نیمکت تنهایی من، تو و او
نیمکت تنهایی من، تو و او

نیمکت تنهایی من، تو و او

چهار کوتیشین

به نام حضرت دوست

     سلام و عرض ادب و احترام

   "یکشنبه صبح : رفتم فردوسی .. جهت بررسی گزینه اول پست قبل .. راستش حرف های قشنگی نشنیدم .. در واقع چیزهایی شنیدم که بهتره وانمود کنم : هیچی نشنیدم !"


   "یکشنبه شب : رفتم آموزشگاه حافظ .. البته نه صرفا برای گزینه دوم پست قبل .. بیشتر رفتم که از این رکود خارج بشم .. بهر حال برای زندگی فردا ، بجز زبان مادری باید به زبان انگلیسی و کامپیوتر هم مسلط بود .. اگه هر یک از اینها رو نداشته باشی ، توان برقراری ارتباط با دیگران رو نخواهی داشت و نهایتا یک بی سواد تلقی میشی !"



"دوشنبه صبح : رفتم دفتر .. راستش یه هفته ای هست که بدنم تکلیف خودش رو نمیفهمه .. طفلی مونده که بالاخره اعلام مریضی بکنه یا نه .. قرص های سرماخوردگی هم که جفت جفت میرفتن در اعماقش و اونم عین خیالش نبود .. تنها تاثیرش خواب آلودگی بود که هموجو چشم ها رو شهلا میکرد!"

"دوشنبه شب : رفتم دکتر .. البته به اصرار مامان .. هر چی سعی کردم به اسماعیلی اثبات کنم که سرماخورده ام ، راضی نشد .. چه مشت قرص اعصاب ریخت تو کیسه و داد دست مون .. خدا رو شکر نمردیم و روانی هم شدیم !"

پ.ن : مشکل خاصی وجود نداره .. میت هنوز نفس میکشه !

شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

نظرات 6 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 11:41 ق.ظ

والا یه جاییه که همه ی دیوانه های روانی در اونجا نگهداری میشن مخصوصا اونایی که قرص میخورن!!!

میگم چیزه .. اصن ولش کن (!) من به همین خرابه امین خودمون بیشتر عادت دارم .. بیش از این هم راضی به زحمت شما نیستیم !

ر و ز ب ه چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 05:47 ب.ظ http://hazrat-eshgh.com

پس زنده ای؟
حیف شد.

آره متاسفانه ..
برعکس خودمم دارم به همین فکر میکنم !

نیلوفر چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 09:04 ق.ظ

ای بابا...تو که زنده ای که!!!!
ما نیز به دنبال فراگیری زبانهای اجنبی به علت بیسواد نماندن در این اجتماع هستیم!!!
و در آخر اینکه...ما اینجا یه جایی داریم،مخصوص خودت!اسمش امین آباده!!!خواستی میام راجع بهش توضیحات میدم بهت!!

سلام ..
وااا.. مگه قرار بوده نباشم ؟! حالا دو روز نبودیم هااا...
خیلی خوبه خانم اجنبی .. برو که من هم کم کم دارم میام

بازم ایول به شما .. آخه ما هم اینجا یه امین داریم که آبرومون رو برده (!) اسمش رو گذاشتن «خرابه امین» حالا همه فکر میکنن که امین ها خراب کارند!

حالا شما لطف کن در مورد آبادی های امین توضیحاتی رو ارائه کن تا من برم با مسئولین صحبت کنم و خرابی هامون رو به آبادی تبدیل کنیم !
یا حق

قاصدک.. سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 09:14 ب.ظ

سلامم امین جان:
خوب که نیستی گویا پس بهتره که این سوال مضحکو نپرسم...
امین من واقعا ناراحت شدم بابت قرص و این حرفا..
پسر تو چرا این قدر به خودت فشار میاری...چرا انقدر خودتو اذیت می کنی و به خودت سخت میگیری...تو همه چی رو سخت می کنی..صبور باش..توکلت به خدا..به خدا وضعیت اکثرمون مثل توئه...
اون قرص ها رو هم نخور ترو خدا...بدترت میکنه..از الان اول جوانی...
قوی باش..مثل یه شوالیه مبارز باش...
که میدونم هستی....
شورع بسیار خوبیه برای حتی روحیت به کلاس های زبان و کامپیوتر رفتن البته اگر به خودت فشار نیاری و باز سختش نکنی...
خیلی رویه میگیری...
و اعتماد به نفست زیاد تر میشه با موفقیت درشون....
مملکت ماست دیگه..ترو خدا بیشتر فکر کن و خودتو به قرص نببند مامان نازنیتم اذیت نکن با نادیده گرفت خودت..
تو با نادیده گرفتن خودت عزیزاتم نادیده میگیری و ازارشون میده..شاد قوی محکم و با اراده..مثل همیشه با روحیه ای قوی تر انفقدری که تاثیر شگرفی بر دیگران بزاری و بهشون انرژی مثبت بدی....
دیگه این طور ننویس که در شان فکر و روحیه تو نیست میتو این حرفا...
مواظب خودت باش برادر بدون که به یادتیم ..دوستدارتیم..
ذره ای ناراحتی تو..غمگینی و افسردگیت به خاطر عزیز بودنت بر روی همه تاثیر گذاره پس چه بهتر که سعی کنی همیشه شا باشی و شادی افرین مثل شعار و لفظی که همیشه بیانش می کنی در گوشه گوشه های نوشته هات...
فدای تو...
خدا نگهدارت باشه...سلامت و تندرست باشی ....

سلام به عزیز دل برادر
خیلی وقته که دیگه به خوب بودن یا نبودنم فکر نمیکنم .. چون دیگه واقعا مسئله این نیست !!
راستی سوالت هم مضحک نیست ٬ چون جزئی از عادات ماست و معمولا سر آغاز مناسبی هم محسوب میشه برای برقراری یک رابطه دوستانه !

من سعی میکنم که به خودم فشار نیارم اما کمی از مقاومت درونیم در برابر مشکلات کاسته شده (!) شوالیه رو هم به همین خاطر انتخاب کردم که به مرور زمان بتونم دوباره خودم را احیاء کنم ..

نه بابا .. ما رو چه به قرص .. دو تا خوردیم که به قول خاله ام : «پولش حلال بشه !» بقیه اش رو هم بایگانی کردیم واسه آیندگان

ممنونم عزیزم .. لطف تو و سایر دوستان همیشه شامل حال حقیر بوده و خدا رو شکر ٬ هست .. چشم ٬ باز هم سعی میکنم که شعارهام رو بیش از پیش نهادینه کنم تا انشاءا... عامل باشم ٬ نه صرفا ناقل !

خیلی مخلصیم ..
یا حق

عابر سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 02:44 ب.ظ

یکشنبه صبح: .. خیلی حرفاشونو باور نکن .. خالی زیاد می بندن . هیچی خارج از اراده ما نیست!! (حالا چی گفتن؟؟)
یکشنبه شب: بابا خارجی .. ببین عمو جان! شاگرد خصوصی هم قبول می کنی؟؟
دوشنبه صبح: واللا ما که ارتباط دفتر با مریضی و تکلیف بدن و .. رو نفهمیدیم!! (مثل خیلی چیزای دیگه!)
دوشنبه شب: نخوری اون قرصای مزخرفو هااا اون دکتره معلوم نیست با زنش دعوا کرده بوده چی بوده!!

یک ص : والا به نظر من که ساسان از این جور آدم ها نیست .. راستش حرف هاش سنگین بود اما دور از انتظار هم نبود .. حالا به نظر تو اینکه هیات علمی دانشگاه یک جور باند تشکیل میدن و ورود به داخل این باند با وجود داشتن سواد کافی ، کار نسبتا دشواریست ، دروغه ؟!
یک ش : هر چند که هنوز نه به داره و نه به باره ، اما صرفا واسه شما ، تدریس خصوصی هم داریم !
دو ص : هر چند که رابطه چندان معنا داری نداره اما وقت رفتن به دفتر آدم ناگزیره که از خونه بره بیرون !.. وقتی میری بیرون تازه قرص ها یادشون میفته که باید اثر کنن .. لذا چشم ها شهلا میشه و آدم میزش رو با تخت اشتباه میگیره (!) به این میگن سیرتکاملی دفترکار تا اتاق خواب
دو ش : چرا مردها معمولا وقتی با زنشون دعوا میکنن دچار این مشکلات میشن ؟! یادمه اون سالی که کنکور دادیم ، اکثرا میگفتن که طراحان سوال با زنشون دعوا کرده بودن (!) بهر حال ما از این بیدها نیستیم که با این بادها بلرزیم .. فعلا که 12 ساعت 12 ساعت داریم یه صورتی گل باقالی و یه سبز چمنی میبلعیم و بدن هم مثل کوه از خودش مقاومت نشون میده !

ممنونم ..
یا حق

آبجی کوچیکه سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام
اولی که ظاهرا تکلیفش روشنه.
با دومی به شدت موافقم .. اگه زبان رو دوست داشته باشی هم ذهنت رو آروم میکنه هم اینکه وقتی ببینی داری پیشرفت میکنی کلی شاد میشی! البته یک فایده ی دیگه شم اینه که دیگه میتونی پستهای پسرعمو رو برامون ترجمه کنی برو ببینم چیکاره ای
بابت سومیش :
به به .. چشمم روشن ! مگه هیکلت ( همون هیبتت !) رو از سرراه اوردی (!)‌ که کیلو کیلو قرص توش انبار می کنی ! تازه همین معده روده ت فردای قیامت که سر پل صراط یقه تو گرفتن میخوای چی جواب بدی هااااان ؟ !!!
چهارم :
من اگه جای شما بودم میرفتم دست و پای مامانم رو میبوسیدم خدا حفظش کنه . به نظرم اگه اون بنده خدا دو روز نباشه .. بگذریم !!!
اسماعیلی رو می شناسم همکار خودمونه ! دیدی ... دیدی فقط من نیستم به همه قرص اعصاب می دم ..
اشکالی نداره .. نگران نباش . به قول مادر جااان الان هرکی قرص اعصاب نخوره یه چیزیش هست ( یه چیزی تو مایه های چیتا !! )
فکر کنم منم دیر یا زود باید بخورم

خلاصه تا آبجی کوچیکه رو داری غمت نباشه !
یاعلی

علیک سلام ..

به به .. خیلی خوش تشریف آوردین (!)
۱- اوهوم ..
۲- منم موافقت خودم رو با موافقت تو اعلام میکنم
(راستش من به شخصه زبان رو خیلی دوست دارم اما چون پروسه نسبتا طولانیی رو باید طی میکردیم ٬ معمولا دل زده میشدم .. این دفعه یه جور برنامه ریزی کردم که بشه از کمترین زمان بیشترین استفاده رو داشت .. اول کو تا اول شهریور .. تا اون موقع آدم هزار جور تصمیم دیگه میگیره !)
۳- والا در شرایط فعلی که به نظر میرسه کلا همه همه چیزشون رو از سر راه آوردن (!)‌ کمی به اطرافت نگاه کنی میبینی یکی سلامتیش رو ٬ یکی شرفش رو ٬ یکی حیاش رو ٬ یکی چشم هاش رو ... میگم اصلا چطوره که ما هم این هیکل نافرم رو بذاریم سر راه ، شاید یک خدابیامرزی پیدا شد و بردش .. راستی اگه مشتری داشتی ، حتما خبرم کن !
4- این کار رو قبلا کردم .. شما برو یه فکر جدید بکن که اگه قرار شد بیای جای من ، کارت تکراری نباشه
(دو روز که هیچ .. بگو 2 ثانیه !)

آره اسماعیلی هم تنه اش خورده به تنه تو .. البته مامان جان همچین که دکتر رو دیدن ، درد و دلشون گل کرد و دکتر هم از خدا خواسته ، گفت شما کمی عصبی هستی .. منم که معمولا کم آوردن تو مرامم نیست بهش گفتم : شمام اگه آدم سالم پیدا کردی ، خبرم کن !

هر چند که دیر و زود نداره اما شما هنوز واست زووده !
این نکته آخر که 100%

ممنونم که سر زدی ..
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد