائله رو چه جوری بده؟!!

ok صادقانه (قرار بود کاذبانه باشه مگه؟):
خود بارون برام عزیزه.اصل بارون. نه اینکه این شعرا عزیزش کرده باشن
و همیشه راه رفتن زیر بارون رو دوست داشتم. اما همیشه امکانش نیست دیگه (میگن دختره عاشق شده!! شوخی کردم کسی تا حالا اینو نگفته) و زمانهایی که امکانش نیست میرم روی بالکن اینقدر زیر بارون وایمیسم تا مثل موش آب کشیده شم! البته عوارض ناگوار بعدش (سرما خوردن) بهم یاد داده که بی عقل نباشم و محض رضای خدا یه چیزی سرم کنم که کله ام سرما نخوره!
اینقدر خرکیف (حرف بد زدم!!) میشم زیر بارون که یاد شعر معر خیلی نمی افتم
اما اگه شعری یادم بیاد همین"بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن...." یا "تو بارون که رفتی ،دلم.... حالا وقتی بارون می باره دلم غصه داره دلم بی قراره!!!"
البته این دومی دوز عشقولا نه اش خیلی زیاده دیگه! به درد ماها نمی خوره! اما از حزنی که توی شعره خوشم میاد


سلام ..
ولوم نمیخواد عزیزم .. در پنجره ات رو باز کن !
راستش منم میخواستم که حقم رو ... اصلا صبر کن ببینم ، حالا عائله سعید آقا شدن 7 سر و ما همچنان بر سنت یالقوزی موندگاریم (!) یعنی عائله سعید عائله است و مال ما غازه ؟!

نه خب .. واسه همین نوشتم "مثل همیشه !"
جالبه .. البته به نظر من فطرت بارون کشش همگانی ایجاد میکنه (!) یعنی کمتر کسی رو دیدم که از باریدن بارون ناراحت بشه .. شاید باشن کسانی که از سوز و سرمای برف خوش شون نیاد یا زردی پاییز رو بپسندن (هر چند که اونا هم به نوبه خود بسیار زیبا هستند) اما اکثرا در مورد بارون نگاهی مثبت و بقول شما ، عاشقانه و شاعرانه دارن (شانس آوردی که من جزء اطرافیانت نیستم وگرنه خودم به عنوان اولین نفر بهت میگفتم که "عاشق شدی دختر!")

یادت شعرهای زیبایی رو برای زیر بارون انتخاب کرده .. میدونی ، مهم دوزش نیست .. مهم تاثیریست که میگذاره !

باز هم ممنونم از پاسخ بی کم و کاستت ..
یا حق

فاطمه/شکیلا یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.akharinfereshte.ir/post/82

من این شعرو تنها با صدای شکیلا در سال ۸۶ با نام فریاد و اهنگسازی خودش شنیدم به نظرتون کی در ابتدا این شعر عارفانه رو در قالب موسیقی ریخته و جاودانه ش کرده؟

مهم نیست چه کسی ابتدا این شعرو برای خوندن انتخاب کرده و رنگ هنری به اون زده .اشعار شعرای بزرگ ما اهنگ های متفاووتی بر روی اون ها ساخته میشه و خوانندگان مختلفی از اون استقبال می کنند که هر کدومشون زیبایی خاص خودش رو داره.مهم اینه که هنرمندان ما اثار گرانبها وپر مفهومی رو ارائه دهند .

درسته؟

صد در صد با نظر شما موافقم ..

بقول شما این که چه کسی یا در چه زمانی خونده ، چندان مهم نیست .. بهر حال آثار گرانبهای هنرمندانی مثل جناب ابتهاج و سایر بزرگان ادبیات ، هیچ وقت در سایه نمیمونه و بارها و بارها بر سر زبان ها میچرخه .. به طور مثال الهه ناز ، شد خزان گلشن آشنایی و یا یه دل میگه برم برم ... هیچ کدوم ترانه هایی نیستند که محدود به زمان یا خواننده ای خاص بشن !

کاملا درسته !

ممنونم از تشریف فرمایی تون ..
یا حق

ساینا به عابر عزیز... یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

سلامم ..
شما لطف دارین به من...ولی خارجکی نیستمااا...ما جنسمون اصل اصل..ایرونی ایرونی...
فدای شما بشم.....
همین کلمات به قول شما قلمبه سلمبه گاهی بد جوری تو گلوم راه بندون درست می کنند گاهی هم بد جوری دردسر ساز میشن...
ولی سپاسگزارم از توجه و محبتتون..

صاحابش تحویل بگیر !

مونا یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 02:19 ب.ظ

تغییراتی که دادی قشنگن داداشی .
هم توی عکست هم در قالب ... و هم نقش اسم قشنگ(( نیمکت تنهایی من )).

کلا از یک کنار ... چشات قشنگ میبینه !

مونا یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام
اینم از طرف من :


باز امشب ماه ، بند از پای پندارم گرفت
خواب را پیچید و دور از چشم بیدارم گرفت

گیسوی سیمین به زیر افکند و از چاهم رهاند
هرچه باد از هرکجا در پیش رخسارم گرفت

روزگار کودکی در پرتوی اشکم شکفت
پاک جان آیینه ای بودم ، چه زنگارم گرفت

داغ یارانی که دست مرگ پیش از ما ربود
هریکی چون شعله در جان شرربارم گرفت

خواستم فریاد بردارم، آن دنیا کجاست ؟!
بغضها در هم گره شد، راه گفتارم گرفت

کوچه باغ عشق را خاموش و غمگین سرزدم
برگ ریزان جدایی، زیر آوارم گرفت

شاید این او بود می آمد، پشیمان ، شرمگین
بی سخن میرفت. آیا نقش دیوارم گرفت

از وفای شعر شادم ، وز تکاپوهای خویش
جان نهادم بر سر این کار، تا کارم گرفت

رونق بازار گیتی قصه غم بود و بس
من فراوان داشتم زین جنس، بازارم گرفت

موج دریای سحر نقش شبم را شست و برد
صبح از نو در امیدی ناپدیدارم گرفت

تا دوباره ...
یاعلی مددی

سلام از ماست ساقدوش کوچولول !
از طرف شما هم بسیار عالی و بی نظیر نواخته شد ..

رونق بازار گیتی قصه غم بود و بس
من فراوان داشتم زین جنس، بازارم گرفت ..

ادعا نمیکنم که فراوان داشتم اما .. بازم عجیب رونقی داره !!

عابر یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

میگم چقدر این "ساینا" خارجیکیه !! چه همه کلمات قلمبه سلمبه حفظیده ! آفرین دخترم (شایدم پسرم!)

اوه ، تازه کجاش رو دیدی ؟! ساینا جان یه چشمه دیگه به افتخار جمع بیا !!

نه بابا حفظ کجاست تو هم دلت خوشه (!) یحتمل تقلبی در کاره

(بازم خدا رو شکر به هر دو یا هیچ کدام نرسیدی !! )

عابر یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

من یاد این شعر افتادم:
روی قبرم بنویسید "مسافر" بودست
بنویسید که یک مرغ "مهاجر " بودست
بنویسید زمین کوچه "سرگردانیست"
او در این معبر پر حادثه "عابر" بودست ...

یاد خوب شعری افتادی عابر جان .. در واقع یاد همون شعری افتادی که عابر رو "عابر" کرد !!

او در این معبر پر حادثه "عابر" بودست ...

ساینا یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 01:37 ق.ظ

سلامم و درود بر پسر خوب و حرف گوش کن:
خوبی امین جان؟؟سلامتی؟؟؟(بابا بیا یه دفعه تو عمرمون جدی صحبت کنیم؟؟!!))شما هم جدی جواب احوال پرسی ما رو بده عیبی داره؟؟؟

خب این طوی حال و احوال پرسی کنم شاید فرجی شد...:))
خاطرت خوش است و چون است؟؟؟زیرا که خاطر عزیز چیزیست همچون دام.دام میباید که درست باشد تا صید بگیرد...دام دیریده باشد به کاری نیاید ..پس باید که دوستی و دشمنی به افراط نباشد ...میانه....
احسنت بر حسن انتخاب و دیدگاه ژرف شما...
من خیلی ترانه های احسان خواجه امیری رو دوست دارم تعداد زیادی از ترانه هاشون با معنی و دلنشینه و بارها گوش کنی باز هم حرفایی داره بر شنیدن و عمیق تر اندیشیدن ...حرف برای گفتن زیاد داره ... و اما از اون جایی که انقدر امروز با مغز و اناتومیشو و عصباشو سلولاش سر و کله زدم که دیگه برای خودم مغزی نمونده ولی از انچه که دارم در این صندوقچه ی مغز تو خالی تنها این جملات به خاطرم اومدد از مولانا که :
این خانه بنایش از غفلت است و اجسام و عالم را همه قوامش بر غفلت است.این جسم نیز که بالیده است ؛ از غفلت است و غفلت کفر است.و دین بی وجود کفر ممکن نیست.زیرا دین ترک کفر است .پس کفری بباید که ترک او توان کردن.پس هر دو یک چیزند چون این بی ان نیست.و ان بی این نیست.لا یتجزااند و خالقشان یکی باشد.که اگر خالقشان یکی نبود متجزا بودند زیرا هر یکی چیزی افریدی .پس متجزا بودند.پس چون خالق یکیست وحده لا شریک باشد....عالم به غفلت قایم است که اگر غفلت نباشد این عالم نماند شوق خدا و یاد اخرت و سکر و وجد معمار ان عالم است اگر همه ی ان رو نماید به کلی به ان عالم رویم و اینجا نمانیم و حق تعالی می خواهد که اینجا باشیم تا دو عالم باشد .پس دو کد خدا را نصب کرد یکی غفلت و یکی بیداری تا هر دو خانه معمور ماند....
فی الجمله اصل عاقبت است.عاقبت محمود باد...!!!

درود و دو صد بدرود بر ساینای کبیر

نه والا .. مگه این آرتروز کوفتی و میگرنم که گاهی تبدیل به صرع میشه و سرگیجه ها و چشم دردهای مداوم و غش و ضعف های هر روزه و خلاصه کمر درد و پا درد و دست درد و همه جا درد و ... جایی هم برای خوبی میذاره عزیزم ؟؟!!!
دیدی به بعضی ها میگی چطوری ؟ طرف از بند بند بدنش شکایت میکنه ! (البته این درخواست شما مبنی بر جدی بودن هم جای بررسی داره اما بیشتر به نظر میرسه که به درد شما آدم حسابی ها میخوره !) گویا این جور کلاس ها چندان با گروه خونی ما بچه های اکابر که به تازگی از پشت کوه های آلپ وارد این جزیره ناشناسته شدیم ، سازگاری نداره

فعلا نمیتونم جوابت رو بدم ، باید بررسی کنم ببینم که خواجه عبدا... انصاری چیزی در جواب شما فرمودن یا نه !

منم در مورد احسان نظری مشابه دارم (بابا تفاهم !) و اما مولانا .. پیش نهاد میکنم که زین پس خودت هم به همراه مولانا جهت توضیح و تفسیر تشریف بیارین !
جدای از شوخی ، خیلی عالی و قشنگ بود . من رو یاد صحبت های آیت ا... جوادی آملی انداخت که جوانی هام یک ساعت و نیم بهش گوش میدادم اما دریغ از ارزنی ادراک !

فی الجمله با همون فی الجمله اش پایم .. اون هم از نوع چهارپایه !
امیدوارم که عاقبت تو هم با محمود ، بادا بادا ... بشه !

ممنونم ..
یا حق

سروناز یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام داداش امینم خوبی
من این شعرو با صدای شکیلا شنیدم. به نظر تو کدومشون اول خوندن؟
ترانه احسان رو نشنیدم
من به روز کردم اونم چه بروز کردنی!
یادت نره خواهر کوچولو همیشه بیادته و دوست داره

سلام آبجی کوچیکه ..
برعکس من هم این شعر رو فقط با صدای احسان شنیدم .. حالا تو جای من ٬ به نظرت کی میتونه اول خونده باشه ؟!

جدی میگی (!) بابا پیشرفت ٬ بابا فعالیت ٬‌ بابا پست در تیتر گذار ٬‌ بابا شرمنده کننده ٬ بابا این کاره ٬ بابا الان میام پیشت و بابا ... خلاصه بسی خوشحالی و شعف به نیمکت هدیه کردی ٬ ممنونم و دست بوس اون دست های کوچیک و ظریف ..

تو که جای خود داری سروی .. بیا بهم یاد بده که چطوری میتونم اونایی که از سر بی وفایی و یا وفا به عهد دیگه ای (خدا عالمه !) از نیمکت رفتند و دیگه برنگشتن رو فراموش کنم ؟!.. در مورد تو که شاعر شخصا میفرماید : «تو عزیز دلمی ٬‌ دل انگیز !»

ممنونم که پیشمی آبجی کوچیکه ..
یا حق

باران شنبه 10 مهر 1389 ساعت 08:28 ب.ظ

سلام
کرکر خنده است جوابهای شما به کامنتها! خصوصا این کامنتهای تبلیغی
شما باید همون جیم نویس می موندی ها! ماشالا جوابها تو آستین آماده است!

والا هر کسی یاد یک شعری میفته و تو ذهنش شروع به نواختن می کنه!
یکی : "تو بارون که رفتی ،دلم.... حالا وقتی بارون می باره دلم غصه داره دلم بی قراره!!!"
دیگری: "بزن بارون بزن خیسم کن آبم کن...."

سلام از ماست ..
این صدای شرشر هم حاصل عرق شرم بنده است ٬ اون هم به خاطر نظر لطف شما !
والا ما اون اوایل هم که دستی بر سر جیم داشتیم (!)‌ صرفا جیم رو رونویسی میکردیم ٬ ولاغیر .. البته راستش رو بخوای ٬ حق من رو این سعید تیر به جیگر خورده ٬‌خورد (عجب بخور بخوری شد!) وگرنه من الان کلی واسه خودم و حتی شما ٬ مشهور شده بودم !

یه جواب صادقانه بهم میدی ؟.. مثل همیشه !..
بگو ببینم ٬‌ خودت یاد چه شعری میوفتی که برات بارون عزیز ؟!

یا حق

نیک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.niktafilm.com

آآآخییییی.. چه نیکتای خجالتیی داریم ماااا..
حالا زیاد خجالت نکش .. دو تا از اون فیلم های مجانیت رو واسمون بفرست که با بروبچ بشینیم روی نیمکت و حالش رو ببریم !.. ما هم

mahsa شنبه 10 مهر 1389 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.mahsavpn.blogfa.com

www.mahsavpn.blogfa.com

سایت پایین ویروس دارد وارد نشین

برای تبادل لینک به سایت زیر مراجعه کنید

http://www.nicepack.ir

اولا سلام ! (باز یادت رفت هااا..!)

ثانیا میشه بگی فرق پایین با زیر چیه دقیقا (؟!) بالاخره کی ویروس داره و کی نداره !! بازم

ثالثا به گفته اهل ادب ٬ خوش تشریف آوردین !! و همچنان

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد