نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

واحد ارتباطات

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   کلی سعی و تلاش وافر کردم تا بتونم این چهار خط رو به موقع بنویسم و تا تاریخ اون بالا از 13 نگذشته ، حرف هام رو بر بدنه نیمکت حک کنم .. تیتر نامانوس بالا در حقیقت اسم جدیدیست برای من که بهم هویت یک فرد شاغل رو میده !

   بله دوستان ، گویا پس از گذشت پنج ماه و سیزده روز از روزهای خوب خدا ، سرانجام توفیقی دست داد تا در 13-06-1389 اولین قرارداد سه ماهه زندگی مون رو با شرکتی موسوم به "شرکت مادرتخصصی جهاد تعاون" امضاء کنیم .. البته اسم های زیادی برای واحد ارتباطات در مجموعه های مختلف وجود داره ، از سوپروایزر گرفته تا پیشتیبان شبکه و حتی راهبر رایانه (!) با این وجود وقتی که امروز حاجی شرح وظایفم رو گذاشت جلوم ، دیدم نه .. گویا موضوع پیچیده تر از این حرف هاست !

شرح وظایف :
1- مستند سازی و آماده بکار بودن شبکه DATA
2- کنترل شبکه تصویری و پیگیری دوربین ها
3- کنترل و توسعه شبکه تلفنی شرکت
4- توسعه وب سایت شرکت و به روز نمودن اطلاعات آن
5- ایجاد شبکه فروش و اطلاعات به مشتریان از طریق اینترنت ، تلفن گویا و SMS
6- ایجاد و توسعه شبکه اتوماسیون اداری
7- رفع مشکلات سخت افزاری و نرم افزاری سیستم های شبکه
8- پیاده کردن سیستم حضور و غیاب پرسنل با هماهنگی امور اداری

   به نظر میرسه که این بنده خدا خیلی ما رو جدی گرفته (طفلکی!) به هر حال امیدوارم که خدا آخر و عاقبت من (و بیشتر این شرکت نگون بخت!) رو ختم به خیر بکنه .. آآآآآمین !!

پ.ن :
   پدر جون ٬ بزرگیت رو شکر .. شما بخوای یه کاری رو بکنی ، دیگه این حرف ها توش نیست .. حتی اگه 23 ماه رمضان باشه (!) بالاخره طرف بعد از چند هفته فراز و نشیب زنگ میزنه که بیا سیزدهم (متناسب با روز تولد پدرت !) قرارداد رو امضاء کن .. به همین سادگی !

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 10 + ارسال نظر
مونا پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 10:58 ب.ظ

عجباا !‌ ف بگی میره فرحزاد !‌
حالا سوپروایزر بود که توش سوپر داشت !‌پشتیبان شبکه و راهبر رایانه و واحد ارتباطات رو میخوای چه جوری بپیچونی !
اونوقت به ما میگن وروجک !
والااا

هااا ایی فرحزاد کجا بید ! (دخترم سعی کن زیر خط فقر و در حدود کلاس ۵ قدیم جمله سازی کنی .. فرحم کجا بود دلت خوشه !!)

ای بابا پیچوندن که کاری نداره آبجی .. شک داری امتحان کن ! والا....

آره خب .. شما وروجکی چون فسقلی هستی !

مونا پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 06:12 ب.ظ

ببخشید جناب سوپروایزر !
قصد ندارید راجع به برنامه ی کاریتون بیشتر توضیح بدین ؟
ما بسیار مشتاقیم !
با سپاس
یکی از مشترکین

سلام ..

خواهش میشه .. راستش کمی سوپرمون شلوغ شده بود ٬ عذر تقصیر و کم کاری مون رو بندازید گردن اون مادر مرده !

چشم .. حتما .. برعکس ما مشتاق تریم !
مخلصم ..
سوپری سر محل

روزبه چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 04:07 ق.ظ http://hazrat-eshgh.com

پس گردنی های ما پیش کش دوست گرامی امین.

عزیزم ٬ لطف شما همیشه شامل حال ما بوده .. باعث زحمت !

تبسم سه‌شنبه 16 شهریور 1389 ساعت 01:25 ق.ظ

خودم فهمیده بودم مونا کدومه خواستم مطمئن شم

خودتی !!

تبسم دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 05:05 ب.ظ

بیا و جوابتو بخون
تازشم..... خودتی
بعدشم وب این مونا خانوم آدرسش چی چیه؟؟؟؟

اومدم و خوندم ..
حالا که اینجوری شد .. چشاته !

جواب این سوالت دیگه اون قدر فجیع بود که تو نیمکت نگنجید و مجبور شدم شخصا خدمت برسم !

سعید دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 03:52 ب.ظ http://saeedbarand.blogfa.com

یک سال و نیم فعال؟!؟!؟!؟
مرد حسابی من از اوان کودکی بچه کف بازار فرهنگ این مملکتم

آره جون گربه همسایه تون (بابا نره رو گفتم ٬ حالا چرا غیرتی میشی ؟!)

یادمه سعید جان که تو از همون بچگی تو کف بودی !! (کف کفه دیگه عزیزم ٬ حالا بازار و خیابونش چه توفیری داره ؟!)
آخه اینم شد افتخار برادر من ؟!.. به حق چیزهای نشنیده ..

بعدی بیاد ..

عابر دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 12:58 ب.ظ

تبریک میگم ..
موفق باشید

به همین سردی ؟!

مونا یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 02:38 ب.ظ



یک کلوم ... ختم کلوم :

الحمد لله الذی یفعل ما یشاء و لا یفعل ما یشاء غیره .
الحمدلله .
الحمدلله ..
الحمدلله ...

؟ (مفهوم این سوال اینه که چرا داری گریه میکنی !! )

به نظر نمیرسه که حرف دیگه ای برای گفتن مونده باشه ..

احسنت .
احسنت ..
احسنت ...

سعید یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://saeedbarand.blogfa.com

بابا شاغل
بابا فاعل
بابا فعال
بابا پول دار
بابا ۳۷۰
بابا بیا این ور بازار
بگیر دست ما رو ...

بابا از یک سال و نیم پیش شاغل !
بابا فعل
بابا مفعول
بابا فئودال
بابا ۴۷۰
زرشک .. ما داریم خودمون رو میکشیم که تازه برسیم به بازار .. داداش مون میگه : بیا این ور بازار !
خب بده دستت رو تا بگیریم ..

دختر خاله یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام...
بسلامتی ایشالا....تبریک میگم...!
به اون شرکت هم تسلیت میگم...!
به خودمون هم تهنیت میگم...!
به آمریکای جنایتکار هم میگم که با وجود جوانان غیوری همچون شما هیچ غلطی نمیتونه بکنه...!و به اسراییل هم میگم که با وجود قسمت کنترل شبکه تصویری و پیگیری دوربین های شرکت شما هیچ حمله ایی به ایران نمیتونه بکنه ...و به انگلیس هم....!
بگم بازم؟!
*تو مگو ما را بدان شه بار نیست...
با کریمان کارها دشوار نیست...
به همین سادگی !

منم میگم .. تو هم بگو .. بازم بگو .. چرا نگی ؟ همه میگن .. بگو بگو

... پودر کیک لشد !

فعلا داریم زیر سایه دعاهای شما قد میکشیم .. بسی ممنوندارتیم حاج خانووووم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد