نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

شب آرزو

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   شب آرزو ، شبی نیست که آدم آرزوش رو داشته باشه !.. «شب آرزو» شبیست که در هر سال فقط و فقط یک بار اتفاق میفته و در اون شب بشر به آرزوی دیرینه اش میرسه و یک روز ۲۵ ساعته رو تجربه میکنه (!) با این وجود من در شب آرزو هم باز وقت کم آوردم و تنها همین چند خط سهم نیمکت و شما شد .. در نتیجه زین پس آرزو بی آرزو !!



پ.ن : تصویر ذیل متن ، انگشت اشاره زنده یاد امین است (!) آن هم در حالی که به سمت عارفه نشانه رفته (!) و نتیجه اخلاقیش این میباشد که صاحب اثر مذکور ، چند روزی از هر گونه نوشتن خلع می گردد .. والسلام !



شاد باشید و شادی آفرین

یا حق

نظرات 17 + ارسال نظر
minerva سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.pink-world.blogfa.com

بله من اصلا دلم نمیخواست جای تو بودم،آخه حداقل یه جوری می افتادی تا دستت بشکنه استعلاجی بگیری نری سر کارحالا نمیشد حرف کله پاچه نزنی به قول یه بنده خدایی اصلا واصولا با کله پاچه،سیراب شیردون و...حال نمیکنموالا آدمیزادم وجایزالخطا دیگه فوقع ماوقع!!(شوخی کردما ناراحت نشی...اصولا وقتی به یه وب میرم بعد از چندبار سرزدن نظر میذارم بعضی وقتا کلا نظر نمیذارم که نشون میده از وبلاگ موردنظر خوشم نیومده!!)

خب اینکه دلت نخواد جای من میبودی (فعل رو حال میکنی !) کاملا طبیعیه اما اینکه یه جوری می افتادی تا نقص عضو بشی و بتونی تا آخر عمر بیمه از کار افتادگی بگیری ٬ کمی غیر طبیعیه ! البته اینکه چی طبیعیست و چی غیر طبیعی رو طبیعت انسان مشخص میکنه و اینکه شما کلا به طبیعت و محیط زیست علاقه ای داری یا نه (بقول همون مریض منظور!) اصلا و اصولا مقوله مهمی محسوب نمیشه

خدا رو شکر بنده هم دقیقا در مورد هر گونه کله و حتی پاچه ٬ نظری مشابه شما دارم و از این جهت خیالت راحت باشه که این موضوع در حد حرف باقی میمونه و هیچ گونه نمود عملی پیدا نخواهد کرد !

با اینکه شما به خاطر همون فلسفه آدمیزاد بودنت ٬‌ کاملا مختاری و آزاد در انتخاب اما اگه زین پس که جزئی از بروبچ نیمکت شدی ٬ بخوای کم پیدا بازی از خودت در بیاری و لوس بشی ٬ با بچه ها دست به یکی میکنیم و میزنیم پای چشمت بادمجان سبز مینماییم !!

خلاصه گفته باشم .. ضمنا ما بر خلاف شما کاملا جدی گفتیماا ..

minerva یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.pink-world.blogfa.com

چه آسیب پذیر فقط بخاطر یه نیمچه سقوط اونم از رو صندلی اینطوری شدی؟؟؟
بنده جدید نیستم دیربازیست به اینجا همی می‌آمدیم ولی اظهار وجود نمیکردیم(ادبیات رو داشتی)میخواستی صغری کبری بچینم برات خب اونی که باید میگفتم رو گفتم!!!

والا وقتی داشتم واسه دکتر شرح ماوقعه میدادم ، دقیقا به همین نکته اشاره کردم که موضوع سر ارتفاع نبود ، شما اگه 80 کیلو وزن رو روی فیلم هم بندازی ، خرطومش رگ به رگ میشه .. چه برسه به چهارتا بند انگشت نحیف !!

البته بحث افتادن من بیشتر شبیه به خالی شدن زیر پا بود .. یعنی کف صندلی مقصد خراب بود و من عملا روی آهن های بین پایه هاش فرود اومدم .. باز هم خدا پدر دست و کتفم رو بیامرزه ، وگرنه مغز نداشتم دیگه به درد کله پاچه هم نمیخورد !

پس جای بسی سپاس است که وجود نازنین خویش را بر ما اظهاراندید تا به چنین توفیق بی مانندی نائل گردیم (هم داشتمش و هم اینکه ولش نکردم! )
والا من که ازت صغری کبری نخواستم (تازه بخوام هم بیژن و منیژه میخوام ! ) ولی ممنون از رک گویی و صداقتت .. خب دیرباز جان ، بگو ببینیم چی شد که همچین اشتباهی رو مرتکب شدی و به خیل نیمکت نشین ها پیوستی ؟! (مهمون داری رو حال میکنی )

فعلا ..
یا حق

ساینا.. جمعه 9 مهر 1389 ساعت 07:25 ب.ظ

چه پسر خوب و حرف گوش کنی..
حتما باید من جیغ جیغ کنم تا تو بعد از یک هفته به خواسته ی ما گوش فرا دهی؟؟!!!
قربونت برم..خیلی قشنگ و خوشمل شد وبلاگت...
دستت درد نکنه...
پیر شی جوون...
بابا سلیقه...
بابا مهندس...بابا قالب پاییزی...

قابلی نداره .. پسره رو عرض کردم !
نه والا .. شما اصلا خودش رو ناراحت نکن .. یعنی به جون اعلی حضرت ٬ شما نگفته باشی هم ما گوش فرا میدیم !

تو که ما رو تیر بار کردی آبجی .. لااقل اجازه بده که در این واپسین لحظات ٬‌ آخرین آرزوم رو خرج سلامتی تو بکنم و برم !

ممنونم ..
یا حق

ساینا جمعه 9 مهر 1389 ساعت 07:17 ب.ظ

خب حالم بهتر شد..
دستت درد نکن امین جان..
خیلی خیلی قالبت خوب شد..خیلی قشنگه...
ممنونم ازت و از حسن سلیقه ی خوب و دلنشینت...
سپاسگزارم...

واا.. یعنی اون کامنت قبلی رو که نوشتی حالت بد بوده که الان بهتر شده ؟! جل الخالق ..
میگم چیزه .. به نظرم بهتره تو با این حالت بری استراحت کنی .. اصلا راضی به زحمتت نبودن .. چرا آخه شرمنده سار میفرمایید !

قربون شما .. قابلی نداشت .. فعلا این رو من باب تنوع گذاشتیم تا ببینیم چیز بهتری گیر میاد یا نه !
ممنوندارتیم ! (این هم جزء اون دسته از افعال شکسته بسته ایست که اندکی خسته است !)

ساینا جمعه 9 مهر 1389 ساعت 07:16 ب.ظ

سلامم چه طوری؟؟
از دست تو با این جواب دادن به کامنتت...کلی خندیدم..
به هر کی یه تیکه میندازه دیگه..
من که سعی خودمو می کنم که گفته های آقا سعیدو باور نکنم ولی با عملکرد تو در بعضی از مواقع که چه عرض کنم در بیشتر مواقع نمیتونم نه که نتونم نمیشه که بتونم..عجب صرف فعلی شد!!!..اونم با این سقوط ازادات و بی حواسیت...
راستشو بگو عاشق شدی؟بگو کلک رو در بایستی نکن همه از خودمونن البته اگر لب به سخن بگشایند...و خواننده ی پنهانی نباشند..
من نمیدونم؛ امین !!!خجالت بکش دیگه!!! بیا یه پست دیگه بزار از شاهکارات...
قالبتو که عوض نمی کنی تنبل خان...
پستم که نمیزاری...
دستتم که سقوط ازاد کردی درب و داغونه...
حواس مواسم که نداری...
قرصاتم که پشت و رو می خوری
مغزم که وضعش دارمه
بعد میگی گفته های آقا سعید شایعاتی بیش نیست و تو اگر راستم بود باور نکن...
یعنی چی اخه..
ببین ؛ اعصاب مصاب برای من نمیزاری...
من برم تا سکته نکردم از دست تو...
شوخی کردم امین جان..مواظب خودت باش..توصیه های ایمنتیم جدی میگرم..سعی می کنماااا
تا دوباره...

علیک سلامم .. شواهد که گویای خوب بودنه اما متاسفانه از قراین خبری در دست نیست !
باز هم خدا رو شکر که این جواب ها به یه دردی خورد .. مونده بودم این همه خلاقیت سوخت رفته رو چی کار کنم !
تازه گاها دیده شده که به یکی چندتا تیکه هم انداخته شده .. اون هم صرفا برحسب نیاز ذاتی مریض منظور !

نخیر .. گویا شما ٬ سعید و اون اعلی حضرت گور به گور شده ٬‌ سه تایی دست یکی کردین که من رو بدنام کنین (!) اما کور خوندین .. حالا هی برو تو سازمان ملل بگو که حق وتو رو بردارین (!) خب وقتی که این حرف ها رو میزنی آدم مجبور میشه که موضوع ازدواج رو کلا وتو کنه دیگه .. والا !!‌

نترس آبجی .. شما سکته بکن نیستی (!) ببین منو ٬ ماشاا... گنده تر از دیروز ٬ بی ریخت تر از امروز (!) اگه من از دست تو ناقص رو زدم ٬‌ میشه نتیجه گرفت که تو هم تا هفت - هشت قرن بعدش دست به کار خواهی شد !

قالب به این قشنگی .. بعد بگو تنبل خان عوض نمیکنه !! حالا به نظرت کی عاشق شده و قرص هاش رو نشسته خورده .. ببین ٬‌ دهن من رو وا نکن هااااااا ...

آره قربونت .. در این مورد خاص حتما سعی وافی بکن که توش خیر بسیار است !
ممنونم ..
یا حق

باران پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام
من جزء خواننده های کامنت نذارِِ نیمکتم
این بچه چقدر نازه ماشالا
خدا حفظش کنه

علیک سلام ..
پس باعث بسی افتخاره که بالاخره لب به سخن گشودید .. هر چند که نمیدونم از آشناهای قدیمی هستی یا دوست جدید اما وقتی اسمت (باران) رو خوندم ٬ این شعر تو ذهنم شروع به نواختن کرد ..

باران که می بارد تو می آیی
بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر
باران ِمهر و ماه و آئینه
بارانِ شعر و شبنم و شبدر

باران که می بارد تو در راهی
از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری
...

نازی از خودتونه !
ممنونم از لطف تون ..
به امید دیدار ..
یا حق

minerva سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.pink-world.blogfa.com

چی شد که همچین بلایی سر انگشتت اومد و اینجوری شد؟؟

سلام ..

بابا قدرت ارتباط .. کلی با خودم فکر کردم که کی میتونی باشی .. بعد به این نتیجه رسیدم که احتمالا هیچ کسی نیستی بجز یک فرد جدید ..
در همین اثنی به قدرت برقراری رابطه ات پی بردم ٬ چون نیومده رفتی سر اصل مطلب !!

البته بلای خاصی سرم نیومده .. صرفا حاصل یک سقوط نیمه آزادست ٬‌اون هم از روی صندلی !

ممنونم از لطفت ..
یا حق

دختر خاله دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام داغون!
اون عکسی که من از عارفه گرفتمو بذار اینجا عمو جان!اون خوشگلتر و آلوده تره!!!

سلام پای در بند ! (البته منظور شاعر همون بند آهنیست !)

وقتی عکس هایی رو که گرفتی ٬ بهم نمیدی و سرت رو میندازی زیر میری ٬ همین میشه عمو جان .. حالا من مشهور میشم و تو همین طور در خفی و تنهایی باقی میمونی !

ضمنا دخترم اینجا یه محل فرهنگی ٬ آدم نباید از تصاویر آلوده کننده استفاده کنه که !

مونا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 09:34 ق.ظ

سلام

چه کردی با این انگشت ؟
اوه اوه .. چه قدرم تمیز بستن !
الان این اشاره به عارفه نشون میده اون قاتله نه ؟ هی گفتم با این بچه در نیوفت . این مث من نیست که اعصاب مصاب داشته باشه ! تازه منم اگه دستم بهت میرسید باید جفت پاهاتم خودم به شخصه باند میبستم !


من الان تو کف این سیستمم ... در حد بوندسلیگا ! تنها شباهتش با کامپیوتر ما اینه که مارکش ال جیه

خلاصه داداشی .. خوب میشی .. نگران نباش .
ببین من دو روز نبودماا چه کردی ...

مواظب باقی انگشتات باش ..

{یه انگشت اشاره سالم که با انگشت شما همدردی میکنه
}

علیک سلام..
هیچی .. فقط یه کم داغونش کردم !

والا تمیز یا کثیفش رو نمیدونم .. اما مامان بسته بود .. یه داستانی داشتیم سر بستن همین باند کشی که نگو و نپرس !
هر چند که اون بچه هنوز به این رده از خلاقیت نرسیده اما در مورد حضرت عالی کاملا مطمئنم که خودت به تنهایی میتونی یه شهر رو با باندکشی روبان ببندی !
واسه همینه که من چند وقتیست طرف های پایتخت پیدام نمیشه دیگه .. موضوع سر جون خواهر من .. کم چیزی نیست که ..

والا من سر از لیگ و میگ در نمیارم .. اما فکر نکنم که تو آسیا هم مدال بیاره ٬ چه برسه به لیگ های اروپایی !

ممنونم که بهم امید دادی .. حالا بگو شیطون از کجا فهمیدی که ممکنه خوب بشم .. این قدر آدم بوده که سر همین انگشت درد مرده (!) من هی میگم تو از غیب خبرداری .. باز کتمان کن !

ممنونم .. سلام ما رو هم به اون انگشت اشاره سالم برسون !‌
یا حق

ساینا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 12:08 ق.ظ

سلامم اقای امین مجروح!!!!
دیگه شیطنت دیگه برادر من..شیطنت کار دست ادم میده....
بهتر شدی بیا و شاهکارتو توضیح بده یکم بخندیم...
شوخی کردم عزیزم..ناراحت شدم...
هی می گم مواظب خودت باش حواستو جمع و جور کن ..پیرمردی باید قرصارو سر وقت بخوری کو گوش شنوا...
نتیجش چی میشه این که این انگشت اشاره به مدت چند روز بسته بمونه و خودتو از کارو زندگی بندازی...
انشالا بهتر بشی امین جان...
بیشتر مراقب خودت باش ...حواستو جمع کن برادر من کم کم دارم به این نتیجه میرسم که گفته های اقا سعید تا حدود زیادی به واقعیت نزدیکه هاااا
امین جان مراقب خودت باش و ما رو از خودت بی خبر نزار..منتظر خبر بهبودی و سلامتیت هستیم...انشالا ... زود زود خوب بشی..
در پناه خدا باشی...

سلام از ماست ساینای عزیز !

نه بابا شیطنت کدوم ٬ خبرمون واسه رد کردن کابل شبکه از پشت لوله گاز رفتیم روی صندلی که طی یک حرکت آکروباتیک ٬ با مغز اومدیم پایین !
کل داستانش همین بود .. حالا شما میتونی با خیال راحت به ریش بنده بخندی !

آره معلومه خداییش .. داری از شدت ناراحتی ریسه میری !

چی بگم ننه .. اون قرص های اعصابم رو با این آمپول های عضلانیم جا به جا استفاده کردم .. نتیجه اش این شد که با یک اعصاب داغون ٬‌عضلاتم سست شد و واژگون گردیدندی !

شما یه لطفی به خودت بگن و هیچ وقت و در هیچ شرایطی به گفته های سعید اعتماد نکن ! حتی اگه من داماد شدم
چشم .. از این به بعد سعی میکنم که آروم تر بیفتم ..

ممنونم ..
یا حق

سعید جمعه 2 مهر 1389 ساعت 12:28 ب.ظ http://saeedbarand.blogfa.com

به جان خودم نباشد به جان اعلی حضرت داری داماد می شی منتهاش خودت خبر نداری!!
شب آرزوها و شب ز......

راستی غیبتت رو کردم راضی باش. گفتن از تو آدرس فرهنگسراها رو پرسیدن، گفتم اشتباه کردین چون شیوخ جماعت (یعنی شما) بیشتر آمار حرمسراها رو دارین تا فرهنگسراها رو

ما که سلب توفیقیم اما اگه حضرت عالی توفیق زیارت اعلی حضرت رو داشتی بهشون بفرمایین : زرشک !
شاعر میفرماید : امشب شب عشقه و همین یک شب و ... نه داداش از این خبرها نیست

هر چند که گفتن حقایق چندان هم غیبت محسوب نمیشه اما چون تو گفتی ٬ فقط و فقط (یاد شرط و شروط دبیرستان بخیر !) به شرطی ازت راضی میشم که چهارتا آدرس برام پیدا کنی !

sarvenaz پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام داداشی خوبی من خوبم اون شب شب ارزو بود؟ چراکسی به من چیزی نگفته
یه سوال یواشکی!‏
چراهر وقت میام تو وبلاگ تو بغضم میگیره؟ اشکام میان پایین

سلام آبجی کوچیکه خودمون ..
شما کجا اینجا کجا .. من خوابم یا این توهم بیداریست (!)
شکر خدا .. خوشحالم از خوب بودنت و ممنون از اینکه خبر سلامتیت رو بهم دادی ..

حالا شب آرزو بودن یا نبودنش رو نمیدونم ولی .. احتمالا اون هایی که میخواستن بهت بگن ، مثل من پیدات نکردن !

جوابش واضحه (!) چون تو هنوز فکر میکنی که این وبلاگ مال منه و باور نکردی که مال تو و همه نیمکت نشین های دیگه هم هست .. احتمالا چشم هات به حال من گریه میکنن .. عیبی نداره ، جلوشون رو نگیر .. بذار راحت باشن !!

یا حق

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 04:57 ب.ظ

بابا سه ستاره!بابا اینکاره!شب آرزو چیه؟!

بابا چند ستاره ؟ بابا چی کاره ؟ گویا خوب چیزیه !

عابر پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 09:28 ق.ظ

بابا نگاه متفاوت ! بابا آرزو ! بابا مشغله!

ولی خوشمان آمد!

بابا قشنگ خووون ! بابا نکته سنج ! بابا کار درست !

... که خوش آمد مرا ز آمدنت !

*** پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 03:03 ق.ظ

سلام...
خوبی؟؟
خسته نباشی...
برای ارزو کردن هیچ وقت دیر نیست..روزش مهم نیست ..نیت قلبیت مهمه....اعتقاد و باورت مهمه..در مورد ارزو حرف برای گفتن زیاده...
اومدم بگم؛نمی خواد نیمکت یکمی حال و هوای پاییزی بگیره؟؟!!!
منتظر نشستی تا حسابی سوز و سرمای پاییزی وزیدن بگیره تا نیمکت هم پاییری بشه؟؟!!!
به هر جهت اقای امین عزیز من یه نفر که بی صبرانه منتظر نیمکت پاییریماااا
دیگه خود دانی...ببینیم کی می خوای این نمیکتو پاییری کنی و چه قدر منتظرمون میزاری....
ارزومند ارزوهایت..
در پناه خدا باشی...

سلام از ماست ..
شکر است .. اون هم از نوع بی شکایتش !
مونده نباشی ننه !

داستان داشتن آرزو واسه ما ، مثل همون صندلی میمونه که تکیه زدن بهش کار گزافیست ، مگر اینکه : "اسباب بزرگی همه آماده کنی !"

آخ گفتی .. برعکس عجیب بندان یک عکس میگردم که بشه روش کار کرد و با چسب چوب چسبوندش وسط نیمکت !.. ضمنا در این زمینه از پیشنهادات و انتقادات دوستان نیز با آغوش باز پذیرایی میکنیم !

چشم .. در اسرع وقت که به یک دیزاین زیبا رسیدیم ، حتما شما رو از چشم انتظاری در میاریم !

خواستار خواسته هایت !
یا حق

احسان چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 03:34 ق.ظ http://www.patogh98.com/links

با سلام ....

همکار عزیز تبریک میگم وبلاگ خوب و مفیدی داری .
در صورتی که مایل به تبادل لینک با ما هستی ما رو با

عنوان: پایگاه سرگرمی پاتوق98
لینک: http://www.patogh98.com

لینک کن و وقتی لینک کردی برو به این صفحه
http://www.patogh98.com/links
و لینکت رو ارسال کن تا لینکت ثبت بشه .... وقتی لینکت رو ارسال کنی اتوماتیک ثبت میشه .....

مشخصات سایت پاتوق98 :

آمار : 20.000 بازدید روزانه
الکسا : 541 در ایران

موفق و سربلند باشی

علیک سلام ...

بعید میدونم که نیمکت چندان هم خوب و مفید باشه .. با این وجود از پیشنهاد منصفانه تون تشکر میکنم !
(میشه گفت که این زیباترین جوابی بود که میتونستم به این نظر بدم )

یا حق

جواد اکبری چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 02:26 ق.ظ http://www.learn-english.ir

با سلام.
وبلاگ جالبی داشتید. لذت بردم.
امیدوارم روز به روز شاهد گسترش وبلاگ شما باشیم.
با تشکر
باشگاه زبان آموزان
http://www.learn-english.ir

علیک سلام ..

خوش اومدی اکبر آقا ! (به اصغر هم سلام برسون البته این تیکه مربوط به دخترخاله بود که ماست بنده محله رو میشناسه !)

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد